@asheghanehaye_fatima
تا آنهنگام که در عشقورزیدن کودک هستی
تا آنهنگام که
در عشقورزیدن کودک هستی
میان تو و من
بهقدر دریاها و کوهها فاصلهست.
اگر روبهروی تو به سکوت بنشینم رواست
که سکوت در محضر زیبایی، زیباست
سخنان عاشقانهی ما
ویرانگرِ عشق است
واژگان آنگاه که بر زبان آیند،
از بین میروند
داستانهای عاشقانه،
خرافات و فریب، تو را عوض کردهست.
عشق از آن افسانههای مشرقی نیست
که در پایاناش
قهرمانان با هم ازدواج کنند
عشق، دل به دریا زدنیست بیکشتی
و دانستنِ وصال دور از دست…
عشق،
لرزش انگشتان است
و لبهای فروبستهی غرق سؤال
عشق رود غم است در اعماق وجودمان
که پیراموناش تاکها و خارها میرویند
عشق همین است
همین کولاکها
که در کنار هم نابودمان میکند
که هر دو میمیریم
و آرزوهایمان شکوفه میزند
که اندک چیزی ما را برمیآشوبد
که همین یأس همین تردید
که همین دست تاراجگر، عشق است
همین دست کشندهای
که بوسهاش میزنیم، عشق است
آن را که همچون مجسمه
با احساسات خویش
ساکت نشسته آزار مده
چه بسا مجسمههایی که در سکوت میگریند
چه بسا صخرهای کوچک شکوفه برویاند
و رودها و امواج از او روان شوند.
تو را در خلال اندوهام دوست میدارم
ای رخسارهی دست نیافتنی
همچون خداوند!
بیا بسنده کنیم
که تو همواره مثل راز باقی بمانی
رازی که مرا پارهپاره میکند
و ناگفتنیست
شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳
#سودابه_مهیجی
تا آنهنگام که در عشقورزیدن کودک هستی
تا آنهنگام که
در عشقورزیدن کودک هستی
میان تو و من
بهقدر دریاها و کوهها فاصلهست.
اگر روبهروی تو به سکوت بنشینم رواست
که سکوت در محضر زیبایی، زیباست
سخنان عاشقانهی ما
ویرانگرِ عشق است
واژگان آنگاه که بر زبان آیند،
از بین میروند
داستانهای عاشقانه،
خرافات و فریب، تو را عوض کردهست.
عشق از آن افسانههای مشرقی نیست
که در پایاناش
قهرمانان با هم ازدواج کنند
عشق، دل به دریا زدنیست بیکشتی
و دانستنِ وصال دور از دست…
عشق،
لرزش انگشتان است
و لبهای فروبستهی غرق سؤال
عشق رود غم است در اعماق وجودمان
که پیراموناش تاکها و خارها میرویند
عشق همین است
همین کولاکها
که در کنار هم نابودمان میکند
که هر دو میمیریم
و آرزوهایمان شکوفه میزند
که اندک چیزی ما را برمیآشوبد
که همین یأس همین تردید
که همین دست تاراجگر، عشق است
همین دست کشندهای
که بوسهاش میزنیم، عشق است
آن را که همچون مجسمه
با احساسات خویش
ساکت نشسته آزار مده
چه بسا مجسمههایی که در سکوت میگریند
چه بسا صخرهای کوچک شکوفه برویاند
و رودها و امواج از او روان شوند.
تو را در خلال اندوهام دوست میدارم
ای رخسارهی دست نیافتنی
همچون خداوند!
بیا بسنده کنیم
که تو همواره مثل راز باقی بمانی
رازی که مرا پارهپاره میکند
و ناگفتنیست
شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳
#سودابه_مهیجی
بیدهان تو
کجاست طعم شراب؟
و بیتو هیچ عطرِ زیبایی نیست
تو پیشینهی تمام عطرهایی...
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
کجاست طعم شراب؟
و بیتو هیچ عطرِ زیبایی نیست
تو پیشینهی تمام عطرهایی...
■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تورا بازخواست نمیکنم
که پارههای وجودم را
برگرفتی
و با آن وطنی ساختی.
برای عاشقان
همین بس است
که غمهایشان
سرزمین گنجشکان باشد...
سعاد الصباح | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی
#سعاد_الصباح
#سودابه_مهیجی
تورا بازخواست نمیکنم
که پارههای وجودم را
برگرفتی
و با آن وطنی ساختی.
برای عاشقان
همین بس است
که غمهایشان
سرزمین گنجشکان باشد...
سعاد الصباح | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی
#سعاد_الصباح
#سودابه_مهیجی
تنات قبیلهایست که ماهرانه میجنگد
لشگریست مسلح به زنانگی
تنات نبردی فرهیختهست
تا تمام مردان جهان را تصرف کند
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
@asgeghanehaye_fatima
لشگریست مسلح به زنانگی
تنات نبردی فرهیختهست
تا تمام مردان جهان را تصرف کند
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
@asgeghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اندوهم اگر همچون ترانهای
از دلم میتراوید
مردمان را به رقص درمیآورد؛
آنچه مرا به گریه انداخته...
گاه زیبایی را
تاکهای مستیبخش، رنگین میکنند
گاه خنجرهای بیکسی
غرق در خونش میسازند،
و سرخی گل
هرگز دیده نمیشد
اگر زخم نهانش سر باز نمیکرد...
میسون السویدان | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی
#میسون_السویدان
#سودابه_مهیجی
اندوهم اگر همچون ترانهای
از دلم میتراوید
مردمان را به رقص درمیآورد؛
آنچه مرا به گریه انداخته...
گاه زیبایی را
تاکهای مستیبخش، رنگین میکنند
گاه خنجرهای بیکسی
غرق در خونش میسازند،
و سرخی گل
هرگز دیده نمیشد
اگر زخم نهانش سر باز نمیکرد...
میسون السویدان | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی
#میسون_السویدان
#سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
جهان هستی
و هیچ جهانی
چون تو نیست
آسمانِ هستی
و باران و شمیم...
تو آن صدای شب زندهداری
صدای چکیدنِ دانههای باران
زمستان و بهار هستی
شبهای تابستان هستی...
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو
بدل به خواب و رؤیا
و بیداری من شدی،
امان از اشتیاقم برای تو...
کاش بدانی
با تو چگونه محو میشوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند...
در تلفظِ نامت
شهدیست
که دهانم نمیشناسدش...
پس هرگز
به دنیا نیامدهام
و هرگز نبودهام
جز بهخاطرِ تو!
سهام الشعاع | شاعر سوری
برگردان: سودابه مهیجی
#سهام_الشعشاع
#سودابه_مهیجی
جهان هستی
و هیچ جهانی
چون تو نیست
آسمانِ هستی
و باران و شمیم...
تو آن صدای شب زندهداری
صدای چکیدنِ دانههای باران
زمستان و بهار هستی
شبهای تابستان هستی...
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو
بدل به خواب و رؤیا
و بیداری من شدی،
امان از اشتیاقم برای تو...
کاش بدانی
با تو چگونه محو میشوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند...
در تلفظِ نامت
شهدیست
که دهانم نمیشناسدش...
پس هرگز
به دنیا نیامدهام
و هرگز نبودهام
جز بهخاطرِ تو!
سهام الشعاع | شاعر سوری
برگردان: سودابه مهیجی
#سهام_الشعشاع
#سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
ای مرد
که از میان مه و ابرهای خواب و رؤیا پدید میآیی
خانهی آرزوها را در میکوبی
مرا که بر بالش دلتنگی خمیازه میکشم
غافلگیر میکنی
بر درگاه انتظار من
از اندوه کهنهات
برهنه میشوی
و چشم به راه طلوع ماه میمانی
که مرا از مرگ به سوی خویش گمراه کنی
با سلامی فیروزهای
و بوسههای احتمالی
به من بگو
پیش از آنکه عاشق شکوفهی لیمو شوی
بگو ای همراه خوابهایم
ای آکنده از عطر دریا
کیستی؟
#ریتا_عودة | فلسطین، ۱۹۶۰ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
ای مرد
که از میان مه و ابرهای خواب و رؤیا پدید میآیی
خانهی آرزوها را در میکوبی
مرا که بر بالش دلتنگی خمیازه میکشم
غافلگیر میکنی
بر درگاه انتظار من
از اندوه کهنهات
برهنه میشوی
و چشم به راه طلوع ماه میمانی
که مرا از مرگ به سوی خویش گمراه کنی
با سلامی فیروزهای
و بوسههای احتمالی
به من بگو
پیش از آنکه عاشق شکوفهی لیمو شوی
بگو ای همراه خوابهایم
ای آکنده از عطر دریا
کیستی؟
#ریتا_عودة | فلسطین، ۱۹۶۰ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
■قصیدهی زنان
زنان از کدامین بهشت بیرون پریدند
و سراب را برروی خوابهای پر رهگذار
فروریختند؟
آبهای آسمان را فراری میدهیم
به سوی سیاهی شبانگاه.
خورشید مسین را قطرهقطره
بر صحرای پریدهرنگ فرومیباریم
سپس با انگشتانِ بر چانه نهاده
شک میکنیم
که آیا کدامین رؤیا بر بیداری دخترکان چیره خواهد شد؟
قلب را به بارش شوقی شرمناک
و شرابی سرشار وامیداریم
عمر را و صبر جمیل را
از زمان، تقاضا میکنیم.
و از جادهها
وطنی میخواهیم
که هراس همگان را دور کند.
کدامین باد، بادبانها را میرباید؟
طوفان را با خشمهای پرّان درمیآمیزیم
و از هر جنسی، جفتی کنار هم مینهیم
تا مهریهی دوشیزهی گریزان باشد
شهرزاد در شب دیدار، کدامین ماه را به گردن آویخته بود؟
گفتیم نزدیک شو
گفتیم پرندگان شعلهور میشوند
و اندام افراخته، برگ و بر میدهد
گفتیم آبی نیلگون، اشارات محاق را میخواند
و جنگل سدر، جعبههای خالی میرویاند
گفتیم...
هلال را برای عید مهیا کردیم
و دستها را برای حنا
و عروسی را برای سرزمینها.
میان گندم و بعید، دوستی را رقم زدیم
زخم را با نمک غسل دادیم
و خمیر روح را به جنیان بخشیدیم
و صبحهنگام، ریسمان شامگاه را پاره کردیم.
زیباروی، از کدامین خواب آغاز میشود؟
#فوزیه_أبو_خالد | عربستانسعودی، ۱۹۵۶ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
■قصیدهی زنان
زنان از کدامین بهشت بیرون پریدند
و سراب را برروی خوابهای پر رهگذار
فروریختند؟
آبهای آسمان را فراری میدهیم
به سوی سیاهی شبانگاه.
خورشید مسین را قطرهقطره
بر صحرای پریدهرنگ فرومیباریم
سپس با انگشتانِ بر چانه نهاده
شک میکنیم
که آیا کدامین رؤیا بر بیداری دخترکان چیره خواهد شد؟
قلب را به بارش شوقی شرمناک
و شرابی سرشار وامیداریم
عمر را و صبر جمیل را
از زمان، تقاضا میکنیم.
و از جادهها
وطنی میخواهیم
که هراس همگان را دور کند.
کدامین باد، بادبانها را میرباید؟
طوفان را با خشمهای پرّان درمیآمیزیم
و از هر جنسی، جفتی کنار هم مینهیم
تا مهریهی دوشیزهی گریزان باشد
شهرزاد در شب دیدار، کدامین ماه را به گردن آویخته بود؟
گفتیم نزدیک شو
گفتیم پرندگان شعلهور میشوند
و اندام افراخته، برگ و بر میدهد
گفتیم آبی نیلگون، اشارات محاق را میخواند
و جنگل سدر، جعبههای خالی میرویاند
گفتیم...
هلال را برای عید مهیا کردیم
و دستها را برای حنا
و عروسی را برای سرزمینها.
میان گندم و بعید، دوستی را رقم زدیم
زخم را با نمک غسل دادیم
و خمیر روح را به جنیان بخشیدیم
و صبحهنگام، ریسمان شامگاه را پاره کردیم.
زیباروی، از کدامین خواب آغاز میشود؟
#فوزیه_أبو_خالد | عربستانسعودی، ۱۹۵۶ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima
ای ابر موسیقی که بر من سایه میافکنی!
باران نیز نمنم همینگونه برفراز بهشت میبارد
ای آنکه آنقدر دوستات داشتهام
که خونام بدل شد به شراب پخته از آتش عشق!
محبت چون شمشیری در تنام سفر میکند
و هرگز سد راهاش نمیشوم
چرا که تقدیر من است.
شکستهایم در عشق، عطرآگین به مشام میرسند
در عشقات شکست خورده و پیروزم!
تمام افتخاراتام را پشتسر رها کردهام
و تنها به بلندای گیسوان تو میبالم.
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
📕به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |
ای ابر موسیقی که بر من سایه میافکنی!
باران نیز نمنم همینگونه برفراز بهشت میبارد
ای آنکه آنقدر دوستات داشتهام
که خونام بدل شد به شراب پخته از آتش عشق!
محبت چون شمشیری در تنام سفر میکند
و هرگز سد راهاش نمیشوم
چرا که تقدیر من است.
شکستهایم در عشق، عطرآگین به مشام میرسند
در عشقات شکست خورده و پیروزم!
تمام افتخاراتام را پشتسر رها کردهام
و تنها به بلندای گیسوان تو میبالم.
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #سودابه_مهیجی
📕به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |