@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آنطور که زمانی نهچندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستأصل پنجه بهچهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبام میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رومیگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آنطور که زمانی نهچندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستأصل پنجه بهچهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبام میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رومیگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
با من خوب بود.
با او خوب بودم.
اما درها و پنجرههایمان
بسته ماندند
مبادا یکدیگر را ببوییم.
■شاعر: #هرتا_مولر | Herta Müller | رومانی-آلمان، ۱۹۵۳ |
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
با او خوب بودم.
اما درها و پنجرههایمان
بسته ماندند
مبادا یکدیگر را ببوییم.
■شاعر: #هرتا_مولر | Herta Müller | رومانی-آلمان، ۱۹۵۳ |
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ایمانام وزنهی سنگینیست
که به سیمی نازک آویزان شده
مثل عنکبوت که نوزادش را
به تاری نازک آویزان میکند.
مثل درخت مو
که ترکهیی و چوبیست
و انگورها را مثل تخمچشم نگه میدارد.
مثل فرشتههای زیادی
که روی نوکسوزن میرقصند.
او برای نگه داشتن خودش
به سیم زیادی نیاز ندارد.
یک رگ نازک کافیست
که خون توی آن جریان داشته باشد
و کمی عشق.
گفتهاند: عشق و سرفه را
نمیشود از کسی پنهان کرد
حتا یک سرفهی کوچک
حتا یک عشق کوچک.
پس هرچهقدر هم که سیم نازک باشد
برای او مهم نیست
بهآسانی مینشیند توی دستات
بیدردسر، مثل ده سِنت پولی
که برای خرید نوشابه میدهی.
#آن_سكستون | Anne Sexton | آمریکا، ۱۹۷۴-۱۹۲۸ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#محسن_بوالحسنی
ایمانام وزنهی سنگینیست
که به سیمی نازک آویزان شده
مثل عنکبوت که نوزادش را
به تاری نازک آویزان میکند.
مثل درخت مو
که ترکهیی و چوبیست
و انگورها را مثل تخمچشم نگه میدارد.
مثل فرشتههای زیادی
که روی نوکسوزن میرقصند.
او برای نگه داشتن خودش
به سیم زیادی نیاز ندارد.
یک رگ نازک کافیست
که خون توی آن جریان داشته باشد
و کمی عشق.
گفتهاند: عشق و سرفه را
نمیشود از کسی پنهان کرد
حتا یک سرفهی کوچک
حتا یک عشق کوچک.
پس هرچهقدر هم که سیم نازک باشد
برای او مهم نیست
بهآسانی مینشیند توی دستات
بیدردسر، مثل ده سِنت پولی
که برای خرید نوشابه میدهی.
#آن_سكستون | Anne Sexton | آمریکا، ۱۹۷۴-۱۹۲۸ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#محسن_بوالحسنی