عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


بیا بانو

بنشین دربرابرم

بگذارموهایت را شانه کن م

انگشتانم برای موهای تو
دلتنگ است

بگذار نوازش کنم گونه های خیست را

که دستانم در تب و تاب لمس تو
بیتاب بیتاب است

برگرد ..رو به من

میخواهم دستی بکشم

بر لبهای سحرآمیزت
نوازشت کنم

همانقدر آرام
همانقدر صمیمی
که در کتابها نوشته اند

به آغوش بکش مرا....


که تنم در حسرت گرمای بدنت

یخ زده است. .

به آغوشم بکش..

همانقدر وحشیانه.!!!!
همانقدر عاشقانه

که در خوابهایم دیده ام

بیا بانو

بیا وپیراهنت را به دست باد بسپار

بیا و.....
::::::::::::::

تیک....تاک....تیک.تاک

آه...باز هم صدای زنگ ساعت رومیزی

و باز هم انگار در خواب میدیدمت

کاش
فردا شب که به خوابم آمدی

از همینجا شروع کنیم..

از پیراهنت ....


#سیاوش_کیان
@asheghanehaye_fatima


تنت رازی ست با من در میان بگذار رازت را
کنارم فرصت خوبی ست بنشانی نیازت را

قضای سالهای رفته ی بی عشق آسان است
بیا بگذار در آغوش من یک شب نمازت را

مه آلودست موهایت حریر شال را بردار
ببینم آشکارا پیچ و خم های هرازت را

اگر چه جامه ات زیباست بر ماهور اندامت
شبی در گوشه ی جامه دران بنواز سازت را

شبی گفتی بیا نقشی بزن از چشم های من
به روی چشم هایم می کشم یک عمر نازت را

دماوند منی پیمودنت هرچند دشوار است
همیشه دوست می دارم فرودت را فرازت را


#بهروز_آورزمان
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🔆

خواستم برایت شعری بنویسم
آمدی و
کنارم نشستی
موهایت را
باز کردی ...
موهایت
 ریخت روی دفترم
خواستم ادامه دهم
دیدم
 لب هایت بوی بوسه گرفته
و دکمه های پیراهنم دارند
برای بوسیدن سر انگشتانت
بی تابی می کنند
خواستم...
دیدم  فایده ای ندارد
دفترم را بستم
این شعر هیچ وقت
مجوز نمی گرفت!

#محسن_حسینخانی


@asheghanehaye_fatima

🔆
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
@asheghanehaye_fatima


تنهاست که
دست می اندازد
دورگردن سایه اش توی رخت خواب

تنهاست که
بیرون می رود از خانه
و سایه های بسیاری را می بیند
که بدون صاحبانشان به خیابان امده اند

تنهاست
مثل ان سیاه پوست
که سایه اش بر خودش افتاده است

#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima


هر حرف نام تو را
با عطر گلی می آمیزم
هر خواب گندمزاری را
با نسیم نگاهم
بر تنت می نوازم
هر آوای پرنده ای را
از موهای تو می گذرانم
هر شراب نابی را
با مستی لبهای تو
مزه مزه می کنم
صدای تو
باد را برمی گرداند
گل قشنگم
برمی گردم
پیش از آن که تو را بشناسم برمی گردم
و در ابتدا و انتهای ذهنت ورق می خورم
می خواهی قبل و بعد ذهنت را ببوسم ؟

 


#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima


از دیوار بی حوصلگی هایمان
_ هر چند بلند _
بیا تا بیافتیم
مثل اتفاقی
که خوب است ..!
دستهایم را بگیر
بگذار تا نفسهایمان
_ چنان که سکوت هم از صدا می افتد _
در هم تنیده شود
بمان که ظرف زمان هم
از بوسه هایمان لب به لب باشد
بیا...
بگذار...
بمان...

#جلال_پراذران
خواب،
برای کسی معنا دارد
که با شب به خیر،
به خواب می‌رود ...
شب به خیری با طعم دوستت دارم...!!
شبتون عشـ❤️ــق

@asheghanehaye_fatima
Forwarded from نبض احساس 22🎈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام عزیزان من
صبحتون عسل ☺️❤️❤️❤️❤️❤️
@asheghanehaye_fatima



با چشم ها
ز حیرتِ این صبحِ نابه‌جای
خشکیده بر دریچه‌یِ خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیده‌یِ این روزِ پا به ‌زای،
دستانِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهایِ خواب.

فریاد برکشیدم:
« ـــ اینک
چراغِ معجزه
مَردُم!
تشخیصِِ نیم‌شب را از فجر
درچشم‌هایِ کوردلی‌تان
سوئی به جای اگر
مانده‌ست آن‌قدر،
تا
از
کیسه تان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمانِ شب
پروازِ آفتاب را!

با گوش‌هاىِ ناشنوائى تان
این طُرفه بشنوید:
در نیم ‌پرده‌یِ شب
آواز آفتاب را! »

« ـــ دیدیم
( گفتند: خلق، نیمی )
پروازِ روشن‌اش را. آری! »

نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:

« ـــ با گوشِ جان شنیدیم
آوازِ روشن اش را! »

باری
من با دهانِ حیرت گفتم :
« ـــ ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق !
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر می کنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تائب اید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی! »



هر گاوگندچاله دهانی
آتش‌فشانِ روشنِ خشمی شد :

« ـــ این گول بين که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل می‌طلبد. »

توفانِ خنده‌ها...

« ـــ خورشید را گذاشته،
می خواهد
با اتکا به ساعتِ شماطه دارِ خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز بر نگذشته است. »

توفانِ خنده‌ها...

من
درد در رگان ام
حسرت در استخوان ام
چیزی نظیر آتش در جانم
پیچید.

سرتاسرِ وجودِ مرا
گوئی
چیزی به هم فشرد
تا قطره‌ ئی به تفته گی خورشید
جوشید از دو چشم ام.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.

آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِ شان بود
احساسِ واقعیتِ شان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی ‌ریایِ رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ صداقت بود.



( ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌ هاشان
حتا
با نانِ خشکِ شان. ـــ
و کاردهایِ شان را
جز از برای ِ قسمت کردن
بیرون نیاورند. )



افسوس!
آفتاب
مفهوم بی‌دریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ئی
آنان را
این گونه
دل
فریفته بودند !



ای کاش می‌توانستم
خونِ رگانِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.
ای کاش می‌توانستم
ـــ یک لحظه می‌توانستم ای کاش ـــ
بر شانه‌هایِ خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گِردِ حبابِ خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.

ای کاش
می توانستم!

@asheghanehaye_fatima
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازدفترِ: مرثیه هایِ خاک
مجموعه آثارِاحمدشاملو ــ دفترِیکُم شعرها ــ صفحه یِ:653
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🔆

تو ليلى نيستى
من اما
مجنون حرف هايت مى شوم
ديوانه ى دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شيرين نيستى
ولى من
صخره هاى شب را
آنقدر مى تراشم
تا خورشيدم طلوع كند
و تو
در آغوشم بخندى

#عباس_معروفى


@asheghanehaye_fatima

🔆
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
صبح را
در هوایت بی بهانه قدم می زنم...

عطر دستانت
رویای شباهنگ احساسم را
آذین بسته است
به نمناکی احساس...

چتر دلت را بر چشمانم
چه عاشقانه
نقش بسته ای...

زیباترین تبسم عاشقانه های باران
امروز را بی بهانه ببار...

#سمیه_خلج
________________________________
وقتی آغوشت
از من
آغاز می شود...
هر روز
صبح را
و بهار را
و عشق را
همه...
یکجا دارم.

#نوشین_جمشیدی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


برآمد آفتــاب مهربانی
زِ پشت گیســـــوانِ یارِ جانی


الهی سهم امروزِهرعاشق
شود لبخند وشور وشادمانی


#حسین_فروتن
خداکند دیوانه نشود
مردی که تمامِ دیشب
خوابت را دیده است،
وبعد از طلوعِ آفتاب،
هر چه این پیام های لعنتی را
بالا و پایین میکند،
خبری از صبح به خیرت نیست

خدا کند دیوانه نشود

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@asheghanehaye_fatima



لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری

بارها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدّت دچار یک نفری؟

چشم های سیاهِ سگ دارش، شده آتش بیارِ معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری

شک ندارم سرِ تصاحبِ تو جنگِ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتحِ عشقِ تواند، و تو تنها کنار یک نفری

جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست، جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته های خودت ، صاحبِ اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود، شرط بستم که کشته ات بشوم
کمکم کن که شرط را ببرم، سرِ میز قمارِ یک نفری

مرد و مردانه در کنار توام، تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیّت بگو نوشته شود روی سنگِ مزارِ یک نفری



#امید_صباغ_نو
@asheghanehaye_fatima


ادوارد: میدونی آنا
آدم ها چندین دسته اَن
دسته ای که از تنهایی "فراری" اَن
و تصمیم میگیرن
که یکی رو دوست داشته باشن
دسته ی دوم نمی تونن از تنهایی فرار کنن
و از طرف یکی دوست داشته میشن
و دسته ی سوم ...
آنا(با لبخند) : و دسته ی سوم چی ...؟!
ادوارد : اونا تو هیچ دسته ای نیستن
میدونی آنا
اونا واقعا "تنها"ن ...

#اسب_های_لنونگراف_شبیه_ما_نیستند|
@asheghanehaye_fatima


همه چیزم را گم کرده ام
باید در همین شعر
از تمام دیوار ها بالا بروم
پایین بیایم
هی کلمات را قدم بزنم
هی قدم بزنم
چه کسی مرا برده است ؟
با این همه دلتنگی چه می کند؟
به جهنم دست هایم
مال خودتان
به جهنم آغوشم
مال خودتان
حافظه ام را پس بدهید
خودم را پیدا کنم


#سعید_چولکی
تنهایی،
آرام و بیصدا در روحت رخنه میکند.
بی آنکه کسی بفهمد!
حتی خود آن کسی،
که به تنهایی ات کشانده است..

@asheghanehaye_fatima

#سابیر_هاکا