Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو اين ويديو نشون داده كه چطور مى شه يه كتاب رو بدون استفاده از چسب جلد كنيد، اين روش رو ژاپنى ها استفاده مى كنن كه من خيلى خوشم اومد براى كتاب هام استفاده كردم و گفتم شايد شما هم خوشتون بياد👍👌📚
#کدبانو
@asheghanehaye_fatima
#کدبانو
@asheghanehaye_fatima
When you said you loved me
The sun
Leapt out from behind St. Georges hall
And ran around town;
Kissing younggirls' faces
Exposing fatmen's braces
Freeing birds
Pulling hats down over eyes
Barrowladies look their best
Wayside winos sit and dream
Hotdogmen to sell ice-cream.
But when you said goodbye,
I heard that the sun
had been runover,
Somewhere in castle street
By a busload of lovers
whom you have yet to meet
#Roger_McGough
@asheghanehaye_fatima
وقتی که گفتی مرا دوست میداری
خورشید
از پشت تالار جورج مقدس برآمد و اطراف شهر را چرخید،
صورت دختران جوان را بوسید،
بر کمربند مردان چاق درخشید،
پرندگان را رهانید؛
از درخشانیاش کلاهها به روی چشمها کشیده شد
زنان دورهگرد زیباتر از قبل شدند
دائمالخمرهای کنار خیابانها نشستند و به عالم هپروت رفتند
سوسیسفروشها بستنی فروختند؛
اما وقتی که گفتی خدانگهدار،
من شنیدم که در جایی از خیابان کَسِل،
خورشید رفت زیر چرخ اتوبوسی
پر از عاشقان تو،
که آمده بودند تو را ببینند...
#راجر_مگاف
ترجمهی #فرید_فرخزاد
The sun
Leapt out from behind St. Georges hall
And ran around town;
Kissing younggirls' faces
Exposing fatmen's braces
Freeing birds
Pulling hats down over eyes
Barrowladies look their best
Wayside winos sit and dream
Hotdogmen to sell ice-cream.
But when you said goodbye,
I heard that the sun
had been runover,
Somewhere in castle street
By a busload of lovers
whom you have yet to meet
#Roger_McGough
@asheghanehaye_fatima
وقتی که گفتی مرا دوست میداری
خورشید
از پشت تالار جورج مقدس برآمد و اطراف شهر را چرخید،
صورت دختران جوان را بوسید،
بر کمربند مردان چاق درخشید،
پرندگان را رهانید؛
از درخشانیاش کلاهها به روی چشمها کشیده شد
زنان دورهگرد زیباتر از قبل شدند
دائمالخمرهای کنار خیابانها نشستند و به عالم هپروت رفتند
سوسیسفروشها بستنی فروختند؛
اما وقتی که گفتی خدانگهدار،
من شنیدم که در جایی از خیابان کَسِل،
خورشید رفت زیر چرخ اتوبوسی
پر از عاشقان تو،
که آمده بودند تو را ببینند...
#راجر_مگاف
ترجمهی #فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
کسی که عشق ورزیده،
چه میتواند بکند
جز آنکه -محض استراحت-
دیگر در زندگیاش
کسی را دوست نداشته باشد؟
■●شاعر: #فرناندو_پسوآ | Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #جاهد_جهانشاهی
کسی که عشق ورزیده،
چه میتواند بکند
جز آنکه -محض استراحت-
دیگر در زندگیاش
کسی را دوست نداشته باشد؟
■●شاعر: #فرناندو_پسوآ | Fernando Pessoa | پرتغال، ۱۹۳۵-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #جاهد_جهانشاهی
🎼●نسخهی ترکی آهنگ: «بهت قول میدم» | "Söz Verdim"
🎙●خواننده: #آیشهگول_جوشکون | ترکیه، ۱۹۸۵ |
●●آهنگساز: محسن_یگانه
داری میری، میدونم
قلبام درد میگیره
تظاهر میکنی که دوستم داری
این بازی هر روزه
میدونم کسی که میره، دلشوره میگیره
ولی تو نترس
بعد از جدایی، دو روزه فراموش میکنی
بهت قول میدم، سخت نیست
لااقل برای تو
حتا اگه یه قطره اشک هم بریزه
دلم میسوزه، گریه نکن
نترس، خیالت راحت
همیشه جات خالی میمونه
برو، همین حالا
بیصدا به دوردستها
🔺بخش دکلمه:
«داری میری، میدونم
قلبم درد میگیره
تظاهر میکنی که دوستم داری
این بازی هر روزه
میدونم، کسی که میره دلشوره میگیره
ولی تو نترس
در هر صورت روزی جدا میشدیم»
اصلن نترس، خیالت راحت،
فکر من رو نکن، برو
به این روزها (روزهای باهم بودنمون) اصلن فکر نکن
کی فکرشو میکرد، کسی که اینقدر عاشقته یه روز میره
کاشکیها رو به زبون نیار، فقط برو
بهت قول میدم سخت نیست
لااقل برای تو
حتا اگه یه قطره اشک هم بریزه
دلم میسوزه گریه نکن
نترس، خیالت راحت
جات همیشه خالی میمونه
لطفن برو، همین حالا
بیصدا به اون دوردستها
Gidiyorsun anlıyorum
Kalbimin içi acıyor
Sen sever gibi yapıyorsun
Hergün ki aynı oyun
Gidenler endişeyle gidiyor biliyorum
Ama sen korkma
Ayrılınca iki günde unutursun
Söz verdim zor değil
En azından sana
Bir damla süzülse
Kıyamam ağlama
Korkma rahat ol
Yerin boş daima
Git ne olur bir an önce
Sessiz uzaklara
🔺“Konuşma”
"Gidiyorsun anlıyorum
Kalbimin içi acıyor
Sen sever gibi yapıyorsun
Hergün ki aynı oyun
Gidenler endişeyle gidiyor biliyorum
Ama sen korkma
Ayrılınca zaten..."
Korkma asla rahat ol düşünme git
Bugünleri kalbinde yadetmeden git
Kim derdiki böyle seven birgün gider
Keşkeleri diline almadan git
Söz verdim zor değil
En azından sana
Bir damla süzülse
Kıyamam ağlama
Korkma rahat ol
Yerin boş daima
Git ne olur bir an önce
Sessiz uzaklara
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
در جهانی به خواب میرویم
و در جهانی دیگرگون بیدار میشویم
ناگاه، دیزنی افسون فرومینهد
پاریس از شور باز میماند
نیویورک دیگر برپا نیست
دیوار چین، برج و بارو نیست
و مکّه تهیست
آغوشها و بوسهها تیغهی مرگاند
و گریز از یار و والدین
نشان مهرورزی است
یکباره میبینی زیبایی و زور و زرها
بیارزش است
و نمیتواند اکسیژنی را
که برایاش پرپر میزنی فراهم کند!
هنوز جهان، زندگی و زیبایی خود را داراست
اما انسان را به قفسی واسپرده است؛
تو گویی پیامی برای ما دارد:
«به شما نیازی نیست.
آب، خاک، آسمان و هوا، بدون شما سر پاست.
پس اگر باز آمدید، به یاد بیاورید که
مهمان مناید نه سرور من!»
"We fell asleep in one world, and woke up in another...
Suddenly Disney is out of magic,
Paris is no longer romantic,
New York doesn't stand up anymore,
the Chinese wall is no longer a fortress, and Mecca is empty.
Hugs & kisses suddenly become weapons, and not visiting parents & friends becomes an act of love.
Suddenly you realise that power, beauty & money are worthless, and can't get you the oxygen you're fighting for.
The world continues its life and it is beautiful. It only puts humans in cages. I think it's sending us a message:
"You are not necessary. The air, earth, water and sky without you are fine. When you come back, remember that you are my guests. Not my masters."
■●شاعر: #فرانچسکا_ملاندری | Francesca Melandri | ایتالیا |
در جهانی به خواب میرویم
و در جهانی دیگرگون بیدار میشویم
ناگاه، دیزنی افسون فرومینهد
پاریس از شور باز میماند
نیویورک دیگر برپا نیست
دیوار چین، برج و بارو نیست
و مکّه تهیست
آغوشها و بوسهها تیغهی مرگاند
و گریز از یار و والدین
نشان مهرورزی است
یکباره میبینی زیبایی و زور و زرها
بیارزش است
و نمیتواند اکسیژنی را
که برایاش پرپر میزنی فراهم کند!
هنوز جهان، زندگی و زیبایی خود را داراست
اما انسان را به قفسی واسپرده است؛
تو گویی پیامی برای ما دارد:
«به شما نیازی نیست.
آب، خاک، آسمان و هوا، بدون شما سر پاست.
پس اگر باز آمدید، به یاد بیاورید که
مهمان مناید نه سرور من!»
"We fell asleep in one world, and woke up in another...
Suddenly Disney is out of magic,
Paris is no longer romantic,
New York doesn't stand up anymore,
the Chinese wall is no longer a fortress, and Mecca is empty.
Hugs & kisses suddenly become weapons, and not visiting parents & friends becomes an act of love.
Suddenly you realise that power, beauty & money are worthless, and can't get you the oxygen you're fighting for.
The world continues its life and it is beautiful. It only puts humans in cages. I think it's sending us a message:
"You are not necessary. The air, earth, water and sky without you are fine. When you come back, remember that you are my guests. Not my masters."
■●شاعر: #فرانچسکا_ملاندری | Francesca Melandri | ایتالیا |
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حتما تو زندگیتون کسی هست که خیلی براتون مهمه
خیلی دوسش دارین
بفرستید این پیامو براش♥️
#عشق
@asheghanehaye_fatima
خیلی دوسش دارین
بفرستید این پیامو براش♥️
#عشق
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ساعت یازده شده بود.مداد رو گذاشتم لای دفتر مشق و یا علی مدد...دمپایی آقاجون رو برداشتم و زدم بیرون .
من و دمپایی آقاجون یه تیم قوی بودیم.نشونه گیری من و سایز دمپایی آقاجون هر کارتی رو از رو زمین جا به جا می کرد.دمپایی رو که پرت کردم صدای گریه از خونه مون بلند شد. «آقاجون،آقاجون ... کمک ... تو رو خدا زنگ بزنید اورژانس...آقاجون»همه ریختن تو خونه مون به جز من...به جز من که تکیه دادم به دیوار و دمپایی آقاجون رو محکم بغل گرفتم.اون شب هر کی مشکی پوشیده بود با خونه ی ما کار داشت.من هنوز دمپایی آقاجون رو دست گرفته بودم و از عصبانیت کارت هام رو پاره می کردم.سر از تن همه ی فوتبالیستای معروف جدا کردم تا آروم بشم.نشدم.بابا اومد بهم گفت بیا خونه...فردا کلی کار داریم.پشتِ سر بابا، آقاجون بود.یه لنگه ی دمپایی رو پا کرده بود و داشت عکسِ ش رو با روبان مشکی تماشا می کرد.رفتم تو خونه،نون و پنیر و سبزی رو برداشتم و رفتم تو اتاق آقاجون...از پشت در صدای بزرگای فامیل می اومد که داشتن کارای مراسم فردا رو انجام می دادن و ما_من و آقاجون_داشتیم نون و پنیر و سبزی می خوردیم.بعد از شام یه لیوان آب برداشتم و با قرص بردم برای آقاجون...از دستم نگرفت.منم اصرار نکردم. یه شب قرص نخوردن کسی رو نکشته!صبح تو بهشت زهرا اسم آقاجون رو از بلندگو گفتن...به عزت و شرف لا اله الی الله... آقاجون می دونست کجا داره میره.چون دست تو دست هم جلوتر از همه ی تشییع کننده ها رفتیم سر قبر...اون شب تو اتاق آقاجون خوابیدم.وقتی بیدار شدم دیدم خیره شده به من و به در اشاره می کنه. بابا اومد و گفت این اعلامیه ها رو ببر مسجد... اعلامیه ی آقاجون بود.بعد اعلامیه رو برای آقاجون خوندم و لبخند زد.از اون روز همیشه با هم بودیم. به چشم خودم خوشحال تر از قبل بودم ولی همه فکر می کردن افسرده شدم.برای همین کارم کشید به دکتر و روان شناس... بابا پشت در می موند.من و آقاجون می رفتیم داخل...دکتر از رفتن می گفت.از اینکه زندگی ادامه داره.باید یاد بگیریم با رفتن کسی زندگی مون خراب نشه.بعد من به این فکر می کردم که مگه کی رفته؟ همه که هستن!بعد از چند ماه دکتر به بابام گفته بود جای نگرانی نیست.ولی بابا نگران بود.مثل مامان...مثل همه... ولی خیلی زود عادت کردن.
حالا سال هاست که فامیلی آقاجون شده خدابیامرز! اسمش که میاد فامیلی هم پشتش میاد. همه رفتنش رو باور کردن به جز من که هنوز یه لنگه ی اون دمپایی رو نگه داشتم. به جز من که الان این متن رو برای آقاجون خوندم و گفتم چطور بود؟لبخند زد و گفت مثل همیشه.
#حسین_حائریان
رفتن چه کسی رو باور نکردی؟
ساعت یازده شده بود.مداد رو گذاشتم لای دفتر مشق و یا علی مدد...دمپایی آقاجون رو برداشتم و زدم بیرون .
من و دمپایی آقاجون یه تیم قوی بودیم.نشونه گیری من و سایز دمپایی آقاجون هر کارتی رو از رو زمین جا به جا می کرد.دمپایی رو که پرت کردم صدای گریه از خونه مون بلند شد. «آقاجون،آقاجون ... کمک ... تو رو خدا زنگ بزنید اورژانس...آقاجون»همه ریختن تو خونه مون به جز من...به جز من که تکیه دادم به دیوار و دمپایی آقاجون رو محکم بغل گرفتم.اون شب هر کی مشکی پوشیده بود با خونه ی ما کار داشت.من هنوز دمپایی آقاجون رو دست گرفته بودم و از عصبانیت کارت هام رو پاره می کردم.سر از تن همه ی فوتبالیستای معروف جدا کردم تا آروم بشم.نشدم.بابا اومد بهم گفت بیا خونه...فردا کلی کار داریم.پشتِ سر بابا، آقاجون بود.یه لنگه ی دمپایی رو پا کرده بود و داشت عکسِ ش رو با روبان مشکی تماشا می کرد.رفتم تو خونه،نون و پنیر و سبزی رو برداشتم و رفتم تو اتاق آقاجون...از پشت در صدای بزرگای فامیل می اومد که داشتن کارای مراسم فردا رو انجام می دادن و ما_من و آقاجون_داشتیم نون و پنیر و سبزی می خوردیم.بعد از شام یه لیوان آب برداشتم و با قرص بردم برای آقاجون...از دستم نگرفت.منم اصرار نکردم. یه شب قرص نخوردن کسی رو نکشته!صبح تو بهشت زهرا اسم آقاجون رو از بلندگو گفتن...به عزت و شرف لا اله الی الله... آقاجون می دونست کجا داره میره.چون دست تو دست هم جلوتر از همه ی تشییع کننده ها رفتیم سر قبر...اون شب تو اتاق آقاجون خوابیدم.وقتی بیدار شدم دیدم خیره شده به من و به در اشاره می کنه. بابا اومد و گفت این اعلامیه ها رو ببر مسجد... اعلامیه ی آقاجون بود.بعد اعلامیه رو برای آقاجون خوندم و لبخند زد.از اون روز همیشه با هم بودیم. به چشم خودم خوشحال تر از قبل بودم ولی همه فکر می کردن افسرده شدم.برای همین کارم کشید به دکتر و روان شناس... بابا پشت در می موند.من و آقاجون می رفتیم داخل...دکتر از رفتن می گفت.از اینکه زندگی ادامه داره.باید یاد بگیریم با رفتن کسی زندگی مون خراب نشه.بعد من به این فکر می کردم که مگه کی رفته؟ همه که هستن!بعد از چند ماه دکتر به بابام گفته بود جای نگرانی نیست.ولی بابا نگران بود.مثل مامان...مثل همه... ولی خیلی زود عادت کردن.
حالا سال هاست که فامیلی آقاجون شده خدابیامرز! اسمش که میاد فامیلی هم پشتش میاد. همه رفتنش رو باور کردن به جز من که هنوز یه لنگه ی اون دمپایی رو نگه داشتم. به جز من که الان این متن رو برای آقاجون خوندم و گفتم چطور بود؟لبخند زد و گفت مثل همیشه.
#حسین_حائریان
رفتن چه کسی رو باور نکردی؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امان از این اردیبهشت
که تمامِ قندهایِ نخورده را
در دلِ من آب می کند
که انگار اصلا عاشقم
که انگار تو اینجایی
و من
بی خیالِ تمامِ این خستگی هایِ روزگارم.
که انگار تو خبر از
شکوفه ها آورده ای
که انگار تو در گوشم صبحِ
یک روزِ اردیبهشتی
گفته ای :
بیدار شو جانم !
اردیبهشت است ...
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
که تمامِ قندهایِ نخورده را
در دلِ من آب می کند
که انگار اصلا عاشقم
که انگار تو اینجایی
و من
بی خیالِ تمامِ این خستگی هایِ روزگارم.
که انگار تو خبر از
شکوفه ها آورده ای
که انگار تو در گوشم صبحِ
یک روزِ اردیبهشتی
گفته ای :
بیدار شو جانم !
اردیبهشت است ...
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
📝
یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم.
اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار.
کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد.
منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود، به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه.
هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم.
تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود.
قوی ترین گل ام رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم.
مواظب قوی ترین های زندگیمون باشیم.
ما از بین رفتنشون رو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی اند، پشتت بهشون گرمه، اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن.
#ناشناس
#حواسمون_باشه
#عشق
@asheghanehaye_fatima
یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم.
اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار.
کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد.
منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود، به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه.
هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم.
تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود.
قوی ترین گل ام رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم.
مواظب قوی ترین های زندگیمون باشیم.
ما از بین رفتنشون رو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی اند، پشتت بهشون گرمه، اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن.
#ناشناس
#حواسمون_باشه
#عشق
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_tatima
پشت در
روبروی آینه
بعد هر نگاه
کنار میز چای عصر
در مسیر کوچههای اشتباه
هزار مرتبه سوال
چقدر روزمرگی کنم؟
چقدر زندگی کنم
که زندگی کنم؟
#احسان_افشاری
پشت در
روبروی آینه
بعد هر نگاه
کنار میز چای عصر
در مسیر کوچههای اشتباه
هزار مرتبه سوال
چقدر روزمرگی کنم؟
چقدر زندگی کنم
که زندگی کنم؟
#احسان_افشاری
به دخترانتان بگویید تو میتوانی...
دست دخترانتان را بگیرید و شجاعت هر کاری را به آنها بدهید.
دست دخترانتان را بگیرید و شجاعت هر کاری را به آنها بدهید.
بی تو آشفته ترین
مانده ی این شهر منم
بی من آواره ترین
رفته ی این شهر تویی
#محمدباقر_آزاد_مستعار
@asheghanehaye_fatima
مانده ی این شهر منم
بی من آواره ترین
رفته ی این شهر تویی
#محمدباقر_آزاد_مستعار
@asheghanehaye_fatima
بعدترها
هرگاه زنی در آغوشت بڪشد،
درگودی ڪمرت
دستهايی را خواهد يافت،
ڪه من جاگذاشته ام...
بارها و بارها هم با وسواس زنانه ،
پيراهنت رابشويد واتو ڪند ...
بازهم عطر من
در تارو پودش خانه ڪرده ست!
لبهایت را ڪه ببوسد،
مزه ے گيلاس هاے درخت حياط مارا خواهد چشيد
ڪه ازلبهاے من جا مانده...
مرا از تاريخ بشريت هم حذف ڪنی
از خاطرلحظات تو پاڪ نميشوم!
باورڪـن...
#لیلا_کاظمی_فراهانی
@asheghanehaye_fatima
هرگاه زنی در آغوشت بڪشد،
درگودی ڪمرت
دستهايی را خواهد يافت،
ڪه من جاگذاشته ام...
بارها و بارها هم با وسواس زنانه ،
پيراهنت رابشويد واتو ڪند ...
بازهم عطر من
در تارو پودش خانه ڪرده ست!
لبهایت را ڪه ببوسد،
مزه ے گيلاس هاے درخت حياط مارا خواهد چشيد
ڪه ازلبهاے من جا مانده...
مرا از تاريخ بشريت هم حذف ڪنی
از خاطرلحظات تو پاڪ نميشوم!
باورڪـن...
#لیلا_کاظمی_فراهانی
@asheghanehaye_fatima
.
در آن سوی دنیا زاده شده بودی!
دور بودی،
مثل تمام آرزوها...
و ریلها در مه زنگ زده بودند؛
هیچ قطاری حاضر نبود مرا به تو برساند!
من به تو نرسیدم؛
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم؛
و در ادامه خوابهای من،
هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...
#رسول_یونان
@asheghanehaye_fatima
در آن سوی دنیا زاده شده بودی!
دور بودی،
مثل تمام آرزوها...
و ریلها در مه زنگ زده بودند؛
هیچ قطاری حاضر نبود مرا به تو برساند!
من به تو نرسیدم؛
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم؛
و در ادامه خوابهای من،
هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...
#رسول_یونان
@asheghanehaye_fatima
در این دنیا همه چیز دست خود آدم است؛
حتی عشق... حتی جنون... حتی ترس...
آدمیزاد میتواند حتی اگر بخواهد، کوهها را جابهجا کند! میتواند آبها را بخشکاند!
میتواند چرخ و فلک را به هم بریزد. بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت روح او نمیرسد، به شرطی که، "اراده و وقوف" داشته باشد.
#سیمین_دانشور
@asheghanehaye_fatima
حتی عشق... حتی جنون... حتی ترس...
آدمیزاد میتواند حتی اگر بخواهد، کوهها را جابهجا کند! میتواند آبها را بخشکاند!
میتواند چرخ و فلک را به هم بریزد. بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت روح او نمیرسد، به شرطی که، "اراده و وقوف" داشته باشد.
#سیمین_دانشور
@asheghanehaye_fatima