تمام شب چشمهای بازبیخواب
وحالادیگربسیاردیراست برای حتی به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح.
@asheghanehaye_fatima
#آنا_آخماتووا
#شعر_روسیه🇷🇺
وحالادیگربسیاردیراست برای حتی به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح.
@asheghanehaye_fatima
#آنا_آخماتووا
#شعر_روسیه🇷🇺
@asheghanehaye_fatima
جدائي تاريک است و گس
سهم خود را از آن ميپذيرم ، تو چرا گريه ميکني ؟
دستم را در دست خود بگير و بگو که در يادم خواهي بود
قول بده سري به خوابهايم بزني
من و تو چون دو کوه ، دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتي نه اميد ديداري
آرزويم اما اين است که
عشق خود را با ستارههاي نيمه شبان به سويم بفرستي
#آنا_آخماتووا
#شعر_روسیه 🇷🇺
#خاطره_ای_در_درونم_است
ترجمه:
#احمد_پوری
جدائي تاريک است و گس
سهم خود را از آن ميپذيرم ، تو چرا گريه ميکني ؟
دستم را در دست خود بگير و بگو که در يادم خواهي بود
قول بده سري به خوابهايم بزني
من و تو چون دو کوه ، دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتي نه اميد ديداري
آرزويم اما اين است که
عشق خود را با ستارههاي نيمه شبان به سويم بفرستي
#آنا_آخماتووا
#شعر_روسیه 🇷🇺
#خاطره_ای_در_درونم_است
ترجمه:
#احمد_پوری
:
دستتان را بدهید!
این قفسهی سینه است
گوش کنید
دیگر تپشی در آن نیست
همه آه است
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
#شعر_روسیه
ترجمه:
#حمیدرضا_آتش_بر_آب🌱
@asheghanehaye_fatima
دستتان را بدهید!
این قفسهی سینه است
گوش کنید
دیگر تپشی در آن نیست
همه آه است
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
#شعر_روسیه
ترجمه:
#حمیدرضا_آتش_بر_آب🌱
@asheghanehaye_fatima
🔷🔸
چه زیباست اینجا : نرمه بادی سرد ،
برف ترد ، صبحی سردتر از دیروز ،
گدازه های سرخ گل رُز
بر سر بوته ای سفید از برف .
وسعت جادوئی برف :
جای دو جفت پا تا دور دید ،
یاد آورِ گام های من و تو
از روز هائی دور.
#آنا_آخماتوا
#شعر_روسیه🇷🇺
ترجمه:
#آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
چه زیباست اینجا : نرمه بادی سرد ،
برف ترد ، صبحی سردتر از دیروز ،
گدازه های سرخ گل رُز
بر سر بوته ای سفید از برف .
وسعت جادوئی برف :
جای دو جفت پا تا دور دید ،
یاد آورِ گام های من و تو
از روز هائی دور.
#آنا_آخماتوا
#شعر_روسیه🇷🇺
ترجمه:
#آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم●
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
برگردان: #هادی_دهقانی
★ولادیمیر ولادیمیروویچ مایاکوفسکی (به روسی: Влади́мир Влади́мирович Маяко́вский) (زادهٔ ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ - درگذشتهٔ ۱۴ آوریل ۱۹۳۰) شاعر و درامنویس روسی بود.
#شعر_روسیه
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم●
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
برگردان: #هادی_دهقانی
★ولادیمیر ولادیمیروویچ مایاکوفسکی (به روسی: Влади́мир Влади́мирович Маяко́вский) (زادهٔ ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ - درگذشتهٔ ۱۴ آوریل ۱۹۳۰) شاعر و درامنویس روسی بود.
#شعر_روسیه
@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه