از دستی که
بر شانه ام بنشیند
میترسم
هربار دستی به شانه ام خورد
صدها پرنده از من
به پرواز درآمدند
صدها نفر به تنهاییم اضافه شدند
#هادی_دهقانی
@asheghanehaye_Fatima
بر شانه ام بنشیند
میترسم
هربار دستی به شانه ام خورد
صدها پرنده از من
به پرواز درآمدند
صدها نفر به تنهاییم اضافه شدند
#هادی_دهقانی
@asheghanehaye_Fatima
@asheghanehaye_fatima
تو را
به آغوش می کشم
و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند
که در آسمان طلایی گیسوانت
به پرواز درآمده است
و به اسبی سرخ
که تمام تن ات را به تاخت
می پیماید
شب های دلدادگی بسیار کوتاه است
محبوبم
چهار نعل باید عاشقی کرد
#جمال_ثریا
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#هادی_دهقانی
تو را
به آغوش می کشم
و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند
که در آسمان طلایی گیسوانت
به پرواز درآمده است
و به اسبی سرخ
که تمام تن ات را به تاخت
می پیماید
شب های دلدادگی بسیار کوتاه است
محبوبم
چهار نعل باید عاشقی کرد
#جمال_ثریا
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه :
#هادی_دهقانی
@asheghanehaye_fatima
تو را می طلبم
این بار نه در خیال
و نه در رویا
می خواهمت اینگونه ؛
خسته از راه برسی
و در کافه ای قدیمی
بنشینی برابرم
نه لبخند بزنی
نه چشم درچشم عاشقانه نگاهم کنی
و نه بگویی دوستت دارم
.
.
می خواهمت اینگونه؛
صندلی ات را جابجا کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را تکیه دهی بر شانه ام
و آرام
در گوشم نجوا کنی
مدت هاست گم کرده ام تو را
کجایی؟
شعر #کلوناریس شاعر یونانی
ترجمه #هادی_دهقانی
تو را می طلبم
این بار نه در خیال
و نه در رویا
می خواهمت اینگونه ؛
خسته از راه برسی
و در کافه ای قدیمی
بنشینی برابرم
نه لبخند بزنی
نه چشم درچشم عاشقانه نگاهم کنی
و نه بگویی دوستت دارم
.
.
می خواهمت اینگونه؛
صندلی ات را جابجا کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را تکیه دهی بر شانه ام
و آرام
در گوشم نجوا کنی
مدت هاست گم کرده ام تو را
کجایی؟
شعر #کلوناریس شاعر یونانی
ترجمه #هادی_دهقانی
@asheghanehaye_fatima
غم غربت
به ذرات شراب می ماند
که در هوا پراکنده است
و آدمی چون مرا
حالی به حالی می کند
غمگین می کند
مست می کند
و خراب
غم غربت
به ذرات. شراب می ماند
که در هوا پراکنده است
آن هنگام که
خودت جایی هستی و
عشق ات جایی دیگر
#شعر_اورهان_ولی
#ترجمه #هادی_دهقانی
غم غربت
به ذرات شراب می ماند
که در هوا پراکنده است
و آدمی چون مرا
حالی به حالی می کند
غمگین می کند
مست می کند
و خراب
غم غربت
به ذرات. شراب می ماند
که در هوا پراکنده است
آن هنگام که
خودت جایی هستی و
عشق ات جایی دیگر
#شعر_اورهان_ولی
#ترجمه #هادی_دهقانی
@asheghanehaye_fatima
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم●
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
برگردان: #هادی_دهقانی
★ولادیمیر ولادیمیروویچ مایاکوفسکی (به روسی: Влади́мир Влади́мирович Маяко́вский) (زادهٔ ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ - درگذشتهٔ ۱۴ آوریل ۱۹۳۰) شاعر و درامنویس روسی بود.
#شعر_روسیه
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم●
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
برگردان: #هادی_دهقانی
★ولادیمیر ولادیمیروویچ مایاکوفسکی (به روسی: Влади́мир Влади́мирович Маяко́вский) (زادهٔ ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ - درگذشتهٔ ۱۴ آوریل ۱۹۳۰) شاعر و درامنویس روسی بود.
#شعر_روسیه
@asheghanehaye_fatima
کافه را به خاطر تو دوست دارم
در شب نشینی مردان
آن هنگام که
در استکان های کمر باریک
پر و خالی می شوی
و زمانی که از عشق حرف می زنند
نام تو
به شکل زیبایی در دهانشان
به شعر بدل می شود
.
کافه را به خاطر تو دوست دارم
در زمستان های سرد و سوزناک
آن هنگام که
تمام تن ات را می ریزی
روی آن صندلی لهستانی رنگ و رو رفته
و زیبایی ات
از پالتوی سرخ رنگ ات
سر ریز می شود
توی کافه
وسرما چه بهانه ی خوبی است
برای لمس دوباره دستانت
.
کافه را به خاطر تو دوست دارم
به وقت باران های ناگهانی
وبی هنگام
که تو را
از خیابان می کشاند به سمت کافه
به پشت آن میز همیشگی کنار پنجره
به خاطر پیراهن نارنجی ات
خیس و چسبناک
زیبایی ات را برجسته تر می کند
و چون لیمو زاری مه آلود
تمام کافه را در بر می گیرد
.
مدت هاست کافه چی غمگینی هستم
و چشم های تو
همه ی کافه های دنیاست
کافه را به خاطر تو دوست دارم...
.
.
#هادی_دهقانی
#بگذار_دوستت_داشته_باشم
کافه را به خاطر تو دوست دارم
در شب نشینی مردان
آن هنگام که
در استکان های کمر باریک
پر و خالی می شوی
و زمانی که از عشق حرف می زنند
نام تو
به شکل زیبایی در دهانشان
به شعر بدل می شود
.
کافه را به خاطر تو دوست دارم
در زمستان های سرد و سوزناک
آن هنگام که
تمام تن ات را می ریزی
روی آن صندلی لهستانی رنگ و رو رفته
و زیبایی ات
از پالتوی سرخ رنگ ات
سر ریز می شود
توی کافه
وسرما چه بهانه ی خوبی است
برای لمس دوباره دستانت
.
کافه را به خاطر تو دوست دارم
به وقت باران های ناگهانی
وبی هنگام
که تو را
از خیابان می کشاند به سمت کافه
به پشت آن میز همیشگی کنار پنجره
به خاطر پیراهن نارنجی ات
خیس و چسبناک
زیبایی ات را برجسته تر می کند
و چون لیمو زاری مه آلود
تمام کافه را در بر می گیرد
.
مدت هاست کافه چی غمگینی هستم
و چشم های تو
همه ی کافه های دنیاست
کافه را به خاطر تو دوست دارم...
.
.
#هادی_دهقانی
#بگذار_دوستت_داشته_باشم
@asheghanehaye_fatima
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم.
■●شاعر: #ولادیمیر_مایاکوفسکی | روسیه، ۱۹۳۰-۱۸۹۳ |
■●برگردان: #هادی_دهقانی
برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جانسوزم را
با شراب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچههای شهر را
بهیاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درونام زبانه میکشد
چاره چیست؟
انگار وقت آن رسیده است که
با استخوانهایام
نیلبک بنوازم.
■●شاعر: #ولادیمیر_مایاکوفسکی | روسیه، ۱۹۳۰-۱۸۹۳ |
■●برگردان: #هادی_دهقانی