عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اگر در این روز تابستانی بروی
آفتاب را نیز با خود خواهی برد
زمانی این پرندگان در آسمان تابستان پر می گشودند
آن گاه که عشق آغاز شد و دل هایمان شاد بود
روزها پرشور بود و شب ها ناتمام
و مهتاب به آواز پرندگان گوش می سپرد
اگر بروی ، اگر بروی ، اگر بروی
اگر بمانی اما ، برایت روزی را می سازم
که هیچ روزی مانند آن نبوده و نخواهد بود
تا خورشید بادبان خواهیم کشید ، بر باران سوار خواهیم شد
با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم ستود
اگر آهنگ رفتن داری ، درک خواهم کرد
کمی عشق در مشتم بگذار

@asheghanehaye_fatima

#ژاک_برل
@asheghanehaye_fatima



ترانه‌ی Ne Me Quitte Pas «ترکم نکن» ساخته ی " #ژاک_برل" ، ترانه سرا ، آهنگساز و خوانندهی این اثر است،
که توسط افراد بسیاری از جمله " #ادیت_پیاف" بازخوانی شده.

متن ترانه:

ترکم نکن!
بیا هر آن‌چه را می‌توانیم فراموش کنیم،
همه چیز در حال فراموش شدن است.
فراموش کنیم سوء تفاهم‌ها
و اوقاتی را که برای فهمیدنِ «چگونه»‌ها هدر دادیم
و لحظه‌هایی را که در آن‌ها
به ضربِ «چرا»ها
شادی قلبمان را کشتیم.
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

من مرواریدهای بارانی را به تو هدیه می‌کنم
که از سرزمینی بی‌باران می‌آیند.
زمین را در لحظه‌ی مرگم حفر خواهم کرد
تا تنت را با نور و طلا بپوشانم.
سرزمینی خواهم ساخت که در آن
عشق پادشاه است،
عشق قانون است
و تو ملکه‌ای!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

من واژگانی درک‌ناشدنی می‌آفرینم
که تو
- تنها تو! - درکشان می‌کنی.
از عشاقی برایت خواهم گفت
که روزی از عشق گریختند
اما دوباره یکدیگر را دیدند و
قلب‌هاشان گُرگرفت.
از این پادشاه برای تو می‌گویم
که مُرد
از ندیدنت.
مُردنی نه برای فتحت
که برای یافتن تو...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

بارها فورانِ کرده‌ایم
از آتش‌فشانی پیر
که باور داشتیم از پا درآمده است.
گاهی زمین‌های سوخته
محصول بیشتری از بهترین فصل گندم می‌دهند
و در غروب‌ها
رنگ‌های سرخ و سیاه
هرگز با هم یکی نمی‌شوند
چرا که آسمان شعله می‌کشد...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...

دیگر گریه نخواهم کرد.
دیگر حرفی نخواهم زد.
همین‌جا پنهان می‌شوم
تا دزدانه تماشایت کنم
وقتی می‌رقصی
و لب‌خند می‌زنی.
تا صدایت را بشنوم
وقتی آواز می‌خوانی و‌
و می‌خندی...
بگذار سایه‌ی سایه‌ات شوم!
سایه‌ دستت،
سایه‌ی سگت
ولی...
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن!
ترکم نکن...


@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.


❑مرا رها مکن

تنها مرا رها مکن
ما تنها باید فراموش کنیم
آری می‌توانیم از یاد ببریم
تمامی آن‌چه را که پیش از این از دست داده‌ایم.

بیا زمان را فراموش کنیم
اشتباهاتمان را
و زمان از دست رفته
برای دانستن آن‌که چگونه
این ساعات را از یاد بریم.

تنها مرا رها مکن.

دانه‌های مروارید بارانی را پیشکشت می‌کنم
که از سرزمین‌هایی دور می‌آیند
آن‌جایی که هیچ‌گاه باران نمی‌بارد.

بعد از مرگم
نقبی در خاک می‌زنم
بیرون‌ می‌آیم و بدنت را با نور و طلا در بر خواهم گرفت
سلطنتی به‌پا خواهم کرد
جایی که عشق پادشاهی کند
جایی که عشق فرمان دهد
جایی که تو ملکه خواهی بود...

حالا مرا این‌گونه رها مکن
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
برای تو واژگانی از جنوب خواهم آورد
که تو خواهی فهمید
من از عاشقانی به تو خواهم گفت
که با قلب‌های افروخته
در آمد و شدند
و داستان آن پادشاهی را برایت باز خواهم گفت
که دچار تو بود
و از نداشتنت مُرد.

مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

از آتشفشانی قدیمی که می‌پنداشتیم باید بسیار پیر باشد
نوری بیرون می‌زند
و مزرعه‌های سوخته را نمایان می‌کرد
نوری که از گندم‌زارهای بهاری هم
درخشان‌تر و بیش‌تر بود
و آن‌هنگام که شب فرا می‌رسد
در این آسمانِ درخشان،سرخی و سیاهی از هم جدا می‌شوند
اما تو اکنون مرا تنها مگذار
تنها مرا رها مکن.

اکنون مرا تنها مگذار
بیش از این نخواهم گریست
بیش از این سخنی نخواهم گفت
تنها برای نگاه کردنِ به تو که می‌رقصی و لبخند می‌زنی
خودم را آنجا پنهان خواهم کرد
و برای گوش‌سپردنِ به تو
که آواز می‌خوانی...می‌خندی
بگذار من هم برای تو سایه‌ای باشم
سایه‌ی دستت
سایه‌ی سایه‌ات
تنها مرا رها مکن
مرا رها مکن
مرا تنها مگذار...

#شعر: #ژاک_برل
■صدا: #ادیت_پیاف

□ صدای «ادیت پیاف» می‌آید. از رادیو. چه صدایی: یاغی، آزاده، صدای nostalgique از آن سوی تاریکی، حسرت همه چیزهای دوست‌داشتنی پاریس را، پاریس انقلاب، پاریس نور و رایحه، قهوه و عشق‌های پرتظاهر و اکثرا نمایشی و آلامد، باران و شب‌زنده‌داری، پرسه‌ زدن‌های بی‌قیدانه و کتاب و شراب، خیابان‌های خوش‌برخورد، درخت‌های بلوط و برگ‌های ریخته پاییز را در آدم بیدار می‌کند.

❑ روزها در راه ■ #شاهرخ_مسکوب

#music
@asheghanehaye_fatima