@asheghanehaye_fatima
#کبوتر_و_آسمان
بگذار سر به سینه من تا كه بشنوی
آهنگ اشتياق دلی دردمند را
شايد كه بيش ازين نپسندی به كار عشق
آزار اين رميده سر در كمند را...
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشيان جداست!
دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بمانی كنار من
ای نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون كبوتری كه پرم در هوای تو
يك شب ستاره های ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح!
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب!
بيمار خنده های توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوی منی! گرم تر بتاب...
#فریدون_مشیری
▪️دفتر «#ابر_و_کوچه»
#کبوتر_و_آسمان
بگذار سر به سینه من تا كه بشنوی
آهنگ اشتياق دلی دردمند را
شايد كه بيش ازين نپسندی به كار عشق
آزار اين رميده سر در كمند را...
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشيان جداست!
دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بمانی كنار من
ای نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون كبوتری كه پرم در هوای تو
يك شب ستاره های ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح!
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب!
بيمار خنده های توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوی منی! گرم تر بتاب...
#فریدون_مشیری
▪️دفتر «#ابر_و_کوچه»
@asheghanehaye_fatima
* #خوش_به_حال_غنچه_های_نیمه_باز *
بوی #باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر #نرگس، رقص باد،
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک #بهار،
خوش بهحالِ روزگار!
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب!
ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ!
- #فریدون_مشیری
از دفتر: #ابر_و_کوچه
* #خوش_به_حال_غنچه_های_نیمه_باز *
بوی #باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر #نرگس، رقص باد،
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک #بهار،
خوش بهحالِ روزگار!
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب!
ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ!
- #فریدون_مشیری
از دفتر: #ابر_و_کوچه
Forwarded from اتچ بات
اگر حوصله نداشتید همه ی کتاب #ابر_شلوار_پوش #مایاکوفسکی را بخوانید، لااقل شعر بلند "ماریا" ( صفحه ی 28 الی 36 ) را از دست ندهید. با ترجمه ی خوب زنده یاد #مدیا_کاشیگر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا !
تاب کوچه را ندارم
راهم نمی دهی؟
می خواهی
گونه هایم گود
مزه از دست داده
چشیده ی خاص و عام
بیایم پیشت؟
با صدایی بی دندان بگویم به تو :
اینک شده ام فردی قابل اعتماد؟
ماریا
نگاهم کن
پشتم خمیده شد
در کوچه
مردم
چشم تنگ می کنند
چشمهایی از چهل سال ولگردی فرسوده
مردم
چربی چربی ِ گواتر چهار طبقه شان را سوراخ می کنند
بر نان کپک زده ی نوازش هنوز بر جای مانده بر دندانهایم
می خندد
هق هق باران بر پیاده روها
پیاده روهای ولگرد
ولگردانی در محاصره ی آب
ولگردانی خیس
که می لیسند
جنازه های فرو رفته در سنگفرش کوچه ها
بر مژه های خاکستری
آری
بر مژه ی تکه های ِ یخ سرما
جاری است
اشک
آری
پوزه ی باران
می مکد
عابران
با چشمان بسته ی لوله های آب
در درشکه ها
برق می زنند
پهلوانان
از پرخوری
می ترکند
مردم
می چکد
از لای شکافها
پیه تنشان
جاری می شوند
در آب کدر
درشکه ها نان های مکیده
شامیهای دندان گزیده
ماریا
آیا می شود
در گوش فربه
حرف محبت زد؟
پرنده گرسنه است
پرنده پر صداست
پرنده به آواز زنده است
من
ماریا
من
مَرد َم
مردی ساده
مردی که قی کرده است او را
شب مسلول
در دست کثیف ِ خیابان ِ پرسنایا
من همینم که هستم
قبولم داری؟
ماریا
راهم بده!
می بینی
انگشتانم
متشنج
می فشرند
خرخره ی آهنی زنگ ِ درت
ماریا!
کوچه
جنگل جانوران وحشی است
ببین
بر گلویم
نه جای انگشت
جای زخم است
در راباز کن
درد دارم
می بینی
فرو رفته است
در چشمم
سنجاق سر
در را باز کن
خوشگل من
قشنگم
از من نترس
نخواهی یافت
بر گردن ِ گاوآسایم
مانند کوهی مرطوب
اجتماع شکم ِعرق کرده ی زنان را
می دانی؟
زندگی من
غرق است
در هزاران عشق بزرگ پاک
هزاران
عشق کوچک ناپاک
نترس
در این روزگار سیاه ِ خیانت
از کف داده ام هزار چهره ام را
لشکر معشوقه های مایاکوفسکی را
اما باور کن
در قلب من دیوانه
معشوقه هایم
خاندانی پر سلاله اند
خاندانی
همه
شهبانو
ماریا!
با برهنگی ِ آزرم گریزت
با لرزه ی پر دلهره ات
بیا
نزدیکم شو
بده
به من
معصومیت ِ لبانت را
من و دلم هرگز نبوده ایم تا یک بهار
ودر زندگی ِ من
نبوده است
جز یکصد بهار.
#ولادمير_ماياكوفسكى
#ابر_شلوار_پوش
#مدیا_کاشیگر
ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا !
تاب کوچه را ندارم
راهم نمی دهی؟
می خواهی
گونه هایم گود
مزه از دست داده
چشیده ی خاص و عام
بیایم پیشت؟
با صدایی بی دندان بگویم به تو :
اینک شده ام فردی قابل اعتماد؟
ماریا
نگاهم کن
پشتم خمیده شد
در کوچه
مردم
چشم تنگ می کنند
چشمهایی از چهل سال ولگردی فرسوده
مردم
چربی چربی ِ گواتر چهار طبقه شان را سوراخ می کنند
بر نان کپک زده ی نوازش هنوز بر جای مانده بر دندانهایم
می خندد
هق هق باران بر پیاده روها
پیاده روهای ولگرد
ولگردانی در محاصره ی آب
ولگردانی خیس
که می لیسند
جنازه های فرو رفته در سنگفرش کوچه ها
بر مژه های خاکستری
آری
بر مژه ی تکه های ِ یخ سرما
جاری است
اشک
آری
پوزه ی باران
می مکد
عابران
با چشمان بسته ی لوله های آب
در درشکه ها
برق می زنند
پهلوانان
از پرخوری
می ترکند
مردم
می چکد
از لای شکافها
پیه تنشان
جاری می شوند
در آب کدر
درشکه ها نان های مکیده
شامیهای دندان گزیده
ماریا
آیا می شود
در گوش فربه
حرف محبت زد؟
پرنده گرسنه است
پرنده پر صداست
پرنده به آواز زنده است
من
ماریا
من
مَرد َم
مردی ساده
مردی که قی کرده است او را
شب مسلول
در دست کثیف ِ خیابان ِ پرسنایا
من همینم که هستم
قبولم داری؟
ماریا
راهم بده!
می بینی
انگشتانم
متشنج
می فشرند
خرخره ی آهنی زنگ ِ درت
ماریا!
کوچه
جنگل جانوران وحشی است
ببین
بر گلویم
نه جای انگشت
جای زخم است
در راباز کن
درد دارم
می بینی
فرو رفته است
در چشمم
سنجاق سر
در را باز کن
خوشگل من
قشنگم
از من نترس
نخواهی یافت
بر گردن ِ گاوآسایم
مانند کوهی مرطوب
اجتماع شکم ِعرق کرده ی زنان را
می دانی؟
زندگی من
غرق است
در هزاران عشق بزرگ پاک
هزاران
عشق کوچک ناپاک
نترس
در این روزگار سیاه ِ خیانت
از کف داده ام هزار چهره ام را
لشکر معشوقه های مایاکوفسکی را
اما باور کن
در قلب من دیوانه
معشوقه هایم
خاندانی پر سلاله اند
خاندانی
همه
شهبانو
ماریا!
با برهنگی ِ آزرم گریزت
با لرزه ی پر دلهره ات
بیا
نزدیکم شو
بده
به من
معصومیت ِ لبانت را
من و دلم هرگز نبوده ایم تا یک بهار
ودر زندگی ِ من
نبوده است
جز یکصد بهار.
#ولادمير_ماياكوفسكى
#ابر_شلوار_پوش
#مدیا_کاشیگر
Abr Mibarad
Homayoun Shajarian
#همايون_شجريان
#ابر_ميبارد
ابر ميبارد و من ميشوم از يار جدا
چون كنم دل به چنين روز ز دلدار جدا
من جدا گريه كنان..ابر جدا..يار جدا..
@asheghanehaye_fatima
#ابر_ميبارد
ابر ميبارد و من ميشوم از يار جدا
چون كنم دل به چنين روز ز دلدار جدا
من جدا گريه كنان..ابر جدا..يار جدا..
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#کوچه
بیتو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همهتن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه یجانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
-"از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینهی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم: "حذر از عشق!؟-ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم..."
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همهجا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!"
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
***
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بیتو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
- #فریدون_مشیری
از دفتر: " #ابر_و_کوچه "
#کوچه
بیتو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همهتن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه یجانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
-"از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینهی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم: "حذر از عشق!؟-ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم..."
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همهجا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!"
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
***
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بیتو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
- #فریدون_مشیری
از دفتر: " #ابر_و_کوچه "