@asheghanehaye_fatima
دست هایم را می بینی ؟ آن ها زمین را پیموده اند
خاک و سنگ را جدا کرده اند
جنگ و صلح را بنا کرده اند
فاصله ها را
از دریاها و رودخانه ها برگرفته اند
و باز
آن گاه که بر تن تو می گذرند
محبوب کوچکم
دانه گندمم ، پرستویم
نمی توانند تو را در برگیرند
از تاب و توان افتاده
در پی کبوترانی توامان اند
که در سینه ات می آرمند یا پرواز می کنند
آن ها دوردست های پاهایت را می پیمایند
در روشنای کمرگاه تو می آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش
سپید و گسترده و نیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان
در این سرزمین
از پاها تا پیشانی ات
پیاده ، پیاده ، پیاده
زندگی ام را سپری خواهم کرد...
■پابلو نرودا
■ترجمه : احمد پوری
#پابلو_نرودا
دست هایم را می بینی ؟ آن ها زمین را پیموده اند
خاک و سنگ را جدا کرده اند
جنگ و صلح را بنا کرده اند
فاصله ها را
از دریاها و رودخانه ها برگرفته اند
و باز
آن گاه که بر تن تو می گذرند
محبوب کوچکم
دانه گندمم ، پرستویم
نمی توانند تو را در برگیرند
از تاب و توان افتاده
در پی کبوترانی توامان اند
که در سینه ات می آرمند یا پرواز می کنند
آن ها دوردست های پاهایت را می پیمایند
در روشنای کمرگاه تو می آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش
سپید و گسترده و نیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان
در این سرزمین
از پاها تا پیشانی ات
پیاده ، پیاده ، پیاده
زندگی ام را سپری خواهم کرد...
■پابلو نرودا
■ترجمه : احمد پوری
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﭘﯿﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﯽ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺭﻭﺣﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮﯼ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭﯼﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ
ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮْﺳﻮﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻟﺤﻈﻪ
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ
ﺍﺑﺪﯾﺖ ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻣﺎﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎﺳﺖ
ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽﺳﺖ
ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ
ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﺎﻣﯿﺪﻥ ﻫﺮ ﺁﻥﭼﻪ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﺍﺳﺖ .
#اکتاویو_پاز
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﭘﯿﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﯽ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺭﻭﺣﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮﯼ
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭﯼﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ
ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮْﺳﻮﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻟﺤﻈﻪ
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ
ﺍﺑﺪﯾﺖ ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻣﺎﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎﺳﺖ
ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽﺳﺖ
ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ
ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﺎﻣﯿﺪﻥ ﻫﺮ ﺁﻥﭼﻪ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﺍﺳﺖ .
#اکتاویو_پاز
@asheghanehaye_fatima
تو درست پشت خانهات،
عظیم ترین جنگلهای دنیا را خواهی داشت؛
البته به شرط اینکه فکر حصار کشیدن به دور آن به سرت نیفتد...
و بالای سرت، پهناورترین آسمان آبی دنیا را خواهی داشت،
بشرط آنکه نخواهی آنرا پشت قباله ات بیندازم...
و رو به رویت، دریا، دریا، دریا را خواهی داشت،
بشرط آنکه نخواهی تمام آب دریا را به درون کیف حصیری بزرگت خالی کنی و به خانه بیاوری.
آخر، ماهی ها تشنه می مانند...
زن فریاد کشید: من میخواهم درختان مال من باشد، خانه مال من باشد، همه چیز مال من باشد...
نقاش _ که دیگر چندان هم عاشق نبود _ به نرمی گفت: من میخواهم که هیچ چیز بجز تو،
مال من باشد...
#نادر_ابراهیمی
کتاب #رونوشت_بدون_اصل
[قصهی نقاشی که عاشق شد
و معشوق از او خانهای خواست]
تو درست پشت خانهات،
عظیم ترین جنگلهای دنیا را خواهی داشت؛
البته به شرط اینکه فکر حصار کشیدن به دور آن به سرت نیفتد...
و بالای سرت، پهناورترین آسمان آبی دنیا را خواهی داشت،
بشرط آنکه نخواهی آنرا پشت قباله ات بیندازم...
و رو به رویت، دریا، دریا، دریا را خواهی داشت،
بشرط آنکه نخواهی تمام آب دریا را به درون کیف حصیری بزرگت خالی کنی و به خانه بیاوری.
آخر، ماهی ها تشنه می مانند...
زن فریاد کشید: من میخواهم درختان مال من باشد، خانه مال من باشد، همه چیز مال من باشد...
نقاش _ که دیگر چندان هم عاشق نبود _ به نرمی گفت: من میخواهم که هیچ چیز بجز تو،
مال من باشد...
#نادر_ابراهیمی
کتاب #رونوشت_بدون_اصل
[قصهی نقاشی که عاشق شد
و معشوق از او خانهای خواست]
@asheghanehaye_fatima
از کارخانه های چوب بری
صدای اندوهگین پرندگانی می آید
که آوازه هایشان را
در سینه ی درختانی
جا گذاشته اند
که عاقبت شان بریدن است
بریده ام
همچون شاخه ی نازکی
از درختی تنومند
می خواهم
این بار تابوتی شوم
که فقط مرگ را جابجا می کند
ببین
چگونه درخت ها این همه تنهایی را
میز می شوند
صندلی
تختخوابی تک نفر
و آوازهایی که این زمستان در شومینه می سوزد
صدای بی بال پرندگانی است
که به درخت های سوخته فکر می کنند!
📖 #من_چهره_ی_گوناگون_زنان_هستم
#نرگس_دوست
از کارخانه های چوب بری
صدای اندوهگین پرندگانی می آید
که آوازه هایشان را
در سینه ی درختانی
جا گذاشته اند
که عاقبت شان بریدن است
بریده ام
همچون شاخه ی نازکی
از درختی تنومند
می خواهم
این بار تابوتی شوم
که فقط مرگ را جابجا می کند
ببین
چگونه درخت ها این همه تنهایی را
میز می شوند
صندلی
تختخوابی تک نفر
و آوازهایی که این زمستان در شومینه می سوزد
صدای بی بال پرندگانی است
که به درخت های سوخته فکر می کنند!
📖 #من_چهره_ی_گوناگون_زنان_هستم
#نرگس_دوست
@asheghanehaye_fatima
❑خندۀ تو
نان را از من بگیر، اگر می خواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که می کاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید.
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید.
عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست،
بخند، زیرا خنده ی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خنده ی تو، در پائیز
در کناره ی دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخٍ
کشورم که مرا می خواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسربچه ی کم رو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
■پابلو نرودا
■ترجمه:احمد پوری
#شعر
#پابلو_نرودا
❑خندۀ تو
نان را از من بگیر، اگر می خواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که می کاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید.
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید.
عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست،
بخند، زیرا خنده ی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خنده ی تو، در پائیز
در کناره ی دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخٍ
کشورم که مرا می خواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسربچه ی کم رو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
■پابلو نرودا
■ترجمه:احمد پوری
#شعر
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
ما همه غمگینیم
ما همه
حتی همین #زن زیبا که صبح تا شب دارد
با لبخندی مصنوعی
شوینده های مختلف را
تبلیغ می کند.
شوینده هایی که بی شک
هیچ یک از بغضهای ما را پاک نخواهندکرد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
ما همه غمگینیم
ما همه
حتی همین #زن زیبا که صبح تا شب دارد
با لبخندی مصنوعی
شوینده های مختلف را
تبلیغ می کند.
شوینده هایی که بی شک
هیچ یک از بغضهای ما را پاک نخواهندکرد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
@asheghanehaye_fatima
مپرس از تو چرا دل بريدم از اول
به دست هاي تو كم بود اميدم از اول
تو تاب گريه نداري؛ زمين نمي خوردم
به اين نتيجه اگر مي رسيدم از اول
دهان به خواهش بيهوده وا نمي كردم
اگر جواب تو را مي شنيدم از اول
اگر از آخر قصه كسي خبر مي داد
بخاطر تو عقب مي كشيدم از اول
به چيدن پر و بالم چه احتياجي بود
من از قفس به قفس مي پريدم از اول
از آن دو قفل شكسته حلاليت بطلب
نمي گشود دري را كليدم از اول
به چشم هاي خودت هم بگو:"فراق بخير"
اگر چه خيري از آنها نديدم از اول
#کاظم_بهمنی
مپرس از تو چرا دل بريدم از اول
به دست هاي تو كم بود اميدم از اول
تو تاب گريه نداري؛ زمين نمي خوردم
به اين نتيجه اگر مي رسيدم از اول
دهان به خواهش بيهوده وا نمي كردم
اگر جواب تو را مي شنيدم از اول
اگر از آخر قصه كسي خبر مي داد
بخاطر تو عقب مي كشيدم از اول
به چيدن پر و بالم چه احتياجي بود
من از قفس به قفس مي پريدم از اول
از آن دو قفل شكسته حلاليت بطلب
نمي گشود دري را كليدم از اول
به چشم هاي خودت هم بگو:"فراق بخير"
اگر چه خيري از آنها نديدم از اول
#کاظم_بهمنی
#مهدی_تدینی
خواستم ببوسمش
لبهایم به گونهاش نرسید
نردبان گذاشتم
به گونهاش که رسیدم
گونه نبود
دگرگون بود
گونهگون بود
ناهمگون بود
خواستم پایین بیایم
نردبان نبود
به گونهای وارونه
آویزان ماندم
خواستم ببوسمش
لبهایم به گونهاش نرسید
نردبان گذاشتم
به گونهاش که رسیدم
گونه نبود
دگرگون بود
گونهگون بود
ناهمگون بود
خواستم پایین بیایم
نردبان نبود
به گونهای وارونه
آویزان ماندم
:
بخوان به معراج آغوشت مرا
که سرزمین این کولی
از مرز نفسهای تو آغاز میشود . . .
#یغما_گلرویی
@asheghanehaye_fatima
بخوان به معراج آغوشت مرا
که سرزمین این کولی
از مرز نفسهای تو آغاز میشود . . .
#یغما_گلرویی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
انسان حسود خیال می کند که با اشکها و فریادهایش می تواند عمق عشق خود را ابراز کند، اما نمی داند که بااین کار تنها خودخواهی دیرینه اش را که در وجود هرکس وجود دارد، ابراز می دارد. هرگز در حسادت سه فرد یا دو فرد وجود ندارد. ناگهان تنها یک فرد در معرض همهمه عشق جنون آمیرش قرار می گیرد:
من تو را دوست دارم، پس به من مدیونی.
📒فراتر از بودن
👤 #کریستین_بوبن
🔃نگار صدقی
انسان حسود خیال می کند که با اشکها و فریادهایش می تواند عمق عشق خود را ابراز کند، اما نمی داند که بااین کار تنها خودخواهی دیرینه اش را که در وجود هرکس وجود دارد، ابراز می دارد. هرگز در حسادت سه فرد یا دو فرد وجود ندارد. ناگهان تنها یک فرد در معرض همهمه عشق جنون آمیرش قرار می گیرد:
من تو را دوست دارم، پس به من مدیونی.
📒فراتر از بودن
👤 #کریستین_بوبن
🔃نگار صدقی
@asheghanehaye_fatima
آزادی
به گشودن دروازهی قدیمی متروک
و دستهای زندانی
آن سنگ به تکه نانی میماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگها به پرندگان.
انگشتانت پرندگان را ماند:
همه چیزی به پرواز درمیآید!
#اكتاويو_پاز
#شاعر_مکزیک 🇲🇽
ترجمه:
#احمد_شاملو
آزادی
به گشودن دروازهی قدیمی متروک
و دستهای زندانی
آن سنگ به تکه نانی میماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگها به پرندگان.
انگشتانت پرندگان را ماند:
همه چیزی به پرواز درمیآید!
#اكتاويو_پاز
#شاعر_مکزیک 🇲🇽
ترجمه:
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
پریهای دریایی
آوازهای زیبا میخواندند
و
ملوانان خسته لبی میخواستند
لطیفتر از صخره
حوریان بهشتی آنقدر شیطان بودند
تا صد و بیست و چهار هزار آدم را بفریبند!
تو اما
پرندهای هستی
با سبدی از
انگورهای سیاه
سیبهای سرخ!
#الیاس_علوی
پریهای دریایی
آوازهای زیبا میخواندند
و
ملوانان خسته لبی میخواستند
لطیفتر از صخره
حوریان بهشتی آنقدر شیطان بودند
تا صد و بیست و چهار هزار آدم را بفریبند!
تو اما
پرندهای هستی
با سبدی از
انگورهای سیاه
سیبهای سرخ!
#الیاس_علوی
@asheghanehaye_fatima
یاد گرفته ام که باید همیشه، آن هایی که دوست شان دارم را با کلامی عاشقانه و نگاهی ملتمسانه ترک کنم، چون ممکن است دیگر هیچگاه نبینمشان...
این که هرگز عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیز با ارزش دیگری را از کسی گدایی نکنم؛ چون معمولا چیز با ارزش را به گدا نمی دهند.
یاد گرفته ام که همیشه آن گونه سبکبار زندگی کنم که به هنگام رویارویی با ناگزیرهای سهمگین زندگی چون دوستی، عشق یا مرگ، چیز زیادی برای از دست دادن نداشته باشم.
📙فراتر از بودن
👤 #کریستین_بوبن
یاد گرفته ام که باید همیشه، آن هایی که دوست شان دارم را با کلامی عاشقانه و نگاهی ملتمسانه ترک کنم، چون ممکن است دیگر هیچگاه نبینمشان...
این که هرگز عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیز با ارزش دیگری را از کسی گدایی نکنم؛ چون معمولا چیز با ارزش را به گدا نمی دهند.
یاد گرفته ام که همیشه آن گونه سبکبار زندگی کنم که به هنگام رویارویی با ناگزیرهای سهمگین زندگی چون دوستی، عشق یا مرگ، چیز زیادی برای از دست دادن نداشته باشم.
📙فراتر از بودن
👤 #کریستین_بوبن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
در گلوی من ابر کوچکی است!
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم,
گریه
کم کند...!
#مژگان_عباسلو
@asheghanehsye_fatima
در گلوی من ابر کوچکی است!
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم,
گریه
کم کند...!
#مژگان_عباسلو
@asheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باید یک بار برای تنوع
دستم را رو کنم
من
آدمی با پنج نگاه
با پنج چاقو
که به پنج نفر فکر می کند
به زنی
که رد پایش
توی شعرهای مردانه پیداست
روی همان سطرهایی که گریه می کند
به مردی
که رد پا ندارد
و زن های زیادی را عاشق خود کرده
به رئیس
که سی دیِ خش دارِ آن فیلم جنگی را
هشت بار دیده است
به معلم دینی
که حرف های زیادی با او دارم
و به تو
که عشق را
در شانزده سالگی زاییدی
من
آدمی با پنج دست
که دست هایش را
در پنج کارخانه ی چاقو سازی تیز کرده
و قرار است
با پنج نفر دست بدهد.
#محسن_بیدوازی
کتاب:بیدارخوابی
نشر:مایا
باید یک بار برای تنوع
دستم را رو کنم
من
آدمی با پنج نگاه
با پنج چاقو
که به پنج نفر فکر می کند
به زنی
که رد پایش
توی شعرهای مردانه پیداست
روی همان سطرهایی که گریه می کند
به مردی
که رد پا ندارد
و زن های زیادی را عاشق خود کرده
به رئیس
که سی دیِ خش دارِ آن فیلم جنگی را
هشت بار دیده است
به معلم دینی
که حرف های زیادی با او دارم
و به تو
که عشق را
در شانزده سالگی زاییدی
من
آدمی با پنج دست
که دست هایش را
در پنج کارخانه ی چاقو سازی تیز کرده
و قرار است
با پنج نفر دست بدهد.
#محسن_بیدوازی
کتاب:بیدارخوابی
نشر:مایا