@asheghanehaye_fatima
مشغول قتلعام روزها هستم
اندوه که از حد بگذرد
دیگر مهم نیست بودن یا نبودن
دوست داشتن یا نداشتن
غـرق میشوی در سکوت ،
جای گله از کسی هم نیست
اشتباه از همان روز تولدم بود!!
#صادق_هدایت
مشغول قتلعام روزها هستم
اندوه که از حد بگذرد
دیگر مهم نیست بودن یا نبودن
دوست داشتن یا نداشتن
غـرق میشوی در سکوت ،
جای گله از کسی هم نیست
اشتباه از همان روز تولدم بود!!
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
آدم وقت مرگ به چه فکر میکند؟
چند بوته یاس در نگاهش شکوفه میزند؟
چند جای قلبش آتش میگیرد؟
آدم وقت مرگ کدام موسیقی را دوست تر دارد؟
نمی دانم !؟
چه حسی دارد اینقدر ناتوان بودن؟
نمی دانم !؟
و سرم
پر از آهنگِ سرزمین های شمالی ست ...
#سیده_تکتم_حسینی
🍀🍀
آدم وقت مرگ به چه فکر میکند؟
چند بوته یاس در نگاهش شکوفه میزند؟
چند جای قلبش آتش میگیرد؟
آدم وقت مرگ کدام موسیقی را دوست تر دارد؟
نمی دانم !؟
چه حسی دارد اینقدر ناتوان بودن؟
نمی دانم !؟
و سرم
پر از آهنگِ سرزمین های شمالی ست ...
#سیده_تکتم_حسینی
🍀🍀
جهان به خاکِ سیاه نشسته است
دوست داشتنت اما،
تضمین دوباره ی رویش است...
تضمین دوباره ی آفرینش!
#مهدیه_لطیفی
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتنت اما،
تضمین دوباره ی رویش است...
تضمین دوباره ی آفرینش!
#مهدیه_لطیفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دلم که میگیرد. وقتی کسی را ندارم ( یعنی غالب مواقع) خودم را به نزدیکترین گورستان می رسانم. به قطعه ای جدید و کنار گورهایی که خاکشان هنوز نمدار و خیس است...
بعد منتظر می مانم تا جنازه ای را بیاورند و بی آنکه کسی را بشناسم داخل جمع آدم های سیاهپوش می شوم/گریه می کنم و گاها فریاد میزنم
و این تنها جایی ست که بدون بازخواست؛ بدون تمسخر؛ بدون تعجب حتی...
ادم ها هم با من یک دل سیر گریه می کنند!
چند وقت پیش
برای زنی که نمیشناختم، گریستم!
امروز مردی را آورده بودند که می گفتند عاشق همان زن بود
جای تو خالی
عوضِ هردومان گریستم.
.
.
#حمید_جدیدی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار میآمد و علاوه بر چهرهی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاستها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بیحد ورزی را میدیدند و احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسهها و نگاههای بینوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائیها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحبنظر این نوشته براحتی میتوانند به عمق ملال و آزردگیهای روحی شاعر پیببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار میآمد و علاوه بر چهرهی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاستها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بیحد ورزی را میدیدند و احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسهها و نگاههای بینوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائیها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحبنظر این نوشته براحتی میتوانند به عمق ملال و آزردگیهای روحی شاعر پیببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی
@asheghanehaye_fatima
«حس تاریخ»
تمومِ حس تاریخو
توی برقِ چشات داری
شبیهِ دخترک های
رو قلیون های قاجاری.
شکوهِ دوره ی مادی،
غمِ تاراجِ تیموری.
چه قدر نزدیکِ نزدیکی،
چه قدر از دیگرون دوری.
شبیه بوی بارون تو
غروبِ تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب
به این ویرونه تابیدی
مرمت کن منو از نو!
نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا
تمومه این سفر فردا.
هزار آتشکده توی
نگاهت غرقِ آتیشن
یه عالم یشم و مروارید
تو لبخندت یکی می شن
مثِ تابیدنِ مهتاب
رو طاقِ طاق بستانی
پر از نقش و نگاری تو
شبیهِ فرشِ ایرانی
می شه جام جمو حتا
تو دستای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو می شه
با یک لبخندِ تو وا کرد.
مرمت کن منو از نو!
نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا
تمومه این سفر فردا. //
#یغما_گلرویی
«حس تاریخ»
تمومِ حس تاریخو
توی برقِ چشات داری
شبیهِ دخترک های
رو قلیون های قاجاری.
شکوهِ دوره ی مادی،
غمِ تاراجِ تیموری.
چه قدر نزدیکِ نزدیکی،
چه قدر از دیگرون دوری.
شبیه بوی بارون تو
غروبِ تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب
به این ویرونه تابیدی
مرمت کن منو از نو!
نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا
تمومه این سفر فردا.
هزار آتشکده توی
نگاهت غرقِ آتیشن
یه عالم یشم و مروارید
تو لبخندت یکی می شن
مثِ تابیدنِ مهتاب
رو طاقِ طاق بستانی
پر از نقش و نگاری تو
شبیهِ فرشِ ایرانی
می شه جام جمو حتا
تو دستای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو می شه
با یک لبخندِ تو وا کرد.
مرمت کن منو از نو!
نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا
تمومه این سفر فردا. //
#یغما_گلرویی
Forwarded from اتچ بات
.
تو وقتی نبودی حواسم نبود
به پروانه هایی که رد میشدن
به گلدون تشنه، به ماهی تنگ
به روزای خوبی که بد میشدن
نبودی همآغوش شب بودم و
تموم تنم بوی غم می گرفت
بدون تو اصلا دلم خوش نبود
تموم غروبا دلم می گرفت
کنار منی خوبه حالم، فقط
می ترسم که دنیاتو غمگین کنم
من عادت ندارم به این حال خوب
باید شاد بودن رو تمرین کنم
کنارم می مونی توو این راه سخت
که هرجا نشستم بلندم کنی
تو میخای رفیقم کنی با خودم
جلو آینه هم سربلندم کنی
نمیخوام که این فرصت تازه رو
به این راحتی ساده از دس بدم
تو عشقو به من هدیه دادی، منم
نمیخوام که این هدیه رو پس بدم
مثه اون پرنده م که قانع شده
باید عمرشو تو قفس سر کنه
حالا که درای قفس وا شدن
می ترسه رهایی رو باور کنه
کنار منی خوبه حالم، فقط
می ترسم که دنیاتو غمگین کنم
من عادت ندارم به این حال خوب
باید شاد بودن رو تمرین کنم
ترانه سرا: #بابک_سلیم_ساسانی
آهنگ و تنظیم و صدا: #علی_مولایی
@asheghanehaye_fatima
تو وقتی نبودی حواسم نبود
به پروانه هایی که رد میشدن
به گلدون تشنه، به ماهی تنگ
به روزای خوبی که بد میشدن
نبودی همآغوش شب بودم و
تموم تنم بوی غم می گرفت
بدون تو اصلا دلم خوش نبود
تموم غروبا دلم می گرفت
کنار منی خوبه حالم، فقط
می ترسم که دنیاتو غمگین کنم
من عادت ندارم به این حال خوب
باید شاد بودن رو تمرین کنم
کنارم می مونی توو این راه سخت
که هرجا نشستم بلندم کنی
تو میخای رفیقم کنی با خودم
جلو آینه هم سربلندم کنی
نمیخوام که این فرصت تازه رو
به این راحتی ساده از دس بدم
تو عشقو به من هدیه دادی، منم
نمیخوام که این هدیه رو پس بدم
مثه اون پرنده م که قانع شده
باید عمرشو تو قفس سر کنه
حالا که درای قفس وا شدن
می ترسه رهایی رو باور کنه
کنار منی خوبه حالم، فقط
می ترسم که دنیاتو غمگین کنم
من عادت ندارم به این حال خوب
باید شاد بودن رو تمرین کنم
ترانه سرا: #بابک_سلیم_ساسانی
آهنگ و تنظیم و صدا: #علی_مولایی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
شِکوِه می کنی
از دلتنگی!
از اینکه هوای شهر غالبا ابری ست
و نیمه ابری ست... گونه هایت
میگویی:
"هر که آمد
کمی از آرزوهایم را برای خودش برداشت
نماند و رفت
جای بوسه اش پایدار نبود
و از آغوش
جز تزلزلی به یاد ندارم
_به پس لرزه های روی شانه هایم
نگاه کن...!_"
می گویی:
" دلت عجیب تنگ است
"تنهایی"
بی نهایت خسته..."
و من فرسنگ ها دورتر
می گِریَم!
که شعر بی خاصیت است
دست هایم بی خاصیت است
و این انگشت ها
_که می توانست
ابرهای روی صورتت را کنار بزند_
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
شِکوِه می کنی
از دلتنگی!
از اینکه هوای شهر غالبا ابری ست
و نیمه ابری ست... گونه هایت
میگویی:
"هر که آمد
کمی از آرزوهایم را برای خودش برداشت
نماند و رفت
جای بوسه اش پایدار نبود
و از آغوش
جز تزلزلی به یاد ندارم
_به پس لرزه های روی شانه هایم
نگاه کن...!_"
می گویی:
" دلت عجیب تنگ است
"تنهایی"
بی نهایت خسته..."
و من فرسنگ ها دورتر
می گِریَم!
که شعر بی خاصیت است
دست هایم بی خاصیت است
و این انگشت ها
_که می توانست
ابرهای روی صورتت را کنار بزند_
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
بادام هایی که
برایم چیده بودی،
طعم مهربانی دستانت را داشت!
و من فهمیدم،
مهربانی می تواند تلخ هم باشد!
@asheghanehaye_fatima
برایم چیده بودی،
طعم مهربانی دستانت را داشت!
و من فهمیدم،
مهربانی می تواند تلخ هم باشد!
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است☹️
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است😔
بیا که بر سر کویت بساط چهره ی ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست👌
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکنده ست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است😔
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است...
#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۶۰
#مفاعلن_فعلاتن_مفاعلن_فعلن
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است☹️
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است😔
بیا که بر سر کویت بساط چهره ی ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست👌
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکنده ست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است😔
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است...
#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۶۰
#مفاعلن_فعلاتن_مفاعلن_فعلن
@asheghanehaye_fatima
به گلستان نرو!
ای دوست
به آنجا نرو،
در تنت گلستانی ست.
بر هزاران گلبرگ نیلوفر بنشین
و آنجا
به زیبایی بی کران خیره شو.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه: #لیلا_فرجامی
به گلستان نرو!
ای دوست
به آنجا نرو،
در تنت گلستانی ست.
بر هزاران گلبرگ نیلوفر بنشین
و آنجا
به زیبایی بی کران خیره شو.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه: #لیلا_فرجامی
کلنل : من هـمیشه میـدونستم که راه درست تو هر کاری کـدومه ...
بـدون هـیچ شکی میـدونستم
ولی هیچ وقـت انتخابش نکردم
مـیدونی چرا ؟
چون انتخابش شدیدا سخت بود .
#بوی_خوش_زن
@asheghanehaye_fatima
بـدون هـیچ شکی میـدونستم
ولی هیچ وقـت انتخابش نکردم
مـیدونی چرا ؟
چون انتخابش شدیدا سخت بود .
#بوی_خوش_زن
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎