عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار می‌آمد و علاوه بر چهره‌ی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاست‌ها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.

طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بی‌حد ورزی را می‌دیدند و احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائی‌ها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحب‌نظر این نوشته براحتی می‌توانند به عمق ملال و آزردگی‌های روحی شاعر پی‌ببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید...


آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود

دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود



#ابوالحسن_ورزی
@asheghanehaye_fatima




ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار می‌آمد و علاوه بر چهره‌ی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاست‌ها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بی‌حد ورزی را می‌دیدند و احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائی‌ها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحب‌نظر این نوشته براحتی می‌توانند به عمق ملال و آزردگی‌های روحی شاعر پی‌ببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید




آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود

دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود



#ابوالحسن_ورزی
@asheghanehaye_fatima



امروز ندانم که در آغوش که بودی
از جام که می خوردی و مدهوش که بودی

ای دولت بیدار به بازوی که خفتی؟
ای شاهد اقبال هم آغوش که بودی؟

ما تشنه ی یک بوسه و تو ای لب میگون
چون جام, به لبهای قدح نوش که بودی؟




#ابوالحسن_ورزی
@asheghanehaye_fatima



تا جهان پر آشوبست گوشه یی بدست آور
در کشاکش طوفان جای سیرِ دریا نیست



#ابوالحسن_ورزی
بنان...آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
@moozikestan_bot
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود....
#بنان

غزل زیبای #ابوالحسن_ورزی
بااون داستان غم انگیز
داستان رو میتونید تو کانال بخونید.
این آهنگ زیبا نوش شما🙏

@asheghanehaye_fatima
هزار خواب پریشان به چشم من آید
اگر نگاه نبندم به زلف پر شکنت
هزار مرتبه دیوانه تر شوی ای دل
اگر دمی بگذارم به حال خویشتنت

#ابوالحسن_ورزی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
من اگر باد نوبهار شوم
همچو موی تو مشکبار شوم
دامن‌افشان روم به‌هرسویی
که بدزدم ز هر گلی بویی
همه را جا دهم به‌دامانم
به‌امیدی که بر تو افشانم!
گر بیایی به‌سیرِ باغ و چمن
سر نهد شاخ گل به‌دامن من
که گلی را از او جدا سازم
پیش پایت به‌خاک اندازم
خم کنم سبزه‌های رعنا را
تا تو آسوده‌تر نهی پا را
هر قدم بنگرم قفای ترا
که ببوسم نشان پای ترا

گر شوم پرتوی جهان‌افروز
که کشد چادر شب از سرِ روز
مشتری گر شوند مهر و مَهَم
زهره شويد به‌اشکْ خاکِ رهم
بکشد ماهتاب بر دوشم
یا کشند اختران در آغوشم
چشم پروین به‌راه من مانَد
آسمانم به دیده بنشانَد
برق‌آسا ز جمله بگریزم
تا به برق نگاهت آمیزم
نیمه‌شب که رفته‌ای در خواب
تابم از روزنِ تو چون مهتاب
می‌زنم در رخِ درخشانت
بوسه بر سایه‌های مژگانت
چون شود صبح، با ترانۀ باد
که برآرَد ز بلبلان فریاد
من و آن حلقه‌های گیسویت
خوش برقصیم بر سر و رویت

گر شوم ژالۀ سحرگاهان،
که بوَد چون ستاره‌ای تابان
صبحدم راه بوستان گیرم
در میان گلی مکان گیرم
گر تو دستی بر او دراز کنی،
که لبش را به بوسه باز کنی
بَریش چون به‌ناز سوی لبت
غلتم از برگ گل به‌روی لبت
بر لبت چون یکی حباب شوم
بوسم آن‌را ز شوق و آب شوم!

#ابوالحسن_ورزی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
باد بهار آمد و آورد بوی تو
شد تازه باز در دل من آرزوی تو

تا پاک‌تر به روی تو افتد نگاه من
خود را به اشک شوید و آید به سوی تو

چون غنچه‌ای که باز شود در سپیده‌دم
گردد شکفته این دل خونین به روی تو

پروانه و نسیم و من، ای گلبن مراد
هستیم روز و شب همه در جست و جوی تو

ای دل عزیز دار که داروی زندگی‌ست
آن می که دست عشق کند در سبوی تو

دانی چه شد نصیب من از نوبهار عشق؟
گلهای حسرتی که فکندم به کوی تو

ای مرغ شب به داغ که سوزی؟ که درد او
خون می‌کند فغان تو را در گلوی تو!

در آرزوی آن‌که چو گل در برت کشم
هر صبح چون نسیم، دویدم به کوی تو.


#ابوالحسن_ورزی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima