عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram


@asheghanehaye_fatima


یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد
و باز می‌شود به‌سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست‌های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه‌ی عطر ستاره‌های کریم
سرشار می‌کند.
و می‌شود از آن‌جا
خورشید را به غربت گل‌های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافی‌ست.

من از دیار عروسک‌ها می‌آیم
از زیر سایه‌های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل‌های خشک تجربه‌های عقیم دوستی و عشق
در کوچه‌های خاکی معصومیت
از سال‌های رشد حروف پریده‌رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسه‌ی مسلول
از لحظه‌ای که بچه‌ها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهن‌سال پر زدند.
من از میان ریشه‌های گیاهان گوشت‌خوار می‌آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه‌ای‌ست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند.

وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ‌های مرا تکه‌تکه می‌کردند.
وقتی که چشم‌های کودکانه‌ی عشق مرا
با دستمال تیره‌ی قانون می‌بستند
و از شقیقه‌های مضطرب آرزوی من
فواره‌های خون به بیرون می‌پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ‌چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید، باید، باید.

یک پنجره برای من کافی‌ست
یک پنجره به لحظه‌ی آگاهی و نگاه و سکوت.
اکنون نهال گردو
آن‌قدر قد کشیده که دیوار را برای برگ‌های جوانش
معنی کند.
از آینه بپرس
نام نجات دهنده‌ات را
آیا زمین که زیر پای تو می‌لرزد
تنهاتر از تو نیست؟
پیغمبران، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیه‌های مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر، ای هم‌خون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل‌ها را بنویس.
همیشه خواب‌ها
از ارتفاع ساده‌لوحی خود پرت می‌شوند و می‌میرند
من شبدر چهارپری را می‌بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده‌ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پله‌های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می‌زند سلام
بگویم؟
حس می‌کنم که وقت گذشته‌ست
حس می‌کنم که «لحظه» سهم من از برگ‌های تاریخ‌ست
حس می‌کنم که میز فاصله‌ی کاذبی‌ست در میان گیسوان من و دست‌های این غریبه‌ی غمگین.
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می‌بخشد
جز درک حس زنده‌بودن از تو چه می‌خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم...


#فروغ_فرخزاد


@asheghanehaye_fatima

اگر جزء سوم عشق، یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطه‌جویی و میل به تملک دیگری سقوط می‌کند. منظور از احترام ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آن‌چنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بی‌همتای اوست. احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آن‌طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین‌ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من می‌خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آن‌چنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب می‌کند احساس وحدت می‌کنم. واضح است که احترام آن‌گاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم؛ یعنی آن‌گاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بی‌مددِ عصا راه بروم، آن‌گاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم. احترام تنها بر پایه‌ی آزادی بنا می‌شود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است.» نه ازآنِ سلطه‌جویی.
رعایت احترام دیگری بدون شناختن او میسر نیست، اگر دلسوزی و احساس مسئولیت را دانش رهمنون نباشد هر دوی آنها کور خواهند بود، دانش نیز اگر به وسیله‌ی علاقه برانگیخته نشود خالی و میان تهی است. دانش درجات بسیار دارد، دانشی که زاده عشق است، سطحی نیست، بلکه تا عمق وجود رسوخ می‌کند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم بر علاقه‌ی به خودم فایق آیم و دیگری را، چنانکه هست ببینم. مثلا، من ممکن است بدانم که فلان کس تندخو است، گرچه این را آشکارا نشان نداده باشد، ولی ممکن است او را باز هم عمیق‌تر از این بشناسم در این صورت می‌فهمم که او مضطرب و نگران است، احساس تنهایی می‌کند، یا احساس گناه می‌کند. بدین‌ترتیب درمیابم که اوقات تلخی و عصبانیت او معلول چیزی عمیق‌تر است. در نتیجه او را فردی نگران و ناراحت می‌بینم، یعنی انسانی که رنج می‌کشد، نه آدمی که بدخو و عصبانی است.


هنر عشق ورزیدن
#اریک_فروم
ترجمه:پوری سلطانی

•••


هر آنچه را که به سختی
در دست‌هایت نگاه داشته‌ای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می‌ورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آن توست
رها کن ای مونس من
تا به‌ راستی از آن تو باشد...


#یانیس_ریتسوس
•••


پس از سفرهای بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای توفان‌خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را زیر پای خویش…

پنجه درافکنده‌ایم با دست‌های‌مان
به جای رهاشدن
سنگین سنگین بر دوش می‌کشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردن‌شان!
عشق ما نیازمند رهایی‌ست نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه…


#مارگوت_بیکل
ترجمه:محمد زرین‌بال؛ #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima

رهایم، ای رها در باد
رها از داد و از بیداد
رها در باد
حرفی مانده ته حرفی
غمت کم
جام دیگر ریز
که شب جاوید جاوید است
صبح‌دم در خواب
من از ریزش بیاد اشک می‌افتم
باید بارشی پی‌گیر
درد، آوار
بیاد التجا در این شب دل‌گیر
من از غم‌های پنهانی
به یاد قصه‌های شاد
و از سرمستی این آب آتشناک دانستم
که هوشیاری
سرت خوش
جام را دریاب
هی... هشدار!

شب است آری، شبی بیدار
دزد و محتسب در خواب
می‌ات بر کف
و بانگ نوش من بر لب
رها در باد
من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست
و در هر حلقه‌ی زنجیر
خواندم راز آزادی
سخن آهسته می‌گویی
نمی‌گویی که می‌مویی
شب نوش است‌، نیشی نیست
جامی ریز
جام دیگری
جامی که گیرم من از آن کامی
رها در باد
کجایی دوست؟
کو دشمن؟
بگو با من بگوش تشنه‌‌ام، گوشم
بخوان با من:
بنال آیا تو هم از حلقه‌ی زنجیر
دانستی که در بندی؟
رها در باد، با من گفت:
شنیدم آری ای بد مست:
من از زنجیر سازانم چه می‌گویی ؟
برای چکمه و قداره و شلاق‌هایم قصه می‌گویی!
کجایی پیر
خدایی نیست؟
راهی نیست
دیگر جان‌پناهی‌نیست!
سنگی هست
دامی هست
ننگی هست
چاهی هست
من و دشمن به یک راهیم و بر یک نطع
و از یک باده سرمستیم، وای من
صدای جام‌ها
جام‌ها
جام‌ها و جام
رها در باد
بلایت دور
رهاتر باش، خیرت پیش
این باد این شبان از تو
رهایم کن، رها در خویش.

چنان در خویش می‌گریم که گویی گریه درمانی‌ست
مرگی نیست!



آوار اشک
#نصرت_رحمانی


@asheghanehaye_fatima


ـ ڕەهام، ئەی لە بادا ڕەها
ڕەها لە داد، ڕەها لە بێداد
ڕەها لە با،
وتەیەک ماوە لەبنی وتەیەکدا!
بێوەی بی،
جامێکی تر تێکە.
کەوا شەو هەرمانی هەرمانە
بەیان لە خەودایە
من لە ڕژان فرمێسکم بیر دێتەوە،
سا تۆش تێ کە پەیتا پەیتا،
ژان، هەرەس
بە خۆشی فریاڕەس لەم شەوە خەمینەدا

من لە کەسەرە شاراوەکانەوە،
بەسەرهاتە خۆشەکانم بیر دێتەوە و
لە سەرەخۆشیی ئەم ئاوەئاگرینە زانیم،
ـ کەوا بەئاگای هێشتا.
سەرت خۆش
جامەکەت لەبیر نەچێ
مخابن ... جەخار!

شەو ئەرێ، شەوێکی بەخەبەر
دز و پاسەوان لە خەودان
مەی لە دەستەکانی تۆدا و
دەنگی نۆشی من لەسەر لێوان.

ڕەها بە
بە ناسازیی ئەم هاوارەدا من زانیم بێدەنگییەک لە گۆڕدایە و
لە جەغزی هەر زنجیرێکدا
نهێنی ڕزگارم چڕی
ئێستەش بەسرتەوە لە بۆم دەدوێی
ئاخ... نادوێی خۆ ئەمە دەگری.
شەوی نۆشە، ئێشێک نییە.

جامێک تێ کە
جامێکی تر،
جامێک کە بەر دڵم بگرێ،
ڕەها لە با.

لە کوێی یار؟
لە کوێی نەیار؟
بە گوێی تامەزڕۆمدا بدرکێنە، بە گوێمدا
پێم بڵێ:
ـ بڵێ وا تۆش لە جەغزی زنجیرەکاندا
زانیوتەوە کەوا دیلی؟
ڕەها لە بادا، پێی کوتم:
ـ ئەرێ منیش بیستوومە ئەی ڕەشمەست:
ـ من لە زنجیرسازەکانم تۆ چی دەڵێی؟
بۆ یەکەم کەتارە و قەمچییەکانم چیرۆک دەڵێی!

تۆ لە کوێی پیر
خوایەک نییە؟
ڕێییەک نییە
چیتر داڵدەیەک نییە!
بەردێک هەیە
داوێک هەیە
شەرمەزاری و
چاڵێک هەیە.

من و نەیار ڕێمان یەکە و هەردووش هاوخوان
مەستی مەیەکیش هەردووکمان،
ئاخ لە من،
دەنگی جامەکان،
جامەکان،
‌ جامەکان، جامەکان!

ڕەها لە با
بێوەی بی
ڕەهاتر بە، خێر بێتە ڕێت
ئەم بایە و ئەم شەوانەش بۆ تۆ
ڕەهام بکە، ڕەها لە خۆ.

وەها لە خۆدا دەگرین ئێمە دەڵێی گریان نەمان نییە،
هەتوانێکە!


هەرەسی فرمێسک|نوسرەت ڕەحمانی
|وەڕگێڕان:پاشای باران
ای تکیه‌گاه و پناه
زیباترین لحظه‌های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من!
ای با تو من گشته بسیار،
درکوچه‌های بزرگ نجابت.
ظاهر نه بن‌بست عابر فریبنده استجابت.
در کوچه‌های سرور و غم راستینی که مان بود.
در کوچه‌باغ گل ساکت نازهایت.
در کوچه‌باغ گل سرخ شرمم.
در کوچه های نوازش.
در کوچه‌های چه شب‌های بسیار،
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن.
در کوچه‌های مه‌آلود بس گفت‌و‌گوها،
بی‌هیچ از لذت خواب گفتن.
در کوچه‌های نجیب غزل‌ها که چشم تو می‌خواند،
گهگاه اگر از سخن باز می‌ماند،
افسون پاک منش پیش می‌راند.
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک!
ای شط زیبای پر شوکت من!
ای رفته تا دوردستان!
آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ست
روشن‌ترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من!

ای تکیه گاه و پناه
غمگین‌ترین لحظه‌های کنون بی‌نگاهت تهی مانده از نور،
در کوچه‌باغ گل تیره و تلخ اندوه،
در کوچه‌های چه شب‌ها که اکنون همه کور.
آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ست
که شب‌فروز تو خورشید پاره‌ست؟


#مهدی_اخوان_‌ثالث


@asheghanehaye_fatima
Roozbeh Bemani ( Alaj )
Roozbeh Bemani
#علاج تجربه‌ی متفاوتی در مسیر کاری منه با ملودی‌ای از میلاد پُرقوه‌ی عزیز که از ابتدا دوست داشتمش و روش ترانه‌ی پایانی تیتراژ سریال #ملکه_گدایان رو نوشتم اما فکر میکنم تنظیم دوست عزیزم سعید زمانی روی این کار یکی از درخشانترین تنظیم‌هاییه که تو این چند سال اخیر موسیقیمون شنیدم که خوشحالم این تنظیم روی کاری از منه.تشکر میکنم از دوستان دیرینم حسین سهیلی‌زاده نازنین برای پیشنهاد همکاری در این پروژه و مسعود همایونی و میلاد عالمی عزیز برای نوازندگی درخشانشون و شاهد عزیز برای همراهی همیشگیش.تیتراژ اول این سریال هم فکر میکنم کار متفاوتی باشه که دهم دی ماه همزمان با پخش سریال منتشر میشه.امیدوارم هر دو کار رو دوست داشته باشید.
.
یه جور زیبایی عجیبی
شبیه زیبایی دریا...‌


خواننده و ترانه سرا: روزبه بمانی
#roozbehbemani
آهنگساز: میلاد پرقوه
@miladporghovehmusic
تنظیم: سعید زمانی
@saeedzamani1
گیتار الکتریک: مسعود همایونی
@masoudhomayouni
ویولن،ویولا: میلاد عالمی
@miladalemii
‌مدیر تولید: شاهد صادق پور



@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️Divine Persian Dance ✦ Mark Eliyahu in the ancient david's tower 2020
▪️رقص ایرانی و موسیقی ازMark Eliyahu ,
#رقص

@asheghanehaye_fatima

اگر به آدم بزرگ‌ها بگویید من خانه قشنگی دیدم که با آجر قرمز ساخته شده بود،
لب پنجره‌اش پر از گل های شمعدانی بود
و روی بامش پر بود از کبوتر،
نمی‌توانند زیبایی آن خانه را در ذهن خود مجسم کنند.
باید به آدم بزرگ ها بگویید:
خانه‌ای دیدم که صدهزار فرانک قیمت داشت
در این صورت آن ها با صدای بلند خواهند گفت:
وای چه خانه ی قشنگی بوده است...!

شازده کوچولو | #آنتوان‌دوسنت_اگزوپری



@asheghanehaye_fatima
اکثرِ ما ، شیفته ی اولین روز‌های آدم‌ها می‌شویم. اگر شخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز ، چند هفته یا چند ماه نشان میدهند ، همان روز‌های اول بروز میدادند ، چه بسا که تعداد زیادی از ما نه تنها دل‌بسته نمی‌شدیم ، بلکه حتی طرف این آدم‌ها هم نمیرفتیم.
به این ترتیب هزینه‌های روحی ،روانی‌ و جسمی‌ که متحمل می‌شویم هم کاهش پیدا می‌‌کرد. شاداب تر بودیم. خوش اخلاق تر. کمتر قرص خواب استفاده می‌‌کردیم. کمتر سیگار می‌‌کشیدیم. کمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا می‌‌کردیم ....
براستی چرا ، چرا ، چرا ، چرا از تجربه‌ها درس نمی‌گیریم و باز از همان روز‌های اول به همه اعتماد می‌کنیم ؟؟؟ چرا؟؟؟؟

#نيكى_فيروزكوهی
📚در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



امروزه بهترين آدمها را دیوانه می‌دانند. دوره، دوره‌ی بی‌مايگی و بلاتكليفی است همين و بس؛ ولی اصلا ارزش حرف زدن ندارد.
این روزگار، عصر طلایی بی‌مايگی و بی‌عاطفگی است؛ عصر اشتياق به جهل، بلاهت، بلاتكليفی. دوران درخشان كشمكش بر سر چيزهای حاضر و آماده‌! هيچكس فكر نمی‌كند. به ندرت كسی پيدا می‌شود كه انديشه‌ای برای خودش ترسيم كند.

📕 جوان خام
✍🏽 #فئودور_داستایفسکی
گاهی کسانی که هزاران فرسنگ
از شما فاصله دارند،
می توانند احساس بهتری
نسبت به کسانی که
دقیقا در کنارتان هستند،
در شما ایجاد کنند...

#احمد_محمود

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص روی یخ زیبایی بر موسیقی پرسپولیس اثر امین الله حسین آهنگساز ایرانی الاصل فرانسوی .

#رقص

@asheghanehaye_fatima

در کوچه باد می‌آید
در کوچه باد می‌آید
و من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم
به غنچه‌هایی با ساق‌های لاغر کم‌خون
و این زمان خسته‌ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد
مردی که رشته‌های آبی رگ‌هایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاه‌اش
بالا خزیده‌اند
و در شقیقه‌های منقلب‌اش آن هجای خونین را
تکرار می‌کنند
ــ سلام
ــ سلام
و من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم...

■شاعر: روغ_فرخ‌زاد | ۱۳۴۵-۱۳۱۳ |

🎙●دکل
مه‌ی شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با صدای فروغ از آلبوم «شعرهای فروغ فرخزاد»، کانون پرورش فکری ۱۳۴۴

@asheghanehaye_fatima
در چشمان‌ات ابرهایی سیاه بود و
سرآغاز زمستان و
پیغمبری تمام پیامبـران...



كانَ في عينيكِ غَيْمٌ أسودٌ
وبداياتُ شتاءْ
ونُبُوءاتُ جميع الأنبياءْ...



#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

برگردان: #محمد_حمادی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اموزش قاصد دکوری



حواستون باشه که اسپری رنگ یونولیت رو آب میکنه و بهتره از رنگ اکرولیک استفاده کنید ولی اگر میخواین با اسپری رنگ کنید اول روی توپ یونولیتی رو یک لایه رنگ اکرولیک یا چسب جوب بزنید بعد از اینکه خشک شد با اسپری رنگ کنید🤩👌🏻

برای اکلیل زدن، بعد از رنگ کردن و خشک شدن رنگ اول یک لایه اسپری چسب مو یا کیلر بزنید و سریع اکلیل روی قاصدک بپاشین و بعد دوباره اسپری بزنید تا اکلیل ها روی کار فیکس بشه🤩

#کدبانو

@asheghanehaye_fatima