عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



و چه قدر خسته ام از «چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت
پاسخ های پيچيده
از کلمات سنگين
فکرهای عميق
پيچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا...

دلم تنگ می شود گاهی،
برای يک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطيلی در زمستان
چهار «خنده ی» بلند
و پنج «انگشت» دوست داشتنی!


#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima



گاهی پناه می برم به عطر چای،
به کیف آرایشم،
به آهنگ های شاد ...

گاهی
تمام سعی ام را می کنم
بعد...
با صدای بلند گریه می کنم فقط


#مهتاب_یغما
@asheghanehaye_fatima


می دانم
در نهایت من و تنهایی
باهم خواهیم ماند
او سیگارش خاموش خواهد شد و
من نیز برای همیشه
خواهم خوابید

#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima


بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب میشود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته میکند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
که در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند


#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima


.
به من مربوط نیست
اما
دارد سرد می شود هوا
سر قرار که می روی
لباس گرم بپوش
به من ربطی ندارد
اما
یکی نشودرنگ شالت با پیرهنت, باز
برایم مهم نیست
اما
تلخ باشدعطرنگاهت
جذاب ترمی شوند چشم هات
اصلا
به من چه که
رز زرد نخری برایش
یا
بی هواببوسیش میان قهرلبانش
اصلا
همان بهترکه
فراموش کنی
تاریخ اولین دیدارش
راستش اصلا
به من ارتباطی ندارد
که عاشق باشی یانه
هرچند
تو را به خدا
مواظب عشقت باش!!!: (



#آرزویزدانی_ر_ه_ا
@asheghanehaye_fatima


بايد هر روز عاشق ترت شوم
كه تو هر شب معشوق ترم باشى
كه من از شب هاى با تو روزترم
كه من از با تو هر روز ترم
كه من از خودم باتوترم
كه با تو شعرترم
ترانه ترم
تو بى گمان
هر روز ترين معشوق منى...
پ.ن:
باور نمى كنى؟ پاييز قرار است بيايد و حرف آخر را بريزد پاى همان درخت كه گفته بودى شبيه توست، نيا، حتى خبر نگير، اين پاييز خواهى فهميد...

#كامران_رسول_زاده
@asheghanehaye_fatima


شعرهایم را دود میکنم
با لباسی سپید
خفته در گور میکنم
مگر نه اینکه تمام شعرها
از برای توست؟
بعد تو، با یاد تو
بر تنشان لباس تور میکنم
شعرهایم اگر به تو نرسند
میسوزند
در عبور از آدمها
به شخصی شبیه تو
چشم میدوزند،
خوب میدانند
هیچ غریبه ای تو نیست
به دنبال نگاه گرم تو
در دفتر خاطراتمان
میپوسند
خاطراتمان با وجود تو
رنگ داشت
از برای همین رنگها بود که
دنیا با ما سرِ جنگ برداشت

عاقبت روزی
شعرهایم تلنبار میشوند
بر دوش خسته ام همگی بار میشوند
آن روزست که
شعرهایم را خواهم بافت
به شکل طنابی زخیم
تار و پودشان را به هم
خواهم تافت
دیر نیست روزی که
شعرهایم را
بر طناب دار من خواهی یافت...

#سین_باقی
@asheghanehaye_fatima


لرزش لبانم
یعنی رعشه‌ی بوسه‌هایم
در گذشته‌‌ات با من به گوش می‌ر‌سد
در شراب تو
دروازه‌ی زمان را می‌گشایم
و رویایت
‌بارانِ خفته را می‌باراند.
بارانت را به من بده!
بی‌حرکت در بارانِ رویایت
خواهم ایستاد
دور، در دلِ اندیشه،
بی‌هراس و
بی‌نسیان
در خانه‌ی زمان است، گذشته
به زیر پاهایت
که می‌رقصند.



#خوان_خلمن
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
نمی دانم
ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ
ﺭﻓﺘﻦ، ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﺁﻣﺪﻥ...!

#ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ_ﺍﺳﻔﻨﺪﯾﺎﺭﯼ

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


ﻭﯾﻠﯽ : ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﮑﺎﺭﻣﯽﮐﻨﯽ؟
ﭼﺎﺭﻟﯽ : ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯽﺑﺮﺩ. ﻗﻠﺒﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ،
ﻭﯾﻠﯽ : ﺧﻮﺏ، ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯼ،
ﭼﺎﺭﻟﯽ : ﺍﻭﻥ ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦﻫﺎ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ؟
ﻭﯾﻠﯽ : ﺍﻭﻧﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﻧﺎﺗﻮ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ.
ﭼﺎﺭﻟﯽ : ﺁﺭﻩ، ﺍﻣﺎ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ...



#آرتورمیلر
ﻣﺮﮒ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_هفتم
#چیستایثربی

@asheghanehaye_fatima

ما دیر رسیدیم ؛ جهان دیر رسید ؛ سرنوشت هم مثل ما عقب افتاد!

پیتر یوحنا را دستگیر کرده بودند ؛ به جرم ایجاد اغتشاش ! سهراب میگفت ؛ خیلی سعی کرده جلوشو بگیره ؛ اما اون رفته دم پایگاه ؛ سردار رو که دیده ؛ داد زده : آقای مجیدی! خب سالهاست کسی سردار رو به این فامیل نمیشناخت! سردار برمیگرده ؛ پیتر با لباس کشیشی میگه :

هیچ انسانی نجس نیست ! به خصوص پسر صدیقه ی پرورش ؛ که به خاطر زنده موندن امثال تو مرد ! آدما نجس بدنیا نمیان ؛ ولی گاهی کثیف میشن... به مرور زمان ! بذار پدر آسمانی ما تصمیم بگیره نجس کیه! تو حق ستم به مردم نداری!

سردارکه سخت جا خورده بود ؛ فکر کرده این کشیشم جاسوس خارجیاست !

چون اسم زن شهیدشم آورد ؛ که کسی خبر نداشت ! خواستن به پیتر یوحنا حمله کنن!

سردار گفت: نه ؛ فقط ببرینش! با این پدر ؛ حالا من ؛ کار ؛ زیاد دارم!

سهراب گفت : من میخواستم جلو برم و همه چیز رو بگم ؛ ولی شلوغ شده بود!
سربازا نمیذاشتن ؛ فکر میکردن کار کشیش ؛ ربطی به شلوغی اخیر هشتادو هشت داره!
منو زدن عقب ؛ سردارم سوار شد رفت ؛ حالا پیتر رو گرفتن ! کلیسا واویلا میشه ! جوونا که نمیدونن این کشیش ؛ مسلمونه ! اگه هم بفهمن ؛ کلیسا شلوغ میشه ! وقتی بفهمن کشیشون ؛ پسر سرداری به این تندیه.... و مسلمون!

میدانستیم سردار آدم تندی ست ؛ و روزهای بدی را میگذارند ؛ همه را دشمن و عامل فتنه میبیند ؛ شهرام گفت : گمونم از بازیگرام خوشش نیاد ؛ وقت ملاقات بهم نمیده ! میده؟ یکی باید بهش بگه!

پشت سرمان ؛ سایه ای ؛ در چادر مشکی گفت: من میگم !...

برگشتیم ! من ؛ شهرام ؛ سهراب و علیرضا....


شبنم بود ! با عینک تیره ؛ موهایش را رنگ کرده بود؛ و چندین سال جوانتر به نظر میرسید . سهراب گفت:

کجا بودین شبنم خانم؟
علیرضا گفت: سوال نکن از مادرم !


من گفتم: نگرانتون بودیم!
شهرام هم گفت : اومدید ؛ تصادف کردید؛ گفتن امکان فلجی وجود داره!
...کسی رو ندیدید! بعدم با پسرتون ناپدید شدید! بعد از این همه سال؛ چرا اومدی خاله؟

شبنم گفت : چون میدونستم چنین روزی پیش میاد! چون سردار رو میشناختم و سرسختیشو!

چون وقتی همه جور شکنجه ش میدادن ؛ من توی اون زندان لعنتی بودم! هردومون از بچه هامون بیخبر!
من فقط میدونستم آذر من؛ پیش یه خانواده ی مذهبیه ؛ راجع به پسر اون ؛ هیچکدوم چیزی نمیدونستیم !
من به صدیقه قول داده بودم یه روز به پسرش بگم مادرش چرا مرد! اون شوهرشو لو نداد ؛ اصلا هیچی نگفت! برای همین، دیگه به دردشون نمیخورد...کشتنش!

سردارم چیزی لو نداد ؛ اما مجیدی از خطوط اصلی رابط بچه های حوزه ی علمیه بود؛ لازمش داشتن ؛ مهره ی سوخته نبود ! میخواستن ببینن توی زندان ؛ نفوذیاش کین؟!...
چطوری اعلامیه های امامو ، تو زندان هم پخش میکنه!
مهرداد روانی ؛ منو از زندان دزدید! چند سال بعد ؛ انقلاب شد ؛ منم زنده موندم ، مهرداد رو کشتم ؛ اما...
علیرضا گفت: بقیه شو نگو مادر! شهرام گفت:بعد ازتخریب بیمارستان کجا بودین؟ گفت: بیمارستان؟ من فقط دو سال ؛ مهمون اون بیمارستان بودم؛ ظاهرا برای فرار از مجازات قتل ! بله...بیمارستان بودم ؛ اما بیمار نبودم! کارمند و نفوذی سردار بودم! هنوزم هستم !


#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_هفت
#چیستایثربی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


ما باختيم اما
بايد قبول كرد شكستِ ما
انكارِ عشق نيست ...

#محمدعلی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima


هر گره ای که به روسریت می زدی
کمی از زیبایی
رنگ می باخت
هر لباسی که چنگ می زدی
کمی از لطافت جهان
کدر می شد
هر دوشی که می‌گرفتی
آوازهای دخترانه ات
رگ می کردند و
ابرها تازیانه می خورند
اما تنها من
تنها من می دانستم
که آینه ها با زیبایی تو
چه می کنند
وقتی که زیر چکه های روسریت
در بند رخت
می ایستادم و
دست هایت را
از رودها مطالبه می کردم
تنها من
که دیگر نمی خواستم
این دار اجدادی را به کسی بسپارم و
خودم باسری به شانه های تو
رو به خالی این ابرها
چکه کنم
فردا که صبح
به روسریت گره می زنی
مرا خواهی یافت
باچهره ای که دوست نداری
و شعری در جیبم
که رنگ بعضی ازسطرهایش را
وایتکس برده است
به هر حال
این غرامت انگشت های توست
که از دریاها گرفته ام


#فریاد_ناصری

از مجموعه #سربازهای_خسته_پشت_خاکریزهای_تخت
@asheghanehaye_fatima


عاشق شدن در شهریور،
حماقت محض است
وقتی جهنمی به نام پاییز،
پیش رویت قرار دارد...

#رادوین_دهتلی
کودک چشم من از قصه ی تو میخوابد.

#حمید_مصدق

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


نمیدانم آیا
برای تو هم پیش آمده
شبی ،نیمه شبی ،بیدارشوی و
نشسناسی خودت را ؟؟!!

شده تا بحال مات بودنت شوی ؟؟

شده احساس کنی
اسارت در بند تنت را ؟؟

بیدارمیشوی و
غربت این بُعد غم آلود مبهوتت می کند

از پس ذهنت،
جایی در خاطرات خیلی دور ...
یادسبکی سپیدی
مثل نسیم عبور میکند

دل ت ن گ ی !

دلتنگ کسی و چیزی و جایی
که نمیدانی چیست میشوی

دلتنگ فاصله ی میان بودن و نبودن !

نمیدانم آیا
بودن اجبار است یا اختیار ؟!
شاید
اجباری اختیاریست
و یا برعکس ...

دلتنگم ؛

دلتنگ کسی وچیزی و جایی
که نمیدانم چیست ..!!

حجم عظیم خاطرات هزاران سال
درمن است ...
آن همه
آمدن و رفتن
آن همه
عشق و نفرت
فقر و ثروت
اشک و لبخند ...

آه،
سی و پنج سالم است و
این همه خسته ...؟؟!!

نه ،
نمیشود !!!

هزارساله ام من

هزار ساله ...

#هستی_دارایی
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🔆

به اقیانوس میمانی..
با همه ی تشنگی
نمیشود نوشیدت...

#ستاره_فرخی_نژاد



@asheghanehaye_fatima

🔆
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🌻



@asheghanehaye_fatima

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ
ﺷﺎﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺩ
ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﻮﺯﺩ
ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮ
ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﺘﺎﺑﻨﺪ
ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﻥ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺧﻮﺩ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ...

👤 #ﺍﻣﯿﻠﯽ_ﺑﺮﻭﻧﺘﻪ
برگردان: ﭼﯿﺴﺘﺎ ﯾﺜﺮﺑﯽ




🌻
@asheghanehaye_fatima

غرور !
پیشِ چشمانِ تو تکه که می شود
وقتی راهِ فراری نیست
وقتی تمامِ شب در مردمکشان پیداست
غم !
معنایی ندارد
وقتی بی خیالِ هرکه بلند می خندی
وقتی مرا وادار به خندیدن می کنی
نبودن !
بیهوده است
وقتی تو سراسر بودنی
حرف و حدیث و نگاه هایِ بی جا !
بادِ هواست
وقتی تو
با تمامِ وجودت مرا دوست خواهی داشت
من تو را تمنا می کنم
بخواهی حدیث عاشقی ام را فریاد
می کنم حتی
من همینقدر که بدانم
پاییز با تو در راه است
تا خودِ خودِ خدا هم که باشد
باله می رقصم
و می بوسم رویِ تمامِ شهر را
حتی آنان که
آغوش و بوسه و عشق را
خرافات می دانند
خدا را چه دیدی ؟
شاید شهر
عاشق شد!

#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima


نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است

من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون

به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است

به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره

به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام

به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی

به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من

به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی

قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت

به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه


#سید_مهدی_موسوی