@asheghanehaye_fatima
از این شبِ مگسی می خزم به آغوشت
بفهم این را که زنده ام به خاطرِ کی!
بدون دلهره از منطق زمان و مکان
تو با دقایق من تا همیشه! مشترکی
#فاطمه_اختصاری
از این شبِ مگسی می خزم به آغوشت
بفهم این را که زنده ام به خاطرِ کی!
بدون دلهره از منطق زمان و مکان
تو با دقایق من تا همیشه! مشترکی
#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی
پشتِ خواب های نا آرامِ تو
چیزی بیش از نگرانیهایِ زنانه نیست
دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم
پشتِ نگرانیهایِ زنانه ی من
مردی ایستاده
که دیوانه وار دوستش دارم ...
من هم معتقدم که مردان از مریخ میآیند و زنان از ونوس
#نیکی_فیروزکوهی
دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی
پشتِ خواب های نا آرامِ تو
چیزی بیش از نگرانیهایِ زنانه نیست
دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم
پشتِ نگرانیهایِ زنانه ی من
مردی ایستاده
که دیوانه وار دوستش دارم ...
من هم معتقدم که مردان از مریخ میآیند و زنان از ونوس
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
آنقدر میخواهمت
که تمام نمیشود این خواستن
یک تکرارِ بههم پیچیدهی ساده
شبیه خواهشِ موج بر دلِ تنگِ ساحل ،
هرلحظه هزاربار به سینهات ،
خواستنم را موج میشوم
دریا میشوم
تو ساحلی و ،
دوباره باز میخواهمت
#مرجان_پورشريفى
آنقدر میخواهمت
که تمام نمیشود این خواستن
یک تکرارِ بههم پیچیدهی ساده
شبیه خواهشِ موج بر دلِ تنگِ ساحل ،
هرلحظه هزاربار به سینهات ،
خواستنم را موج میشوم
دریا میشوم
تو ساحلی و ،
دوباره باز میخواهمت
#مرجان_پورشريفى
@asheghanehaye_fatima
تمامی آن شبی که تو نیامدی
خواب به چشمانم نیامد،بارها جلوی درگاه رفتم
باران می بارید و دوباره برمی گشتم
آن وقت ها نمی دانستم، اما حالا می دانم آن شب هم،همه چیز به قرار شب های بعدی می شد
که تو هرگز نیامدی و خواب به چشمانم نیامد
و دیگر انگار چشم انتظارم هم نبودم
اما بارها جلوی درگاه میرفتم
چون باران می بارید و هوا خنک بود
اما بعد از آن ،شبها و حتی سالها بعد
وقتی باران می بارید جلوی درگاه ،در باد می شنیدم
صدای قدم های و آوایت را
وگریه ات جایی در کنج سرد
زیرا نمی توانستی به درون آیی
برای همین ،شب بارها از خواب می پریدم
جلوی درگاه می رفتم و بازش می گذاشتم
و می گذاشتم هر که موطنی نداشت به درون بیاید
گدایان،روسپیان،واماندگان و
همه جور آدمی می آمدند زیر سقفم
اکنون از آن شبها سالها گذشته
و هنوز باران می بارد و باد می آید
اکنون حتی اگر که تو شبی کنارم بیایی
می دانم دیگر نه تو را،نه صدایت را
و نه چهرهات را نخواهم شناخت
از آن رو که دگرگون شده اند
ولی هنوز هم صدای قدم هایی
در باد می شنوم و هق هق گریه ای در باران
و کسی که می خواهد به درون بیاید
هر چند دلبندم،در آن زمان تو نیامدی ،وآن که انتظار می کشید هم من بودم
باز هم دلم می خواهد بیرون،جلوی درگاه بروم
ولی بیدار نمی شوم،بیرون نمی روم
نگاه نمی کنم و تنابنده ای هم به خانه ام نمی آید دیگر
#برتولت_برشت
تمامی آن شبی که تو نیامدی
خواب به چشمانم نیامد،بارها جلوی درگاه رفتم
باران می بارید و دوباره برمی گشتم
آن وقت ها نمی دانستم، اما حالا می دانم آن شب هم،همه چیز به قرار شب های بعدی می شد
که تو هرگز نیامدی و خواب به چشمانم نیامد
و دیگر انگار چشم انتظارم هم نبودم
اما بارها جلوی درگاه میرفتم
چون باران می بارید و هوا خنک بود
اما بعد از آن ،شبها و حتی سالها بعد
وقتی باران می بارید جلوی درگاه ،در باد می شنیدم
صدای قدم های و آوایت را
وگریه ات جایی در کنج سرد
زیرا نمی توانستی به درون آیی
برای همین ،شب بارها از خواب می پریدم
جلوی درگاه می رفتم و بازش می گذاشتم
و می گذاشتم هر که موطنی نداشت به درون بیاید
گدایان،روسپیان،واماندگان و
همه جور آدمی می آمدند زیر سقفم
اکنون از آن شبها سالها گذشته
و هنوز باران می بارد و باد می آید
اکنون حتی اگر که تو شبی کنارم بیایی
می دانم دیگر نه تو را،نه صدایت را
و نه چهرهات را نخواهم شناخت
از آن رو که دگرگون شده اند
ولی هنوز هم صدای قدم هایی
در باد می شنوم و هق هق گریه ای در باران
و کسی که می خواهد به درون بیاید
هر چند دلبندم،در آن زمان تو نیامدی ،وآن که انتظار می کشید هم من بودم
باز هم دلم می خواهد بیرون،جلوی درگاه بروم
ولی بیدار نمی شوم،بیرون نمی روم
نگاه نمی کنم و تنابنده ای هم به خانه ام نمی آید دیگر
#برتولت_برشت
@asheghanehaye_fatima
آه دوباره همان چشم ها
که زماني مرا چنان عاشقانه سلام مي داد
و دوباره همان لبها
که زندگي ام را شيرين مي کرد
و دوباره همان صدا
صدايي که زماني چنان مشتاقانه مي شنيدم اش
فقط من همان نيستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفيد و زيبايش
که سفت و عاشقانه به دورم مي پيچيد
به قلبش رسيده ام
به احساسات راکد و بي حوصله
#هاينريش_هاينه
آه دوباره همان چشم ها
که زماني مرا چنان عاشقانه سلام مي داد
و دوباره همان لبها
که زندگي ام را شيرين مي کرد
و دوباره همان صدا
صدايي که زماني چنان مشتاقانه مي شنيدم اش
فقط من همان نيستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفيد و زيبايش
که سفت و عاشقانه به دورم مي پيچيد
به قلبش رسيده ام
به احساسات راکد و بي حوصله
#هاينريش_هاينه
وقتی که چشمات خسته ان از شب
پیراهن خورشیدو می پوشم
آروم میام رو آسمونت تا
آروم بگیری توی آغوشم...!
#مهرشاد_فروزان
@asheghanehaye_fatima
پیراهن خورشیدو می پوشم
آروم میام رو آسمونت تا
آروم بگیری توی آغوشم...!
#مهرشاد_فروزان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
منــــم و زندگــــی ِ پــــُر شده بــــا تصویرم
یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم...
#فاطمه_اختصاری
منــــم و زندگــــی ِ پــــُر شده بــــا تصویرم
یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم...
#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
خانم ب:" آقاي الف؟! بيداري؟! "
آقاي الف:" بله عزيزم. چرا نمي خوابي؟ "
ب:" عطر نفسهات داره روي ايوان قدم مي زنه؛
وسوسه ي بوسه هات داره زير بنا گوش م لالايي مي خونه؛ حوصله ي سر انگشتات، از بلندي موهام، سر اومده و حواس گيسم رو پريشون كرده!"
الف:" منم بي خواب شدم. مثل ماري به خودم مي پيچم تا هوس تو رو از سر بيرون كنم و خواب به چشمانم بياد و حواسم به موهاي تو!"
ب:" به كسي نمي گم هوس مرا دود مي كني ميان گلخانه تا نفس شمعداني ها به تنگ آيد و به خواب من سرايت كنند و بترسم كه بي من زندگي خواهد پژمرد. ولي اين همه دور كه منم!... "
الف:" خب گر گرفتند سر انگشتانم از حسرت لمس زنانگيت، ناخن هايم تير مي كشند تا بشكافم جامه از تنت وبوسه باران كنم سرزمين جانت را."
ب:" و من مغلوب وسوسه ي بوسه ات شوم و بر روي ناز بالش اين خانه، به خواب روم.
بيا كمي مهربان تر باش. اين بالشت پر قو از تو
آن ناز بالشت بازوهايت از من."
الف:" نمي داني در رگ نازك شب ياد تو جريان دارد."
ب:" پس به خواب من بيا؛
تو را به جانِ روياهاي مشتركمان، دست از هر چه آرزوست بكش. خودم برايت تمام زن هايي مي شوم كه در بيداري نديده اي."
الف:" تو را به جان آسمان بخواب. روي سرمان هوار مي شود از دلتنگي!"
ب:" شبت ستاره بارون. "
الف:" شبت ماه. "
#امیر_معصومی/آمونیاک
خانم ب:" آقاي الف؟! بيداري؟! "
آقاي الف:" بله عزيزم. چرا نمي خوابي؟ "
ب:" عطر نفسهات داره روي ايوان قدم مي زنه؛
وسوسه ي بوسه هات داره زير بنا گوش م لالايي مي خونه؛ حوصله ي سر انگشتات، از بلندي موهام، سر اومده و حواس گيسم رو پريشون كرده!"
الف:" منم بي خواب شدم. مثل ماري به خودم مي پيچم تا هوس تو رو از سر بيرون كنم و خواب به چشمانم بياد و حواسم به موهاي تو!"
ب:" به كسي نمي گم هوس مرا دود مي كني ميان گلخانه تا نفس شمعداني ها به تنگ آيد و به خواب من سرايت كنند و بترسم كه بي من زندگي خواهد پژمرد. ولي اين همه دور كه منم!... "
الف:" خب گر گرفتند سر انگشتانم از حسرت لمس زنانگيت، ناخن هايم تير مي كشند تا بشكافم جامه از تنت وبوسه باران كنم سرزمين جانت را."
ب:" و من مغلوب وسوسه ي بوسه ات شوم و بر روي ناز بالش اين خانه، به خواب روم.
بيا كمي مهربان تر باش. اين بالشت پر قو از تو
آن ناز بالشت بازوهايت از من."
الف:" نمي داني در رگ نازك شب ياد تو جريان دارد."
ب:" پس به خواب من بيا؛
تو را به جانِ روياهاي مشتركمان، دست از هر چه آرزوست بكش. خودم برايت تمام زن هايي مي شوم كه در بيداري نديده اي."
الف:" تو را به جان آسمان بخواب. روي سرمان هوار مي شود از دلتنگي!"
ب:" شبت ستاره بارون. "
الف:" شبت ماه. "
#امیر_معصومی/آمونیاک
@asheghanehaye_fatima
امشب
که وارد خواب هایم شوی
بی هیچ بهانه ای
مانع از
خروجت
خواهم شد
لباس های گرمت رابردار
#محرم_نجفپور
#خوابهای_یک_دیوانه
#شاعرمعاصر
امشب
که وارد خواب هایم شوی
بی هیچ بهانه ای
مانع از
خروجت
خواهم شد
لباس های گرمت رابردار
#محرم_نجفپور
#خوابهای_یک_دیوانه
#شاعرمعاصر
@asheghanehaye_fatima
در بی امتداد ؛
فاصله ها ...
در بی نهایت ؛
رویاها ...
بمان ....
آنجا .... !
دلم قرص است ...
که هیچ کس ؛
جز من ...
تو را ؛
خواب نمی بیند .... پویان
#پویان
در بی امتداد ؛
فاصله ها ...
در بی نهایت ؛
رویاها ...
بمان ....
آنجا .... !
دلم قرص است ...
که هیچ کس ؛
جز من ...
تو را ؛
خواب نمی بیند .... پویان
#پویان
آنکه آسوده ی خواب است
به بازوی رقیب
بالش نم زده
از گریه چه میداند چیست 😔
#مسیح_مسیحا
@asheghanehaye_fatima
به بازوی رقیب
بالش نم زده
از گریه چه میداند چیست 😔
#مسیح_مسیحا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
همه خفتند
به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما، دو سه دیوانه
دراز است هنوز...
#عماد_خراسانی
همه خفتند
به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما، دو سه دیوانه
دراز است هنوز...
#عماد_خراسانی
@asheghanehaye_fatima
شب است و
خاطرهای میخزد به بستر من
تو نیستی و
خیــــالِ تـــو را به بـــــر دارم
#حسین_منزوی
شب است و
خاطرهای میخزد به بستر من
تو نیستی و
خیــــالِ تـــو را به بـــــر دارم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه، بیابهام
سخنانم را در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه، بیابهام
سخنانم را در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@asheghanehaye_fatima
صبح را در آغوش گرفتم
دستهايم خيابان نخستين تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمان تو
دهان كوه را بوسيدم
لبانم چشمهای شدند و
زمزمههايت از نو درخشيدند
سرم را به روی پای شب گذاشتم و
خوابهايم آيينهی شعر شد و
زيبايی تورا در آن ديدند
" عشق مرا به تو ديدند " .
#شيركوبيكس
صبح را در آغوش گرفتم
دستهايم خيابان نخستين تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمان تو
دهان كوه را بوسيدم
لبانم چشمهای شدند و
زمزمههايت از نو درخشيدند
سرم را به روی پای شب گذاشتم و
خوابهايم آيينهی شعر شد و
زيبايی تورا در آن ديدند
" عشق مرا به تو ديدند " .
#شيركوبيكس
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
مگر نمیگويند که هر آدمی
يک بار عاشق میشود؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز ميکنی
دل میبازم باز؟
چرا هر بار که از کنارم میگذری
نفست می کشم باز؟
چرا هربار که میخندی
در آغوشت در به در می شوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمیآورند باز؟
گل قشنگم
برای ستايش تو
بهشت جای حقيری ست ...
#عباس_معروفی.
@asheghanehaye_fatima
يک بار عاشق میشود؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز ميکنی
دل میبازم باز؟
چرا هر بار که از کنارم میگذری
نفست می کشم باز؟
چرا هربار که میخندی
در آغوشت در به در می شوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمیآورند باز؟
گل قشنگم
برای ستايش تو
بهشت جای حقيری ست ...
#عباس_معروفی.
@asheghanehaye_fatima