@asheghanehaye_fatima
هر گره ای که به روسریت می زدی
کمی از زیبایی
رنگ می باخت
هر لباسی که چنگ می زدی
کمی از لطافت جهان
کدر می شد
هر دوشی که میگرفتی
آوازهای دخترانه ات
رگ می کردند و
ابرها تازیانه می خورند
اما تنها من
تنها من می دانستم
که آینه ها با زیبایی تو
چه می کنند
وقتی که زیر چکه های روسریت
در بند رخت
می ایستادم و
دست هایت را
از رودها مطالبه می کردم
تنها من
که دیگر نمی خواستم
این دار اجدادی را به کسی بسپارم و
خودم باسری به شانه های تو
رو به خالی این ابرها
چکه کنم
فردا که صبح
به روسریت گره می زنی
مرا خواهی یافت
باچهره ای که دوست نداری
و شعری در جیبم
که رنگ بعضی ازسطرهایش را
وایتکس برده است
به هر حال
این غرامت انگشت های توست
که از دریاها گرفته ام
#فریاد_ناصری
از مجموعه #سربازهای_خسته_پشت_خاکریزهای_تخت
هر گره ای که به روسریت می زدی
کمی از زیبایی
رنگ می باخت
هر لباسی که چنگ می زدی
کمی از لطافت جهان
کدر می شد
هر دوشی که میگرفتی
آوازهای دخترانه ات
رگ می کردند و
ابرها تازیانه می خورند
اما تنها من
تنها من می دانستم
که آینه ها با زیبایی تو
چه می کنند
وقتی که زیر چکه های روسریت
در بند رخت
می ایستادم و
دست هایت را
از رودها مطالبه می کردم
تنها من
که دیگر نمی خواستم
این دار اجدادی را به کسی بسپارم و
خودم باسری به شانه های تو
رو به خالی این ابرها
چکه کنم
فردا که صبح
به روسریت گره می زنی
مرا خواهی یافت
باچهره ای که دوست نداری
و شعری در جیبم
که رنگ بعضی ازسطرهایش را
وایتکس برده است
به هر حال
این غرامت انگشت های توست
که از دریاها گرفته ام
#فریاد_ناصری
از مجموعه #سربازهای_خسته_پشت_خاکریزهای_تخت
@asheghanehaye_fatima
هر گره ای که به روسریت می زدی
کمی از زیبایی
رنگ می باخت
هر لباسی که چنگ می زدی
کمی از لطافت جهان
کدر می شد
هر دوشی که میگرفتی
آوازهای دخترانه ات
رگ می کردند و
ابرها تازیانه می خورند
اما تنها من
تنها من می دانستم
که آینه ها با زیبایی تو
چه می کنند
وقتی که زیر چکه های روسریت
در بند رخت
می ایستادم و
دست هایت را
از رودها مطالبه می کردم
تنها من
که دیگر نمی خواستم
این دار اجدادی را به کسی بسپارم و
خودم باسری به شانه های تو
رو به خالی این ابرها
چکه کنم
فردا که صبح
به روسریت گره می زنی
مرا خواهی یافت
باچهره ای که دوست نداری
و شعری در جیبم
که رنگ بعضی ازسطرهایش را
وایتکس برده است
به هر حال
این غرامت انگشت های توست
که از دریاها گرفته ام
#فریاد_ناصری
هر گره ای که به روسریت می زدی
کمی از زیبایی
رنگ می باخت
هر لباسی که چنگ می زدی
کمی از لطافت جهان
کدر می شد
هر دوشی که میگرفتی
آوازهای دخترانه ات
رگ می کردند و
ابرها تازیانه می خورند
اما تنها من
تنها من می دانستم
که آینه ها با زیبایی تو
چه می کنند
وقتی که زیر چکه های روسریت
در بند رخت
می ایستادم و
دست هایت را
از رودها مطالبه می کردم
تنها من
که دیگر نمی خواستم
این دار اجدادی را به کسی بسپارم و
خودم باسری به شانه های تو
رو به خالی این ابرها
چکه کنم
فردا که صبح
به روسریت گره می زنی
مرا خواهی یافت
باچهره ای که دوست نداری
و شعری در جیبم
که رنگ بعضی ازسطرهایش را
وایتکس برده است
به هر حال
این غرامت انگشت های توست
که از دریاها گرفته ام
#فریاد_ناصری