عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


تا آن‌هنگام که در عشق‌ورزیدن کودک هستی

تا آن‌هنگام که
در عشق‌ورزیدن کودک هستی
میان تو و من
به‌قدر دریاها و کوه‌ها فاصله‌ست.
اگر روبه‌روی تو به سکوت بنشینم رواست
که سکوت در محضر زیبایی، زیباست
سخنان عاشقانه‌ی ما
ویران‌گرِ عشق است
واژگان آن‌گاه که بر زبان آیند،
از بین می‌روند

داستان‌های عاشقانه،
خرافات و فریب، تو را عوض کرده‌ست.
عشق از آن افسانه‌های مشرقی نیست
که در پایان‌اش
قهرمانان با هم ازدواج کنند
عشق، دل‌ به‌ دریا زدنی‌ست بی‌کشتی
و دانستنِ وصال دور از دست…

عشق،
لرزش انگشتان است
و لب‌های فروبسته‌ی غرق سؤال
عشق رود غم است در اعماق وجودمان
که پیرامون‌اش تاک‌ها و خارها می‌رویند
عشق همین است
همین کولاک‌ها
که در کنار هم نابودمان می‌کند
که هر دو می‌میریم
و آرزوهای‌مان شکوفه می‌زند
که اندک چیزی ما را برمی‌آشوبد
که همین یأس همین تردید
که همین دست تاراج‌گر، عشق است
همین دست کشنده‌ای
که بوسه‌اش می‌زنیم، عشق است

آن را که همچون مجسمه
با احساسات خویش
ساکت نشسته آزار مده
چه بسا مجسمه‌هایی که در سکوت می‌گریند
چه بسا صخره‌ای کوچک شکوفه برویاند
و رودها و امواج از او روان شوند.
تو را در خلال اندوه‌ام دوست می‌دارم
ای رخساره‌ی دست نیافتنی

همچون خداوند!
بیا بسنده کنیم
که تو همواره مثل راز باقی بمانی
رازی که مرا پاره‌پاره می‌کند
و ناگفتنی‌ست

شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳
#سودابه_مهیجی
بی‌دهان تو
کجاست طعم شراب؟

و بی‌تو هیچ عطرِ زیبایی نیست
تو پیشینه‌ی تمام عطرهایی...

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #سودابه_مهیجی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



تورا بازخواست نمی‌کنم
که پاره‌های وجودم را
برگرفتی
و با آن وطنی ساختی.
برای عاشقان
همین بس است
که غم‌هایشان
سرزمین گنجشکان باشد...

سعاد الصباح | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی

#سعاد_الصباح
#سودابه_مهیجی
تن‌ات قبیله‌ای‌ست که ماهرانه می‌جنگد
لشگری‌ست مسلح به زنانگی
تن‌ات نبردی فرهیخته‌ست
تا تمام مردان جهان را تصرف کند



#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

برگردان: #سودابه_مهیجی

@asgeghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



اندوهم اگر همچون ترانه‌ای
از دلم می‌تراوید
مردمان را به رقص در‌می‌آورد؛
آن‌چه مرا به گریه انداخته...
گاه زیبایی را
تاک‌های مستی‌بخش، رنگین می‌کنند
گاه خنجرهای بی‌کسی
غرق در خونش می‌سازند،
و سرخی گل
هرگز دیده نمی‌شد
اگر زخم نهانش سر باز نمی‌کرد...

میسون السویدان | شاعر کویتی
برگردان: سودابه مهیجی

#میسون_السویدان
#سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima



جهان هستی
و هیچ جهانی
چون تو نیست
آسمانِ هستی
و باران و شمیم...

تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدنِ دانه‌های باران

زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی...

از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو
بدل به خواب و رؤیا
و بیداری من شدی،
امان از اشتیاقم برای تو...

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند...

در تلفظِ نامت
شهدی‌ست
که دهانم نمی‌شناسدش...

پس هرگز
به‌ دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خاطرِ تو!

سهام الشعاع | شاعر سوری
برگردان: سودابه مهیجی

#سهام_الشعشاع
#سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima



ای مرد
که از میان مه و ابرهای خواب و رؤیا پدید می‌آیی
خانه‌ی آرزوها را در می‌کوبی
مرا که بر بالش دل‌تنگی خمیازه می‌کشم
غافل‌گیر می‌کنی
بر درگاه انتظار من
از اندوه کهنه‌ات
برهنه می‌شوی
و چشم به راه طلوع ماه می‌مانی
که مرا از مرگ به سوی خویش گم‌راه کنی
با سلامی فیروزه‌ای
و بوسه‌های احتمالی
به من بگو
پیش از آن‌که عاشق شکوفه‌ی لیمو شوی
بگو ای هم‌راه خواب‌هایم
ای آکنده از عطر دریا
کیستی؟




#ریتا_عودة | فلسطین، ۱۹۶۰ |

برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima



■قصیده‌ی زنان

زنان از کدامین بهشت بیرون پریدند
و سراب را برروی خواب‌های پر رهگذار
فروریختند؟

آب‌های آسمان را فراری می‌دهیم
به سوی سیاهی شبانگاه.
خورشید مسین را قطره‌قطره
بر صحرای پریده‌رنگ فرومی‌باریم
سپس با انگشتانِ بر چانه نهاده
شک می‌کنیم
که آیا کدامین رؤیا بر بیداری دخترکان چیره خواهد شد؟
قلب را به بارش شوقی شرم‌ناک
و شرابی سرشار وامی‌داریم
عمر را و صبر جمیل را
از زمان، تقاضا می‌کنیم.
و از جاده‌ها
وطنی می‌خواهیم
که هراس همگان را دور کند.

کدامین باد، بادبان‌ها را می‌رباید؟

طوفان را با خشم‌های پرّان درمی‌آمیزیم
و از هر جنسی، جفتی کنار هم می‌نهیم
تا مهریه‌ی دوشیزه‌ی گریزان باشد
شهرزاد در شب دیدار، کدامین ماه را به گردن آویخته بود؟

گفتیم نزدیک شو
گفتیم پرندگان شعله‌ور می‌شوند
و اندام افراخته، برگ و بر می‌دهد
گفتیم آبی نیل‌گون، اشارات محاق را می‌خواند
و جنگل سدر، جعبه‌های خالی می‌رویاند
گفتیم...
هلال را برای عید مهیا کردیم
و دست‌ها را برای حنا
و عروسی را برای سرزمین‌ها.
میان گندم و بعید، دوستی را رقم زدیم
زخم را با نمک غسل دادیم
و خمیر روح را به جنیان بخشیدیم
و صبح‌هنگام، ریسمان شام‌گاه را پاره کردیم.

زیباروی، از کدامین خواب آغاز می‌شود؟

#فوزیه_أبو_خالد | عربستان‌سعودی، ۱۹۵۶ |

برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima




ای ابر موسیقی که بر من سایه می‌افکنی!
باران نیز نم‌نم همین‌گونه برفراز بهشت می‌بارد
ای آن‌که آن‌قدر دوست‌ات داشته‌ام
که خون‌ام بدل شد به شراب پخته از آتش عشق!
محبت چون شمشیری در تن‌ام سفر می‌کند
و هرگز سد راه‌اش نمی‌شوم
چرا که تقدیر من است.
شکست‌هایم در عشق، عطرآگین به مشام می‌رسند
در عشق‌ات شکست خورده و پیروزم!
تمام افتخارات‌ام را پشت‌سر رها کرده‌ام
و تنها به بلندای گیسوان تو می‌بالم.

#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

برگردان: #سودابه_مهیجی

📕به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |
به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می‌جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد

آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برای‌اش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رؤیای‌ تو
که از آتش و لهیب حکایت می‌کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب‌هایی
کیستی تو؟

امان از سستی واژگان‌ام
امان از ناتوانی‌ام
امان از برباد رفتن‌ام در تو
کیستی تو؟

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رؤیا و بیداری من شدی
امان از اشتیاق‌ام برای تو

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمان‌ام در پیش‌گاه تو بایستند
در تلفظ نام‌ات
شهدی‌ست که دهان‌ام نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خاطر تو!



#سهام_الشعشاع | سوریه |

برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima



به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می‌جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد

آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برای‌اش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رؤیای‌ تو
که از آتش و لهیب حکایت می‌کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب‌هایی
کیستی تو؟

امان از سستی واژگان‌ام
امان از ناتوانی‌ام
امان از برباد رفتن‌ام در تو
کیستی تو؟

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رؤیا و بیداری من شدی
امان از اشتیاق‌ام برای تو

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمان‌ام در پیش‌گاه تو بایستند
در تلفظ نام‌ات
شهدی‌ست که دهان‌ام نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خ
اطر تو!



هام_الشعشاع | سوریه |

برگردان: #سودابه_مهیجی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



اندوه‌ام رو به فزونی‌ست
وقتی‌که چشمان‌ات گشوده‌تر و سیاه‌تر می‌شوند.
من از جادو نمی‌سرایم
تنها آتش و خاکستر را زیر‌ و رو می‌کنم.

#نزار_قبانی | سوریه
برگردان: #سودابه_مهیجی
به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |
ما همان‌هاییم که بر پیراهن شب ستاره‌ها
را دوخته‌ایم
و عمرمان چه بسا هم‌چون عمر گل‌هاست
و بر کوه‌ها چه بسیار تاک نشاندیم
و زمین زیر پای‌مان را غرق در عیدها کردیم.

عشق ژرف تو بداهه نیست
اندیشه و فکر و باور است

پس در امتداد بافه‌ای از نور فروببار
تا پرتو لطیف‌ات
نیکی را همه جا روان سازد
و باران پیاپی را
با توفانی از نعمت‌ها
آشکار کنی
که تا شبنم‌ها جاری شوند و
مردمان خشنود...

و آن‌وقت کاشانه‌ی من
در کشت‌گاه گلهاست
و این قافیه‌های زیبا را بر لب خواهم داشت.
چه وقت خواهی دانست
که تو زن هستی
و در آغوشت کفر به ایمان می‌رسد.

#نزار_قبانی
برگردان: #سودابه_مهیجی




@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



امروز نمی‌گویم دوست‌ات دارم
چه بسا فردا هم نگویم
تا زمین شکوفه‌ای به‌ بار آورد نه‌ ماه طول می‌کشد
و شب چه عذاب‌ها خواهد چشید تا ستاره‌ای را به‌دنیا بیاورد
و انسان هزاران سال منتظر می‌ماند تا پیامبری ظهور کند
پس تو چرا کمی صبر نمی‌کنی
تا معشوقه‌ی من شوی...؟!

#نزار_قبانی
برگردان: #سودابه_مهیجی
@asheghanehaye_fatima



و من از آغاز آفرینش
به‌دنبال وطنی برای پیشانی‌ام بودم
به‌دنبال گیسوان زنی
که مرا روی دیوار بنویسد و پاک کند
به‌دنبال عشق زنی
که مرا تا مرزهای خورشید ببرد
و در آن بیندازد
به‌دنبال لبان زنی
که مرا به طلای ساییده بدل کند.



#نزار_قبانی
برگردان: #سودابه_مهیجی

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رؤیا و بیداری من شدی
امان از اشتیاق‌ام برای تو

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمان‌ام در پیش‌گاه تو بایستند
در تلفظ نام‌ات
شهدی‌ست که دهان‌ام نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خاطر تو!

#سهام_الشعشاع
برگردان: #سودابه_مهیجی



@asheghanehaye_fatima
عشق تو یکه‌وتنها قد می‌کشد
آنسان که باغها گل می‌دهند
آنسان که شقایق‌های سرخ
بر درگاه خانه‌ها می‌رویند
آن‌گونه که بادام و
صنوبر بر دامنه‌ی کوه سبز می‌شوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان می‌یابد
عشقت، محبوب من!
هم‌چون هوا مرا در بر می‌گیرد
بی آنکه دریابم.

جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دست‌رس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی…
تعبیر ناکردنی…

#نزار_قبانی
برگردان: #سودابه_مهیجی


@asheghanehaye_fatima
آن هنگام که تو در میانِ مردم هستی، مردمان نیستند
گویی هیچ‌کس جز تو در اطراف‌ام نیست
و نه هیچ صدایی غیر از تو
که درجماعتِ نفس‌ها، نفس می‌کشی.
و نمی‌دانم
آیا یأس‌ام از آرزوهایم سرچشمه می‌گیرد
یا آرزوهایم حاصلِ یأس من‌اند...

■شاعر: #میسون_السویدان [ کویت ]

■برگردان: #سودابه_مهیجی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد
آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برایش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو
که از آتش و لهیب حکایت می کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی
کیستی تو ؟
امان از سستی واژگانم امان از ناتوانی ام
امان از برباد رفتنم در تو
کیستی تو ؟


جهان هستی و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده داری
صدای چکیدن دانه های باران
زمستان و بهارهستی
شب های تابستانه هستی
از آن زمان که به تو دل دادم جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رویا و بیداری من شدی
امان از اشتیاقم برای تو
کاش بدانی با تو چگونه محو می شوم
و چقدر خواهم مرد اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند
در تلفظ نامت شهدی ست که دهانم نمی شناسدش
پس هرگز بدنیا نیامده ام و هرگز نبوده ام جز بخاطر تو


#سهام_الشعشاع
ترجمه: #سودابه_مهیجی
و این منم
خسته از زمانه‌‌ای که زن را
فقط مجسمه‌ای مرمرین می‌خواهد

به ملاقاتم که می‌آیی با من سخن بگو
چرا مردانِ شرقی
به‌وقتِ دیدارِ زن
نیمی از کلام‌شان را از یاد می‌برند؟
و زن را فقط یک شاخه‌نبات
یا کبوتربچه می‌بینند؟

چرا مردِ مشرق زمین
سیب را از شاخه می‌چیند و سپس به خواب می‌رود؟


#سعاد_الصباح
ترجمه: #سودابه_مهیجی

@asheghanehaye_fatima