🍂 @asheghanehaye_fatima
دلام، دلام! بگو با این دل چه کنم؟
بگو چه کنم اگر زخم من از این هم عمیقتر رود
وقتی تو را دیدم، چه روزی بود؟
عجیب است انسان یکروزه تغییر میکند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آنقدر دورم که انگار هیچ خاطرهای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی و زندگیام را مثل روز میلاد قسمت کردی...
هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد: تقویم عشق من
و این نخستین کلماتام باشد برای تو.
🔘شاعر: #جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
🔺Cemal Süreya(1931-1990)
🔘برگردان: #همت_شهبازی
📕از کتاب: "من بوی دارچین میدهم"
دلام، دلام! بگو با این دل چه کنم؟
بگو چه کنم اگر زخم من از این هم عمیقتر رود
وقتی تو را دیدم، چه روزی بود؟
عجیب است انسان یکروزه تغییر میکند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آنقدر دورم که انگار هیچ خاطرهای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی و زندگیام را مثل روز میلاد قسمت کردی...
هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد: تقویم عشق من
و این نخستین کلماتام باشد برای تو.
🔘شاعر: #جمال_سورهیا
#جمال_ثریا
🔺Cemal Süreya(1931-1990)
🔘برگردان: #همت_شهبازی
📕از کتاب: "من بوی دارچین میدهم"
و تن ات زیباست.
چون سفیدیِ پرچم صلحِ
برافراشته...
در کار زار میدان نبرد.
#پوریا_نبی_پور
#نامه_هايی_برای_حنا
@asheghanehaye_fatima
چون سفیدیِ پرچم صلحِ
برافراشته...
در کار زار میدان نبرد.
#پوریا_نبی_پور
#نامه_هايی_برای_حنا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
منم آرى منم
كه از اين گونه تلخ مى گريم...
در نگرانىِ اين لحظه ى يأس،
كه سايه ها دراز مى شوند
و شب با قدم هاى كوتاه
دره را مى انبارد.
اى كاش كه دستِ تو پذيرش نبود
نوازش نبود و بخشش نبود
كه اين همه
پيروزىِ حسرت است،
باز آمدنِ همه بينايى هاست
به هنگامى كه
آفتاب
سفر را جاودانه بار بسته است
و ديرى نخواهد گذشت
كه چشم انداز
خاطره اى خواهد شد
و حسرتى
و دريغى.
#احمد_شاملو
منم آرى منم
كه از اين گونه تلخ مى گريم...
در نگرانىِ اين لحظه ى يأس،
كه سايه ها دراز مى شوند
و شب با قدم هاى كوتاه
دره را مى انبارد.
اى كاش كه دستِ تو پذيرش نبود
نوازش نبود و بخشش نبود
كه اين همه
پيروزىِ حسرت است،
باز آمدنِ همه بينايى هاست
به هنگامى كه
آفتاب
سفر را جاودانه بار بسته است
و ديرى نخواهد گذشت
كه چشم انداز
خاطره اى خواهد شد
و حسرتى
و دريغى.
#احمد_شاملو
@asheghamehaue_fatima
و زن شاید دریچه ای،
برای پرواز است
وقتی در حصار موهایش
نت به نت ملودی آزادی
را با عشق می نوازی...
#مهسا_جهانشیری
و زن شاید دریچه ای،
برای پرواز است
وقتی در حصار موهایش
نت به نت ملودی آزادی
را با عشق می نوازی...
#مهسا_جهانشیری
اجازه بده پنج دقيقه
فقط پنج دقيقه
سرم را روی شانهات بگذارم
چشمها را ببندم
و زمين از نو آرام شود..!
#سعاد_الصباح
@asheghanehaye_fatima
فقط پنج دقيقه
سرم را روی شانهات بگذارم
چشمها را ببندم
و زمين از نو آرام شود..!
#سعاد_الصباح
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تنهایی عمیق به قلبم خوش آمدی
ای درد ای رفیق به قلبم خوش آمدی
درمن جراحتی ست که سوغاتی غم است
ای بوسه بوسه تیغ یه قلبم خوش آمدی
مثل قدیم دلخوش آینده نیستم
حتی شبی برای خدا بنده نیستم
خو کرده ام به بغص به همزاد روزهام
آنقدر ها که منتظر خنده نیستم
من آشنای خلوت شب های کافه ام
از زندگی کلافه ام از غم کلافه ام
بی ربطم انچنان که فقط توی زندگی
این روزها شبیه به حرفی اضافه ام
تا کی به دوش خود بکشم این جنازه را
هربار هی فرو بخورم حرف تازه را
هر بار پی نوشت غزل های خود کنم
این بوسه های مضطرب بی اجازه را
حالا که منتظر ته این جاده ام بیا
با زندگی و عشق در افتاده ام بیا
من سال هاست چشم به راه تو ام،ببین
ای مرگ تا برای تو آماده ام بیا..
#مرضیه_فرمانی
تنهایی عمیق به قلبم خوش آمدی
ای درد ای رفیق به قلبم خوش آمدی
درمن جراحتی ست که سوغاتی غم است
ای بوسه بوسه تیغ یه قلبم خوش آمدی
مثل قدیم دلخوش آینده نیستم
حتی شبی برای خدا بنده نیستم
خو کرده ام به بغص به همزاد روزهام
آنقدر ها که منتظر خنده نیستم
من آشنای خلوت شب های کافه ام
از زندگی کلافه ام از غم کلافه ام
بی ربطم انچنان که فقط توی زندگی
این روزها شبیه به حرفی اضافه ام
تا کی به دوش خود بکشم این جنازه را
هربار هی فرو بخورم حرف تازه را
هر بار پی نوشت غزل های خود کنم
این بوسه های مضطرب بی اجازه را
حالا که منتظر ته این جاده ام بیا
با زندگی و عشق در افتاده ام بیا
من سال هاست چشم به راه تو ام،ببین
ای مرگ تا برای تو آماده ام بیا..
#مرضیه_فرمانی
@asheghanehaye_fatima
هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز؟
تو تا همیشه گر از من سرِ جدا شدنت نیست!
#حسین_منزوی
هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز؟
تو تا همیشه گر از من سرِ جدا شدنت نیست!
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بارون شیشهی ماشینو خیس کرده بود ..
داشت رانَندگی میکرد ،
هُمایون هی میخوند ..
«اَبر میبارَد و من میشوم از یار جُدا ..»
داشتَم نگاهش میکردم ..
از اون مُدل نگاها که همیشه فقط دربارهی اون اتّفاق میوفتاد ..
از تهِ دلم چشمَم بهش بود ..
اونقدری که نگاهَمو حِس کرد ..
غمِشو دَرک کرد ..
سنگینیشو فَهمید ..
هیچی نگفت ..
زَد بغل ..
برگشت سمتِ من ..
اونم نگاهم کرد ..
از اون مُدل نگاها که دِلمو قُرص میکـرد ..
همینطوری که نگاهم میکرد ،
گفت: چی میگه این همایون ..؟
هِی یار جُدا، یار جُدا ..!
کُجا جُدا ..؟!
اینا رو گُفت ،
وَلی عَوض نکرد ..
هُمایون خوند و اون نگاهم کرد ..
گُفتم: من قُفلی زدم ،تو چرا نگاه میکنی؟
گُفت: نه بابا..؟!تو ببینی و من نگاه نکنم نگاه کردنتو ؟! دیگه چی؟!
گفتم : میمونی؟
گفت : نَمونم؟
گفتم : سوالمو با سوال جواب نَده ..
گفت : نَمونم کُجا بِرم ؟! میتونَم مگه؟
گفتم : نمیتونی ..؟!
گفت :بدونِ تو نه ..تو جُدا، تو جدا ،نمیشه ..در تَوانم نیست..
نگاهم کرد و گُفت ..
از تهِ دلش نگاهم کرد و اینارو گفت ..
وَلی،
تونست ..
من جُدا،من جُدا ،
خیلیم خوب تونست ..
دردَم اینه که تونست ..
#مهدیه_صدر
بارون شیشهی ماشینو خیس کرده بود ..
داشت رانَندگی میکرد ،
هُمایون هی میخوند ..
«اَبر میبارَد و من میشوم از یار جُدا ..»
داشتَم نگاهش میکردم ..
از اون مُدل نگاها که همیشه فقط دربارهی اون اتّفاق میوفتاد ..
از تهِ دلم چشمَم بهش بود ..
اونقدری که نگاهَمو حِس کرد ..
غمِشو دَرک کرد ..
سنگینیشو فَهمید ..
هیچی نگفت ..
زَد بغل ..
برگشت سمتِ من ..
اونم نگاهم کرد ..
از اون مُدل نگاها که دِلمو قُرص میکـرد ..
همینطوری که نگاهم میکرد ،
گفت: چی میگه این همایون ..؟
هِی یار جُدا، یار جُدا ..!
کُجا جُدا ..؟!
اینا رو گُفت ،
وَلی عَوض نکرد ..
هُمایون خوند و اون نگاهم کرد ..
گُفتم: من قُفلی زدم ،تو چرا نگاه میکنی؟
گُفت: نه بابا..؟!تو ببینی و من نگاه نکنم نگاه کردنتو ؟! دیگه چی؟!
گفتم : میمونی؟
گفت : نَمونم؟
گفتم : سوالمو با سوال جواب نَده ..
گفت : نَمونم کُجا بِرم ؟! میتونَم مگه؟
گفتم : نمیتونی ..؟!
گفت :بدونِ تو نه ..تو جُدا، تو جدا ،نمیشه ..در تَوانم نیست..
نگاهم کرد و گُفت ..
از تهِ دلش نگاهم کرد و اینارو گفت ..
وَلی،
تونست ..
من جُدا،من جُدا ،
خیلیم خوب تونست ..
دردَم اینه که تونست ..
#مهدیه_صدر
بعضی روزها عجیب عُصارهِ دلتنگی در هوا میپیچد...
که خودت را مشغول به هرکاری و
به هرکسی که میکنی فایِـده ندارد؛
به هـر طریقی هم که می خواهی آن عـُصاره از تو دور شود اما نمی شود...
روزهای پائیز بیشتر این عُصاره مهمان دل کوچکم می شود؛
دروغ چرا ...؟!
بعضی روزها،شب ها یا لحظاتی از زندگیم برایم پاییز می شود
و عطر دلتنگی که در هوا پخش می شود مرا رَها نمی کند...
"پاییز"
بهانه ایست برای مقصر دانستن این حجم دلتنگی ها...
روزهای زیادی
در زندگیست که پاییز گونه وار می گذرد...
روزهایی با عُصاره دلتنگی.....💫
#ندا_جمشیدی
که خودت را مشغول به هرکاری و
به هرکسی که میکنی فایِـده ندارد؛
به هـر طریقی هم که می خواهی آن عـُصاره از تو دور شود اما نمی شود...
روزهای پائیز بیشتر این عُصاره مهمان دل کوچکم می شود؛
دروغ چرا ...؟!
بعضی روزها،شب ها یا لحظاتی از زندگیم برایم پاییز می شود
و عطر دلتنگی که در هوا پخش می شود مرا رَها نمی کند...
"پاییز"
بهانه ایست برای مقصر دانستن این حجم دلتنگی ها...
روزهای زیادی
در زندگیست که پاییز گونه وار می گذرد...
روزهایی با عُصاره دلتنگی.....💫
#ندا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
بيشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم
بگو لبهایت به شادیام بگویند: باش.
تا باشد ..
و قلبم نغمه سردهد،
و چونان پرندهای آتشین،
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید،
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد.
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد،
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان،
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند،
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است،
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی،
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب ..
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد،
تنم به لرزه درمیآید،
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد ..
و کوبههای طبلِ موج،
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان ..
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستيِ پُر از افسونِ توست ..
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی،
و بارانی روشن میبارد،
که غسلِ خوشبختیام میدهد.
نمیدانستم که زمان،
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است ..
و –راستش را بخواهی- نمیخواهم باور کنم،
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو،
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست ..
همهی عشقی را که به من میبخشی،
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم ..
خیلی دوستت دارم ..
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال،
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان،
وسیعتر از رویاهای یک زندانی،
خیلی دوستت دارم ..
دوستت دارم، حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم ..
و لبخندت ای غریب،
وجودم را سرشار از خوشی میکند ..
چرا که میدانم وقتی که میخندی،
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد ..
وقتی که میخندی،
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند،
و در سرخرگهایم شنا میکنند ..
وقتی که میخندی،
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد ..
و بر سپیده دم تکیه میزنم،
که بیتردید سر خواهد زد،
و منتظرت میمانم ..
و چون امواجم را درمینوردی،
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند،
بی پشیمانی ..
سرنوشتِ من؟
مشتم را برایت باز میکنم،
نه اینکه طالعم را بخوانی،
بلکه تا کف دستم بنویسی،
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی ..
و کف دستم ترسیم کنی،
هر خط و راه و رمزی که دوست داری ..
با شاخهی گلِ سرخت ..
یا با تیزیِ چاقویت ..
#غاده_السمان
#عزیز_روزهام❤️
بيشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم
بگو لبهایت به شادیام بگویند: باش.
تا باشد ..
و قلبم نغمه سردهد،
و چونان پرندهای آتشین،
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید،
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد.
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد،
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان،
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند،
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است،
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی،
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب ..
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد،
تنم به لرزه درمیآید،
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد ..
و کوبههای طبلِ موج،
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان ..
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستيِ پُر از افسونِ توست ..
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی،
و بارانی روشن میبارد،
که غسلِ خوشبختیام میدهد.
نمیدانستم که زمان،
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است ..
و –راستش را بخواهی- نمیخواهم باور کنم،
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو،
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست ..
همهی عشقی را که به من میبخشی،
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم ..
خیلی دوستت دارم ..
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال،
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان،
وسیعتر از رویاهای یک زندانی،
خیلی دوستت دارم ..
دوستت دارم، حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم ..
و لبخندت ای غریب،
وجودم را سرشار از خوشی میکند ..
چرا که میدانم وقتی که میخندی،
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد ..
وقتی که میخندی،
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند،
و در سرخرگهایم شنا میکنند ..
وقتی که میخندی،
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد ..
و بر سپیده دم تکیه میزنم،
که بیتردید سر خواهد زد،
و منتظرت میمانم ..
و چون امواجم را درمینوردی،
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند،
بی پشیمانی ..
سرنوشتِ من؟
مشتم را برایت باز میکنم،
نه اینکه طالعم را بخوانی،
بلکه تا کف دستم بنویسی،
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی ..
و کف دستم ترسیم کنی،
هر خط و راه و رمزی که دوست داری ..
با شاخهی گلِ سرخت ..
یا با تیزیِ چاقویت ..
#غاده_السمان
#عزیز_روزهام❤️
@asheghanehaye_fatima
یافتن تو،
بزرگ ترین پیروزی زندگی من بود؛ این را به تو تنها اعتراف نمی کنم، بلکه با صدای بلند، با فریاد همه جا گفتهام …
#احمد_شاملو
یافتن تو،
بزرگ ترین پیروزی زندگی من بود؛ این را به تو تنها اعتراف نمی کنم، بلکه با صدای بلند، با فریاد همه جا گفتهام …
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن بُرون بردیم از این میدان
ولی جان باختیم
#محتشم_کاشانی
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن بُرون بردیم از این میدان
ولی جان باختیم
#محتشم_کاشانی