This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌾
چه گوشواره ای از بوسه های من
خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی
گوشت ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
چه گوشواره ای از بوسه های من
خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی
گوشت ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح یعنی🌝
بتپد قلبِ عزیزت با تو💓
مثلِ کوهی🗻
که به خورشید🌞
دلش پابند است❤️
سلام صبح بخیر آرومه جونم❤️
@asheghanehaye_fatima
بتپد قلبِ عزیزت با تو💓
مثلِ کوهی🗻
که به خورشید🌞
دلش پابند است❤️
سلام صبح بخیر آرومه جونم❤️
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تا چه حد دوستت دارم
صبح هنگام که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
از با تو بودن
شادمان می شوم
به تو احترام می گذارم
تو را تحسین می کنم
با تمام وجود دوستت دارم
هر روز صبح
که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
می دانم
هر چه پیش آید
اهمیتی ندارد
آن روز ،
روز خوبی خواهد بود
#سوزان_پولیس_شوتز
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تا چه حد دوستت دارم
صبح هنگام که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
از با تو بودن
شادمان می شوم
به تو احترام می گذارم
تو را تحسین می کنم
با تمام وجود دوستت دارم
هر روز صبح
که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
می دانم
هر چه پیش آید
اهمیتی ندارد
آن روز ،
روز خوبی خواهد بود
#سوزان_پولیس_شوتز
اين بهار
با تمام شاتوت های نارسش مال تو
وقتی هر صبح
تمام زيباييت را
با لبانی پر از حرف های نگفته
روی پيشانيش فشار می دهی
و خيال مرا
با ته مانده های صبحانه ات دور می ريزی
اما هميشه آخر اسفند
نبودنت را
در يک کافه بين راهی سيگار می کشم
به اميد قطاری که از حوالی تو شاتوت بياورد
اما اين روزها مطمئنم
تو حواست نيست
و يک نفر دارد
حکاکی های باستانی مرا
از روی تنت پاک می کند
#احسان_احمدزاده
با تمام شاتوت های نارسش مال تو
وقتی هر صبح
تمام زيباييت را
با لبانی پر از حرف های نگفته
روی پيشانيش فشار می دهی
و خيال مرا
با ته مانده های صبحانه ات دور می ريزی
اما هميشه آخر اسفند
نبودنت را
در يک کافه بين راهی سيگار می کشم
به اميد قطاری که از حوالی تو شاتوت بياورد
اما اين روزها مطمئنم
تو حواست نيست
و يک نفر دارد
حکاکی های باستانی مرا
از روی تنت پاک می کند
#احسان_احمدزاده
⚜
- خیال امروزت را به هیچ چیز آغشته نکن...
مگر ،
من و کمی عشق
همین...!
#ویدا_احسان
@asheghanehaye_fatima
- خیال امروزت را به هیچ چیز آغشته نکن...
مگر ،
من و کمی عشق
همین...!
#ویدا_احسان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
عشق در تنِ تو..
كهنه و ازلیست..
آنسان که نمک، جزئى از تنِ دریاست..
#نزار_قبانی
#عزیز_روزهام🍀
عشق در تنِ تو..
كهنه و ازلیست..
آنسان که نمک، جزئى از تنِ دریاست..
#نزار_قبانی
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima
لم يعد بِوُسعي
أن أتغلغل في أدغال شعرك أكثر
فمنذ أعوام و هم يعلنون في الجرائد أنني مفقود
و لازلت مفقوداً
حتى إشعارٍ آخر..
ديگر در توانم نيست
كه در جنگل انبوه موهايت بيش از اين وارد شوم
كه سال هاست در روزنامهها اعلام ميکنند كه گم شده ام
و من
تا اطلاع ثانوی
همچنان مفقودم..
#نزار_قبانی
فاطمه فلاح
#عزیز_روزهام🍀
لم يعد بِوُسعي
أن أتغلغل في أدغال شعرك أكثر
فمنذ أعوام و هم يعلنون في الجرائد أنني مفقود
و لازلت مفقوداً
حتى إشعارٍ آخر..
ديگر در توانم نيست
كه در جنگل انبوه موهايت بيش از اين وارد شوم
كه سال هاست در روزنامهها اعلام ميکنند كه گم شده ام
و من
تا اطلاع ثانوی
همچنان مفقودم..
#نزار_قبانی
فاطمه فلاح
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شو از حسرت بینایی ما
جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را
یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما
حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق
پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما
هر کجا جام میآن کودک خندان بخشد
باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم
تا کجا صرف شود مایهٔ عقبایی ما
شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست
پردهٔ روز قیامت شب تنهایی ما
مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه
در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما
دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند
سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما
ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست
ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما
#فروغی_بسطامی
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شو از حسرت بینایی ما
جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را
یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما
حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق
پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما
هر کجا جام میآن کودک خندان بخشد
باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم
تا کجا صرف شود مایهٔ عقبایی ما
شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست
پردهٔ روز قیامت شب تنهایی ما
مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه
در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما
دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند
سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما
ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست
ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما
#فروغی_بسطامی
@asheghanehaye_fatima
تقصیر تو نبود !
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود !
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم !
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم !
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای !
#یغما_گلرویی
تقصیر تو نبود !
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود !
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم !
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم !
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای !
#یغما_گلرویی
@asheghanehaye_fatima
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻗﺎﻣﺖ همیشگیت
ﺩﺭ ﻣﻦ ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ
ﻣﮋﻩﻫﺎ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﺍﻡ
ﮔﻨﺪﻡﺯﺍﺭ
ﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺳﻨﺒﻠﻪﻫﺎﯾﺶ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺍﻧﺠﯿﺮ ﺑﻦ
ﺍﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﮔﺠﺸﮑﺎﻥ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﻭ جام
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻟﺒﺎﻟﺐ
ﻫﻤﻪی ﺁﻥﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﻧﻮ !
ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﮑﺎﭘﻮ ﻧﮑﻦ
ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﺸﻢ!
#نزار_قبانی
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻗﺎﻣﺖ همیشگیت
ﺩﺭ ﻣﻦ ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ
ﻣﮋﻩﻫﺎ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﺍﻡ
ﮔﻨﺪﻡﺯﺍﺭ
ﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺳﻨﺒﻠﻪﻫﺎﯾﺶ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺍﻧﺠﯿﺮ ﺑﻦ
ﺍﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﮔﺠﺸﮑﺎﻥ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﻭ جام
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻟﺒﺎﻟﺐ
ﻫﻤﻪی ﺁﻥﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﻧﻮ !
ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﮑﺎﭘﻮ ﻧﮑﻦ
ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﺸﻢ!
#نزار_قبانی
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
°
دوستت دارم!
آن طور، پرنده پرواز را
قناری، خواندن را
باران، زمین را
ماه، شب را ...
دوستت دارم!
به مانند عاشق های مصری،
هندی، فرانسوی!
بگذار خیالم هر کجا خواست،
کنارت بنشیند!
دوست داشتنت،
نه پرنده، نه آسمان
نه باران، نه زمین
نه ماه، و نه شب است!
دوست داشتنت،
همانند شاعری که هر صبح،
آشوب به پا می کند،
با خنده هایش
تا جامِ گیلاس هایِ سرخِ عشق را
جرعه جرعه
از لبان تو، سر بکشد!
همانند شبی که
ریخته بر شانه هایش
حتی اگر به یُمن آمدنت
در دستانت،
عیدانه ای،
به قدمت دوست داشتنتش
پنهان کرده باشد
مانند انگشتان کشیده ات
بر هجای نامم!
وقتی از همه ی علوم،
عرفان را، برگزیده ام
تا آیین بندگی ام
از سِحرِ ذکرهایِ
ریخته بر چشم هایت،
به اجابت رسیده باشد!
دوستت دارم!
به قدر ترنّمی، که
احیای لبخندهای توست!
عاشقانه ترین طرح،
از زیبایی ات
وقتی جذبه ات را،
در آغوشت نهان کرده ای
بگذار،
به عیدانه ی بوسه هایت بیاویزم!
تا عشق،
شرر بر تنم نریخته!
تا مرداد نفس هایت را،
بر گرمی پیکرم،
مدهوش و مست
دهان به دهان،
دست به دست،
چشم در چشم،
از قوس بازوانت ندزدیده ام!
تا عشق بازی
با نت های دستانم،
بر تنت، بریزد!
می خواهم عیدانه ام را،
از تو بگیرم
هر بار،
که در جانم، عشق می ریزی
و من می آمیزم
با عاشقانه های شاعری، که
می سوزاند آتشش
استوای اندامم را ...
مست، دیوانه وار، جنون آمیز!
می خواهم، دوست داشتنم را
با تمشک های سرخ لبانت
شروع کنم!
نزدیکتر بیا ...
باید دوست داشتنم را،
با نوازش هایم، در آغوشت بریزم!
با کشف بوسه هایی، پی درپی!
با ضرب اهنگ نفس هایم!
با تو، با انگشتانم ...
که ملودی خوش آهنگ نغمه های
ترنمی ست، بر جانت ...
#عرفان_یزدانی
@asheghanehaye_fatima
🌸°❀°
°❀°
°
دوستت دارم!
آن طور، پرنده پرواز را
قناری، خواندن را
باران، زمین را
ماه، شب را ...
دوستت دارم!
به مانند عاشق های مصری،
هندی، فرانسوی!
بگذار خیالم هر کجا خواست،
کنارت بنشیند!
دوست داشتنت،
نه پرنده، نه آسمان
نه باران، نه زمین
نه ماه، و نه شب است!
دوست داشتنت،
همانند شاعری که هر صبح،
آشوب به پا می کند،
با خنده هایش
تا جامِ گیلاس هایِ سرخِ عشق را
جرعه جرعه
از لبان تو، سر بکشد!
همانند شبی که
ریخته بر شانه هایش
حتی اگر به یُمن آمدنت
در دستانت،
عیدانه ای،
به قدمت دوست داشتنتش
پنهان کرده باشد
مانند انگشتان کشیده ات
بر هجای نامم!
وقتی از همه ی علوم،
عرفان را، برگزیده ام
تا آیین بندگی ام
از سِحرِ ذکرهایِ
ریخته بر چشم هایت،
به اجابت رسیده باشد!
دوستت دارم!
به قدر ترنّمی، که
احیای لبخندهای توست!
عاشقانه ترین طرح،
از زیبایی ات
وقتی جذبه ات را،
در آغوشت نهان کرده ای
بگذار،
به عیدانه ی بوسه هایت بیاویزم!
تا عشق،
شرر بر تنم نریخته!
تا مرداد نفس هایت را،
بر گرمی پیکرم،
مدهوش و مست
دهان به دهان،
دست به دست،
چشم در چشم،
از قوس بازوانت ندزدیده ام!
تا عشق بازی
با نت های دستانم،
بر تنت، بریزد!
می خواهم عیدانه ام را،
از تو بگیرم
هر بار،
که در جانم، عشق می ریزی
و من می آمیزم
با عاشقانه های شاعری، که
می سوزاند آتشش
استوای اندامم را ...
مست، دیوانه وار، جنون آمیز!
می خواهم، دوست داشتنم را
با تمشک های سرخ لبانت
شروع کنم!
نزدیکتر بیا ...
باید دوست داشتنم را،
با نوازش هایم، در آغوشت بریزم!
با کشف بوسه هایی، پی درپی!
با ضرب اهنگ نفس هایم!
با تو، با انگشتانم ...
که ملودی خوش آهنگ نغمه های
ترنمی ست، بر جانت ...
#عرفان_یزدانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ما از لحاظ بیولوژیکی،شناختی،جسمی و معنوی برای دوست داشتن،دوست داشته شدن و تعلق داشتن برنامه ریزی شده ایم.در صورت برآورده نشدن این نیازها،عملکردی را که باید داشته باشیم نداریم.
درهم می شکنیم، متلاشی می شویم، بی حس می شویم، درد می کشیم، دیگران را می رنجانیم..
#برنه_براون
ما از لحاظ بیولوژیکی،شناختی،جسمی و معنوی برای دوست داشتن،دوست داشته شدن و تعلق داشتن برنامه ریزی شده ایم.در صورت برآورده نشدن این نیازها،عملکردی را که باید داشته باشیم نداریم.
درهم می شکنیم، متلاشی می شویم، بی حس می شویم، درد می کشیم، دیگران را می رنجانیم..
#برنه_براون
@asheghanehaye_fatima
دل من هرزه نبود !
دل من
عادت داشت که بماند یک جا ...
به کجا ؟
معلوم است ،
به در خانهی تو !
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده توری ،
که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشهی یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی
دل من را دیدی ؟
آن را گم کردم .. ؟!
#مهدی_اخوان_ثالث
دل من هرزه نبود !
دل من
عادت داشت که بماند یک جا ...
به کجا ؟
معلوم است ،
به در خانهی تو !
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده توری ،
که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشهی یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی
دل من را دیدی ؟
آن را گم کردم .. ؟!
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
اینسان که من به تو مؤمنم
هیچ پرستنده یی نیست
به خدای خود
مؤمن ؛
وین چنین که منت دوست میدارم
عاشقی را به عشق
ایمان نیست...
تو آن اولین جرعه ی حیات منی
تو اذانی هستی
که گوشم را نواخت
روزی که پا گشاده
در این بیشه ،
رها گشتم و
نام تو
امان بود و امنیت...
که من تو را پیش از
فرود آمدن
بر گُرده ی این خاک
میپرستیدم به مهر،
چنان که شیطان خدای را...
که من به کفر تو ایمان فروختم
که تو خالق و مخلوق و
تمامی خلق بودی در کشور قلبم.
که ترا دوست میداشتم
چنان که جنینی
زهدان مادرش را...
#م_ح_م_د_رضا_واقف
اینسان که من به تو مؤمنم
هیچ پرستنده یی نیست
به خدای خود
مؤمن ؛
وین چنین که منت دوست میدارم
عاشقی را به عشق
ایمان نیست...
تو آن اولین جرعه ی حیات منی
تو اذانی هستی
که گوشم را نواخت
روزی که پا گشاده
در این بیشه ،
رها گشتم و
نام تو
امان بود و امنیت...
که من تو را پیش از
فرود آمدن
بر گُرده ی این خاک
میپرستیدم به مهر،
چنان که شیطان خدای را...
که من به کفر تو ایمان فروختم
که تو خالق و مخلوق و
تمامی خلق بودی در کشور قلبم.
که ترا دوست میداشتم
چنان که جنینی
زهدان مادرش را...
#م_ح_م_د_رضا_واقف