@asheghanehaye_fatima
عشقت را هرگز بازگو نکن !
عشقی که هرگز به زبان نیاید
مثل نسیم ملایم ، ساکت و نامرئی می گذرد.
من عشقم را به زبان آوردم و قلبم را برای او گشودم
سرد و لرزان ، با ترسی مرگبار
و او رفت...
#ویلیام_بلیک
عشقت را هرگز بازگو نکن !
عشقی که هرگز به زبان نیاید
مثل نسیم ملایم ، ساکت و نامرئی می گذرد.
من عشقم را به زبان آوردم و قلبم را برای او گشودم
سرد و لرزان ، با ترسی مرگبار
و او رفت...
#ویلیام_بلیک
عشق
انگشتان توست
وقتی روی لب هايم قرار می گیرند
تو،
مسافری در این دیار
شاید به فرشته ها گفتی
"زمین جای خوبی بود"
مردی بود آنجا!
دوستم داشت.
#هومن_داوودی
@asheghanehaye_fatima
انگشتان توست
وقتی روی لب هايم قرار می گیرند
تو،
مسافری در این دیار
شاید به فرشته ها گفتی
"زمین جای خوبی بود"
مردی بود آنجا!
دوستم داشت.
#هومن_داوودی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بانو ..
عشق تو نه بازیچه است
نه برگی که در دقایق دلتنگی مرا به خود سرگرم کند
بانو عشق تو
خرقه ای نیست که آن را
در ایستگاه های میانه ی سفر بر تن کنم
من ناچارم به عشق تو
تا دریابم که انسانم نه یک سنگ ..
#نزار_قبانی
بانو ..
عشق تو نه بازیچه است
نه برگی که در دقایق دلتنگی مرا به خود سرگرم کند
بانو عشق تو
خرقه ای نیست که آن را
در ایستگاه های میانه ی سفر بر تن کنم
من ناچارم به عشق تو
تا دریابم که انسانم نه یک سنگ ..
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
حالا که آفتاب نمی تابد
من از شهر
به ماه کوچ می کنم
با مهتاب که برشانه ام نشسته
می تابم
بر فسیل پرندگان
به سلامت پرواز می دهم سنگ را
چقدر سنگ
برای هجرت یک شهر
از خودش کافی ست
وقتی که یک زن
بر دوش خیابان نعش میشود
می خواهم به عصر سنگ برگردم
با خودم
جنگل را به خواب غارها برگردانم
در دامنه ی چشم های زنانی
در دور دست
دریا
دریا را
به شنیدن بغض های کال جهان
بشورانم
حالا
که آفتاب برای تابیدن
بی تاب نیست
می خواهم به عصر سنگ برگردم
بت ها برای شنیدن من
صف کشیده اند
#لیلا_محمودی
حالا که آفتاب نمی تابد
من از شهر
به ماه کوچ می کنم
با مهتاب که برشانه ام نشسته
می تابم
بر فسیل پرندگان
به سلامت پرواز می دهم سنگ را
چقدر سنگ
برای هجرت یک شهر
از خودش کافی ست
وقتی که یک زن
بر دوش خیابان نعش میشود
می خواهم به عصر سنگ برگردم
با خودم
جنگل را به خواب غارها برگردانم
در دامنه ی چشم های زنانی
در دور دست
دریا
دریا را
به شنیدن بغض های کال جهان
بشورانم
حالا
که آفتاب برای تابیدن
بی تاب نیست
می خواهم به عصر سنگ برگردم
بت ها برای شنیدن من
صف کشیده اند
#لیلا_محمودی
@asheghanehaye_fatima
☕️
یک روز میآیی که من،
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم.…
#افشین_یداللهی🍃
☕️
یک روز میآیی که من،
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم.…
#افشین_یداللهی🍃
@asheghanehaye_fatima
در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه وقتی که حواس انسان آرام گرفته است روحی جاودان، به زبانی بینام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که میفهمی ولی نمیتوانی وصف کنی.
#بهومیل_هرابال
تنهایی پرهیاهو
در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه وقتی که حواس انسان آرام گرفته است روحی جاودان، به زبانی بینام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که میفهمی ولی نمیتوانی وصف کنی.
#بهومیل_هرابال
تنهایی پرهیاهو
اندوه من هوشیار باش و آرام گیر
تو شب را میخواستی
فرا میرسد
ببین
شهر درتاریکی فرو میرود
برای عدهایی آرامش
برای عدهایی هراس
به همراه دارد
👤 #شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
تو شب را میخواستی
فرا میرسد
ببین
شهر درتاریکی فرو میرود
برای عدهایی آرامش
برای عدهایی هراس
به همراه دارد
👤 #شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#PDA
Publicc Display Affection
ابرازِ احساسات در اَنظارِ عموم...
راستش را بخواهید و اگر کمی واقع بین باشیم ، در ایرانِ ما ، اگر بخواهد PDAای بینِ دو نفر از جنسِ مخالف اتفاق بیفتد ، خواه برادر و خواهر ، زن و شوهر ، عمو و برادرزاده ، دایی و خواهرزاده و...یکدیگر را در آغوش بکشند و از وقت های دوریِ هم به یک آخِیشِ ناشی از دوری و الهی شکرِ دیدار برسند ، تمامِ نگاه ها به آنها گیر میکند و این بدترینِ ممکن است... که این را هیچ فرهنگی نگفته ...هیییچ فرهنگی... از خدا که بالاتر نداریم! بخدا که منتهایِ درد است ، که جوانها و حتی زنانو مردانِ سالمندی که هنوز عاشق مانده اند ، نتوانند یکدیگر را جایی غیر از یک مکانِ مسقّف و زیرِ آسمانِ خدا ، در آغوش بکشند و آرام گیرند از ساعاتِ ندیدنِ هم ...شاید لحظه ی بعدی نباشد برای باهم بودنشان آخَر...
بیایید کمی تقویت کنیم همحِسی را و مُهرِ گستاخ و بی شرم بودن نزنیم به آنانی که رسماً برای هم هستند و دلشان دلبریِ زیرِ سقفِ آبی میخواهد ، فقط نگاهمان که برخورد ، کِیف کنیمو حظ ببریم و رد شویم نه که به آنها کلید شویم ... چه خوب میشود اگر روزی از روزهای خدامان بیاید که آنهایی که قلبهاشان دوخته ی هم است ، بی ترس و نگاهِ باقیِ مردم و بی آشفتگی ، آرام ، احساس بپاشند به قلبهاشان که شاید مدتهاست از هم دور بوده اند...
بخدا که هیچ فرهنگی این را نگفته و اگر دختران و پسرانِ سرزمینم در اشتباه هستند ، خودشان مسؤلِ کارشان هستند ...خودشان هستند و نِگاهِ خدایشان... یک آغوشِ ساده و یک بوسه ی از دوری ، برای آنها که شما حتی نمیدانید شرعاً به نامِ هم هستند یا نه ، جای فرهنگسازی دارد؟!
بیایید و مهربانی را جایگزینِ چشمهایِ ورقُلُمبیده ی متعجب کنیم...
بیایید و روزگارانِ دلبر بسازیم...
بیایید و گُلِ یا یک شکولاتِ با لبخند بدهیمِشان جایِ آن دیدگانِ سختِ مُتِحَیِّر...و رد شویم...
بیایید و کاری کنیم همه چیز جایِ خود را به مِهر دهد ...
اینها را شخصی میگوید که خود عجیب ، کلید خورده ی خداست و نگاهِ خدا برایش اَرجع ترینِ عالمِ هستیست...به شَرَفَش سوگند✋
#محدثه_راوند
#PDA
Publicc Display Affection
ابرازِ احساسات در اَنظارِ عموم...
راستش را بخواهید و اگر کمی واقع بین باشیم ، در ایرانِ ما ، اگر بخواهد PDAای بینِ دو نفر از جنسِ مخالف اتفاق بیفتد ، خواه برادر و خواهر ، زن و شوهر ، عمو و برادرزاده ، دایی و خواهرزاده و...یکدیگر را در آغوش بکشند و از وقت های دوریِ هم به یک آخِیشِ ناشی از دوری و الهی شکرِ دیدار برسند ، تمامِ نگاه ها به آنها گیر میکند و این بدترینِ ممکن است... که این را هیچ فرهنگی نگفته ...هیییچ فرهنگی... از خدا که بالاتر نداریم! بخدا که منتهایِ درد است ، که جوانها و حتی زنانو مردانِ سالمندی که هنوز عاشق مانده اند ، نتوانند یکدیگر را جایی غیر از یک مکانِ مسقّف و زیرِ آسمانِ خدا ، در آغوش بکشند و آرام گیرند از ساعاتِ ندیدنِ هم ...شاید لحظه ی بعدی نباشد برای باهم بودنشان آخَر...
بیایید کمی تقویت کنیم همحِسی را و مُهرِ گستاخ و بی شرم بودن نزنیم به آنانی که رسماً برای هم هستند و دلشان دلبریِ زیرِ سقفِ آبی میخواهد ، فقط نگاهمان که برخورد ، کِیف کنیمو حظ ببریم و رد شویم نه که به آنها کلید شویم ... چه خوب میشود اگر روزی از روزهای خدامان بیاید که آنهایی که قلبهاشان دوخته ی هم است ، بی ترس و نگاهِ باقیِ مردم و بی آشفتگی ، آرام ، احساس بپاشند به قلبهاشان که شاید مدتهاست از هم دور بوده اند...
بخدا که هیچ فرهنگی این را نگفته و اگر دختران و پسرانِ سرزمینم در اشتباه هستند ، خودشان مسؤلِ کارشان هستند ...خودشان هستند و نِگاهِ خدایشان... یک آغوشِ ساده و یک بوسه ی از دوری ، برای آنها که شما حتی نمیدانید شرعاً به نامِ هم هستند یا نه ، جای فرهنگسازی دارد؟!
بیایید و مهربانی را جایگزینِ چشمهایِ ورقُلُمبیده ی متعجب کنیم...
بیایید و روزگارانِ دلبر بسازیم...
بیایید و گُلِ یا یک شکولاتِ با لبخند بدهیمِشان جایِ آن دیدگانِ سختِ مُتِحَیِّر...و رد شویم...
بیایید و کاری کنیم همه چیز جایِ خود را به مِهر دهد ...
اینها را شخصی میگوید که خود عجیب ، کلید خورده ی خداست و نگاهِ خدا برایش اَرجع ترینِ عالمِ هستیست...به شَرَفَش سوگند✋
#محدثه_راوند
@asheghanehaye_fatima
....دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ،
سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
و بعد، غربت رنگين قريه هاي سر راه.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
و هيچ چيز ،
نه اين دقايق خوشبو،كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش ،
نه اين صداقت حرفي ، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست،
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.
و فكر مي كنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد."
نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد ،
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.
- و نوشداري اندوه؟
- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.
و حال ، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چاي مي خوردند.
- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممكن نيست ،
هميشه فاصله اي هست .
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود.
و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.
- هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني!
حياط روشن بود
و باد مي آمد
و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد.
"اتاق خلوت پاكي است.
براي فكر ، چه ابعاد ساده اي دارد!
دلم عجيب گرفته است.
خيال خواب ندارم."
كنار پنجره رفت
و روي صندلي نرم پارچه اي
نشست :
"هنوز در سفرم .
خيال مي كنم
در آب هاي جهان قايقي است
و من - مسافر قايق - هزار ها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم.
مرا سفر به كجا مي برد؟
كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
كجاست جاي رسيدن ، و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور ؟
و در كدام بهار
درنگ خواهد كرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
.....
▪️#سهراب_سپهری
....دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ،
سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
و بعد، غربت رنگين قريه هاي سر راه.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
و هيچ چيز ،
نه اين دقايق خوشبو،كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش ،
نه اين صداقت حرفي ، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست،
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.
و فكر مي كنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد."
نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد ،
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.
- و نوشداري اندوه؟
- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.
و حال ، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چاي مي خوردند.
- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممكن نيست ،
هميشه فاصله اي هست .
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود.
و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.
- هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني!
حياط روشن بود
و باد مي آمد
و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد.
"اتاق خلوت پاكي است.
براي فكر ، چه ابعاد ساده اي دارد!
دلم عجيب گرفته است.
خيال خواب ندارم."
كنار پنجره رفت
و روي صندلي نرم پارچه اي
نشست :
"هنوز در سفرم .
خيال مي كنم
در آب هاي جهان قايقي است
و من - مسافر قايق - هزار ها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم.
مرا سفر به كجا مي برد؟
كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
كجاست جاي رسيدن ، و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور ؟
و در كدام بهار
درنگ خواهد كرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
.....
▪️#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
نمی توانم زیبا نباشم
عشوه ئی نباشم در تجلّیِ جاودانه.
چنان زیبای ام من
که گذرگاه ام را بهاری نا به خویش آذین می کند:
در جهانِ پیرامن ام
هرگز
خون
عُریانیِ جان نیست
و کبک را
هراس ناکیِ سُرب
از خرام
باز نمی دارد.
چنان زیبای ام من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من می کنی.
زهری بی پادزهرم در معرضِ تو.
◘
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می گوید. ـــ
ابلها مردا
عدویِ تو نیستم من
اِنکارِ تواَم.
نامِ شعر:【نمی توانم زیبا نباشم...】•ازدفترِ:مدایحِ بی صِله • 1362
مجموعه آثار #احمد_شاملو• دفترِیکم•شعرها•صفحۀ 869
نمی توانم زیبا نباشم
عشوه ئی نباشم در تجلّیِ جاودانه.
چنان زیبای ام من
که گذرگاه ام را بهاری نا به خویش آذین می کند:
در جهانِ پیرامن ام
هرگز
خون
عُریانیِ جان نیست
و کبک را
هراس ناکیِ سُرب
از خرام
باز نمی دارد.
چنان زیبای ام من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من می کنی.
زهری بی پادزهرم در معرضِ تو.
◘
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می گوید. ـــ
ابلها مردا
عدویِ تو نیستم من
اِنکارِ تواَم.
نامِ شعر:【نمی توانم زیبا نباشم...】•ازدفترِ:مدایحِ بی صِله • 1362
مجموعه آثار #احمد_شاملو• دفترِیکم•شعرها•صفحۀ 869
💟
می دانی بهشت کجاست ...؟
فضای یک وجب در یک وجب،
بین بازوان کسی که دوستش داری ...
#حسین_پناهی
#شبخوش🌙
@asheghanehaye_fatima
می دانی بهشت کجاست ...؟
فضای یک وجب در یک وجب،
بین بازوان کسی که دوستش داری ...
#حسین_پناهی
#شبخوش🌙
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پنهانت می کنم پشتِ پرده ها
زیرِ پوست
در کلمه
در دهان
پدیدار می شوی در ندیدارها...
دست بر دهانت می گذارم
و پنهانت می کنم در مرگ...
تابوت را می بندم
و تاریکیِ تو را
از تاریکی ی جهان جدا می کنم.
خودم را می زنم به آن راه
که تو نیستی
ریشم بلند می شود
بلند می شوم
خودم را می زنم به بیداری
به خواب
که سخت است
نبضت مدام بگوید:
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
خودم را می زنم به خیابان های
شب های
سیگارهای
های های منی که از خلا پُر بود...
همین طور برای خودم می خندم
همین طور برای خودش اشک می آید
همین طورهاست
که دیوانگی پیراهن کلمه اش را پاره می کند
و گورت را می کند
می کند
می کند
می کند
می کند
می کند...
آب بیرون میزند
#گروس_عبدالملکیان
پنهانت می کنم پشتِ پرده ها
زیرِ پوست
در کلمه
در دهان
پدیدار می شوی در ندیدارها...
دست بر دهانت می گذارم
و پنهانت می کنم در مرگ...
تابوت را می بندم
و تاریکیِ تو را
از تاریکی ی جهان جدا می کنم.
خودم را می زنم به آن راه
که تو نیستی
ریشم بلند می شود
بلند می شوم
خودم را می زنم به بیداری
به خواب
که سخت است
نبضت مدام بگوید:
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
خودم را می زنم به خیابان های
شب های
سیگارهای
های های منی که از خلا پُر بود...
همین طور برای خودم می خندم
همین طور برای خودش اشک می آید
همین طورهاست
که دیوانگی پیراهن کلمه اش را پاره می کند
و گورت را می کند
می کند
می کند
می کند
می کند
می کند...
آب بیرون میزند
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
.
شبها
قبل خواب
هيچ عشقی را
از روی گوشی تلفن نبوس
بوسه ای كه
صدای نفس ندارد
گرمای صورت ندارد
بوسه نيست
تشديد دلتنگی ست ،،،
فريدصارمی
#شبتون_ماه 🌙✨
.
.
شبها
قبل خواب
هيچ عشقی را
از روی گوشی تلفن نبوس
بوسه ای كه
صدای نفس ندارد
گرمای صورت ندارد
بوسه نيست
تشديد دلتنگی ست ،،،
فريدصارمی
#شبتون_ماه 🌙✨
.
@asheghanehaye_fatima
شب بخیرهای تو
ملافه ی مستی ست
که روی
بیداری هایم می کشم
تا رنج ها
گمان کنند؛ خوابم
#جلال_حاجی_زاده
شب بخیرهای تو
ملافه ی مستی ست
که روی
بیداری هایم می کشم
تا رنج ها
گمان کنند؛ خوابم
#جلال_حاجی_زاده
@asheghanehaye_fatima
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!
#فروغ_فرخزاد
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!
#فروغ_فرخزاد
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم ...
👤 #استاد_شهریار
@asheghanehaye_fatima
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم ...
👤 #استاد_شهریار
@asheghanehaye_fatima