@asheghanehaye_fatima
تهران مانند زنی است...
که پاهایش را با لوندی روی هم می اندازد ، عطرهای فرانسوی می زند ، سیگار کنت می کشد، عینک دودی می زند ، ودکا لایم می خورد ، بیکینی می پوشد و حمام آفتاب می گیرد...
اما وقتی پای صحبتش بنشینید ، از اُملی و سبک مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او، تا سر حد مرگ ملول می شوید.
دکتر #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
تهران مانند زنی است...
که پاهایش را با لوندی روی هم می اندازد ، عطرهای فرانسوی می زند ، سیگار کنت می کشد، عینک دودی می زند ، ودکا لایم می خورد ، بیکینی می پوشد و حمام آفتاب می گیرد...
اما وقتی پای صحبتش بنشینید ، از اُملی و سبک مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او، تا سر حد مرگ ملول می شوید.
دکتر #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
@asheghanehaye_fatima
زمانی است که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر میکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه میترسد
نه میرود
نه آوازش را میخواند...
#شهاب_مقربین
زمانی است که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر میکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه میترسد
نه میرود
نه آوازش را میخواند...
#شهاب_مقربین
همه چیز
به پیراهنِ تو بر میگردد
که مثل شالیزاری از برنج
تربیتش کرده ای
ایستاده ای
و زیبایی ات !
زندگی را ادامه می دهد ...
#محسن_بیدوازی
@asheghanehaye_fatima
به پیراهنِ تو بر میگردد
که مثل شالیزاری از برنج
تربیتش کرده ای
ایستاده ای
و زیبایی ات !
زندگی را ادامه می دهد ...
#محسن_بیدوازی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گلاویزِ یک جمعه ام
عنکبوتی
تار تنیده در دهلیز های تاریکِ ذهن
پیچیده در درد واره ی خاطراتِ کهنه
نه میجنگد
نه میگریزد
نه میمیرد
در آن تاریکخانه ی مشوش
بی هیچ شتابی
کمین کرده
تا دوباره تنها شوم
تا دوباره دچارم کند
تا گلوی نداشتههایم را بفشارد
خفهام می کند
بی آنکه بجنگد
میگریزد
و میداند
غروبِ هر جمعه
این منم که میمیرم
#نیکی_فیروزکوهی
گلاویزِ یک جمعه ام
عنکبوتی
تار تنیده در دهلیز های تاریکِ ذهن
پیچیده در درد واره ی خاطراتِ کهنه
نه میجنگد
نه میگریزد
نه میمیرد
در آن تاریکخانه ی مشوش
بی هیچ شتابی
کمین کرده
تا دوباره تنها شوم
تا دوباره دچارم کند
تا گلوی نداشتههایم را بفشارد
خفهام می کند
بی آنکه بجنگد
میگریزد
و میداند
غروبِ هر جمعه
این منم که میمیرم
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
محبوبم
امروز که در آغوشم بودی
چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی
چیزی به رایحه ی گل ها
به طعم های جهان
به فصل ها
ساعت ها
و برای "شادی"
تعریف تازه ای ساختی!
دست هایم
پیچکند حالا
شانه هایم
آبشاری برای فرود نجابت
و سینه ام
تختی برای پادشاهیِ "زیبایی"
رد موهایت را که گرفتم...
به مزرعه ای پر از محصول رسیدم
رد چشم هایت را که گرفتم...
دو یاقوت سیاه بودند پشت شیشه ی جواهر فروشی
و لب هایت
نهری در امتداد خیابان
لبریز از باران بهاری...!
امروز که در آغوشم بودی
تعبیر تازه ای از زیستن آموختم
و در ساعتی که هیچگاه نبود
فصلی که هیچ زمان نبود
در طعم و عطر و احساسی که هرگز وجود نداشت
بسیار آموختم... بسیار!
و بیشترین اش:
"زنی که دوستت داشته باشد
می تواند تنها با زبان صریح آغوش
تو را به دنیای زیباتری که هرگز ندیده ای
ببرد..."
#حمید_جدیدی
🍀🍀
محبوبم
امروز که در آغوشم بودی
چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی
چیزی به رایحه ی گل ها
به طعم های جهان
به فصل ها
ساعت ها
و برای "شادی"
تعریف تازه ای ساختی!
دست هایم
پیچکند حالا
شانه هایم
آبشاری برای فرود نجابت
و سینه ام
تختی برای پادشاهیِ "زیبایی"
رد موهایت را که گرفتم...
به مزرعه ای پر از محصول رسیدم
رد چشم هایت را که گرفتم...
دو یاقوت سیاه بودند پشت شیشه ی جواهر فروشی
و لب هایت
نهری در امتداد خیابان
لبریز از باران بهاری...!
امروز که در آغوشم بودی
تعبیر تازه ای از زیستن آموختم
و در ساعتی که هیچگاه نبود
فصلی که هیچ زمان نبود
در طعم و عطر و احساسی که هرگز وجود نداشت
بسیار آموختم... بسیار!
و بیشترین اش:
"زنی که دوستت داشته باشد
می تواند تنها با زبان صریح آغوش
تو را به دنیای زیباتری که هرگز ندیده ای
ببرد..."
#حمید_جدیدی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻨﻢ میﻛﺎﺷﺘﻨﺪ
ﻭ ﺁﻳﻪﻫﺎ
ﺁﻳﻪﻫﺎی ﺑﻠﻨﺪ ﺭﻧﺞ
ﺑﺎ «تیک ﺗﺎک» ﻣﻜﺮﺭ ﺯﻣﺎﻥ
ﺑﺎ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺷﻠﻮﻍ ﺷﻬﺮ
خود را تحمیل میکردند.
•
ﺩﺭ ﺩﺧﻤﻪﻫﺎی ﺍﻓﻴﻮنی
ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﭘﺪﺭﺍﻧﻢ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡ...
#شهرام_شاهرختاش
ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻨﻢ میﻛﺎﺷﺘﻨﺪ
ﻭ ﺁﻳﻪﻫﺎ
ﺁﻳﻪﻫﺎی ﺑﻠﻨﺪ ﺭﻧﺞ
ﺑﺎ «تیک ﺗﺎک» ﻣﻜﺮﺭ ﺯﻣﺎﻥ
ﺑﺎ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺷﻠﻮﻍ ﺷﻬﺮ
خود را تحمیل میکردند.
•
ﺩﺭ ﺩﺧﻤﻪﻫﺎی ﺍﻓﻴﻮنی
ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﭘﺪﺭﺍﻧﻢ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡ...
#شهرام_شاهرختاش
@asheghanehaye_fatima
از جایی دیگر خط و نشان نمی کشی...
نفرین نمی کنی...
آه نمی کشی...
پشت پنجره گذر فصلهای بدون او را نمی شماری...
از جایی دیگر...
فقط به پنجره هایی فکر می کنی که بعد از رفتنش به سوی تو گشوده شد...
یک پنجره برای دیدن خودت...
یک پنجره برای دیدن توانایی هایت...
یک پنجره برای رسیدن به آرزوهایت...
شک نکن...
از جایی دیگر از خدا به خاطر رفتنش تشکر خواهی کرد...
#نسرین_بهجتی
از جایی دیگر خط و نشان نمی کشی...
نفرین نمی کنی...
آه نمی کشی...
پشت پنجره گذر فصلهای بدون او را نمی شماری...
از جایی دیگر...
فقط به پنجره هایی فکر می کنی که بعد از رفتنش به سوی تو گشوده شد...
یک پنجره برای دیدن خودت...
یک پنجره برای دیدن توانایی هایت...
یک پنجره برای رسیدن به آرزوهایت...
شک نکن...
از جایی دیگر از خدا به خاطر رفتنش تشکر خواهی کرد...
#نسرین_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های غم انگیز ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش مکان و زمان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند . . .
#حاتمه_ابراهیم_زاده
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های غم انگیز ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش مکان و زمان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند . . .
#حاتمه_ابراهیم_زاده
سالها بعدرفتنت
هربار که ازپنجره به کوچه نگاه می کنم
برایم دست تکان می دهی
با چمدانی که
همه چیزرا برد
حتی همین کوچه را
همین پنجره را
چشمهایم را
ادامه ی این شعررا
#معین_دهاز
@asheghanehaye_fatima
هربار که ازپنجره به کوچه نگاه می کنم
برایم دست تکان می دهی
با چمدانی که
همه چیزرا برد
حتی همین کوچه را
همین پنجره را
چشمهایم را
ادامه ی این شعررا
#معین_دهاز
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
جمعهها را باید قاب گرفت!
درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار.
انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند...
تلخی ها و شیرینی هایش، قاب می شود و می چسبد به دیوار خانه ی دلت. مثل لبخند های مادر بزرگ در آن عکس قدیمی. یا مثل گریه های من در آغوش مادر ، که با دیدنش در عکس های قدیمی، همیشه لبخند می زنم.
مرد و زن هم ندارد...
جمعه ها باید کسی را داشته باشی که تو را در آغوش بکشد! جمعه ها را باید عاشقانه گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند.
مکالمه ی غیر حضوری
#علیرضا_اسفندیاری
جمعهها را باید قاب گرفت!
درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار.
انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند...
تلخی ها و شیرینی هایش، قاب می شود و می چسبد به دیوار خانه ی دلت. مثل لبخند های مادر بزرگ در آن عکس قدیمی. یا مثل گریه های من در آغوش مادر ، که با دیدنش در عکس های قدیمی، همیشه لبخند می زنم.
مرد و زن هم ندارد...
جمعه ها باید کسی را داشته باشی که تو را در آغوش بکشد! جمعه ها را باید عاشقانه گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند.
مکالمه ی غیر حضوری
#علیرضا_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima
.
بیا از این مردهایی باش
که کلیدشان همیشه یادشان می رود
که من هر روز مجبور شوم در را باز کنم و زیر لب غر بزنم: حواس پرت.
و بی توجه به اخم های من صدای خنده ات تمام خانه کوچکمان را بگیرد
از همان مردهایی باش، که دلم برای صدایش تنگ شود که خودم را بچپانم در بغلش و آماده شنیدنش شوم
از همان هایی که حال بد آدم را از نگاهشان می خوانند
که برای آرام کردنم دلیل و منطق را کنار بگذاری، و لجبازی هایم را خریدار باشی
قبل از هرچیز رفیق و همراه من باشی
اصلا این ها را فراموش کن
ببین جان من
تو هرطور که می خواهی باش، اما باش
با همین اخم همیشگی و غرور مردانه ات
همین جذبه و نامهربانی ات
فقط از همان مردهایی باش که هستند،
که بودن را بلدند...!!
#فائزه_شبانی
#مردهایی_که_بودن_را_بلدند
.
بیا از این مردهایی باش
که کلیدشان همیشه یادشان می رود
که من هر روز مجبور شوم در را باز کنم و زیر لب غر بزنم: حواس پرت.
و بی توجه به اخم های من صدای خنده ات تمام خانه کوچکمان را بگیرد
از همان مردهایی باش، که دلم برای صدایش تنگ شود که خودم را بچپانم در بغلش و آماده شنیدنش شوم
از همان هایی که حال بد آدم را از نگاهشان می خوانند
که برای آرام کردنم دلیل و منطق را کنار بگذاری، و لجبازی هایم را خریدار باشی
قبل از هرچیز رفیق و همراه من باشی
اصلا این ها را فراموش کن
ببین جان من
تو هرطور که می خواهی باش، اما باش
با همین اخم همیشگی و غرور مردانه ات
همین جذبه و نامهربانی ات
فقط از همان مردهایی باش که هستند،
که بودن را بلدند...!!
#فائزه_شبانی
#مردهایی_که_بودن_را_بلدند
@asheghanehaye_fatima
#پدر
روز پدر میشود
بازهم جای تو خالیست . . .
سال به سال می گذرد ،
داغ نبودنت کهنه میشود اما
حس نداشتنت همچنان باقی ست !
چشم های من ، هنوز هم
گاهی خیره به در می مانند
آرام می گیرند به هوای آغوش دوباره
روزگار دست بروی دست می گذارد
عبور میکند از هر زمان و تولدی دیگر
و در این میان تنها یادگار زنده ی هر روزه
باورنکردن به نبودن توست
که پابرجاست و تمامی ندارد . . !
#حاتمه_ابراهیم_زاده
#پدر
روز پدر میشود
بازهم جای تو خالیست . . .
سال به سال می گذرد ،
داغ نبودنت کهنه میشود اما
حس نداشتنت همچنان باقی ست !
چشم های من ، هنوز هم
گاهی خیره به در می مانند
آرام می گیرند به هوای آغوش دوباره
روزگار دست بروی دست می گذارد
عبور میکند از هر زمان و تولدی دیگر
و در این میان تنها یادگار زنده ی هر روزه
باورنکردن به نبودن توست
که پابرجاست و تمامی ندارد . . !
#حاتمه_ابراهیم_زاده
گاه وقتی پنجره باز می شود
اما هوای تازه ای داخل نمی شود
پنجره از کار افتاده
بیرون از کار افتاده
#شهرام_شیدایی
@asheghanehaye_fatima
اما هوای تازه ای داخل نمی شود
پنجره از کار افتاده
بیرون از کار افتاده
#شهرام_شیدایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آهم آنقدر که دنیا غمی از غم هایم
زخمم آنقدر که بی فایده مرهم هایم
پشت هر خنده ی مصنوعی من زار زدن
پشت آرامش من مشت به دیوار زدن
شب نخوابیدن و تا صبح به شب زل زدنم
تک چراغی که شکستی و شکستند منم
دلخورم از تو و دردی که به درمان نرسید
از من خسته که باقرص به پایان نرسید
تو همانی که نبودت همه تنهایی شد
آن که می خواست تو را آدم تنهایی شد
گله کردم نکند مردم این شهر تورا...
که نمک گیر کند گندم این شهر تو را ...
گله کردم گله اما تو همانی که منم
گله ی دوست جانی نکنم پس چه کنم؟
بی تو باران زد و پاییز نشد البته
دلم این بار غم انگیز نشد البته
گله ای نیست اگر نفت شوی بر آتش
تو هم از جنس همین شهری و آدم هایش
تو در آن سویی و من این ور بی رویایم
تا بفهمی چقدر تنهایی ...تنهایم...
تو ولی با همه ی این گله ها با من باش
با وجود همه ی فاصله ها با من باش
تو مرا از ته این شهر به خود برگردان
دل به دریا زده ام هر چه که شد برگردان
کینه و عشق تو را در دل خود کاشته ام
شیشه را در بغل سنگ نگه داشته ام...
#وحیدنجفی
آهم آنقدر که دنیا غمی از غم هایم
زخمم آنقدر که بی فایده مرهم هایم
پشت هر خنده ی مصنوعی من زار زدن
پشت آرامش من مشت به دیوار زدن
شب نخوابیدن و تا صبح به شب زل زدنم
تک چراغی که شکستی و شکستند منم
دلخورم از تو و دردی که به درمان نرسید
از من خسته که باقرص به پایان نرسید
تو همانی که نبودت همه تنهایی شد
آن که می خواست تو را آدم تنهایی شد
گله کردم نکند مردم این شهر تورا...
که نمک گیر کند گندم این شهر تو را ...
گله کردم گله اما تو همانی که منم
گله ی دوست جانی نکنم پس چه کنم؟
بی تو باران زد و پاییز نشد البته
دلم این بار غم انگیز نشد البته
گله ای نیست اگر نفت شوی بر آتش
تو هم از جنس همین شهری و آدم هایش
تو در آن سویی و من این ور بی رویایم
تا بفهمی چقدر تنهایی ...تنهایم...
تو ولی با همه ی این گله ها با من باش
با وجود همه ی فاصله ها با من باش
تو مرا از ته این شهر به خود برگردان
دل به دریا زده ام هر چه که شد برگردان
کینه و عشق تو را در دل خود کاشته ام
شیشه را در بغل سنگ نگه داشته ام...
#وحیدنجفی
@asheghanehaye_fatima
___
گوشه ای نشسته ام
دانه دانه
پاستیل میخورم
با پوزخندی به کورس عقربه های ساعت
و پیشروی لشکر سفیدپوش
در سرزمین موهایم
هوا سرد میشود
گرم میشود
سنگین میشود
سبک میشود
من اما بی شکایتی تنها پاستیل میخورم
مرگ
چندین پیام به گوشی ام فرستاده است
که بی جواب مانده
و تنهایی
مغموم خیانتی ست که به او کرده ام
زیرا میداند
به جای آغوشش
دارم به شیرینی دانه های پاستیل می اندیشم
دردهایم را گذاشته ام در حیاط
باهم بازی کنند
و به اندوه که کنارم نشسته است
مدام پاستیل تعارف میکنم
آینده
همچون نصیحت های پدر
برایم مهم نیست
و گذشته را
از دهان مورچه هایی که دارند تکه تکه آن را میبرند
نمیگیرم
بگذار ببرند
نوش جانشان
از حال هم
همین عطر شیرین پاکت پاستیل برایم بس است
هیچ چیز به من مربوط نیست
هیچ چیز
هیچ چیز
مثلا
به من چه مربوط
با عطر وانیلی موهایت باز
چه کسی را عاشق کرده ای؟
دفتر #بلیطی_به_مقصد_سقوط
#کتاب_نثر_خیس
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
___
گوشه ای نشسته ام
دانه دانه
پاستیل میخورم
با پوزخندی به کورس عقربه های ساعت
و پیشروی لشکر سفیدپوش
در سرزمین موهایم
هوا سرد میشود
گرم میشود
سنگین میشود
سبک میشود
من اما بی شکایتی تنها پاستیل میخورم
مرگ
چندین پیام به گوشی ام فرستاده است
که بی جواب مانده
و تنهایی
مغموم خیانتی ست که به او کرده ام
زیرا میداند
به جای آغوشش
دارم به شیرینی دانه های پاستیل می اندیشم
دردهایم را گذاشته ام در حیاط
باهم بازی کنند
و به اندوه که کنارم نشسته است
مدام پاستیل تعارف میکنم
آینده
همچون نصیحت های پدر
برایم مهم نیست
و گذشته را
از دهان مورچه هایی که دارند تکه تکه آن را میبرند
نمیگیرم
بگذار ببرند
نوش جانشان
از حال هم
همین عطر شیرین پاکت پاستیل برایم بس است
هیچ چیز به من مربوط نیست
هیچ چیز
هیچ چیز
مثلا
به من چه مربوط
با عطر وانیلی موهایت باز
چه کسی را عاشق کرده ای؟
دفتر #بلیطی_به_مقصد_سقوط
#کتاب_نثر_خیس
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
.
هر بار
که سر بر شانه ام می نهی
هنگام که غرق در طره ی موهایت می شوم
در بیشه ی گیسوانت
چونان پروانه ای سرگردان
گم می شوم و باز نمی آیم
هر بار که دست در دستانم می گذاری
پنج انگشتم
پنج ماهیِ کوچک می شوند
می روند در ژرفای دیدگانت،
گم می شوند و باز نمی آیند
و هنگام
که به پیکر خود باز می گردم
آن دَم است
که می بینم تنهایم وُ
تو
اینجا نیستی
.
.
#شیرکو_بیکس
ترجمه : #بابک_زمانی
.
هر بار
که سر بر شانه ام می نهی
هنگام که غرق در طره ی موهایت می شوم
در بیشه ی گیسوانت
چونان پروانه ای سرگردان
گم می شوم و باز نمی آیم
هر بار که دست در دستانم می گذاری
پنج انگشتم
پنج ماهیِ کوچک می شوند
می روند در ژرفای دیدگانت،
گم می شوند و باز نمی آیند
و هنگام
که به پیکر خود باز می گردم
آن دَم است
که می بینم تنهایم وُ
تو
اینجا نیستی
.
.
#شیرکو_بیکس
ترجمه : #بابک_زمانی
ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺷﺐ
ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺴﯿم است,ﻣﯽ ﻭﺯﻡ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺷﺐ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽﺭﯾﺰﻡ
ﺑﺎ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ تو
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺴﯿم است,ﻣﯽ ﻭﺯﻡ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺷﺐ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽﺭﯾﺰﻡ
ﺑﺎ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ تو
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
#سیدتقی_سیدی
.
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
#سیدتقی_سیدی
@asheghanehaye_fatima
خسته بود. جوری که روی صندلی ماشین ولو شده بود. دستشو آروم کِشوند سمت من. دستمو محکم گرفت. جوری که انگار دو تایی داشتیم دنده ی ماشینو عوض می کردیم. برگشت سمت من.
+ حمید...! من اگه یروز بمیرم، چقدر طول میکشه فراموشم کنی؟!
- باز خل شدی تو، این چه حرفیه!
+ جدی میگم. جوابمو بده
- نمیدونم! یه سال، ده سال؛ ولی راستش نه! هیچوقت. یه چیزایی تو خونِ آدمِ! مثل حسی که به وطنش داره! تازه وقتی ازش دورتر میشی بیشتر بهش فکر میکنی!
دستمو محکمتر گرفت. اونقدر محکم، که مجبور شدم تا خودِ خونه رو با دنده ی دو برونم.
#حمید_جدیدی
#غروب_نوشت
خسته بود. جوری که روی صندلی ماشین ولو شده بود. دستشو آروم کِشوند سمت من. دستمو محکم گرفت. جوری که انگار دو تایی داشتیم دنده ی ماشینو عوض می کردیم. برگشت سمت من.
+ حمید...! من اگه یروز بمیرم، چقدر طول میکشه فراموشم کنی؟!
- باز خل شدی تو، این چه حرفیه!
+ جدی میگم. جوابمو بده
- نمیدونم! یه سال، ده سال؛ ولی راستش نه! هیچوقت. یه چیزایی تو خونِ آدمِ! مثل حسی که به وطنش داره! تازه وقتی ازش دورتر میشی بیشتر بهش فکر میکنی!
دستمو محکمتر گرفت. اونقدر محکم، که مجبور شدم تا خودِ خونه رو با دنده ی دو برونم.
#حمید_جدیدی
#غروب_نوشت
@asheghanehaye_fatima
برای
دلی که از دلتنگی دارد میترکد ،
چشم هایی که دیگر توان گریه ندارند ،
بغض هایی که در گلو خفه می شوند ،
صدایی که مدت هاست دچار سکوت شده است و ...
نه !
به خاطر گل های آب نخورده
پشت پنجره ی اتاق
برگرد ...
#مهدیه_صالحی
برای
دلی که از دلتنگی دارد میترکد ،
چشم هایی که دیگر توان گریه ندارند ،
بغض هایی که در گلو خفه می شوند ،
صدایی که مدت هاست دچار سکوت شده است و ...
نه !
به خاطر گل های آب نخورده
پشت پنجره ی اتاق
برگرد ...
#مهدیه_صالحی