عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو
پاسخی ندادی
دهان ات
سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، لبخندی نیست؟

با تو سخن گفتم
با آوازی
و تو
نشنیدی
چشمان ات
سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، آوازی نیست؟

با تو سخن گفتم
با روح
و تو
تعجب نکردی
چهره ات
رویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، عشق نیست؟

با تو سخن گفتم
با شمشیری
و تو
سکوت می کنی
سینه ات
معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا
آه! تو بگو
عشق، مرگ نیست؟



#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
🍂
🍂

قلب‌ات هم‌راه من است (درون قلب‌ام
می‌برم‌اش) هرگز بی‌قلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو می‌روی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنین‌ام)

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دل‌بندم) نمی‌خواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همه‌ی معانیِ ماه
و هر آن‌چه که خورشید بخواند تویی

این‌جا عمیق‌ترین رازی‌ست که کس نمی‌داند
(این‌جا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی‌ست به نام زندگی؛ که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمان‌اش کند)
و این آن شگقتی است که ستاره‌ها را پریشان می‌کند

قلب‌ات هم‌راه من است(درون قلبم می‌برمش)●


🔘شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز
🔘برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

ادوارد استلین کامینگز، ملقب به ای.‌ای. کامینگز
شاعر، نقاش، مقاله‌نویس، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس شهیر آمریکایی(۱۹۶۲-۱۸۹۴)
با تو سخن گفتم
با لب‌خندی
و تو
پاسخی ندادی
دهان‌ات
سیمی‌ست برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به این‌جا بیا
آه! تو بگو
زندگی، لب‌خندی نیست؟

با تو سخن گفتم
با آوازی
و تو
نشنیدی
چشمان‌ات
سفالینه‌ای‌ست
از سکوتی الهی
به این‌جا بیا
آه! تو بگو
زندگی، آوازی نیست؟

با تو سخن گفتم
با روح
و تو
تعجب نکردی
چهره‌ات
رویایی‌ست
محبوس در عطری سپید
به این‌جا بیا
آه! تو بگو
زندگی، عشق نیست؟

با تو سخن گفتم
با شمشیری
و تو
سکوت می‌کنی
سینه‌ات
معبدی‌ست
لطیف‌تر از گل‌ها
به این‌جا بیا
آه! تو بگو
عشق، مرگ نیست؟

○■○شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا |

○■○برگردان: #سینا_کمال_آبادی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


□«مهمانیِ طولانیِ غم‌ناک»

به جایی که بدان سفر نکرده‌ام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...

چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف‌ترین حالتِ تو
چیزهایی‌ست که اسیرم می‌کند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمی‌توان بدان دست یافت.

کوتاه‌ترین نگاه‌ات
به آسانی اسیرم می‌کند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگ‌به‌برگ مرا می‌توانی بگشایی:
به همان‌سان که بهار
نخستین گلِ سرخ‌اش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبک‌دست ـ
می‌گشاید.....

یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگی‌ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می‌شویم:
به همان‌سان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همه‌جا دارد دانه‌دانه برف می‌بارد.

هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا می‌داردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانه‌گی را رنگی دیگر زنم.


نمی‌دانم چه در توست که می‌بندد
و می‌گشاید
تنها می‌دانم
چیزی در من است که می‌داند،
چشمانِ تو
ریشه‌دارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.

○●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

○●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
قلب‌ات هم‌راه من است (درون قلب‌ام
می‌برم‌اش) هرگز بی‌قلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو می‌روی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنین‌ام)

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دل‌بندم) نمی‌خواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همه‌ی معانیِ ماه
و هر آن‌چه که خورشید بخواند تویی

این‌جا عمیق‌ترین رازی‌ست که کس نمی‌داند
(این‌جا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی‌ست به نام زندگی؛ که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمان‌اش کند)
و این آن شگقتی است که ستاره‌ها را پریشان می‌کند

قلب‌ات هم‌راه من است (درون قلبم می‌برم‌اش)

■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

■●برگردان: #سینا_کمال‌آبادی


@asheghanehaye_fatima
هیح چیز به‌راستی وحشت‌ناک‌تر از
تنها بودن در خانه نیست، با کسی و با چیزی
تو رفته‌ای.
خنده و یاس به خیابان جان می‌دهند
به پنجره تکیه داده‌ام، اشباح را می‌نگرم
مردی، زنی را در پارک در آغوش کشیده است.
تمام‌اش کن
و بسیار آهسته (چرا؟ یا مبادا که بفهمیم)
و بسیار آهسته می‌شنوم که کسی
دارد از پله‌ها بالا می‌آید، به‌دقت
(به‌دقت پله‌های مفروش را یکی بعد از دیگری می‌پیماید. در سکوت، از پله های مفروش وحشت صعود می‌کند)
و پیوسته چیزی را می‌بینم
به آرامی سیگاری را پک می‌زند (در آینه)

■●شاعر: #ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

■●برگردان: #سیروس_شمیسا

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تن‌ام را دوست می‌دارم
وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو می‌شود
با ماهیچه‌های بهتر
و عصب‌های بیش‌تر
تن‌ات را دوست دارم 
آن‌چه که می‌کند دوست دارم
چگونه‌اش را دوست دارم
حس‌کردنِ مهره‌ها
و استخوان‌هایت را دوست دارم 
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آن‌چه که می‌خواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرک‌های هراسان تن‌ات را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تن‌مان می‌رود
به هنگامِ جدا شدن
و چشم‌های‌مان،
که خرده‌های بزرگِ عشق‌اند
و احتمالن لرزشِ تو را در زیرِ تن‌ام
دوست دارم
که این‌همه تازه است!

■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

■●برگردان: #فرشته_وزیری.نسب

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




■«مهمانیِ طولانیِ غم‌ناک»

به جایی که بدان سفر نکرده‌ام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...

چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف‌ترین حالتِ تو
چیزهایی‌ست که اسیرم می‌کند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمی‌توان بدان دست یافت.

کوتاه‌ترین نگاه‌ات
به آسانی اسیرم می‌کند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگ‌به‌برگ مرا می‌توانی بگشایی:
به همان‌سان که بهار
نخستین گلِ سرخ‌اش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبک‌دست ـ
می‌گشاید.....

یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگی‌ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می‌شویم:
به همان‌سان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همه‌جا دارد دانه‌دانه برف می‌بارد.

هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا می‌داردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانه‌گی را رنگی دیگر زنم.

نمی‌دانم چه در توست که می‌بندد
و می‌گشاید
تنها می‌دانم
چیزی در من است که می‌داند،
چشمانِ تو
ریشه‌دارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.

■●شاعر: #ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتی
آیا چیزی هست
مُرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
که بگیری‌‌ش بین انگشت‌هات
(وقتی حتا کمی هم می‌لرزند؟)
خیره به چشم‌هات
گفتم نه
نیست، جز هوای بهار که بوی همیشه و هرگز می‌دهد...

#ادوارد_استلین_کامینگز



@asheghanehaye_fatima
چشمانِ تو
نیمْ طُرقه و
نیمْ فرشته‌ است؛
و در لبانِ خوابناکت
گل‌های بوسه غوطه‌ورند...

ای.ای.کامینگز | شاعر آمریکایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد

your eyes half-thrush
half-angel
and your drowsy lips
where float flowers of kiss.

#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز


@asheghanehaye_fatima
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامی‌داردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانه‌گی را رنگی دیگر زنم.

نمی‌دانم چه در توست که می‌بندد
و می‌گشاید
تنها می‌دانم
چیزی در من است که می‌داند،
چشمانِ تو
ریشه‌دارتر از هر گل‌سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.



#ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

■برگردان: #محمدرضا_فرزاد

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




چه کسی می‌داند
شاید ماه
بالنی‌ست
مملو از آدم‌های زیبا
که از شهری با شکوه
در آسمان نمایان می‌شود
و ای کاش من و تو
وارد آن شویم
و ای کاش مرا و تو را
به بالن‌شان راه دهند
چه می‌شود اگر
با آن مردم زیبا
به اوج رویم
بر فراز خانه‌ها، مناره‌ها و ابرها
پرواز کنیم، دور شویم و دور شویم
به سوی شهری باشکوه
آن‌جا که چشم احدی رنگ‌اش را هم ندیده
آن‌جا که همیشه بهار است
و تمام آدمها عاشق
و گل‌ها خودشان، خودشان را می‌چینند

who knows if the moon’s
a baloon,coming out of a keen city
in the sky—filled with pretty people?
and if you and i should
get into it,if they
should take me and take you into their baloon,
why then
we’d go up higher with all the pretty people
than houses and steeples and clouds:
go sailing
away and away sailing into a keen
city which nobody’s ever visited, where
always it’s Spring
and everyone’s
in love and flowers pick themselves



#ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

برگردان: #مانی_مظاهری
@asheghanehaye_fatima



شاید همیشه این‌طور نماند؛
و من می‌گویم
که اگر لب‌هایت که دوست‌شان داشته‌ام
باید که لب‌های دیگری را لمس کنند
و انگشت‌های سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن‌طور که زمانی نه‌چندان دور قلب مرا می‌فشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من می‌دانم،
یا اگر این کلمات بی‌قرار که بارها به زبان آمده‌اند،
بی‌چاره و مستأصل پنجه به‌چهره‌ی روح بکشند؛

اگر باید که این‌گونه باشد، می‌گویم
از قلب‌ام می‌روی اگر،
کلمه‌ای بگو
و من پیش او می‌روم و دست‌هایش را می‌گیرم
و دوستانه مبارک‌باد می‌گویم.
و سپس رومی‌گردانم و می‌شنوم که پرنده‌ای
در دشت‌های به شدت دور، آواز اندوه‌ناکی سر می‌دهد.




#ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی


@asheghanehaye_fatima
هیچ‌ چیزِ این جهان که پیش‌روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامی‌داردم
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.

نمی‌دانم چه در توست که می‌بندد
و می‌گشاید
تنها می‌دانم
چیزی در من است که می‌داند،
چشمانِ تو
ریشه‌دارتر از هر گل‌سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.

#ادوارد_استلین_کامینگز



@asheghanehaye_fatima
بانو
با ذهن‌ام نوازش‌ات خواهم کرد
نوازش‌ات می‌کنم، نوازش، نوازش
تا به‌یک‌باره بر من لب‌خندی بزنی
شرم‌گینانه وقیح
(بانو با ذهن‌ام نوازش‌ات خواهم کرد).
نوازش‌ات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتم‌اش.

#ای_ای‌_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



قلبت همراهِ من است
(درون قلبم می‌بَرَمش)

هرگز بی‌‌قلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو می‌روی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)

و تویی، همه‌ی معانی ماه
و هرآن‌چه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
(اینجا ریشه‌ی ریشه
و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که می‌روید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)

و این آن شگفتی است
که ستاره‌ها را پریشان می‌کند

قلبت همراهِ من است
(درون قلبم می‌برمش)

ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی

I carry your heart with me
(I carry it in my heart)

I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)

I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)

I want no world
(for beautiful you are my world, my true)

and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you

here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)

and this is the wonder that's keeping the stars apart

I carry your heart
(I carry it in my heart)

#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمال‌آبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید همیشه این‌طور نماند؛
و من می‌گویم
که اگر لب‌هایت
که دوستشان داشته‌ام
باید که لب‌های دیگری را لمس کنند و
انگشت‌های سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا می‌فشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من می‌دانم،
یا اگر این کلمات بی‌قرار
که بارها به زبان آمده‌اند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهره‌ی روح بکشند؛

اگر باید که این‌گونه باشد،
می‌گویم
از قلبم می‌روی اگر،
کلمه‌ای بگو
و من پیش او می‌روم
و دست‌هایش را می‌گیرم
و دوستانه مبارک‌ باد می‌گویم.

و سپس رو می‌گردانم
و می‌شنوم که پرنده‌ای
در دست‌های به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر می‌دهد.

#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
بانو
با ذهن‌ام نوازش‌ات خواهم کرد
نوازش‌ات می‌کنم، نوازش، نوازش
تا به‌یک‌باره بر من لبخندی بزنی
شرم‌گینانه وقیح
(بانو با ذهن‌ام نوازش‌ات خواهم کرد).
نوازش‌ات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتم‌اش.

#ادوارد_استلین_کامینگز




@asheghanehaye_fatima
گفتی
میان مرده‌ها و زنده‌ها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دست‌هایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشم‌هایت
جز این که هوا
بوی همیشه می‌داد و هرگز
… و میان پنجره‌ای که حرکت می‌کرد
[طوری که انگار
انگشت‌هایی
سینه‌های دختری را نوازش می‌کردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گل‌هایم هستم!

■شاعر: #ای_ای‌_کامینگز [ #ادوارد_استلین_کامینگز


@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه این‌طور نماند؛ و من می‌گویم
که اگر لب‌هایت که دوستشان داشته‌ام
باید که لب‌های دیگری را لمس کنند
و انگشت‌های سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور قلب مرا می‌فشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من می‌دانم،
یا اگر این کلمات بی‌قرار که بارها به زبان آمده‌اند،
بیچاره و مستاصل پنجه به چهره‌ی روح بکشند؛

اگر باید که این‌گونه باشد، می‌گویم
از قلبم می‌روی اگر،
کلمه‌ای بگو
و من پیش او می‌روم و دست‌هایش را می‌گیرم
و دوستانه مبارک‌باد می‌گویم.
و سپس رو می‌گردانم و می‌شنوم که پرنده‌ای
در دشت‌های به شدت دور، آواز اندوهناکی سر می‌دهد.

#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima