■ترانهی پاییزی
هقهقهای بلندِ
ویولونِِ پاییز
با غمناکیِ شیرین و یکنواخت
قلبام را
نیش میزند.
نفس تنگ و خسته
وقتی صدای زنگ میآید
که ساعت را اعلام کند
روزهای قدیم به یادم میآید
گریه میکنم.
و در بادِِ بدخواه
که مرا از اینجا به آنجا
با خودش میبَرَد
چنان میروم
که گویی
برگِ پژمردهیی هستم.
هقهقهای بلندِ
ویولونِ پاییز
با غمناکیِ شیرین و یکنواخت
قلبام را
نیش میزند.
#پل_ورلن [
@asheghanehaye_fatima
هقهقهای بلندِ
ویولونِِ پاییز
با غمناکیِ شیرین و یکنواخت
قلبام را
نیش میزند.
نفس تنگ و خسته
وقتی صدای زنگ میآید
که ساعت را اعلام کند
روزهای قدیم به یادم میآید
گریه میکنم.
و در بادِِ بدخواه
که مرا از اینجا به آنجا
با خودش میبَرَد
چنان میروم
که گویی
برگِ پژمردهیی هستم.
هقهقهای بلندِ
ویولونِ پاییز
با غمناکیِ شیرین و یکنواخت
قلبام را
نیش میزند.
#پل_ورلن [
Paul
Verlaine
/ فرانسه، ۱۸۹۶-۱۸۴۴ ]@asheghanehaye_fatima
ما هميشه
يا جاى درست بودهايم در زمان غلط
يا جاى غلط بودهايم در زمان درست
و هميشه
همديگر را از دست داده ايم
#پل_استر
@asheghanehaye_fatima
يا جاى درست بودهايم در زمان غلط
يا جاى غلط بودهايم در زمان درست
و هميشه
همديگر را از دست داده ايم
#پل_استر
@asheghanehaye_fatima
پوزش خواستن کار دشواری است. حرکتی ست ظریف میان غرور خشک و ندامت توأم با اشک و آه؛ و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم، همه ی عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند ...
#پل_استر
کتاب: دیوانگی در بروکلین
@asheghanehaye_fatima
#پل_استر
کتاب: دیوانگی در بروکلین
@asheghanehaye_fatima
.
در چشمۀ چشمهایت
تورهای ماهیگیران آبهای سرگشته میزیند
در چشمۀ چشمهایت
دریا به عهد خود پایدار میماند
من
قلبی مُقامگرفته در میان آدمیانم
جامهها را از تن دور میکنم
و تلالو را از سوگند:
در سیاهی سیاهتر، من برهنهترم،
من آنزمان به عهد خود پایدارم
که پیمانشکسته باشم
من
تو هستم
آنزمان که من
من هستم.…
#پل_سلان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در چشمۀ چشمهایت
تورهای ماهیگیران آبهای سرگشته میزیند
در چشمۀ چشمهایت
دریا به عهد خود پایدار میماند
من
قلبی مُقامگرفته در میان آدمیانم
جامهها را از تن دور میکنم
و تلالو را از سوگند:
در سیاهی سیاهتر، من برهنهترم،
من آنزمان به عهد خود پایدارم
که پیمانشکسته باشم
من
تو هستم
آنزمان که من
من هستم.…
#پل_سلان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
من تو را میخوانم، به جای همه
بهخاطرِ نامِ حقیقیِ تو
من تو را میخوانم زمانی که تیرهگی چیره میشود
و زمانی که کسی مرا نمیبیند،
نام تو را بر دیوارِ شهرم مینویسم
نامِ حقیقیِ تو را
نامِ تو را و دیگر نامها را
که از ترس هرگز بر زبان نمیآورم
من نامِ تو را میخوانم: آزادی!
#پل_الوار [ Paul Eluard / فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ ]
@asheghanehaye_fatima
بهخاطرِ نامِ حقیقیِ تو
من تو را میخوانم زمانی که تیرهگی چیره میشود
و زمانی که کسی مرا نمیبیند،
نام تو را بر دیوارِ شهرم مینویسم
نامِ حقیقیِ تو را
نامِ تو را و دیگر نامها را
که از ترس هرگز بر زبان نمیآورم
من نامِ تو را میخوانم: آزادی!
#پل_الوار [ Paul Eluard / فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ ]
@asheghanehaye_fatima
به آغاز نام میبرم از عنصرها
صدای تو
چشمهای تو
دستهای تو
لبهای تو
من روی زمینم چگونه میبودم
اگر تو هم نمیبودی؟
سکوتهای ما، کلامهای ما
روشنایی که میرود
روشنایی که بازمیگردد
سپیدهدمان و غروب ما را به خنده میآرد
در دلِ پیکر ما
هر چه میشکوفد و میرسد
بر کاهِ عمر من
آنجا که استخوانهای پیرسالَم را میخوابانم
آنجا که تمام میشوم ...
#پل الوار
برگردان #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
صدای تو
چشمهای تو
دستهای تو
لبهای تو
من روی زمینم چگونه میبودم
اگر تو هم نمیبودی؟
سکوتهای ما، کلامهای ما
روشنایی که میرود
روشنایی که بازمیگردد
سپیدهدمان و غروب ما را به خنده میآرد
در دلِ پیکر ما
هر چه میشکوفد و میرسد
بر کاهِ عمر من
آنجا که استخوانهای پیرسالَم را میخوابانم
آنجا که تمام میشوم ...
#پل الوار
برگردان #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
یکروز
فردی قدم به زندگیتان خواهد گذاشت...
و شما را متوجه خواهد کرد
که چرا هرگز
با هیچکس دیگری دوام نیاوردهاید!
#پل_اوستر
@asheghanehaye_fatima
فردی قدم به زندگیتان خواهد گذاشت...
و شما را متوجه خواهد کرد
که چرا هرگز
با هیچکس دیگری دوام نیاوردهاید!
#پل_اوستر
@asheghanehaye_fatima
شب هیچگاه کامل نیست؛
چون من میگویم،
چون من تصدیق میکنم
همیشه آنجا
در انتهای اندوه
یک پنجرهی باز هست،
یک پنجرهی روشن
همیشه آنجا
رؤیایی بیدار است،
شوقی برای اشباع،
عطشی برای اطفاء،
دستی دراز، دستی باز،
چشمهایی نگران،
یک زندگی،
یک زندگی برای شریکشدن...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima
چون من میگویم،
چون من تصدیق میکنم
همیشه آنجا
در انتهای اندوه
یک پنجرهی باز هست،
یک پنجرهی روشن
همیشه آنجا
رؤیایی بیدار است،
شوقی برای اشباع،
عطشی برای اطفاء،
دستی دراز، دستی باز،
چشمهایی نگران،
یک زندگی،
یک زندگی برای شریکشدن...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima
من اینجا
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima