چشمان بانوی من به رنگ میشیست
با امواجی سبز در درونشان
چون رگههای سبز بر طلا
یاران! چگونه است این
در این نه سال
بیآنکه دستم به دست او بخورد
من در اینجا پیر میشوم
او در آنجا
محبوب من
که گردن بلورینت چین میخورد
ما هرگز پیر نخواهیم شد
زیرا که پیری
یعنی جز خود به کسی دل نبستن
#ناظم_حکمت
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
با امواجی سبز در درونشان
چون رگههای سبز بر طلا
یاران! چگونه است این
در این نه سال
بیآنکه دستم به دست او بخورد
من در اینجا پیر میشوم
او در آنجا
محبوب من
که گردن بلورینت چین میخورد
ما هرگز پیر نخواهیم شد
زیرا که پیری
یعنی جز خود به کسی دل نبستن
#ناظم_حکمت
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
.
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
چه کنم که توان از من میگریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان میآورند...
#آنا_آخماتووا
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
نان را از من بگیر، اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که میکاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بیهیچ دگرگونی،
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.
عشق من، خندهی تو
در تاریکترین لحظهها میشکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاریست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خندهی تو، در پاییز
در کنارهی دریا
موج کفآلودهاش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خندهات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخ
کشورم که مرا میخواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ
خیابانهای جزیره، بر این پسربچه کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
#پابلو_نرودا
#احمد_پوری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که میکاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بیهیچ دگرگونی،
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.
عشق من، خندهی تو
در تاریکترین لحظهها میشکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاریست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خندهی تو، در پاییز
در کنارهی دریا
موج کفآلودهاش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خندهات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخ
کشورم که مرا میخواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ
خیابانهای جزیره، بر این پسربچه کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
#پابلو_نرودا
#احمد_پوری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
صلح یعنی عطر غذا در شامگاهان
صلح یعنی آن که
ماشینی دم در خانهات توقف کند
و تو وحشت نکنی
صلح یعنی آن که
درِ خانهات کوبیده شود
کسی نباشد، جز یک دوست.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
صلح یعنی عطر غذا در شامگاهان
صلح یعنی آن که
ماشینی دم در خانهات توقف کند
و تو وحشت نکنی
صلح یعنی آن که
درِ خانهات کوبیده شود
کسی نباشد، جز یک دوست.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
.
محبوبم میپرسد:
تفاوت میان من و آسمان چیست؟
تفاوت این است عشق من
وقتی تو میخندی
آسمان از یادم میرود.
#نزار_قبانی
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
محبوبم میپرسد:
تفاوت میان من و آسمان چیست؟
تفاوت این است عشق من
وقتی تو میخندی
آسمان از یادم میرود.
#نزار_قبانی
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
.
او و من
در کنارِ آب های زمستانی
آتشی سرخ به پا کردیم
لبهامان از بوسه بر روحِ هم دیگر
از نفس افتادند،
و زندگی را به
شعلههای سوزان سپردیم.
#پابلو_نرودا (شیلی)
مترجم: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
او و من
در کنارِ آب های زمستانی
آتشی سرخ به پا کردیم
لبهامان از بوسه بر روحِ هم دیگر
از نفس افتادند،
و زندگی را به
شعلههای سوزان سپردیم.
#پابلو_نرودا (شیلی)
مترجم: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
شب را با تو سرکردهام
و چون بیدار میشوم، دهانِ تو،
از رؤیاهایت سرمیکشد،
تا طعمِ زمین،
آبِ دریا، خزهی دریایی،
و ژرفای زندگی را به من بخشد،
و بوسهات را میستایم
نمِ سپیدهدمان بر آن
گویی از دریای پیرامونِ من
سر بر کرده است...
■شاعر: #پابلو_نرودا [ Pablo Neruda / شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]
■برگردان: #احمد_پوری
.@asheghanehaye_fatima
و چون بیدار میشوم، دهانِ تو،
از رؤیاهایت سرمیکشد،
تا طعمِ زمین،
آبِ دریا، خزهی دریایی،
و ژرفای زندگی را به من بخشد،
و بوسهات را میستایم
نمِ سپیدهدمان بر آن
گویی از دریای پیرامونِ من
سر بر کرده است...
■شاعر: #پابلو_نرودا [ Pablo Neruda / شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]
■برگردان: #احمد_پوری
.@asheghanehaye_fatima
از تو گسستهام دیگر
و آتشِ درونام را آرامشی است اینک.
دشمنِ جاودانیام! اکنون باید یاد بگیری
چگونه با تمامی قلبِ عاشق باشی.
من اینک رها شدهام، با زندگی آسوده
خوابی سنگین خواهم کرد
تا شهرت با هیابانگِ کَرکنندهی خود
سپیدهدمان برایم شادی آورد.
نه نیاز به دعایت دارم
نه انتظارِ نگاهی به وداع.
بادهای نرم التهابِ دل را فرومینشانند
و برگهای پاییزی آن را میپوشاند.
جدایی از تو هدیهیی است،
فراموشی تو نعمتی.
اما عزیزِ من، آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟
#آنا_آخماتووا [ Anna Akhmatova / روسیه، ۱۹۶۶-۱۸۸۹ ]
■برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
و آتشِ درونام را آرامشی است اینک.
دشمنِ جاودانیام! اکنون باید یاد بگیری
چگونه با تمامی قلبِ عاشق باشی.
من اینک رها شدهام، با زندگی آسوده
خوابی سنگین خواهم کرد
تا شهرت با هیابانگِ کَرکنندهی خود
سپیدهدمان برایم شادی آورد.
نه نیاز به دعایت دارم
نه انتظارِ نگاهی به وداع.
بادهای نرم التهابِ دل را فرومینشانند
و برگهای پاییزی آن را میپوشاند.
جدایی از تو هدیهیی است،
فراموشی تو نعمتی.
اما عزیزِ من، آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟
#آنا_آخماتووا [ Anna Akhmatova / روسیه، ۱۹۶۶-۱۸۸۹ ]
■برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima