@asheghanehaye_fatima
من به میهمانیِ جهان فراخوانده شده ام
پس خجسته است هستی ام
چشمانم دیده اند و گوش هایم شنیده اند
سهم ام ازین ضیافت این بود
که بنوازم بر روی سازم،
وَ به کار بستم تمام توانم را.
حالا می پرسم:
«آیا سرانجام سرمی رسد
زمانی که من از راه برسم،
چهره ات را ببینم،
وَ درود خاموشم را نثارت کنم؟»
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#حسین_بهشتی
من به میهمانیِ جهان فراخوانده شده ام
پس خجسته است هستی ام
چشمانم دیده اند و گوش هایم شنیده اند
سهم ام ازین ضیافت این بود
که بنوازم بر روی سازم،
وَ به کار بستم تمام توانم را.
حالا می پرسم:
«آیا سرانجام سرمی رسد
زمانی که من از راه برسم،
چهره ات را ببینم،
وَ درود خاموشم را نثارت کنم؟»
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#حسین_بهشتی
@asheghanehaye_fatima
ای دوست
آیا در این شب طوفانی،
بیرون از خانه،در سفر عشقی؟
آسمان چون افسرده ای می نالد.
امشب،خیال خواب ندارم.
بارها،ای دوست!
در را گشوده و چشم به تاریکی دوخته ام.
در برابرم هیچ نمی بینم.
راهت را نمی شناسم!
از کدام کرانه ی تار رود مرکب گون،
از کدام کناره ی دوردست جنگل آژنگ چهر،
از میان کدام ژرفنای مازگون ظلمت،
به سختی راه خویش پیش می بری
تا به من رسی،ای دوست!
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#داود_خزایی
کتاب:
#عاشقانه_های_مرد_شرقی
ای دوست
آیا در این شب طوفانی،
بیرون از خانه،در سفر عشقی؟
آسمان چون افسرده ای می نالد.
امشب،خیال خواب ندارم.
بارها،ای دوست!
در را گشوده و چشم به تاریکی دوخته ام.
در برابرم هیچ نمی بینم.
راهت را نمی شناسم!
از کدام کرانه ی تار رود مرکب گون،
از کدام کناره ی دوردست جنگل آژنگ چهر،
از میان کدام ژرفنای مازگون ظلمت،
به سختی راه خویش پیش می بری
تا به من رسی،ای دوست!
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#داود_خزایی
کتاب:
#عاشقانه_های_مرد_شرقی
@asheghanehaye_fatima
رخ به رخ
روزی از پس روزها
ای پروردگار زندگی ام
روبرویت رخ به رخ می ایستم
با دستهای تا شده
رخ به رخ روبرویت می ایستم
ای پروردگار زندگی ام
زیر سقف آسمان شگرفت در تنهایی و سکوت
با قلبی سر به زیر روبرویت رخ به رخ می ایستم
در این دنیای دشوارت که از رنج ها پرآشوب گشته
و با تقلا میان جماعت مضطرب
روبرویت رخ به رخ می ایستم
و وقتی کارم در این دنیا به اتمام برسد
ای شاه شاهان، تنها و گنگ
رخ به رخ پیش رویت می ایستم.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #کامبیز_منوچهریان
رخ به رخ
روزی از پس روزها
ای پروردگار زندگی ام
روبرویت رخ به رخ می ایستم
با دستهای تا شده
رخ به رخ روبرویت می ایستم
ای پروردگار زندگی ام
زیر سقف آسمان شگرفت در تنهایی و سکوت
با قلبی سر به زیر روبرویت رخ به رخ می ایستم
در این دنیای دشوارت که از رنج ها پرآشوب گشته
و با تقلا میان جماعت مضطرب
روبرویت رخ به رخ می ایستم
و وقتی کارم در این دنیا به اتمام برسد
ای شاه شاهان، تنها و گنگ
رخ به رخ پیش رویت می ایستم.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #کامبیز_منوچهریان
@asheghanehaye_fatima
به گلستان نرو!
ای دوست
به آنجا نرو،
در تنت گلستانی ست.
بر هزاران گلبرگ نیلوفر بنشین
و آنجا
به زیبایی بی کران خیره شو.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه: #لیلا_فرجامی
به گلستان نرو!
ای دوست
به آنجا نرو،
در تنت گلستانی ست.
بر هزاران گلبرگ نیلوفر بنشین
و آنجا
به زیبایی بی کران خیره شو.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه: #لیلا_فرجامی
@asheghanehaye_fatima
زبانه میکشد بر این بعدازظهرِ غریب!
من خیره بر صندلییِ خالی!
هیچ تسلایی نمییابم آنجا،
در سینهاش صدای پیدرپییِ سرخوردگی میپیچد.
آوای بیهودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام میگریزد.
بسانِ چشمانِ غمانگیز سگی بیصاحب،
سوگوارِ قلبی که نمیتواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا !
چشمانش هر روز و شب بیهوده جستجو میکند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن میگوید،
دردِ گُنگِ بیهودگی میگسترد درین اتاقِ بی تو!
#رابیند_رانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #حسین_بهشتی_فر
زبانه میکشد بر این بعدازظهرِ غریب!
من خیره بر صندلییِ خالی!
هیچ تسلایی نمییابم آنجا،
در سینهاش صدای پیدرپییِ سرخوردگی میپیچد.
آوای بیهودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام میگریزد.
بسانِ چشمانِ غمانگیز سگی بیصاحب،
سوگوارِ قلبی که نمیتواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا !
چشمانش هر روز و شب بیهوده جستجو میکند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن میگوید،
دردِ گُنگِ بیهودگی میگسترد درین اتاقِ بی تو!
#رابیند_رانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #حسین_بهشتی_فر