@asheghanehaye_fatima
ای دوست
آیا در این شب طوفانی،
بیرون از خانه،در سفر عشقی؟
آسمان چون افسرده ای می نالد.
امشب،خیال خواب ندارم.
بارها،ای دوست!
در را گشوده و چشم به تاریکی دوخته ام.
در برابرم هیچ نمی بینم.
راهت را نمی شناسم!
از کدام کرانه ی تار رود مرکب گون،
از کدام کناره ی دوردست جنگل آژنگ چهر،
از میان کدام ژرفنای مازگون ظلمت،
به سختی راه خویش پیش می بری
تا به من رسی،ای دوست!
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#داود_خزایی
کتاب:
#عاشقانه_های_مرد_شرقی
ای دوست
آیا در این شب طوفانی،
بیرون از خانه،در سفر عشقی؟
آسمان چون افسرده ای می نالد.
امشب،خیال خواب ندارم.
بارها،ای دوست!
در را گشوده و چشم به تاریکی دوخته ام.
در برابرم هیچ نمی بینم.
راهت را نمی شناسم!
از کدام کرانه ی تار رود مرکب گون،
از کدام کناره ی دوردست جنگل آژنگ چهر،
از میان کدام ژرفنای مازگون ظلمت،
به سختی راه خویش پیش می بری
تا به من رسی،ای دوست!
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان 🇮🇳
ترجمه:
#داود_خزایی
کتاب:
#عاشقانه_های_مرد_شرقی