ArtTalks
1.01K subscribers
1.47K photos
775 videos
5 files
1.71K links
رسانه تصویری-تحلیلی سینما
سردبیر: خسرو نقیبی
زیرنظر گروه رسانه‌ای تحلیلگران
Download Telegram
📺 تحلیل اپیزود نخست فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
... با صحنه‌ای هم طرف هستیم که در نقطه‌ی مقابل اتفاقی که در صحنه‌ی افتتاحیه افتاد قرار دارد. دارم راجع به جایی حرف می‌زنم که نوچه‌هایی که دیموند به قصد تسویه‌حساب و برای کشتن جیهریس، پسر هلینا و ایموند اجیر کرده، وارد قلعه می‌شوند و کارشان را می‌کنند. در این جا می‌بینیم که هلینا پس از این که مجبور می‌شود پسر مقتول‌ش را رها کرده و با دیگر فرزندش به قصد یافتن کمک راهی راهرو‌های بزرگ و درندشت موجود در قلعه بشود سریال در حرکتی جالب به خودش ارجاع می‌دهد. راهرویی که هلینا در این صحنه از آن می‌گذرد همان مکانی است که الیسنت در فصل قبلی رینیرا را که تازه وضع حمل کرده بود مجبور کرد تا به همراه نوزادش از آن عبور کند. این اشاره و حرکت، هم غنای دراماتیک سریال را بالا می‌برد و هم برای مخاطب ملموس‌تر است و هم نشان می‌دهد سریال به این حد از پخته‌گی و اصالت رسیده است که می‌تواند به دنیای خودش ارجاع بدهد...

📜 متن کامل تحلیل اپیزود آغازین فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e01
مقدمه: اصلا قرارمان این نبود که برای افتتاحیه‌ی فصل تازه مطلبی جداگانه بنویسم. به این نتیجه رسیده بودیم که ده قسمت تازه‌ی «خرس» را به قول فرنگی‌ها «بینج‌واچ» کنیم و سرآخر مطلبی درباره‌ی کل فصل بنویسیم. و امان از اپیزود نخست فصل سوم «خرس»! برنامه‌هایمان را به هم ریخت. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، کم‌وبیش نوشته‌ای از روی شوق است تا یک ریویو یا «تحلیل» با ابعاد معمولش؛ یک نوشته‌ی قاعده‌مند برای «خرس» بماند برای بعد.

«خرس» همیشه با قواعد بازی می‌کرد. اپیزودی را به فرم و قاعده‌ی یک فیلم کوتاه تلویزیونی تحویلمان می‌داد و تا به خودمان می‌آمدیم، اپیزود بعد را تبدیل به درامی یک ساعته حول محور یک شام خانوادگی پرآشوب می‌کرد. «خرس» در اغلب اپیزودهای گذشته‌اش راه آشوب را پیش می‌گیرد، و همین هم کار ارزشمند کریستوفر استورر را برایم به اتفاقی خاص بدل می‌کند. «خرس» قابل پیش‌بینی‌ست، غایت شخصیت‌ها مشخص است، روابط میان‌شان آشناست و در حین تماشایش شرط می‌بندی که تمام این‌ هیاهو و جنجال را جایی قبلا دیده‌ای. و درست هم فکر می‌کنی. و با این‌حال «خرس» برایت تماشایی‌ست. پرشور، جوان، عاشق و پویا به‌نظر می‌آید. گرانبهاست.
تنها تماشای نیم‌ساعت از فصل تازه -که تمامی ده اپیزودش امروز به‌دست مخاطبان رسید- کافی بود تا با خود یادآوری کنم دلیل این شور و اشتیاق عجیب به «خرس»، چیست. با جسارت تمام، اپیزودی را که روی کاغذ بیش‌تر شبیه یک «مرور و اثبات موقعیت شخصیت‌ها»ست را به روایتی صریح و غم‌ناک از عشق، پذیرش و فقدان بدل می‌کند.
اپیزود افتتاحیه‌ی فصل سوم هرگز از نفس نمی‌افتد؛ مونتاژی‌ست با حداقل تقطیع فصول و دوربینی که سراسیمه از چشم‌ها به بشقاب، و از غذا به «روح» می‌رسد. از شیکاگو به نیویورک و از نیویورک به کپنهاگن سفر می‌کند. یک «قاب‌درقاب» کم‌نظیر است، بی‌آنکه خود را درگیر تقارن‌ها و کمپوزیشن کند. پرشور است و کم‌نظیر. یک «جهان‌گردی» حقیقی‌ست.
لحظه‌ای که لوکا (با بازی ویل پورتر) را پس از اپیزود درخشان فصل دوم، دوباره و این‌بار در کنار کارمی (جرمی آلن وایت) جوان دیدم، تازه تمامی آن گفت‌وگوهای حسرت‌بار معنا پیدا کرد: رودررویی دو سرآشپز جوان نه یک رقابت، که بهانه‌ای برای لوکاست تا همه‌چیز را بپذیرد؛ او بازی را باخته، و شجاعانه قبولش هم می‌کند. تنها یک نمای مدیوم برای تکمیل قوس شخصیتی او کافی‌ست: و چه ترکیب کم‌نظیری را به تماشا می‌نشینیم از همراهی استادانه‌ی متن و اجرا.
این چند کلمه اینجا باشد، تا باری دیگر، آن‌طور که شایسته است از «خرس» بنویسم.
🆔 t.me/arttalks
📺 تحلیل اپیزود پنجم سریال «در انتهای شب»
#️⃣ #نقد_در_انتهای_شب
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
پاشنه‌ی آشیل اپیزود پنجم درست به همین نکته مربوط است. جایی‌که بهنام صبح روز بعد از صیغه، می‌گوید نسبت به تصمیمش مردد شده و ثریا با آن پاسخ‌های شعاریِ بی‌ربط درباره‌ی زالو، از بهنام تشکر می‌کند که زالوی مهربانش بوده. سازندگان علاوه‌بر مرد سنتی، زن سنتی هم نمی‌شناسند. شناخت‌شان یا شعارشان درباره‌ی ثریا، اغراق‌شده و ناقص است. شخصیتی که چندساعت قبل آن‌قدر با خجالت وارد حریم شخصی مرد شده و حتا نگران است موقع عقد کسی او را ببیند، همان کسی نخواهد بود که با جازدن بهنام، نسخه‌ای قوی و احیاشده‌ از خودش پیدا کند و بگوید خوش‌حال است که برای اولین‌بار در زندگی از او نظری پرسیده شده. این‌ها تمایلات شعاری سازنده است. ثریا از خط قرمز بزرگی رد شده. برای او با آن خاستگاه اجتماعی، «عقد» اتفاق مهمی‌ست. اولین برخورد منطقی او با تردید بهنام این است که مرد در همین یک‌شب به خواسته‌اش رسیده و می‌خواهد خودخواهانه ماجرا را تمام کند. زنی که با دخترش زندگی می‌کند و در چند گام با احتیاط به زندگی همسایه‌ی روبه‌رو نزدیک می‌شود و آرام‌آرام در شمایل همسایه، همسر/ پدری مطمئن می‌بیند، فرق دارد با دو کاراکتر بیست‌ساله که به هم دل‌بسته‌اند. موقعیت را با تمام مختصات تصور کنید: پاسخ ثریا احتمالن پرخاش علیه بهنام است که او را بازیچه کرده. فیلم‌ساز بدش نمی‌آید مصرانه بگوید «زن قربانی رابطه است» اما راستش ثریای واقعیِ این قصه، می‌تواند به‌راحتی به وضعیت معترض شود. خالقان اجازه نمی‌دهند.

📜 متن کامل تحلیل اپیزود پنجم «در انتهای شب» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/DarEntehayeShab-e05
📺 تحلیل اپیزودهای ششم تا هشتم سریال «فال اوت»
#️⃣ #نقد_فال_اوت
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
فال‌اوت از همان ابتدا توانسته بود جایش را دل مخاطبان باز کند. با تعداد مخاطب بالا و تمدید زودهنگام برای فصل بعدی این را نشان داده بود؛ سریالی که با اقتباس از یکی از محبوب‌ترین سری بازی‌های ویدیویی، خیل عظیمی از طرفداران گیم را به عنوان مخاطبان بالقوه‌ش راضی نگه داشت و از آن طرف هم با کنجکاو کردن مخاطبان ناآشنا با گیم، تعداد زیادی کاربر به این بازی کامپیوتری اضافه کرد تا این‌گونه، بده بستانش را با این فرنچایز کامل کند و نشان دهد چرخه‌ی صنعت سرگرمی چطور می‌تواند بچرخد! برای این مهم تمام استانداردهای کیفی از متن تا اجرا رعایت شده بودند تا ثابت شود در مدیوم تلویزیون/استریم‌ها هم‌چنان الگوهای سرگرمی اگر به درستی رعایت شوند، می‌توانند سودده و کارآمد باشند و مای مخاطب را نیز به انتظار فصل بعد بنشانند.

📜 متن کامل تحلیل اپیزودهای ششم تا هشتم «فال اوت» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/fallout-e06e08
📺 تحلیل اپیزود سوم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
تم دیگر این اپیزود ترس و شاید مقداری هم پشیمانی است. در واقع این هشدار‌های مکرر چندان هم بی‌تاثیر نیستند و گوش‌های شنوایی هم در مقابل خود می‌بینند. کسانی مثل رینیرا و دیمون و آلیسنت که به نوبه‌ای به‌عنوان آغازگران این درگیری در صف اول چشم‌درچشم‌شدن با این وحشت و جنون قرار داشته‌اند و بالاخره پس از پشت سر گذاشتن این همه تروما و ازدست‌دادن‌ها چشم‌شان در مقابل حقیقت باز شده است. اما متاسفانه دیگر برای رسیدن به این درک دیر شده و عنان کار از دست آنان دررفته است. از این طرف رینیرا را داریم که تلاش‌هاش برای جلوگیری از این جنگ و درگیری یکی‌یکی به در بسته می‌خورند و مدام از طرف جبهه‌ی خودش هم تحت فشار برای افزودن به آتش این خشم و خشونت قرار می‌گیرد. از آن طرف دیمون را داریم که فرسنگ‌ها دور از جایی که جریان اصلی درگیری‌ها در آن اتفاق می‌افتد قرار دارد و تازه با وحشت واقعی کارهاش مواجه و متوجه واقعیت‌ها می‌شود. در سوی دیگر هم آلیسنت را داریم که وقتی حباب خودفریبی‌اش از بین می‌رود (آلیسنت خودش را قانع کرده بود که به‌عنوان یک زن درست‌کار، با جانشین‌کردن اگان دارد به آخرین خواسته‌ی همسرش ادای احترام می‌کند) و با هشدار رینیرا در مورد جنگ خون‌بار مواجه می‌شود، به درستی اشاره می‌کند که کاری از دست آن‌ها برنمی‌آید. آلیسنت می‌گوید که آتو از مقامش خلع شده و کول لشکرکشی کرده و جالب این که موقع اشاره به ایموند به‌جای «هو» از کلمه‌ی «وات» استفاده می‌کند و ضمیر انسانی برای او به کار نمی‌برد! تقریبن می‌توان ترجمه‌اش کرد به این‌که «خودت می‌دونی ایموند هم چه جونوریه!».

📜 متن کامل تحلیل اپیزود سوم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e03
📺 تحلیل اپیزود چهارم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یکی از مهم‌ترین نکات، «شیوه»‌ای‌ست که سریال برای روایت این نبرد استفاده می‌کند. درست پیش از آغاز رسمی صحنه‌ی نبرد، ما در طی چند اینترکات، عناصر اصلی شرکت‌کننده در این نبرد را درحال آماده‌شدن می‌بینیم، اما نکته‌ی مهم این است که این اتفاق در حالی می‌افتد که ما روایتی از رینیرا و دیالوگ‌های بین او و جیسریس را روی کل پلان‌ها می‌شنویم. رینیرا در این صحنه قصد دارد رؤیای اگان فاتح را برای پسرش توضیح دهد و در خلال حرف‌هاش خود را برای جانشینی فراتر از یک شاه یا ملکه و به‌عنوان یک محافظ در نظر می‌گیرد و توجیه به جنگ‌فرستادن اژدهایان را هدف نهایی‌اش برای متحدکردن سرزمین ذکر می‌کند. موضوع این نیست که آیا پیش‌گویی اگان درست از آب درخواهد آمد یا خیر، موضوع این است که وجود این پیش‌گویی به تنهایی چه تأثیر و بار روانی روی شخصیت‌ها خواهد داشت؟ جزئیات تا چه حد مشخص شده است؟ و تا چه اندازه تفسیر‌پذیر است؟ این‌که تا چه اندازه می‌تواند ابزار سوءاستفاده و یا خودفریبی شخصیت‌ها شود؟ و درنهایت با توجه به این‌که این پیش‌گویی انگاره‌ی منجی‌بودن را در ذهن شخصیت‌ها به وجود می‌آورد، باعث می‌شود که تا کجا برای پیش‌برد اهداف‌شان پیش‌روی کنند؟ اصلن مگر همین اگان فاتح نبود که برای تحقق‌بخشیدن به همین رؤیا هزاران نفر از مردم عادی را با اژدهای خود به آتش کشید؟ منجی‌ای که هدف خود را درنهایت نجات جان انسان‌ها تصور می‌کند، خود باعث نابودی عده‌ی کثیری از آن‌ها می‌شود. هم‌چنین این انگاره در حالی به بروز جنگ و تا مرز انقراض‌رفتن و نابودی تارگرین‌ها ختم می‌شود که در پیش‌گویی، وجود آن‌ها و اژدهایان‌شان از عوامل اصلی درنظر گرفته می‌شود. این‌ها تناقض‌هایی هستند که هم از یک طرف حوادث رخ داده را برای ما تراژیک‌تر می‌کنند و هم از طرف دیگر فضای ذهنی شخصیت‌ها را برای ما ملموس‌تر و عمیق‌تر می‌کنند. 
اصلن به‌خاطر وجود همین مسأله، ما در این اپیزود با یکی از مخوف‌ترین وجوه رینیرا مواجه می‌شویم. او که در نتیجه‌ی صحبت‌ش با آلیسنت و فهمیدن این مسأله که پدرش در لحظات آخر زندگی‌اش هم بر رؤیای اگان فاتح تاکید کرده است، انگار جان دوباره‌ای می‌گیرد و بسیار مصمم‌تر از قبل به دراگون استون برمی‌گردد. رینیرا رسمن تأکید می‌کند که انفعالش نباید به حساب ضعف و ناتوانی گذاشته شود و او از حالا آماده است که این جدال بین دو جبهه را وارد فاز جدیدی کند. خلاصه این‌که این تازه شروع داستان است و ما احتمالن باید منتظر نسخه‌ی جدید و بی‌رحمی از رینیرا باشیم. هم‌چنین یک نکته‌ی مهم دیگر این‌که در صحنه‌ی ردوبدل‌شدن این دیالوگ‌ها بین رینیرا و جیهریس به مسأله‌ی دیگری هم باید دقت داشته باشیم. رینیرا این حرف‌ها را در شرایطی به جیهریس می‌زند که در پس‌زمینه‌ی تصویر، ما جمجمه‌ی غول‌پیکر یکی از اژدهایان تارگرین‌ها را می‌بینیم که نمادی از این مسأله است که چنین انگاره‌ای از مدت‌ها قبل به‌صورت سینه‌به‌سینه بین تارگرین‌ها منتقل شده و حالا هم رینیرا دارد این چرخه را ادامه می‌دهد (ما می‌دانیم که تا زمان دنریس هم این مسأله هم‌چنان پابرجا می‌ماند).

📜 متن کامل تحلیل اپیزود چهارم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e04
Forwarded from Play TV
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زادروز داوود رشیدی
۲۵ تیر ۱۳۱۲ خورشیدی

ویدئو: شهاب جعفرنژاد


🟪🟩

@playcotvofficial
Forwarded from Play TV
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♾️‌ جاودانگی
به مناسبت سال‌روز درگذشت خسرو شکیبایی
۲۸ تیر ۱۳۸۷ خورشیدی

ویدئو: شهاب جعفرنژاد


🟪🟩

@playcotvofficial
📺 تحلیل اپیزود پنجم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
دیمون هم‌چنان در قلعه‌ی نفرین‌شده‌ی هرن‌هال به سر می‌برد و وضعیت ذهنی‌اش روزبه‌روز شرایط وخیم‌تری پیدا می‌کند. حالا در این اپیزود ما بازهم به اعماق ذهن آشفته‌ی دیمون می‌رویم و فکر‌هایی را که در سرش می‌پروراند می‌بینیم. دیمون را در مهم‌ترین صحنه‌ی مربوط به خودش در این اپیزود، در حالی می‌بینیم که در یکی از توهماتش در آغوش مادرش است؛ و در همین حین جملاتی که همیشه آرزوی شنیدن‌شان را داشته از زبان او می‌شنود؛ این که او بهتر از برادرش ویسریس است و شایسته‌ی واقعی تاج‌وتخت او بوده. در همین حین است که دیمون به خودش می‌آید و انگار متوجه کاری که دارد انجام می‌دهد می‌شود و احساس گناه می‌کند. ترکیبی از حس لذت و گناه. احساساتی که فکر خیانت و نارو زدن به رینیرا در او به وجود می‌آورند. آخر دیمون واقعن و در اعماق قلبش رینیرا را دوست دارد. همان‌طور که ویسریس را دوست داشت. هرچند که هم‌واره خواستار رسیدن به قدرت بوده و حس کرده که ظلمی در حق او صورت گرفته، اما هرگز نخواسته با غصب تاج‌وتخت آسیبی به رینیرا یا برادرش برساند. به‌وجودآمدن این افکار و پرورش آن‌ها در این حد در ذهن او می‌تواند تا حدودی تأثیرات هرن‌هال باشد که معروف به این است که حس طمع و قدرت‌طلبی را برای صاحبانش به‌وجود می‌آورد و آن‌ها را دچار نوعی نفرین‌زده‌گی می‌کند. خلاصه این‌که هرچند طرف‌داران تا حدودی از این‌که اتفاق چندان قابل‌توجهی در خط داستانی دیمون رخ نمی‌دهد شاکی هستند اما به‌نظر من، مسیری که قوس شخصیتی او طی می‌کند، در جهت درستی قرار دارد؛ و این‌گونه آنالیز و تجزیه‌وتحلیل فضای ذهنی شخصیت پیچیده‌ای مثل دیمون، به هرچه عمیق‌ترشدن شخصیت او برای مخاطب می‌انجامد.

📜 متن کامل تحلیل اپیزود چهارم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e05
📺 تحلیل سریال «درس‌های شیمی»
#️⃣ #نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یک مینی‌سریال جذاب با روایتی منسجم و داستانی ساده که همانند زندگی، ملغمه‌ای از خنده و گریه‌ی توأمان است و در کنار ترکیب‌بندی‌ها و طراحی هنری دقیق، علاوه بر وقت و شعور مخاطب، چشم او را نیز محترم می‌شمارد. «درس‌های شیمی» اگر چه گاهی بی‌شباهت به بیانیه‌ای فمنیستی نیست، آن دسته از مخاطبان را که هم‌چنان در زندگی روزمره‌‌ی خود با تبعیض و عدم محترم‌شمردن آزادی‌های فردی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، ناخشنود نخواهد کرد؛ و از همین رو می‌تواند گزینه‌ای خوب برای تماشا در این اقلیم باشد.

📜 متن کامل تحلیل سریال «درس‌های شیمی» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/LessonsinChemistry
📺 تحلیل اپیزودهای اول و دوم سریال «داریوش»
#️⃣ #نقد_داریوش
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
این‌جا تصور می‌کردم حالا که اصل و فرع پروژه در اختیار حجازی‌فر است، «داریوش» هم بیش‌تر به دنیای او شبیه باشد، تا انتظارات شکل‌گرفته پیرامون تهیه‌کننده و پلتفرم مربوط به «پوست شیر». در یک زمینه‌هایی هم این اتفاق افتاده. مثلن کاراکتر داریوش از جهاتی آنتی‌تز دنیای نعیم است. داریوش در موقعیتی مشابه (حتا درست همان موقعیت) با نعیم، جای جنگیدن، جست‌وجو و ویران‌گری، به درون خودش عقب‌نشینی می‌کند و جای درگیریِ عضلانی با مسأله‌ی «غیرت»، بیش‌تر با سدِ «ترس» روبه‌رو است. از این نظر بیش‌تر آتابای است تا نعیم؛ اما نه به این شوریِ شور که من دارم از آن تعریف می‌کنم. واقعیت این است که همه‌چیز در پروژه‌ی «داریوش» دوپاره است و مشکل مهم سریال در پایلوت، دولحنی‌بودن؛ و در اپیزود دوم، چندلحنی‌شدن است. در پایلوت با «پوست شیر»ی روبه‌روییم که دقیقن با همان پلات سرقت از طلافروشی در گذشته شروع می‌شود و گفت‌وگوهایی پیرامون انتقام و تصاویری در ارتباط با تعقیب‌وگریز و تهدید، کار را به خانواده‌ی «حیثیت گم‌شده» و «پوست شیر» نزدیک می‌کند، درحالی‌که شخصیت داریوش با نشانه‌های ترس و صحنه‌هایی شبیه به صحنه‌ی خرید از سوپرمارکت، به کاراکتر خود حجازی‌فر نزدیک‌تر است که ملاحتی دارد و به‌دنبال لحظه‌های خاصی از مواجهه‌های انسانی ظریف در طول روزمره می‌گردد.

📜 متن کامل تحلیل دو اپیزود اول «داریوش» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/daryoush-e0102
📺 تحلیل اپیزود هفتم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یکی از بهترین صحنه‌های این اپیزود را ببینید که متعلق به اوست و مربوط به همان صحنه‌ی روی آب خوابیدنش در رودخانه. کارگردان در ابتدا دو نمای معرف لانگ‌شات از او به‌مان می‌دهد. سپس یک نمای بسته‌تر مدیوم‌شات که هم‌راه با حرکت آلیسنت، دوربین نیز با او پن می‌کند. او در ابتدا به دوربین نزدیک می‌شود و در نمای کلوز قرار می‌گیرد که نزدیک‌ترین فاصله‌اش با دوربین در این صحنه است، سپس از کنار دوربین رد شده و به مسیر حرکتش ادامه می‌دهد و دوربین با یک حرکت پن، او را وارد نمای اور‌-شولدر می‌کند که چشم‌انداز وسیع پیش روی او را هم در مقابل‌مان می‌گذارد. انگار که آلیسنت با گذر از یک فضای پیشین، وارد یک فضای جدید و عظیم که از هر حیث بر او غالب است، شده باشد (این صحنه توسط سینه‌فیل‌ها به‌سرعت با سریال دیگر شبکه یعنی «وراثت/.جانشینی» و فصل به آب‌زدن کندال نیز مقایسه شد).
در نمونه‌ای دیگر لحظه‌ی تصاحب ورمیتور توسط هیو همر را ببینید. در این صحنه هم، دوربین با یک حرکت، دگرگونی شرایط زندگی او را کامل بر ما آشکار می‌کند. هیو همر با از خودگذشته‌گی و برای نجات جان کسی دیگر، در جای‌گاه آسیب‌پذیری جلوی ورمیتور می‌رود که خود را فدا کند. دوربین با حرکت ترکینگ به جلو، او را در نمایی بسته و سینگل‌شات به تصویر می‌کشد. هیو همر عربده‌ای می‌کشد، دوربین هم بدون هیچ‌گونه کاتی، همان مسیری را که رفته بود، ترکینگ به عقب می‌کند و هیو همر را در همان نمای قبلی و با زاویه‌ای اندکی پایین‌تر، به تصویر می‌کشد. همین حرکت رفت‌وبرگشت دوربین نشان می‌دهد که پیش‌روی از سر شجاعت هیو باعث می‌شود تا در ادامه‌ی زندگی‌اش دیگر مثل قبل نباشد و برای همیشه تغییر کند. او حالا با اژدهایی رام‌شده که در مقابلش سر خم کرده، طرف است.

📜 متن کامل تحلیل اپیزود هفتم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e07
📺 تحلیل اپیزودهای سوم تا پنجم سریال «داریوش»
#️⃣ #نقد_داریوش
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
اگر انجمن‌هایی داشتیم که مجدانه حامی حقوق مردان بودند، از آن‌ها می‌خواستم نظرشان را راجع به «داریوش» بگویند که صریح و مستقیم و مؤکد، به تفکر «مردانگی مساوی با قدرت باروری» دامن می‌زند و کاراکتری می‌سازد که علی‌رغم آن‌که در شغلش بالادست چندنفر است، به‌خاطر ناباروری احساس شکست و درخودفرورفتگی دارد. از این انجمن‌های مردانه نداریم که متناظر با نقدهایی که به کاراکترهای «زن ضعیف» می‌شود، بنویسند چرا مهرداد صدیقیان باید این‌قدر جور پدرِ دختر همسایه‌ای را بکشد که عمومن کج‌خلق است، هیچ‌وقت هیچ‌کار مولد و مهمی نمی‌کند، به پسرش یاد می‌دهد روی ماشین همسایه خط بیاندازد و مدام از همه ارث پدرش را می‌خواهد.

📜 متن کامل تحلیل اپیزودهای سوم تا پنجم «داریوش» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/daryoush-e03e04e05
📺 تحلیل سریال «زخم کاری» | اپیزودهای ۵ تا ۱۲ از فصل سوم
#️⃣ #نقد_زخم_کاری
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یک اِشکال در دیالوگ‌نویسی «زخم کاری» در این چند اپیزود بیش‌تر توجه را جلب می‌کند: افراد مختلف با شخصیت‌های متفاوت و با هر جنسیتی، در موقعیت‌های خاص مثل هم حرف می‌زنند. مثلن هم پانته‌‌آ در پایان سکانس از روی عصبانیت به طرف مقابلش می‌گوید «حمال!» و هم طلوعی به برادرش وقتی در اولین قرار بردار را از خانه بیرون می‌کند. یا مثلن نصف شخصیت‌ها درباره‌ی پیش‌روی‌ برنامه‌شان می‌گویند «دیگه به دُمش رسیده». این‌ها اصلن عبارات متداولی نیستند که همه مثل هم از آن‌ها استفاده کنند. «سلام» و «چه‌خبر» نیستند. این‌ «به دُمش رسیده» عبارت پرکاربرد دست‌کم یکی از نویسندگان سریال است که توی دهان همه‌ی کاراکترها گذاشته شده. این نکته در فن دیالوگ‌نویسی یک ضعف به‌حساب می‌آید. آدم‌های مختلف، متفاوت از هم حرف می‌زنند؛ یکی می‌گوید «آخرهای کاره»، یکی می‌گوید «چیزی نمونده به هدفم برسم»، یکی می‌گوید «یه مرحله دیگه مونده»، یکی می‌گوید «آخرهاشه»، یکی می‌گوید «فقط مونده قدم آخر» و البته یکی هم می‌گوید «به دُمش رسیدیم». حالا همین بحث را می‌شود گرفت و تعمیم داد به کلیت سریال که چرا کاراکترها بیش از هم شبیه هم‌اند و نقش آن را در نبود تنوع و تکثر طیف شخصیتی در سریال و آسیب‌های آن به جذب مخاطب را بررسی کرد.

📜 متن کامل نقد اپیزودهای پنجم تا دوازدهم از فصل سوم «زخم کاری» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/zakhm-s03e05e12
📺 تحلیل سریال «زخم کاری» | اپیزودهای ۱۳ و ۱۴ از فصل سوم
#️⃣ #نقد_زخم_کاری
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
در ارتباط با ساخت و اجرای «زخم کاری ۳» و به استناد همین فصل از سریال می‌شود گفت با محمدحسین مهدویان دیگری روبه‌رو‌ایم. منظورم از «دیگر» نسبت به گذشته، هم شامل بحث‌های سبکی می‌شود و هم موارد رویکردی. مهدویانِ دهه‌ی نود، آن کارگردانی که خیلی‌ها را با داکیودرام آشنا کرد و آن را به‌عنوان زبان سینمایی ویژه‌ای که به‌ش مسلط است به سینمای ایران معرفی کرد، کارگردانی بود که با فیلم‌برداری با فاصله از سوژه و نماهای مستندگونه بیش‌تر به‌دنبال «فضاسازی» بود و حالا با نماهای بسته و استفاده‌ی طولانی و غلیظ از موسیقی متن پرحجم و اسلوموشن‌های گاه‌وبی‌گاهِ درست و غلط، جور دیگری توجهات را جلب می‌کند، بی‌آن‌که بعد از گذشت سه فصل از سریال هنوز شمای دقیقی از هلدینگ یا خانه‌ی کاراکترها به مخاطب داده باشد. مهدویان کارهای سخت را خیلی زود انجام داد. خیلی زود بارها و بارها نامزد و برنده‌ی جشنواره شد و فکر می‌کنم حالا دیگر فرمول‌های دیگر فیلم‌سازی برایش جذاب باشند. راستش را بخواهید «زخم کاری» خیلی فرمول مشخص و آسانی دارد. ضمن عرض خسته نباشید به همه‌ی عواملش، شیوه‌ی نگارش و ضبط صحنه‌های دونفره در لوکیشن‌های محدود و با اقل جابه‌جایی‌ها شیوه‌ای مناسب برای تولید انبوه سریال‌های حوزه‌ی سرگرمی است که «زخم کاری» هم از همان بهره می‌برد. به‌نظر می‌رسد گروه به این فرمول‌ مسلط شده‌اند و تولید اپیزودهای آن در تیراژهای بالاتر برای پلتفرم و سازندگان امری بهینه باشد...

📜 متن کامل نقد اپیزودهای پایانی فصل سوم «زخم کاری» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/zakhm-s03e13e14
یک.
چندساعت از تماشای فیلم‌تان می‌گذرد اما چیزی تغییر نکرده. شعف موقع تماشای تیتراژ پایانی پابرجاست و یک دور خواب و بیداری این فرضیه را از سر نپراند که ما دیشب پیرامون یک فیلم بزرگ محاصره شدیم که نسبتی با این جشنواره ندارد، بهترین فیلم سال دنیاست و رده‌ای بالاتر از مقایسه با آثار این سال‌های سینمای جهان پیدا کرده.
دو.
هنوز هم مثل دیشب دلم می‌خواهد زنگ خانه‌ها را بزنم، «پیرپسر» را به آشنا و غریبه نشان بدهم و بگویم کم به سینمای ایران بدوبی‌راه بگویید، کم بگویید فیلم‌ ایرانی به درد نمی‌خورد. ما یک‌چیزی می‌دانستیم که این‌طور مبتلا شدیم. به دل‌مان افتاده بود که بالأخره یک اتفاق بزرگ می‌افتد. فیلم‌تان هیچ راهی به این فضا نداده که منتقدها از شما پول گرفته‌اند. بهانه و توطئه و خط‌کشی‌ای وجود ندارد. اصلن نقد فیلم را تا حدی از شکل واکنشی همیشگی‌اش از کار انداخته. اغلب شگفت‌زده‌اند و دارند با خودشان مرور می‌کنند چه‌طور خشونت و جنون، در مجاورت با عشق تا این حد اعلا در سینمای ایران تعین پیدا کرده.
سه.
فیلم‌ ما را به جان خودمان انداخته. پرتکرارترین واکنشی که از دوستان سینماگر دریافت کرده‌ام، «دیوانه شدم!» بوده. هنوز هم معلوم نیست چه سویه‌ای از خود را در کدام کاراکتر دیده‌ایم و فیلم دقیقن پایش را روی کدام زخم گذاشته. بابت عدم حضور در بخش رقابتی جشنواره متأسفم اما رده‌ی این جنونِ جمعیِ شکل‌گرفته و این اثرِ هنریِ جوششی، رده‌ی جهانی‌ست. مگر در میان فیلم‌های اسکاری، چند بازی با هیبت کار حسن پورشیرازی در خاطر داریم؟ اصلن رقیبی دارد امسال؟ نوشتن درباره‌ی جزئیات فیلم‌تان در شرایطی که مخاطب اصلی سینما آن را ندیده، کار بیهوده‌ای‌ست. تا همین‌جا می‌شود گفت که فیلم هر بلایی را که دلش می‌خواهد سر مخاطب می‌آورد. معجونی از تجربه‌ی احساس‌های مختلف. تلفیقی از روایت عاشقانه، سرخوردگی و دیوانگی و ترس. سکانس گرفتن و نگرفتن دست پشت مبل، پرسه‌زنی شبانه‌ی علی و رعنا در خیابان و آن‌همه میل هولناک و جنون ناگفتنی فیلم را نمی‌شود از خاطر برد. دیشب تجربه‌ی جمعی غریبی از سر گذراندیم و امیدواریم به‌زودی این تجربه سالن‌به‌سالن در سینماها برای همه تکرار شود.

🆔 T.me/arttalks
یک
تینا پاکروان در «تاسیان» بار دیگر به سراغ روایت داستانی عاشقانه در دل دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران می‌رود. بنابراین او که پیش‌تر از فرمولی مشابه در سریال «خاتون» استفاده کرده بود، با این نوع روایت بیگانه نیست. سریال جدید پاکروان هم از مهم‌ترین نقطه‌قوت «خاتون» که فضاسازی استادانه‌اش بود بهره می‌برد. فیلم‌ساز با دقت و وسواس فراوان و پرداخت مناسب به جزئیات، دنیایی را می‌سازد که تماشاگر دوست دارد غرق آن شود، مدت‌ها در آن وقت بگذراند و سرخوشانه از آن لذت ببرد؛ اما از طرفی هرچه این انتخاب برای «خاتون» انتخابی درست و به‌جا به نظر می‌رسید، در «تاسیان» شاید قضیه کمی فرق کند. روایت «خاتون» در نقطه‌ای از تاریخ ایران اتفاق می‌افتاد که در آن کشوری روبه‌رشد به‌صورتی ناخواسته درگیر یکی از بزرگ‌ترین و هولناک‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر می‌شد. فضای آن‌جا فضای آرامش قبل از طوفان بود و مسأله راجع به تحمیل تنشی ناخواسته به جامعه؛ اما در این‌جا همه‌چیز سراسر متفاوت است. جنگ با انقلاب فرق دارد. اولی از جایی خارج از مرز‌ها برون می‌آید و دومی از دل خود جامعه سر بر‌می‌آورد. به‌تصویرکشیدن زیستی به این شکل مسالمت‌آمیز و کم‌تنش در یکی از ملتهب‌ترین بخش‌های تاریخ معاصر مملکت، مقداری رویایی و غیر‌واقعی به نظر می‌رسد. پس پیاده‌کردن همان فرمول نگاه رمانتیزه و نوستالژیک به گذشته هرچه‌قدر برای «خاتون» می‌توانست درست باشد برای «تاسیان» شاید مناسب نباشد. نگاه و برخورد معصومانه‌ی فیلم‌ساز با شخصیت‌های داستانش، در بهترین حالت حسی نوستالژیک و فانتزی دل‌خواه زندگی در گذشته را در مخاطب به‌وجود می‌آورد و در بدترین حالت در صورت امتداد می‌تواند منجر به سطحی و تک‌بعدی‌شدن شخصیت‌ها شود.
دو
سریال پی‌رنگی جذاب و عاشقانه‌ای خواستنی دارد. پسری ساده ازخانواده‌ای متوسط و مذهبی در یک نگاه عاشق دختری هنرمند و پرنسس‌گونه از یک خانواده‌ی متمول می‌شود. این یکی از سر اختلاف نظر با خانواده‌ی سنتی‌اش قطع ارتباط کرده و آن یکی پدری دارد که بی‌اندازه عاشق و وابسته به دخترش است. عشقی که با توجه به تضاد‌های موجود میان هر دو و جامعه‌ای آماده انفجار می‌تواند موقعیت‌های دیدنی را تحویل‌مان دهد؛ اما حیف که سازنده، داستان اصلی‌اش را برای جذب مخاطب بسنده نمی‌داند و اپیزود پایلوت تا جایی که می‌تواند به حواشی توجه می‌کند. سریال در مدت زمان حدودن ۵۰دقیقه‌ای قسمت اولش هم کیارستمی دارد و هم بیضایی، هم دانشجویان معترض چپ دارد و هم کارگران معترض مشغول در کارخانه، هم انقلابیون فعال و تقابل‌شان با ساواک را دارد و هم خوش‌گذرانی‌های افراد در فضایی شبیه به دیسکو در یک مهمانی قبل انقلابی (که این آخری از قضا تبدیل به یکی از صحنه‌های ضعیف این اپیزود هم می‌شود). بحثم این نیست که این صحنه‌ها بد یا غیرضروری هستند. اتفاقن برای همان فضا‌سازی خوبی که عرض کردم این سریال دارد، بسیار هم مهم هستند. اما ریختن همه‌ی این‌ها در یک قسمت باعث سردرگمی مخاطب می‌شود و حس از این شاخه به آن شاخه پریدن‌های زیاد را به‌وجود می‌آورد. بهتر است در ادامه سریال قدر نقاط قوت و جذابیت‌های خودش را بداند و تمرکز بیش‌تری روی آن‌ها به خرج دهد.
سه
سریال یکی‌دوجین بازی‌گر درجه‌یک و با تجربه دارد که هرکدام شاید به‌صورت مستقل پتانسیل جذب مخاطب و پیش‌بردن یک پروژه به تنهایی را داشته باشند. گردآوردن چنین گروهی کنار هم و گرفتن بالا‌ترین بازدهی از هرکدام کار بسیار سختی است. هرچند پاکروان قبلن نشان داده که از پس انجام چنین کاری به‌خوبی برمی‌آید. در اپیزود پایلوت که به همان دلیل پراکندگی زیاد خطوط داستانی فرصت چندانی برای عرض اندام به بازی‌گران داده نمی‌شود؛ اما در همین فرصت هم پانته‌آ پناهی‌ها، بابک حمیدیان و هوتن شکیبا به واسطه‌ی توانایی‌شان می‌توانند خود را تثبیت کنند. این دسته از بازی‌گران از کوتاه‌ترین فرصت‌ها هم استفاده می‌کنند و تأثیرشان را بر مخاطب می‌گذارند. امتیاز ویژه‌ی اپیزود اما مهسا حجازی است که در این نخستین نقش محوری بزرگ‌ش غافل‌گیرکننده است و از پس ساختن شیرین برمی‌آید. باید منتظر نام‌های بزرگ دیگر سریال هم ماند و دید که تعادل میان این نقش‌ها و بازی‌ها چه‌طور برقرار خواهد شد.
چهار
فارغ از متن، تینا پاکروان کارگردان، برگ برنده‌ی سریال است. آن فضا‌سازی خوب مورداشاره، نتیجه‌ی یک کارگردانی و دکوپاژ خوب است که با انتخاب‌های درست نمی‌گذارد تصاویر از نفس بیفتند و ریتم بالای داستان را به خوبی حفظ می‌کند. هم‌چنین طراحی صحنه‌ی چشم‌نواز سریال که بی‌نقص و از مهم‌ترین نقاط قوت این اپیزود هستند در کنار فیلم‌برداری و نورپردازی‌های درخشان، تصاویری پویا و بسیار گرم و دوست‌داشتنی را تحویل‌مان می‌دهند.
🆔 @Arttalks
یک
خبر خوب این‌که سریال در اپیزود دوم از دانه‌به‌دانه نشان‌دادن جذابیت‌های دنیای خوش‌رنگ‌و‌لعابش دست برمی‌دارد تا تمرکز بیش‌تری روی شخصیت‌های اصلی و پردازش آن‌ها داشته باشد؛ اما این اتفاق نتایج نسبی دارد. از یک طرف این تمرکز در قبال شخصیت امیر به درستی و خوبی انجام می‌پذیرد. ما هم از علایق او مطلع می‌شویم، هم نسبت به گذشته و مشکلاتی که هم‌اکنون با خانواده‌اش دارد اطلاعاتی دستگیرمان می‌شود و هم این‌که تا حدودی با جهان‌بینی او آشنا می‌شویم. از آن مهم‌تر این‌که پی‌ریزی و کاشت مناسبی هم برای آینده‌ی شخصیت او صورت می‌گیرد. منظورم جایی است که می‌بینیم امیر تصمیم گرفته تا برای پیش‌رفت در زندگی شخصی و جلب‌کردن توجه دختر مورد علاقه‌اش وارد دم‌ودستگاه ساواک شود. تصمیم غلطی که هم پشت‌وانه‌ی احساسی مناسبی دارد و هم می‌تواند سر‌آغاز مناسبی برای فصل جدید در زندگی امیر باشد. اما از آن طرف شخصیت شیرین را داریم که دارد تبدیل به خاتون جدیدی در این یکی دنیای تینا پاکروان می‌شود. شیرین هم درست مثل خاتون دارد به‌عنوان شخصیتی بی‌نقص و معصوم برای ما پرداخت می‌شود. شیرین یک جهان‌بینی اخلاق‌مدارانه‌ دارد، عشق را به پول و موقعیت شخصی ترجیح می‌دهد، هم‌واره به فکر کودکان و کمک به آن‌هاست، احساسات وطن‌پرستی دارد، تصمیمات درست و منطقی می‌گیرد و در یک کلام «همه‌چیزتمام» است. خلق شخصیت زنی قدرت‌مند به این معنی نیست که به شکل پیامبر‌گونه‌ای همه‌چیز او بی‌نقص طراحی شود (این راهبرد مرا یاد کاری که نتفلیکس با شخصیت‌های مشمول اقلیت‌هاش انجام می‌دهد انداخت). بلکه اتفاقن شخصیت‌های قدرت‌مند درست اشتباه می‌کنند و خاصیت اصلی آن‌ها درس‌گرفتن از آن اشتباهات و تلاش برای جبران آن‌هاست. اصلن همین مورد است که خاصیت دراماتیک و جذابیت به آن‌ها می‌دهد، وگرنه شخصیتی از ابتدا بی‌نقص که اصلن قابل هم‌ذات‌پنداری نیست. اگر داستان شیرین در ادامه هم به همین منوال پیش برود می‌تواند آسیبی جدی به یکی از شخصیت‌های اصلی سریال وارد کند.

دو
می‌توان گفت که سریال «تاسیان» در زیر‌گونه‌ی period melodrama قرار می‌گیرد. ساختن فضایی خواستنی و دل‌نشین و ایجاد حس نوستالژی، اتفاقی‌ست که در بسیاری از آثار متعلق به این ساب‌ژانر مرسوم است؛ اما در نمونه‌های خوبی که سراغ داریم این اتفاق همین‌گونه ناگهانی یا بی‌دلیل رخ نمی‌دهد و چالش‌های آن دوره‌ی به‌خصوص نا‌دیده گرفته نمی‌شوند. برای مثال روی‌کرد به کار گرفته‌شده در برخی از شاخص‌ترین آثار این زیرگونه در دوره‌های مختلف تاریخی، مثل بربادرفته، غرور و تعصب، پلنگ و عصر معصومیت را ببینید. در این فیلم‌ها، یا چنان‌چه در متن قبلی مثال‌هاش را زدم، با نمونه‌ی آرامش قبل طوفان سر و کار داریم، یا عاملی که مثلن می‌تواند عشق باشد و خاصیتش به‌وجودآوردن چنین فضایی در دل هرج‌ومرج این دوره‌هاست وجود دارد، یا این که باید راوی مشخص و غالبی وجود داشته باشد که بتوانیم بگوییم به دلیلی از چشم او مسائل این‌طور دیده می‌شوند و یا این که بخواهیم نشان دهیم ماهیت این نوستالژی‌زده‌بودن و رمانتیزه‌کردن، پوچ و دروغین است. «تاسیان» فعلن فاقد کیفیتی این‌چنینی بوده که باعث شده احساسی تصنعی راجع به فضای کلی اثر برای‌مان ایجاد شود. از طرفی با توجه به این‌که می‌توان حدس زد در ادامه‌ی سریال رو به ساختن داستانی تراژیک خواهد رفت، نداشتن کیفیتی این‌چنینی می‌تواند برای آن مشکل‌ساز باشد.

سه
سریال صحنه‌ای دارد که به‌طرز عجیبی مرا یاد نظریه‌ی کولشوف انداخت که هیچکاک هم بسیار به آزمایش آن در آثارش علاقه‌مند بود. دارم راجع به صحنه‌ای حرف می‌زنم که پسر دزدکی و از سر دیوار، اتاق دختر را دید می‌زند. این اتفاق قرار است به‌عنوان حرکتی معصومانه و از سر عشق به نمایش درآید. اما در اجرا خالق نتوانسته به نتیجه دل‌خواه برسد؛ چه از لحاظ بازی و چه از لحاظ میزانسنی و دکوپاژی, حس لطیف و خواستنی موردنظر منتقل نمی‌شود و فقط موسیقی است که این وسط دارد تمام زورش را می‌زند منظور فیلم‌ساز را به درستی منتقل کند. یک‌بار دیگر این صحنه را در حالت بی‌صدا ببینید؛ شاید نظرتان راجع به آن تغییر کند.

چهار
در این اپیزود هم شخصیت‌های جدیدی داریم که به داستان اضافه می‌شوند. از جمله سعید در نقش مأمور ساواک و هم‌محله‌ای قدیمی امیر که با بازی صابر ابر پاش به داستان باز می‌شود. صابر ابر در این‌جا و بعد از مدت‌ها از قالب تیپیکال شخصیت‌هایی که ته‌چهره‌ی غم‌زده و بغض‌آلودی دارند خارج شده و مدل جدیدی از بازی خودش را نشان‌مان می‌دهد. این امیدواری به وجود می‌آید که در ادامه لحظات جالبی را با این شخصیت سپری کنیم. اما هوتن شکیبا از سوی دیگر در این اپیزود برخلاف انتظار چیز جدیدی برای نشان‌دادن به‌مان ندارد. او موفق نمی‌شود احساسات امیر را از چالش‌های جدیدی که با آن‌ها روبه‌رو می‌شود به‌خوبی به‌مان منتقل کند.

🆔 t.me/arttalks
یک
فیلم‌ساز حالا بسیار بهتر در جهان اثرش جا افتاده و بسیار روان‌تر و راحت‌تر قصه‌اش را برای مخاطب تعریف می‌کند. این اتفاق حتا در فرم و کارگردانی هم قابل مشاهده است. فرم کارگردانی اپیزود سوم از آن حالت متورانسنی (وابسته به فرمول) اپیزودهای قبلی درآمده و وجود ایده‌ای مشخص برای روایت را می‌توان در آن حس کرد. کارگردانی میزانسن‌محور، تکیه بر تدوین در دوربین، داستان‌گویی در عمق میدان و استفاده از برداشت‌های بلندتر از مشخصات این فرم هستند که حالا تبدیل به عناصر مسلط در دکوپاژ «تاسیان» شده‌اند. کارگردان با انتخاب این فرم تاکیدی بر مرتبط و متصل بودن عناصر دنیای خود به یک‌دیگر دارد. در واقع انگار در هر لحظه‌ی داستان، وقایع دیگری هم در همان نزدیکی در حال اتفاق افتادن هستند که به‌صورت مستقیم هرکدام بر دیگری اثرگذار خواهند بود. به‌عنوان مثال صحنه‌ی افتتاحیه‌ی این اپیزود را بار دیگر مشاهده کنید. در این‌جا با یک پلان نسبتن طولانی دو و نیم دقیقه‌ای طرف‌یم و تا پایان این صحنه هیچ کاتی نداریم. به‌صورت مداوم با هر جابه‌جایی دوربین و بازیگران با یک جمع و فضای متفاوت طرف می‌شویم. هم‌چنان اضافه‌شدن شخصیت امیر را هم می‌توانیم ببینیم که در پس‌زمینه‌ی شخصیت شیرین و به‌صورت فُلو به قاب اضافه می‌شود که اشاره‌ای به خارج از دید بودن او برای شیرین دارد. در ادامه هم که او جلوتر می‌آید و به پیش‌زمینه می‌رسد، استراق‌سمع می‌کند تا از اتفاقات زندگی شیرین باخبر شود. دوربین مدام جابه‌جا می‌شود، روی یک اتفاق یا یک بازی‌گر نمی‌ماند تا بر جاری‌بودن اتفاقات و اثرگذاری همه‌ی شخصیت‌ها بر یک‌دیگر تأکید کند. 
هم‌چنین دورزدن خلاقانه‌ی برخی از محدودیت‌ها با استفاده از امکانات بصری از دیگر نکات خوب کارگردانی سریال است. مثل استفاده از نماهای ضدنور برای نشان‌دادن خلوت بازی‌گران در لحظاتی که به‌دلیل محدودیت‌ها نمی‌توان آن‌ها را به وضوح به تصویر کشید و ناگزیر باید آن‌ها را به سیاهی راند! این موارد، علاوه بر پیش‌رفت قابل‌قبول داستان، پایان تعلیق‌دار اپیزود وکاشت‌های مناسب برای ادامه‌ی مسیر همه باعث شده‌اند تا اپیزود به نسبت از اپیزودهای قبلی سریال جلوتر باشد.

دو
داستان «تاسیان» در دوره‌ای از تاریخ معاصر ما اتفاق می‌افتد که هم‌واره بیش‌ترین خوانش‌ها از آن شده است. این تکثر نظرات به حدی از افراط رسیده که حقیقت امر حتا در گذشته‌ای به این نزدیکی کاملن مبهم است. از این لحاظ هر اتفاقی که در سریال رخ دهد هم‌واره کسانی هستند که فکر می‌کنند اتفاقات رخ‌داده با خوانش آن‌ها هم‌خوانی ندارد و نتیجتن نادرست و دروغ است. وظیفه‌ی این مدیوم نشان‌دادن حقایق تاریخی نیست، یا حداقل اولویتش این نیست. آن عده‌ای که به دنبال دریافتن حقایق هستند شاید بهتر باشد که به دیدن مستند روی بیاورند. اولویت اصلی این سریال تعریف داستان عاشقانه‌اش است، پس برای نقد درست آن، بهتر است اولین زمینه‌ای که بررسی می‌شود همین داستان‌گویی‌اش باشد. 
هرچه‌قدر نقد سریال بر اساس انگاره‌های ذهنی‌مان که واقعیت تاریخی تلقی‌شان می‌کنیم نادرست است، بررسی آن در زمینه‌ی منطق درونی که خود اثر می‌سازد شاید روش بهتری برای داوری درباره‌اش باشد. در همین زمینه باید اشاره کنیم که سریال یک ایراد کلی در منطق درونی خودش دارد. اتفاقن این ایراد هم ناشی از برخورد مهربانانه‌ی بیش از حد سریال با عناصر خودش است. اگر قرار است خود سریال نیروی شری به ما معرفی کند باید به آن پای‌بند بماند. مثلن اگر قرار است ساواک به‌عنوان قطبی منفی در نظر گرفته شود، صحنه‌ی وارسی وسایل دانش‌جویان منطق جهان سریال را برهم می‌زند. در این صحنه می‌بینیم که یک عملیات مهم ساواک به شیطنت و عاشق‌بازی‌های یک نفر ختم می‌شود. همین‌جا آن دو‌راهی اخلاقی که پیش‌تر گفتم هم زیر سوال می‌رود. امیر در ادامه احتمالن باید تصمیم بگیرد که در جهت منافع شخصی، صاحب‌کارش را لو بدهد یا نه. اما دیگر چه‌گونه می‌توان این ساواک را در ادامه‌ی داستان جدی گرفت؟ همین نمونه قابل تعمیم به عناصر دیگر سریال هم هست. این پای‌بند نبودن به منطق درونی در ادامه می‌تواند مشکلات جدی برای سریال به بار بیاورد. سریال می‌تواند دیگر کم‌کم از مهربانی بیش از حد با عناصرش دست بردارد.

سه
در این اپیزود کارگردان توانسته درک به‌تری از یکی از نقاط قوت هوتن شکیبا داشته باشد که استفاده از کمدی در هنگام بازی درام است. هم‌چنین در این اپیزود لحظات مفرحی هم بین او و صابر ابر که مکمل خوبی برای هوتن شکیبا بوده شکل می‌گیرد. شخصیت‌پردازی شیرین هم‌چنان همان معضلاتی را دارد که در متن قبلی به‌شان اشاره کردیم، اما با این وجود مهسا حجازی به‌تر در قالب نقش جا افتاده و راحت‌تر ابعاد شیرین را برای‌مان به نمایش می‌گذارد. در صورت برطرف شدن مشکلات شخصیت شیرین، مهسا حجازی می‌تواند در ادامه به یکی از نقاط قوت اصلی سریال بدل شود.
🆔 T.me/arttalks
یک
دو اپیزود ۶ و ۷ از لحاظ کیفی اختلاف قابل‌توجهی با یک‌دیگر دارند. از یک طرف اپیزود ششم را داریم که درجا می‌زند و از طرفی اپیزود هفت که علاوه‌بر برطرف ‌کردن یک‌سری از اشکالات قسمت‌های گذشته، پتانسیل‌های جدیدی برای پردازش شخصیت اصلی هم به وجود می‌آورد.
قسمت ششم پر از لحظات اضافه است که به نوعی تکرار مکررات هستند و هیچ چیز نه به شخصیت‌ها نه به داستان اضافه نمی‌کنند. صحنه‌هایی مثل نشان دادن جو حاکم بر دانشگاه، نامه‌بازی‌ها یا قرار شیرین با شهرام که همگی زاید و تکراری‌اند.
البته یک استثنا هم در این قسمت وجود دارد که مربوط به دو شخصیت فرعی سریال یعنی منوچهر و هما می‌شود. این صحنه یکی از چشم‌نوازترین و زیباترین لحظات را چه از لحاظ کارگردانی و چه بازیگری برای سریال رقم می‌زند. منظورم صحنه‌ای است که در آن هما و منوچهر به رستوران می‌روند تا سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند. صحنه با یک نمای لانگ‌تیک شروع می‌شود. در این‌جا تنگنایی که منوچهر در آن قرار دارد و تقابل زندگی شخصی او با فعالیت‌های حزبی‌اش از طریق این فرم به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده می‌شود. در ادامه از طریق حرکت زیبای دوربین، کارگردان ما را هم‌پای شخصیت‌ها به تماشای یک اجرا دعوت می‌کند و به زیبایی یک حس و حال برای‌مان خلق می‌کند. پس از آن هم که با بازی‌های دل‌چسب پانته‌آ پناهی‌ها و رضا بهبودی هم درگیری احساسی برای مخاطب به وجود می‌آید و هم به میزان کافی و بس، پردازش شخصیت‌ها صورت می‌پذیرد. این صحنه از معدود صحنه‌های خوب و درگیرکننده این اپیزود است.

دو
اما در مورد اپیزود هفت ماجرا کاملن فرق دارد. این اپیزود با به وجود آوردن یک ریتم مناسب و پیوند دادن خطوط داستانی که تا پیش از این شاید مقداری پراکنده به نظر می‌آمدند، می‌تواند حکم یک اپیزود نجات‌بخش را برای سریال داشته باشد.
اول از همه این که اپیزود هفتم یک سری از اشتباهات قبلی سریال را تا حدودی جبران می‌کند. به عنوان مثال نوشته بودم ایده‌ی تبدیل اتاق بازجویی به نوعی محل قرار روی کاغذ ایده‌ای جذاب به نظر می‌آید. اما دیدیم که در اجرا به دلیل خوب نوشته نشدن، نتیجه‌اش بسیار ناامیدکننده بود. از یک طرف هم دو شخصیت اصلی ما زیر سوال می‌رفتند و هم ساواک یک شوخی به نظر می‌رسید و قابلیتش را برای استفاده‌هایی که در ادامه احتمالن بخواهند از آن انجام بدهند از دست می‌داد. اما در این قسمت می‌بینیم که با پیگیری‌های جمشید موقعیت امیر و سعید به دلیل بازیگوشی‌هایی که انجام داده بودند به خطر می‌افتد و تا حدودی با عواقبی برای عمل‌شان مواجه می‌شوند.
اما اتفاق مهم‌تر در قبال شخصیت امیر رخ می‌دهد. او که حالا طعم صاحب قدرت بودن را چشیده دست به عملی غیرقابل بازگشت می‌زند (جاساز کردن اعلامیه در کارخانه‌ی جمشید) که می‌تواند تمام آینده‌اش یا دختری که به او علاقه دارد را به خطر بیندازد. البته کار خوبی که سریال انجام می‌دهد این است که این کار را با ظرافت و تامل درستی به انجام می‌رساند. یعنی امیر همین‌جوری یک‌هویی از ناکجا این فکر به کله‌اش نمی‌زند. او به واسطه‌ی درگیری‌ای که با رئیس چاپ‌خانه پیدا می‌کند، به نوعی مجبور می‌شود در مقابل عمل او مقابله به مثل انجام دهد. پس تا این‌جا هم عمل خبیثانه‌ای از او سر نزده. اصطلاحن او فقط در مقابل حمله‌ی دیگری از خودش دفاع کرده.
اما این‌جا او به قدرت حضور در ساواک و نفوذی که دارد پی می‌برد. امیر که در اصل برای این که به نظر شیرین بیاید به ساواک پیوسته بود، هرگز به این جنبه از قدرتی که حضور در ساواک می‌تواند برای او داشته باشد فکر نکرده بود.
در ادامه و به واسطه‌ی اتفاقاتی که می‌افتد حالا امیر، پدر شیرین را به عنوان نوعی مانع در مقابل راهش می‌بیند. پس او که تازه به ابعاد جدیدی از قدرت نوظهورش آگاه شده تصمیم می‌گیرد تا این مانع را از سر راه بردارد. این دقیقن می‌تواند یکی از مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین نقطه‌ها در شخصیت‌پردازی او تا پایان سریال باشد. این که در ادامه، سریال چه تصمیمی در قبال او بگیرد (منحرف شدن به سمت راه اشتباه یا متوجه اشتباه شدن و بازگشتن) چندان نکته‌ی اصلی نیست. چیزی که باید در نظر داشته باشیم این است که او به هر حال این عمل را مرتکب شده، پس سریال نباید بگذارد که او قسر در برود.
امیر باید با عواقب عملش مواجه شود و در واقع این تصمیم و عمل از سوی او باید سنگ‌بنای جدیدی برای هر چیزی که در ادامه در انتظار او است در نظر گرفته شود. البته با توجه به اشاره‌ای که سریال به شخصیت امید داشت (سعید عکس او را به زیر پرونده هل داد تا امیر آن را نبیند)، انتظار می‌رود همین اتفاق هم رخ دهد و او از طریق آسیب دیدن برادرش با عواقب تصمیماتش مواجه شود. بازی خوب صابر ابر در نقش سعید در این قسمت هم به جذابیت‌های این قسمت کمک زیادی کرد و هم‌چنین باعث شد تا نقش سعید هم دیگر به صورت رسمی روی رادار اصلی مخاطبان بیاید.