هر انسانی در رنج است. همه رنج می کشند. اولین رنج، خودِ انسان بودن است. رنج زمانی به پایان می رسد که چیزی بیشتر از انسان بودن را بشناسی. که بتوانی چیزی بیشتر از هویتِ جنسی و انسانی ات را نیز بفهمی. که بتوانی از این هویتِ کوچک بیرون شوی. تا آن زمان، در رنج خواهی بود. و همه در همین رنج هستند. ولی ما ظاهرِ هر کسی را می بینیم و گمان می کنیم رنجی ندارد، و به راحتی در برابرِ او عصبانی و خشن می شویم. گمان می کنیم ما در رنج هستیم، اما او خوشبخت است. اگر بدانی که هر انسانی چقدر در رنج است، هرگز در از او چیزی به دل نخواهی گرفت. مردم حتا توانایی کمک به خود را نیز ندارند. چه توقعی می توان از آنها داشت؟ دقیقا مثلِ این است که از موجودی زخمی و بیمار، توقعِ کمک و سلامت داشته باشی! او خود، زخمی و رنجور است. هیچ کمکی از وی ساخته نیست. پس هیچ انتظاری هم نباید داشته باشی. باید او را ببخشی. باید بر او دلسوزی داشته باشی. باید بر او دعای خیر کنی.
اگر بدانی که مردم، در باطن، چه رنجی می کشند، هرگز از آنها کینه نخواهی گرفت. در برابرِ آنها احساسِ عشق و ترحم خواهی کرد. هر کسی در جایی به نوعی در رنج است و از درد در خود می پیچد...
📅 #چهارشنبه #روز۱ #دی #سال۱۴۰۰
اگر بدانی که مردم، در باطن، چه رنجی می کشند، هرگز از آنها کینه نخواهی گرفت. در برابرِ آنها احساسِ عشق و ترحم خواهی کرد. هر کسی در جایی به نوعی در رنج است و از درد در خود می پیچد...
📅 #چهارشنبه #روز۱ #دی #سال۱۴۰۰
🌿,ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ:
ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻫﯿﺪ ! ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ: ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ................ ﺩﺍﺭﻡ. ﻟﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻤﻼﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺷﻤﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ. ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﺧﻠﻖ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ 2 ﺑﺮﻭﯾﺪ.
🌿 ﺑﺎﻭﺭ_ﺩﺍﺷﺘﻦ:👇
ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﺪﯼ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﺪ ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ، ﯾﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﺮﺍﯾﻂ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺬﺏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺧﻠﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
🌿 دریافت👇
ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺁﺧﺮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﯾﺎ ﻧﻮﺳﺎﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺳﻮﯼ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﮑﺎﺭﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺗﻼﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ، ﮐﺠﺎ ، ﮐﯽ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ، ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﻓﻘﻂ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ
👤 ﺍﺳﺘﺮ ﻫﯿﮑﺲ
ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻫﯿﺪ ! ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ: ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ................ ﺩﺍﺭﻡ. ﻟﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻤﻼﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺷﻤﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ. ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﺧﻠﻖ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ 2 ﺑﺮﻭﯾﺪ.
🌿 ﺑﺎﻭﺭ_ﺩﺍﺷﺘﻦ:👇
ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﺪﯼ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﺪ ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ، ﯾﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﺮﺍﯾﻂ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺬﺏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺧﻠﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
🌿 دریافت👇
ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺁﺧﺮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﯾﺎ ﻧﻮﺳﺎﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺳﻮﯼ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﮑﺎﺭﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺗﻼﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ، ﮐﺠﺎ ، ﮐﯽ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ، ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﻓﻘﻂ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ
👤 ﺍﺳﺘﺮ ﻫﯿﮑﺲ
آشنایی با کاسه تبتی
قسمت اول
کاسه تبتی یا کاسه آوازه خوان (Singing Bowl) که در آوا درمانی ومدیتیشن و یوگا از آن استفاده می شود با تاثیری سریع باعث از بین رفتن استرس و تنش فیزیکی می شود، فقط با گوش دادن به صدای کاسه تبتی ، باعث افزایش بینش و خلاقیت فردی، آرامش ذهن می شود، حتی در صورتی که فقط کاسه آوازخوان را به محل درد در بدن نزدیک کنید، به تدریج درد از بین خواهد رفت.
کاسه آوازخوان یا همان کاسه مرتعش یک موسیقی اسرارآمیز و جادویی دارد که نوعی زنگ است حتی افسانه هایی قدیمی وجود دارد که در ساخت کاسه تبتی های قدیمی از عناصر نوعی شهاب سنگ نیز استفاده می شده.ابعاد این کاسه ها معمولا بین ۳ سانت تا ۲۰ سانت هست ولی در بعضی معابد کاسه هایی با قطر دهانه ۱ متر هم موجود است.کاسه هایی که امروزه ساخته می شود معمولا از مس و قلع تولید می شود البته ناگفته نماند مس موجود در معادن نپال در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود و منحصر به فرد است. حروف یا علائم حک شده روی کاسه تبتی ها هم معمولا مانترا هستند و یا نماد های مقدس مربوط به مراسم ذکرخوانی.
تاریخچه کاسه تبتی
تاریخچه کاسه آوازخوان به بیش از۱۰ قرن قبل بر می گردد .بر خلاف نام اش کاسه تبتی فقط در تبت ساخته نمی شده است و در نواحی از هندوستان بوتان و کشمیر بسیار رایج بوده . در گذشته بسیار دور بعضی از فرقه های مذهبی و حتی مردم عادی در معابد نپال از این ظروف به عنوان ظروف غذا استفاده می کردند و مرور کارکرد عرفانی کاسه آوازخوان بیشتر روشن شد. و در معابد به شی مقدسی تبدیل شد و ا زآن در مراسم مذهبی بزرگ و ذکر خوانی و مدیتیشن استفاده می شد.کاسه آوازخوان نمادی است قدیمی که افسانه های زیادی در فرهنگ های شرق دور در باره آن گفته می شود. باور بر این است که کاسه تبتی نمادی رحم زن و اصل زنانگی (یین) است و چوب یک نماد مردانه (یانگ) است.
ارتعاش تولید شده حاصل از تماس چوب یا هاون به کاسه تبتی صدای تولد یک نوزاد است.صدای پر طنین کاسه تبتی به علت این است که آلیاژی که کاسه با آن تولید شده حاوی ۷ فلز مختلف (طلا، نقره ،مس، آهن، قلع، سرب، روی) است و کاسه تبتی های باستانی که در موزه ها و معابد قدیمی نگهداری می شوند حاوی ۱۲ فلز می باشند، که فرمول ساخت آن مخفی و به صورت یک راز نگهداری میشده که در زمان حال شیوه تولید چنین کاسه هایی به مرور به فراموشی سپرده شده است.
قسمت اول
کاسه تبتی یا کاسه آوازه خوان (Singing Bowl) که در آوا درمانی ومدیتیشن و یوگا از آن استفاده می شود با تاثیری سریع باعث از بین رفتن استرس و تنش فیزیکی می شود، فقط با گوش دادن به صدای کاسه تبتی ، باعث افزایش بینش و خلاقیت فردی، آرامش ذهن می شود، حتی در صورتی که فقط کاسه آوازخوان را به محل درد در بدن نزدیک کنید، به تدریج درد از بین خواهد رفت.
کاسه آوازخوان یا همان کاسه مرتعش یک موسیقی اسرارآمیز و جادویی دارد که نوعی زنگ است حتی افسانه هایی قدیمی وجود دارد که در ساخت کاسه تبتی های قدیمی از عناصر نوعی شهاب سنگ نیز استفاده می شده.ابعاد این کاسه ها معمولا بین ۳ سانت تا ۲۰ سانت هست ولی در بعضی معابد کاسه هایی با قطر دهانه ۱ متر هم موجود است.کاسه هایی که امروزه ساخته می شود معمولا از مس و قلع تولید می شود البته ناگفته نماند مس موجود در معادن نپال در هیچ کجای دنیا یافت نمیشود و منحصر به فرد است. حروف یا علائم حک شده روی کاسه تبتی ها هم معمولا مانترا هستند و یا نماد های مقدس مربوط به مراسم ذکرخوانی.
تاریخچه کاسه تبتی
تاریخچه کاسه آوازخوان به بیش از۱۰ قرن قبل بر می گردد .بر خلاف نام اش کاسه تبتی فقط در تبت ساخته نمی شده است و در نواحی از هندوستان بوتان و کشمیر بسیار رایج بوده . در گذشته بسیار دور بعضی از فرقه های مذهبی و حتی مردم عادی در معابد نپال از این ظروف به عنوان ظروف غذا استفاده می کردند و مرور کارکرد عرفانی کاسه آوازخوان بیشتر روشن شد. و در معابد به شی مقدسی تبدیل شد و ا زآن در مراسم مذهبی بزرگ و ذکر خوانی و مدیتیشن استفاده می شد.کاسه آوازخوان نمادی است قدیمی که افسانه های زیادی در فرهنگ های شرق دور در باره آن گفته می شود. باور بر این است که کاسه تبتی نمادی رحم زن و اصل زنانگی (یین) است و چوب یک نماد مردانه (یانگ) است.
ارتعاش تولید شده حاصل از تماس چوب یا هاون به کاسه تبتی صدای تولد یک نوزاد است.صدای پر طنین کاسه تبتی به علت این است که آلیاژی که کاسه با آن تولید شده حاوی ۷ فلز مختلف (طلا، نقره ،مس، آهن، قلع، سرب، روی) است و کاسه تبتی های باستانی که در موزه ها و معابد قدیمی نگهداری می شوند حاوی ۱۲ فلز می باشند، که فرمول ساخت آن مخفی و به صورت یک راز نگهداری میشده که در زمان حال شیوه تولید چنین کاسه هایی به مرور به فراموشی سپرده شده است.
فواید استفاده از کاسه تبتی
استفاده هنگام مدیتیشن و یوگا برای تمرکز و آرامش بیشتر
به مرور باعث کاهش افسردگی و تنش های ذهنی می شود
باعث بهبود چشمگیر متابولیسم بدن می شود.
در خانم ها دردهای قاعدگی را کاهش و چرخه آن را منظم می کند
بهبود کلی وضعیت خواب و درمان کم خوابی و خواب زیاد
تنظیم فشار خون (به علت تاثیر زیاد امواج در مایعات)
تنظیم و شارژ تمامی چاکراهای بدن
درمان انواع بیماری ها با کمک متخصص آوا درمان
آوا درمانی با استفاده از کاسه تبتی
امروزه کاسه تبتی در بسیاری از مراکز درمانی طب سنتی در سراسر جهان برای درمان انواع بیماری مورد استفاده قرار می گیرد.متخصصان آوا درمانی با استفاده از ارتعاش حاصل از کاسه مرتعش می توانند به بهبود بسیاری از بیماری ها کمک کنند.همان طور که می دانید نا هماهنگی فعالیت چاکرا ها یکی از دلایل اصلی بروز بیماری هاست.
برای این نوع درمان که بر پایه چاکرادرمانی است از کاسه تبتی هایی با نت ها و فرکانس های مختلفی استفاده می شود که انتخاب کاسه و صوت مورد نیاز برای درمان بیماری حتما باید توسط فردی متخصص و درمانگر انجام گیرد و در صورت انتخاب کاسه نا مناسب می تواند موجوب افزایش تنش و اضطراب در فرد گردد. بعد از انتخاب کاسه مناسب باید سعی کنید از لحاظ روحی با کاسه و ارتعاش آن ارتباط برقرار کنید و اجازه ورود ارتعاش آن را به درون خود بدهید. مدت زمان جلسه های درمانی معمولا بین ۱۵ دقیقه تا ۲ ساعت می باشد.
نت های موسیقی مرتبط با هر چاکرا را در پایین مشاهده کنید:
چاکرا یک : نت دو
چاکرا دو : نت ر
چاکرا سه : نت می
چاکرا چهار : نت فا
چاکرا پنج : نت سل
چاکرا شش : نت لا
چاکرا هفت : نت سی
🙏💟🕉⚛☯🙏
استفاده هنگام مدیتیشن و یوگا برای تمرکز و آرامش بیشتر
به مرور باعث کاهش افسردگی و تنش های ذهنی می شود
باعث بهبود چشمگیر متابولیسم بدن می شود.
در خانم ها دردهای قاعدگی را کاهش و چرخه آن را منظم می کند
بهبود کلی وضعیت خواب و درمان کم خوابی و خواب زیاد
تنظیم فشار خون (به علت تاثیر زیاد امواج در مایعات)
تنظیم و شارژ تمامی چاکراهای بدن
درمان انواع بیماری ها با کمک متخصص آوا درمان
آوا درمانی با استفاده از کاسه تبتی
امروزه کاسه تبتی در بسیاری از مراکز درمانی طب سنتی در سراسر جهان برای درمان انواع بیماری مورد استفاده قرار می گیرد.متخصصان آوا درمانی با استفاده از ارتعاش حاصل از کاسه مرتعش می توانند به بهبود بسیاری از بیماری ها کمک کنند.همان طور که می دانید نا هماهنگی فعالیت چاکرا ها یکی از دلایل اصلی بروز بیماری هاست.
برای این نوع درمان که بر پایه چاکرادرمانی است از کاسه تبتی هایی با نت ها و فرکانس های مختلفی استفاده می شود که انتخاب کاسه و صوت مورد نیاز برای درمان بیماری حتما باید توسط فردی متخصص و درمانگر انجام گیرد و در صورت انتخاب کاسه نا مناسب می تواند موجوب افزایش تنش و اضطراب در فرد گردد. بعد از انتخاب کاسه مناسب باید سعی کنید از لحاظ روحی با کاسه و ارتعاش آن ارتباط برقرار کنید و اجازه ورود ارتعاش آن را به درون خود بدهید. مدت زمان جلسه های درمانی معمولا بین ۱۵ دقیقه تا ۲ ساعت می باشد.
نت های موسیقی مرتبط با هر چاکرا را در پایین مشاهده کنید:
چاکرا یک : نت دو
چاکرا دو : نت ر
چاکرا سه : نت می
چاکرا چهار : نت فا
چاکرا پنج : نت سل
چاکرا شش : نت لا
چاکرا هفت : نت سی
🙏💟🕉⚛☯🙏
anandayoga
فواید استفاده از کاسه تبتی استفاده هنگام مدیتیشن و یوگا برای تمرکز و آرامش بیشتر به مرور باعث کاهش افسردگی و تنش های ذهنی می شود باعث بهبود چشمگیر متابولیسم بدن می شود. در خانم ها دردهای قاعدگی را کاهش و چرخه آن را منظم می کند بهبود کلی وضعیت خواب و درمان…
دوستان با سرچ در نت می توانید مراکزی که با این روش ، درمان بیماری ها را انجام می دهند را پیدا کنید .
✍️ هیچ تکراری اتفاقی نیست؛
در مسیر زندگی گاهی اتفاقاتی ناراحت کننده دائما تکرار میشوند و آرامش زندگیتان را به هم میزند، هرگز تصور نکنید که این تکرار از بدشانسی شماست، چرا که اتفاقات تکراری در اثر فرکانس های تکراری پدیدار میشوند.
☘️ تکرار جذب خیانت از تکرار انتشار فرکانس خیانت از سوی شماست.
☘️ تکرار فقر و ورشکستگی از تکرار فرکانس فقر و ناتوانی مالی است.
☘️ تکرار بیماری از تکرار فرکانس بیماری در درون شماست.
روی چه مداری هستید؟ چه فرکانسی را مدام تکرار میکنید؟ همان الگو هر بار در زندگیتان تکرار خواهد شد و زمانی متوقف میشود که جهان فرکانس متفاوتی از شما را دریافت نماید. 🥰
📅 #پنجشنبه #روز۲ #دی #سال۱۴۰۰
در مسیر زندگی گاهی اتفاقاتی ناراحت کننده دائما تکرار میشوند و آرامش زندگیتان را به هم میزند، هرگز تصور نکنید که این تکرار از بدشانسی شماست، چرا که اتفاقات تکراری در اثر فرکانس های تکراری پدیدار میشوند.
☘️ تکرار جذب خیانت از تکرار انتشار فرکانس خیانت از سوی شماست.
☘️ تکرار فقر و ورشکستگی از تکرار فرکانس فقر و ناتوانی مالی است.
☘️ تکرار بیماری از تکرار فرکانس بیماری در درون شماست.
روی چه مداری هستید؟ چه فرکانسی را مدام تکرار میکنید؟ همان الگو هر بار در زندگیتان تکرار خواهد شد و زمانی متوقف میشود که جهان فرکانس متفاوتی از شما را دریافت نماید. 🥰
📅 #پنجشنبه #روز۲ #دی #سال۱۴۰۰
درمان بادامی
اصلا نگویید میدانستید که بههیچ ترتیب باور نمیکنیم! یک لحظه هم به ذهنتان خطور کرده بود که بادام بتواند درمان سردرد باشد؟ اما هست. این آجیل خوشمزه علاوه بر هزار و یک خاصیتی که دارد، یکی از بهترین داروها برای درمان سردرد است.
بنابراین همیشه کمی بادام خام در خانه داشته باشید. البته بهتر است آن را آسیاب کرده در یخچال نگه دارید تا در زمان ابتلا به سردرد سریعا برای تهیه دمنوش اقدام کنید. بادام حاوی ترکیب به نام «سالسین» است که همین ترکیب به درمان سردرد کمک میکند.
یک فنجان آرامش
دمنوش: دو قاشق چایخوری پودر بادام خام را داخل یک فنجان آب جوشیده بریزید. در فنجان را بگذارید و 15دقیقه صبر کنید. دم نوش را صاف کرده و همراه با کمی عسل بنوشید.
اصلا نگویید میدانستید که بههیچ ترتیب باور نمیکنیم! یک لحظه هم به ذهنتان خطور کرده بود که بادام بتواند درمان سردرد باشد؟ اما هست. این آجیل خوشمزه علاوه بر هزار و یک خاصیتی که دارد، یکی از بهترین داروها برای درمان سردرد است.
بنابراین همیشه کمی بادام خام در خانه داشته باشید. البته بهتر است آن را آسیاب کرده در یخچال نگه دارید تا در زمان ابتلا به سردرد سریعا برای تهیه دمنوش اقدام کنید. بادام حاوی ترکیب به نام «سالسین» است که همین ترکیب به درمان سردرد کمک میکند.
یک فنجان آرامش
دمنوش: دو قاشق چایخوری پودر بادام خام را داخل یک فنجان آب جوشیده بریزید. در فنجان را بگذارید و 15دقیقه صبر کنید. دم نوش را صاف کرده و همراه با کمی عسل بنوشید.
تو میخواهی بدانی که آیا خداوند از تو راضی است یا نه. اما این مطلقا بیهوده و بی معناست. سوالِ اصلی این است که: آیا تو از خدا راضی هستی؟ این مهم است. زیرا رضایتِ خدا بسته به رضایتِ تو از خداست. کسی که از خدا راضی نیست، نمیتواند به خدا عشق بورزد. نمیتواند عابدِ حقیقی باشد. نمیتواند جویندهی با اخلاص باشد. روزی که بتوانی مطلقا از خدا راضی باشی، رضایت و حمایتِ پروردگار را نیز با خود خواهی داشت. آن آرامش، آن تسلیم، آن اعتماد به خدا، همان دیانتِ حقیقی است.
سؤال: چرا گفته هايتان متناقض است؟
نمى توانم به جز اين باشم، زيرا معناى سخنان من با افراد معمولى فرق دارد. من حقيقت را به شما نمى گويم، زيرا حقيقت را نمى توان به كلام آورد.
پس هدف من از بودن با شما چيست؟
اگر گفته هاى مرا حقيقى و يا غيرحقيقى بدانيد از هدف اصلى منحرف شده ايد. من فقط از كلمه ها براى بيدار ساختن شما استفاده مى كنم. آنها نه واقعى و نه غيرواقعى اند و ممكن است، مفيد و يا بيهوده باشند. ولى به هر حال، آنها ربطى به حقيقت ندارند؛ ولى از جهتى مى توانند براى شما سودمند باشند.
درست مثل اين است كه شما سريع به خواب می رويد، و من زنگ را به صدا درمى آورم. چيزى به نام واقعى و غيرواقعى در صداى زنگ بى معناست. ولى از جهتى وجود ندارد. پرسش در مورد آن كاملاً مى تواند براى شما مفيد باشد و آن اينكه به شما كمك مى كند كه از خواب بيدار شويد.
اينطور نقل كرده اند كه بودا گفته است: "حقيقت آن چيزى است كه مفيد باشد". حقيقت يك وسيله است و درباره ى هستى، چيزى به ما نمى گويد. اما وسيله اى است كه باعث مى شود آن چيزى كه شما را سريع به خواب مى برد برانگيخته و بيدار سازد.
بنابراين من نمى توانم تناقضگو نباشم؛ زيرا بايد افراد بسيارى را با اذهان و آگاهى هاى مختلف بيدار سازم. من زنگى را به صدا درمى آورم كه شايد به بيدار شدن بعضى ها كمك كند. و برعكس اين زنگ ممكن است براى بعضى ها مثل لالايى باشد و باعث شود به خواب عميقترى فرو روند. و يا بعضى ديگر را فقط به رؤياى شيرينى فرو برد. و با خود تصور كنند كه در معبدى نشسته اند و زنگها به صدا درمى آيد، همه مشغول دعا و عبادت هستند و بخور خوشبو در فضا پراكنده است و آنها لذت مى برند. آنها براى خود رؤيايى ساخته و هنوز از خواب بيدار نگشته اند. براى بيدار شدن به چيز ديگرى نياز دارند. ممكن است با فرود آوردن ضربه اى به سرشان و يا ريختن آب سرد روى آنها و يا با تكان دادن شديد، بتوان آنها را بيدار كرد. افراد مختلف نياز به روشهاى مختلفى دارند تا برانگيخته و بيدار شوند.
من فيلسوف نيستم و هيچ فلسفه اى را ارائه نمى دهم. من فقط سعى دارم از تمام امكانات استفاده كرده و بيدارتان سازم. اگر روشى با
شكست مواجه شود، روش ديگرى را امتحان مى كنم؛ ولى هرگز رهايتان نمى كنم. بنابراين امروز ممكن است چيزى بگويم و فردا يك چيز ديگر. اگر به آنچه كه قصد دارم به شما بگويم پى نبريد، متوجه نكته ى اصلى نشده ايد.
درست همين چند روز پيش به دو سؤال حبيب درباره ى كارل گوستاويونگ پاسخ دادم، ولى او متوجه موضوع نشد. من براى او متأسف شدم، زيرا او رنجيده خاطر شد. و حتى نتوانست چند ساعت بماند و مراقبه كند. گفتگوى ما در ساعت نه و چهل و پنج دقيقه تمام شد و او در ساعت نه و پنجاه و پنج دقيقه نامه اى براى من نوشت. او
حتى براى يك دقيقه روى اين موضوع تمركز نكرد؛ به اين دليل كه با خود فكر مى كرد من مخالف يونگ هستم.
چرا بايد مخالف يونگ باشم؟ او كه آزارى به من نرسانده است.
و اما حبيب بيچاره، او متوجه اصل موضوع نشد. و با خود فكر كرد كه من مخالف يونگ هستم و او لازم است كه از يونگ دفاع كند. او در نامه نوشته بود که مایل است یک بحث خصوصی و یا عمومی - یک مناظره - با من داشته باشد.
شما نمی توانید با یک دیوانه بحث کنید! کاملا بی فایده است و این بحث به نتیجه نمی رسد و فقط شما را دیوانه می کند.
شنیده ام که...
روزی یکی از پادشاهان مصر دیوانه شد. او شطرنج باز ماهری بود. پزشکان تمام داروها را روی او امتحان کردند ولی هیچ فایده ای نداشت و او روز به روز دیوانه تر می شد. در این هنگام فقیری سر رسید، یک صوفی اهل عرفان، و گفت: "صبر کنید! اگر بتوانید یک شطرنج باز ماهر را اینجا بیاورید، کمک بزرگی به پادشاه کرده اید. او باید با پادشاه شطرنج بازی کند".
ولی چه کسی حاضر بود که با یک دیوانه بازی کند؟ پادشاه حاضر شد مبلغ هنگفتی را که از او درخواست کرده بودند، بپردازد. یک شطرنج باز ماهر در ازاء چنین پولی حاضر شد که با پادشاه بازی کند. مرد صوفی حق داشت. بعد از یک سال پادشاه کاملا شفا یافت، ولی شطرنج باز دیوانه شد.
بنابر این مواظب باشید، اگر با من بحث کنید، دیوانه خواهید شد؛ زیرا من انسانی سازگار و ثابت قدم نیستم، بلکه انسانی هستم غیرمنطقی و نامعقول.
و حبيب متوجه موضوع نشد. اگر او طرفدار فروید هم بود، من به فروید حمله می کردم و اگر مارکسیست بود، به مارکس و اگر طرفدار راجنیش بود، به راجنیش حمله می کردم. مسئله یونگ نیست. این موضوع هیچ ارتباطی با یونگ پیدا نمی کند؛ حمله من به نفس حبیب بود، زیرا نفس او طرفدار یونگ بود و در نتیجه یونگ بیچاره باید مورد حمله قرار می گرفت.
📅 #جمعه #روز۳ #دی #سال۱۴۰۰
نمى توانم به جز اين باشم، زيرا معناى سخنان من با افراد معمولى فرق دارد. من حقيقت را به شما نمى گويم، زيرا حقيقت را نمى توان به كلام آورد.
پس هدف من از بودن با شما چيست؟
اگر گفته هاى مرا حقيقى و يا غيرحقيقى بدانيد از هدف اصلى منحرف شده ايد. من فقط از كلمه ها براى بيدار ساختن شما استفاده مى كنم. آنها نه واقعى و نه غيرواقعى اند و ممكن است، مفيد و يا بيهوده باشند. ولى به هر حال، آنها ربطى به حقيقت ندارند؛ ولى از جهتى مى توانند براى شما سودمند باشند.
درست مثل اين است كه شما سريع به خواب می رويد، و من زنگ را به صدا درمى آورم. چيزى به نام واقعى و غيرواقعى در صداى زنگ بى معناست. ولى از جهتى وجود ندارد. پرسش در مورد آن كاملاً مى تواند براى شما مفيد باشد و آن اينكه به شما كمك مى كند كه از خواب بيدار شويد.
اينطور نقل كرده اند كه بودا گفته است: "حقيقت آن چيزى است كه مفيد باشد". حقيقت يك وسيله است و درباره ى هستى، چيزى به ما نمى گويد. اما وسيله اى است كه باعث مى شود آن چيزى كه شما را سريع به خواب مى برد برانگيخته و بيدار سازد.
بنابراين من نمى توانم تناقضگو نباشم؛ زيرا بايد افراد بسيارى را با اذهان و آگاهى هاى مختلف بيدار سازم. من زنگى را به صدا درمى آورم كه شايد به بيدار شدن بعضى ها كمك كند. و برعكس اين زنگ ممكن است براى بعضى ها مثل لالايى باشد و باعث شود به خواب عميقترى فرو روند. و يا بعضى ديگر را فقط به رؤياى شيرينى فرو برد. و با خود تصور كنند كه در معبدى نشسته اند و زنگها به صدا درمى آيد، همه مشغول دعا و عبادت هستند و بخور خوشبو در فضا پراكنده است و آنها لذت مى برند. آنها براى خود رؤيايى ساخته و هنوز از خواب بيدار نگشته اند. براى بيدار شدن به چيز ديگرى نياز دارند. ممكن است با فرود آوردن ضربه اى به سرشان و يا ريختن آب سرد روى آنها و يا با تكان دادن شديد، بتوان آنها را بيدار كرد. افراد مختلف نياز به روشهاى مختلفى دارند تا برانگيخته و بيدار شوند.
من فيلسوف نيستم و هيچ فلسفه اى را ارائه نمى دهم. من فقط سعى دارم از تمام امكانات استفاده كرده و بيدارتان سازم. اگر روشى با
شكست مواجه شود، روش ديگرى را امتحان مى كنم؛ ولى هرگز رهايتان نمى كنم. بنابراين امروز ممكن است چيزى بگويم و فردا يك چيز ديگر. اگر به آنچه كه قصد دارم به شما بگويم پى نبريد، متوجه نكته ى اصلى نشده ايد.
درست همين چند روز پيش به دو سؤال حبيب درباره ى كارل گوستاويونگ پاسخ دادم، ولى او متوجه موضوع نشد. من براى او متأسف شدم، زيرا او رنجيده خاطر شد. و حتى نتوانست چند ساعت بماند و مراقبه كند. گفتگوى ما در ساعت نه و چهل و پنج دقيقه تمام شد و او در ساعت نه و پنجاه و پنج دقيقه نامه اى براى من نوشت. او
حتى براى يك دقيقه روى اين موضوع تمركز نكرد؛ به اين دليل كه با خود فكر مى كرد من مخالف يونگ هستم.
چرا بايد مخالف يونگ باشم؟ او كه آزارى به من نرسانده است.
و اما حبيب بيچاره، او متوجه اصل موضوع نشد. و با خود فكر كرد كه من مخالف يونگ هستم و او لازم است كه از يونگ دفاع كند. او در نامه نوشته بود که مایل است یک بحث خصوصی و یا عمومی - یک مناظره - با من داشته باشد.
شما نمی توانید با یک دیوانه بحث کنید! کاملا بی فایده است و این بحث به نتیجه نمی رسد و فقط شما را دیوانه می کند.
شنیده ام که...
روزی یکی از پادشاهان مصر دیوانه شد. او شطرنج باز ماهری بود. پزشکان تمام داروها را روی او امتحان کردند ولی هیچ فایده ای نداشت و او روز به روز دیوانه تر می شد. در این هنگام فقیری سر رسید، یک صوفی اهل عرفان، و گفت: "صبر کنید! اگر بتوانید یک شطرنج باز ماهر را اینجا بیاورید، کمک بزرگی به پادشاه کرده اید. او باید با پادشاه شطرنج بازی کند".
ولی چه کسی حاضر بود که با یک دیوانه بازی کند؟ پادشاه حاضر شد مبلغ هنگفتی را که از او درخواست کرده بودند، بپردازد. یک شطرنج باز ماهر در ازاء چنین پولی حاضر شد که با پادشاه بازی کند. مرد صوفی حق داشت. بعد از یک سال پادشاه کاملا شفا یافت، ولی شطرنج باز دیوانه شد.
بنابر این مواظب باشید، اگر با من بحث کنید، دیوانه خواهید شد؛ زیرا من انسانی سازگار و ثابت قدم نیستم، بلکه انسانی هستم غیرمنطقی و نامعقول.
و حبيب متوجه موضوع نشد. اگر او طرفدار فروید هم بود، من به فروید حمله می کردم و اگر مارکسیست بود، به مارکس و اگر طرفدار راجنیش بود، به راجنیش حمله می کردم. مسئله یونگ نیست. این موضوع هیچ ارتباطی با یونگ پیدا نمی کند؛ حمله من به نفس حبیب بود، زیرا نفس او طرفدار یونگ بود و در نتیجه یونگ بیچاره باید مورد حمله قرار می گرفت.
📅 #جمعه #روز۳ #دی #سال۱۴۰۰
حالا ممکن است فردا شخصی نزد من بیاید و طرفدار فروید باشد. من به فروید حمله می کنم و می گویم آن کوتوله اصلا قابل مقایسه با يونگ نیست؛ و طبیعتا گفته هایم متناقض می شود. انسانی تناقض گو میشوم؛ زیرا شما متوجه تمام موضوع نشدید. یونگ و فروید به من ارتباطی پیدا نمی کنند. من به این موضوع اهمیتی نمیدهم و فقط سعی دارم شما را بیدار کرده و مقصد را به شما نشان دهم. این حبیب نبود که رنجیده خاطر شد. چون من از یونگ انتقاد کردم. او رنجیده
خاطر شد به دلیل این که نفسش ناراحت شد. او اگر دقت کند درمی یابد که گفته های من بسیار سودمند بودند و اگر او متوجه این موضوع نشود، تیر من به خطا رفته است و باید از وسیله دیگری استفاده کنم. من باید ساختار نفسانی شما را درهم بریزم. بنابراین مرتب از من نپرسید که چرا تناقض گویی می کنم. من فقط در یک مورد ثبات دارم و آن هم بی ثباتی است. من در عین توافق و سازگاری، ناسازگار و بی ثباتم. این تنها موردی است که من در آن ثابت قدم هستم، به همین دلیل از آزادی نامحدودی برخوردارم. یک انسان سازگار و نامتناقض نمی تواند آزادی نامحدودی داشته باشد. من می توانم بازی کنم، لطیفه بگویم و از به هم ریختن و نابود کردن نفس شما لذت ببرم. من در این گونه موارد اصلا جدی نیستم. و این جرأت را دارم که بازی کنم و همه چیز را امتحان کنم. من مانند بازیگران روی صحنه صحبت می کنم. بگذار حرفهایم متناقض باشند، آنها برای بازگو کردن حقیقت نیستند؛ بلکه فقط برای برانگیختن و آشکار ساختن حقیقت هستند. سعی نکنید برای این که خود را با دیگران هماهنگ کنید، کاری را انجام دهید. همرنگ بودن با دیگران، پناهی برای افراد نادان و فیلسوفان است؛ که هر دو از یک قماشند. هرگز دست به چنین کاری نزنید. و از آن جایی که این کار، جستجو و تجربیاتتان را محدود می سازد، عملی ناپسند به حساب می آید. عمل کردن به طریقی که خود را با گذشته وفق دهیم، منجر به پیروی از عادت هایی می شود که از قبل برنامه ریزی و طراحی شده اند و مانع از پیشرفت و حرکت تکاملی ما می شوند. ما را در تحجر باقی نگه میدارد و اجازه نمی دهد که رشد کرده و متحول شویم. شما باید نیرویتان را ذخیره کنید و فقط آن را صرف رفتار و سلوکی کنید که منطبق با زمان باشد و تسلیم عادت های گذشته نشوید. متابعت از قوانین و الگوهای گذشته نوعی مرگ است و مانع از رشد خلاقیت و شکوفایی نیروهای بالقوه در شما می شود.
سازگار بودن یعنی چه؟ معنایش این است که امروز از الگوهای دیروز پیروی کنیم. در این صورت چگونه می توانیم متحول شویم؟ اگر مانند گذشته زندگی کنیم، امکان هر گونه پیشرفتی را از دست می دهیم. رشد یعنی تناقض و ناسازگاری. شما امروز باید به وراء گذشته رفته و با رسوم قدیمی ناسازگاری داشته باشید. گذشته نباید شما را محدود کند، بلکه باید سکو و پایگاهی برای شکوفایی و پیشرفت شما در آینده باشد. و فردا نیز باید فراتر از امروز باشد. اگر هر روز از گذشته فاصله گرفته و به سمت جلو حرکت کنید، رشد کرده و به سطحی بالاتر ارتقاء خواهید یافت. افراد سازگار افرادی نادانند؛ زیرا زندگی شان به دلیل سکون و رکود بوی مرگ گرفته است و فاقد جاذبه است. آنها زنده نیستند. مانند اجسادی هستند که به تدریج فاسد می شوند. زندگی در اصل بر پایه منطق استوار نیست؛ بلکه پدیده ای بحث انگیز و متناقض است. منظور این است که زندگی مجموعه ای از تئوریها و ضدتئوریهاست. شما امروز تئوری دیروز خود را نقض می کنید و تئوری فردای شما تلفیقی از تئوری های امروز و دیروز خواهد بود؛ و این جریان ادامه پیدا می کند. زندگی از مجموعه ای رویدادهای متناقض و گوناگون تشکیل شده است و یک راه صاف و مستقیم نیست؛ بلکه همیشه در حال تغییر و تحول است. به همین دلیل است که من نمی توانم منظور خود را به روشنی و صراحت بیان کنم، زیرا تئوری امروز برای فردا مناسب و قابل اجرا نیست. من نمی توانم به وضوح خود را بیان کنم، زیرا مثل آن است که بخواهم از ابر، اقیانوس، درخت در حال رشد و یا یک کودک، تعریف مشخصی ارائه دهم در حالی که من مدام در حال تغییرم. و تغییر و تحول همان روح زندگی است. هیچ چیز ابدی نیست، به جز تنوع و دگرگونی. من ملزم به تغییر هستم. دگرگونی خدای من است؛ زیرا آن تنها پدیده تغییرناپذیر در زندگی است. از این رو من آن را خدا می نامم. تمام چیزهای دیگر مانند مرگ و زندگی دستخوش تغییر می شوند؛ تنها دگرگونی است که باقی می ماند. من عاشق دگرگونی ام و آن را میستایم. هرگز نمی توانم خود را فقط یک بار و برای همیشه بیان کنم؛ زیرا هر لحظه در حال تغییر و تحولم و هیچ کس نمی داند لحظه ای بعد چه پیش خواهد آمد. با من بودن یعنی مدام در تغییر و حرکت بودن. کسانی که جرأت کافی ندارند، دیر یا زود ناگزیرند از این سفر که آنها را در آن پیش می برم، دست بکشند.
خاطر شد به دلیل این که نفسش ناراحت شد. او اگر دقت کند درمی یابد که گفته های من بسیار سودمند بودند و اگر او متوجه این موضوع نشود، تیر من به خطا رفته است و باید از وسیله دیگری استفاده کنم. من باید ساختار نفسانی شما را درهم بریزم. بنابراین مرتب از من نپرسید که چرا تناقض گویی می کنم. من فقط در یک مورد ثبات دارم و آن هم بی ثباتی است. من در عین توافق و سازگاری، ناسازگار و بی ثباتم. این تنها موردی است که من در آن ثابت قدم هستم، به همین دلیل از آزادی نامحدودی برخوردارم. یک انسان سازگار و نامتناقض نمی تواند آزادی نامحدودی داشته باشد. من می توانم بازی کنم، لطیفه بگویم و از به هم ریختن و نابود کردن نفس شما لذت ببرم. من در این گونه موارد اصلا جدی نیستم. و این جرأت را دارم که بازی کنم و همه چیز را امتحان کنم. من مانند بازیگران روی صحنه صحبت می کنم. بگذار حرفهایم متناقض باشند، آنها برای بازگو کردن حقیقت نیستند؛ بلکه فقط برای برانگیختن و آشکار ساختن حقیقت هستند. سعی نکنید برای این که خود را با دیگران هماهنگ کنید، کاری را انجام دهید. همرنگ بودن با دیگران، پناهی برای افراد نادان و فیلسوفان است؛ که هر دو از یک قماشند. هرگز دست به چنین کاری نزنید. و از آن جایی که این کار، جستجو و تجربیاتتان را محدود می سازد، عملی ناپسند به حساب می آید. عمل کردن به طریقی که خود را با گذشته وفق دهیم، منجر به پیروی از عادت هایی می شود که از قبل برنامه ریزی و طراحی شده اند و مانع از پیشرفت و حرکت تکاملی ما می شوند. ما را در تحجر باقی نگه میدارد و اجازه نمی دهد که رشد کرده و متحول شویم. شما باید نیرویتان را ذخیره کنید و فقط آن را صرف رفتار و سلوکی کنید که منطبق با زمان باشد و تسلیم عادت های گذشته نشوید. متابعت از قوانین و الگوهای گذشته نوعی مرگ است و مانع از رشد خلاقیت و شکوفایی نیروهای بالقوه در شما می شود.
سازگار بودن یعنی چه؟ معنایش این است که امروز از الگوهای دیروز پیروی کنیم. در این صورت چگونه می توانیم متحول شویم؟ اگر مانند گذشته زندگی کنیم، امکان هر گونه پیشرفتی را از دست می دهیم. رشد یعنی تناقض و ناسازگاری. شما امروز باید به وراء گذشته رفته و با رسوم قدیمی ناسازگاری داشته باشید. گذشته نباید شما را محدود کند، بلکه باید سکو و پایگاهی برای شکوفایی و پیشرفت شما در آینده باشد. و فردا نیز باید فراتر از امروز باشد. اگر هر روز از گذشته فاصله گرفته و به سمت جلو حرکت کنید، رشد کرده و به سطحی بالاتر ارتقاء خواهید یافت. افراد سازگار افرادی نادانند؛ زیرا زندگی شان به دلیل سکون و رکود بوی مرگ گرفته است و فاقد جاذبه است. آنها زنده نیستند. مانند اجسادی هستند که به تدریج فاسد می شوند. زندگی در اصل بر پایه منطق استوار نیست؛ بلکه پدیده ای بحث انگیز و متناقض است. منظور این است که زندگی مجموعه ای از تئوریها و ضدتئوریهاست. شما امروز تئوری دیروز خود را نقض می کنید و تئوری فردای شما تلفیقی از تئوری های امروز و دیروز خواهد بود؛ و این جریان ادامه پیدا می کند. زندگی از مجموعه ای رویدادهای متناقض و گوناگون تشکیل شده است و یک راه صاف و مستقیم نیست؛ بلکه همیشه در حال تغییر و تحول است. به همین دلیل است که من نمی توانم منظور خود را به روشنی و صراحت بیان کنم، زیرا تئوری امروز برای فردا مناسب و قابل اجرا نیست. من نمی توانم به وضوح خود را بیان کنم، زیرا مثل آن است که بخواهم از ابر، اقیانوس، درخت در حال رشد و یا یک کودک، تعریف مشخصی ارائه دهم در حالی که من مدام در حال تغییرم. و تغییر و تحول همان روح زندگی است. هیچ چیز ابدی نیست، به جز تنوع و دگرگونی. من ملزم به تغییر هستم. دگرگونی خدای من است؛ زیرا آن تنها پدیده تغییرناپذیر در زندگی است. از این رو من آن را خدا می نامم. تمام چیزهای دیگر مانند مرگ و زندگی دستخوش تغییر می شوند؛ تنها دگرگونی است که باقی می ماند. من عاشق دگرگونی ام و آن را میستایم. هرگز نمی توانم خود را فقط یک بار و برای همیشه بیان کنم؛ زیرا هر لحظه در حال تغییر و تحولم و هیچ کس نمی داند لحظه ای بعد چه پیش خواهد آمد. با من بودن یعنی مدام در تغییر و حرکت بودن. کسانی که جرأت کافی ندارند، دیر یا زود ناگزیرند از این سفر که آنها را در آن پیش می برم، دست بکشند.
کسانی که شهامت پذیرش ناشناخته ها و مواجه شدن با آینده نامعلوم و اسرار آمیز را ندارند و مایلند از سیستم عقیدتی، فلسفه و عقاید تعصب آمیزی پیروی کنند، و یا دایم در جستجوی راه و روش بخصوصی هستند که در آن هیچ چیز تغییر نمی کند، انسان های مرده ای هستند و نمی توانند از همراهان من باشند.
من راه کاملا متفاوتی را به شما ارائه میدهم. من به دگرگونی اعتقاد دارم و کاملا بر خلاف روشهای تعصب آمیز و مقتدرانه عمل می کنم و هیچ گونه تعصبی ندارم...
هیچ کس نمی تواند با سنجاق مرا در جایم ثابت نگه دارد؛ زیرا من شیء نیستم. من همچون رود و یا ابری هستم که دایم در حال تغییر است. هماهنگی و سازش من ریشه در تغییر و تحول دایمی دارد. و این رقص پویا و پرتحرک، زندگی نامیده می شود. از نظر من خدا یک رقصنده است. او در یک حرکت دایمی است و زیبایی او در همین است. در واقع من مایل نیستم خدا را یک رقصنده بنامم؛ زیرا این کلمه درست نیست و این فکر را در انسان به وجود می آورد که او دارای شکل و هویت معینی است. خدا، خود رقص است. او مثل ابر است.
داستانی قدیمی از عرفان مسیحیت وجود دارد که نامش "ابر ناشناختنی" است. هیچ کتابی دارای چنین عنوان زیبایی نیست. "ابر ناشناختنی"، این تعریفی از خداست. ابر و ناشناختنی.
شما نمی توانید با تجربه خدا، دانش و یا اطلاعاتی از او به دست بیاورید. در حقیقت هر چه بیشتر خدا را تجربه کنید، کمتر او را می شناسید. زمانی که خدا را کاملا تجربه کنید، خود در آن جا یافت نمی شوید، زیرا داننده از میان می رود. قطره شبنم به درون اقیانوس میلغزد. و یا این که اقیانوس به درون شبنم فرو می رود.
من بار دیروز را امروز به دوش نمی کشم؛ زیرا دیروز را امروز تغییر داده است. من در زمان حال زندگی می کنم، زیرا راه دیگری وجود ندارد و تمام راه های دیگر به مرگ منتهی می شوند.
بنابراین لطفا کمتر در مورد سازش و همرنگی از من سؤال کنید. شما باید یاد بگیرید که متناقض بودن مرا درک کنید. مسئله اصلی این است که گفته های من چیزی از حقیقت به شما نمی گویند، آنها فقط شما را بر می انگیزانند. من حقیقت را به شما نشان نمیدهم، بلکه فقط می خواهم شما را وادارم که خود آن را آشکار سازید. حقیقت چیزی نیست که من آن را به شما ارائه دهم؛ و چون کالا قابل انتقال نیست. من فقط شوق و انگیزه ای در شما به وجود می آورم، اشتیاقی که شما را به جستجو و کاوش وادارد. اگر زیاد نامتناقض و سازگار باشم شما جستجوی تان را متوقف خواهید کرد. و با خود می اندیشید که "چه احتیاجی دارم؟ بهاگوان همه چیز را می داند و من میتوانم به او اعتقاد داشته باشم". این همان اتفاقی است که برای مسیحیها، بوداییها و جینیها روی داده است. "بودا میداند، نیازی نیست که من بدانم. می توانم به او اعتماد کنم، او کسی را گول نمی زند، دروغ نمی گوید و حقیقت را بیان کرده است. و در مورد حقیقت چه چیز بیشتری وجود دارد که ما بخواهیم آن را آشکار سازیم؟ ما می توانیم به گفته های او اعتماد کنیم". و شما دیگر راجع به کشف حقیقت هیچ گونه نگرانی به خود راه نخواهید داد و این یکی از اساسی ترین چیزهاست که در مورد حقیقت باید بدانید. تا خود آن را تجربه نکنید، به حقیقت دست نیافته اید. حقیقتی که بر من آشکار شده است، متعلق به شما نیست. هیچ راهی وجود ندارد که بتوان آن را به دیگری انتقال داد. حقیقت امری کاملا شخصی است. تمام استادان خواسته اند که آن را به شما ارائه دهند من نیز می خواهم که حقیقت بر شما آشکار گردد، ولی راهی برای انتقال آن به شما وجود ندارد. تنها کاری که می توان کرد این است که اشتیاق جستجو را در شما بیدار سازم. چنان شور و اشتیاق فراوانی که تمام بارها و قیود غیرضروری زندگی را کنار گذاشته و در سفر درونی خود شروع به حرکت کنید و شهامتی پیدا کنید که بتوانید از تمام عقاید، اصول فلسفی و دینی، آسایش خاطر و احساس امنیت خود دست بشویید و بر ذهن خود تسلط یافته و به درون ابر هستی و ناشناخته ها فرو رفته و در آن محو گردید.
بنابراین نمی خواهم با ارائه عقاید تعصب آمیز، شما را متعهد سازم. خیر، من هر روز و هر لحظه به رد عقاید و افکار خود ادامه میدهم. به تدریج متوجه میشوید دلیلی وجود ندارد که به هیچ یک از عقاید من وفادار بمانید و نیازی نیست که به عقیده ی خاصی بچسبید. حال این عقیده مربوط به من، بودا، مسیح و یا هر کس دیگری که می خواهد باشد. عقاید مختلف باید کنار گذاشته شوند. زمانی که هیچ گونه فکر و عقیده ی خاصی در ذهنتان باقی نماند، مذهب همچون بهار از درون هستی تان جوانه خواهد زد و خدا را خواهید یافت.
#اوشو
من راه کاملا متفاوتی را به شما ارائه میدهم. من به دگرگونی اعتقاد دارم و کاملا بر خلاف روشهای تعصب آمیز و مقتدرانه عمل می کنم و هیچ گونه تعصبی ندارم...
هیچ کس نمی تواند با سنجاق مرا در جایم ثابت نگه دارد؛ زیرا من شیء نیستم. من همچون رود و یا ابری هستم که دایم در حال تغییر است. هماهنگی و سازش من ریشه در تغییر و تحول دایمی دارد. و این رقص پویا و پرتحرک، زندگی نامیده می شود. از نظر من خدا یک رقصنده است. او در یک حرکت دایمی است و زیبایی او در همین است. در واقع من مایل نیستم خدا را یک رقصنده بنامم؛ زیرا این کلمه درست نیست و این فکر را در انسان به وجود می آورد که او دارای شکل و هویت معینی است. خدا، خود رقص است. او مثل ابر است.
داستانی قدیمی از عرفان مسیحیت وجود دارد که نامش "ابر ناشناختنی" است. هیچ کتابی دارای چنین عنوان زیبایی نیست. "ابر ناشناختنی"، این تعریفی از خداست. ابر و ناشناختنی.
شما نمی توانید با تجربه خدا، دانش و یا اطلاعاتی از او به دست بیاورید. در حقیقت هر چه بیشتر خدا را تجربه کنید، کمتر او را می شناسید. زمانی که خدا را کاملا تجربه کنید، خود در آن جا یافت نمی شوید، زیرا داننده از میان می رود. قطره شبنم به درون اقیانوس میلغزد. و یا این که اقیانوس به درون شبنم فرو می رود.
من بار دیروز را امروز به دوش نمی کشم؛ زیرا دیروز را امروز تغییر داده است. من در زمان حال زندگی می کنم، زیرا راه دیگری وجود ندارد و تمام راه های دیگر به مرگ منتهی می شوند.
بنابراین لطفا کمتر در مورد سازش و همرنگی از من سؤال کنید. شما باید یاد بگیرید که متناقض بودن مرا درک کنید. مسئله اصلی این است که گفته های من چیزی از حقیقت به شما نمی گویند، آنها فقط شما را بر می انگیزانند. من حقیقت را به شما نشان نمیدهم، بلکه فقط می خواهم شما را وادارم که خود آن را آشکار سازید. حقیقت چیزی نیست که من آن را به شما ارائه دهم؛ و چون کالا قابل انتقال نیست. من فقط شوق و انگیزه ای در شما به وجود می آورم، اشتیاقی که شما را به جستجو و کاوش وادارد. اگر زیاد نامتناقض و سازگار باشم شما جستجوی تان را متوقف خواهید کرد. و با خود می اندیشید که "چه احتیاجی دارم؟ بهاگوان همه چیز را می داند و من میتوانم به او اعتقاد داشته باشم". این همان اتفاقی است که برای مسیحیها، بوداییها و جینیها روی داده است. "بودا میداند، نیازی نیست که من بدانم. می توانم به او اعتماد کنم، او کسی را گول نمی زند، دروغ نمی گوید و حقیقت را بیان کرده است. و در مورد حقیقت چه چیز بیشتری وجود دارد که ما بخواهیم آن را آشکار سازیم؟ ما می توانیم به گفته های او اعتماد کنیم". و شما دیگر راجع به کشف حقیقت هیچ گونه نگرانی به خود راه نخواهید داد و این یکی از اساسی ترین چیزهاست که در مورد حقیقت باید بدانید. تا خود آن را تجربه نکنید، به حقیقت دست نیافته اید. حقیقتی که بر من آشکار شده است، متعلق به شما نیست. هیچ راهی وجود ندارد که بتوان آن را به دیگری انتقال داد. حقیقت امری کاملا شخصی است. تمام استادان خواسته اند که آن را به شما ارائه دهند من نیز می خواهم که حقیقت بر شما آشکار گردد، ولی راهی برای انتقال آن به شما وجود ندارد. تنها کاری که می توان کرد این است که اشتیاق جستجو را در شما بیدار سازم. چنان شور و اشتیاق فراوانی که تمام بارها و قیود غیرضروری زندگی را کنار گذاشته و در سفر درونی خود شروع به حرکت کنید و شهامتی پیدا کنید که بتوانید از تمام عقاید، اصول فلسفی و دینی، آسایش خاطر و احساس امنیت خود دست بشویید و بر ذهن خود تسلط یافته و به درون ابر هستی و ناشناخته ها فرو رفته و در آن محو گردید.
بنابراین نمی خواهم با ارائه عقاید تعصب آمیز، شما را متعهد سازم. خیر، من هر روز و هر لحظه به رد عقاید و افکار خود ادامه میدهم. به تدریج متوجه میشوید دلیلی وجود ندارد که به هیچ یک از عقاید من وفادار بمانید و نیازی نیست که به عقیده ی خاصی بچسبید. حال این عقیده مربوط به من، بودا، مسیح و یا هر کس دیگری که می خواهد باشد. عقاید مختلف باید کنار گذاشته شوند. زمانی که هیچ گونه فکر و عقیده ی خاصی در ذهنتان باقی نماند، مذهب همچون بهار از درون هستی تان جوانه خواهد زد و خدا را خواهید یافت.
#اوشو
Ajeet Kaur - Kiss the Earth (La Luna) [Live in Amsterdam]
با این مانترا به خودت آرامش رو هدیه بده⭐️🍃
بوسه بر زمین
Walk quietly my love
Let's kiss this earth we walk upon
With our steps
The moon she shines
In the silence of your mind
Close your eyes
Ayaya La Luna
Ayaya La Luna
What is the sound
Of the song in your heart
Listen Close
Dance wildly my love
Let's throw our songs into the wind
And let them echo echo
YaYa La Luna
YaYa La Luna
La Luna ilumina
YaYa La Luna
La Luna ilumina
YaYa La Luna
Walk quietly my love
Let's kiss this earth we walk upon
With our steps
The moon she shines
In the silence of your mind
Close your eyes
YaYa La Luna
بوسه بر زمین
Walk quietly my love
Let's kiss this earth we walk upon
With our steps
The moon she shines
In the silence of your mind
Close your eyes
Ayaya La Luna
Ayaya La Luna
What is the sound
Of the song in your heart
Listen Close
Dance wildly my love
Let's throw our songs into the wind
And let them echo echo
YaYa La Luna
YaYa La Luna
La Luna ilumina
YaYa La Luna
La Luna ilumina
YaYa La Luna
Walk quietly my love
Let's kiss this earth we walk upon
With our steps
The moon she shines
In the silence of your mind
Close your eyes
YaYa La Luna
مسیح گفته ی زیبایی دارد ؛ هیچکس دیگری چنین گفته ای ندارد .
او می گوید : شیطان را قضاوت نکن . حتا شیطان نیز نباید مورد قضاوت قرار گیرد .
تأکید بر این است : قضاوت کننده نباش ، زیرا اگر قضاوت کننده باشی در ذهن می مانی ، در آنجا گیر می کنی ، زیرا تمام قضاوت ها از ذهن است . اگر قضاوت کننده نباشی از ذهن به قلب فرود می آیی ؛ قلب عاشق است و قضاوت نمی داند .
تو بی قضاوت شو و بگذار خدا نیز قاضی نباشد بلکه عاشق باشد . عاشق باش و بگذار خدا نیز عاشق باشد . این پیام من به تو است ، این آغاز تو است .
عکس منطقه ایی در کشور ژاپن
📅 #شنبه #روز۴ #دی #سال۱۴۰۰
او می گوید : شیطان را قضاوت نکن . حتا شیطان نیز نباید مورد قضاوت قرار گیرد .
تأکید بر این است : قضاوت کننده نباش ، زیرا اگر قضاوت کننده باشی در ذهن می مانی ، در آنجا گیر می کنی ، زیرا تمام قضاوت ها از ذهن است . اگر قضاوت کننده نباشی از ذهن به قلب فرود می آیی ؛ قلب عاشق است و قضاوت نمی داند .
تو بی قضاوت شو و بگذار خدا نیز قاضی نباشد بلکه عاشق باشد . عاشق باش و بگذار خدا نیز عاشق باشد . این پیام من به تو است ، این آغاز تو است .
عکس منطقه ایی در کشور ژاپن
📅 #شنبه #روز۴ #دی #سال۱۴۰۰
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ،
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ!
ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ،
ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ
ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ..
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ!
ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ
ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ
ﺑﻮﺩه ایم ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ،
ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩه ﻣﺎﻧﺪه ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ!
ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ،
ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ
ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ..
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ!
ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ
ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ
ﺑﻮﺩه ایم ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ،
ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩه ﻣﺎﻧﺪه ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...
جستجوی خدا بی فایده است. لازم نیست او جستجو شود. چون خدا اصلا ناپدید نشده است! خدا فراموش شده است. ما او را از یاد برده ایم. مثلا خورشید از لحظهی طلوع تا غروب در آسمان است. تمامِ روز آنجاست. اما آیا در تمامِ لحظاتِ روز به یاد می آورید که خورشیدی هم هست؟ بسیار کم به یاد می آوریم. ما هرگز به آسمان نگاه نمی کنیم. زمانی متوجه خورشید می شویم که غروب کند. وقتی شب برسد و در تاریکی بمانیم، برای لحظه ای می دانیم که خورشید بود. خورشید ناپدید نمی شود. ولی ما وجودِ خورشید را از یاد می بریم. دقیقا همین اتفاق در موردِ خداوند نیز افتاده است. خداوند در تار و پودِ ماست. در تَپِش های قلبِ ماست. در نَفَس های ماست. ولی این را فراموش کرده ایم. به آن توجه نمی کنیم. خدا نباید جستجو شود. خدا باید یادآوری شود. او را به یاد بیاورید. این معنای "ذکر" است. ذکر یعنی یادآوریِ لحظه به لحظهی خدا. به همین دلیل دین نمی گوید خدا را جستجو کن، بلکه می گوید "خدا را یاد کن. به یاد داشته باش که خدا اینجاست و تو را از همه طرف در آغوش گرفته است". اگر بتوانی خدا را اینگونه یاد کنی، در یک لحظه حضورش آشکار می گردد. این را تمرین کن: وقتی مینشینی به یاد داشته باش که خدا همینجاست. وقتی بلند می شوی به یاد داشته باش که خدا اینجاست. وقتی راه می روی، وقتی حرف میزنی، وقتی گفتگو میکنی، وقتی کار میکنی، فقط به یاد داشته باش که خدا اینجاست. من حرف میزنم، خدا اینجاست. تو گوش میدهی، خدا اینجاست. فقط به یاد داشته باش. همین. از اتفاقاتی که می افتند تعجب خواهی کرد. اندک اندک میبینی که خدا هست! و این تجربهی هزاران انسانِ روشنبین و خردمند است. همین یادآوریِ ساده عصارهی تمامیِ تمرین های دینی و معنویِ دنیاست.
تفاوت مراقبه و مدیتیشن .....
اگر ما براساس یک ویژگی الهی مانند نور یاآسایش یاموهبت مدیتیشن کنیم،یااگردرشکل انتزاعی بیکرانی،ابدیت یاجاودانگی مدیتیشن کنیم،انگاه همواره احساس میکنیم که یک قطار سریع السیر به درون ماوارد می شود،بااینکه این قطار دایما درحال حرکت است،ذهن ما دریک وسعت بابیکرانی آرام وساکت است.اما حرکتی وجوددارد،قطار به شکل بی پایانی به سمت هدف پرحرکت است.مایک هدف را تجسم می کنیم. مدیتیشن مارا به آنجا می برد...
واما درمراقبه،به این شکل نیست،درمراقبه ما کل هستی وهدف نهایی را در اعماق هستی احساس می کنیم،وقتی مراقبه می کنیم احساس می کنیم که درون خودمان کل هستی را با نور بی کرانش،آسایش رحمت وحقیقتش داریم،هیچ فکر،شکل وایده ای وجود ندارد.
درمراقبه همه چیز او تمام شده و به شکل یک جویبار آگاهی در می آید،دربالاترین شکل مراقبه مااحساس می کنیم که هیچ چیز به جز خودآگاهی وجودندارد،اماباآگاهی مطلق یکی هستیم،اما در بالاترین شکل مدیتیشن یک حرکت پویاوجوددارد که در آگاهی ماامتداد دارد.ماکاملااز چیزی که در دنیای درون وبیرون اتفاق می افتدآگاهیم،اما تاثیری از آن نمیگیریم.درمراقبه نیز مااز آنچه در دنیای بیرون و درون اتفاق می افتاد تأثیر نمی پذیریم،اماکل وجودمان بخشی از گوهر هستی می شود،گوهری که مادراعماق درونمان داریم...
ما تمرکز می کنیم می خواهیم به هدف دست پیدا کنیم،ما مدیتیشن می کنیم چون می خواهیم درقلب هدف زندگی کنیم،ما مراقبه می کنیم چون می خواهیم با هدف یکی شویم...
مطالعه بیشتر...wikipedia.springer
اگر ما براساس یک ویژگی الهی مانند نور یاآسایش یاموهبت مدیتیشن کنیم،یااگردرشکل انتزاعی بیکرانی،ابدیت یاجاودانگی مدیتیشن کنیم،انگاه همواره احساس میکنیم که یک قطار سریع السیر به درون ماوارد می شود،بااینکه این قطار دایما درحال حرکت است،ذهن ما دریک وسعت بابیکرانی آرام وساکت است.اما حرکتی وجوددارد،قطار به شکل بی پایانی به سمت هدف پرحرکت است.مایک هدف را تجسم می کنیم. مدیتیشن مارا به آنجا می برد...
واما درمراقبه،به این شکل نیست،درمراقبه ما کل هستی وهدف نهایی را در اعماق هستی احساس می کنیم،وقتی مراقبه می کنیم احساس می کنیم که درون خودمان کل هستی را با نور بی کرانش،آسایش رحمت وحقیقتش داریم،هیچ فکر،شکل وایده ای وجود ندارد.
درمراقبه همه چیز او تمام شده و به شکل یک جویبار آگاهی در می آید،دربالاترین شکل مراقبه مااحساس می کنیم که هیچ چیز به جز خودآگاهی وجودندارد،اماباآگاهی مطلق یکی هستیم،اما در بالاترین شکل مدیتیشن یک حرکت پویاوجوددارد که در آگاهی ماامتداد دارد.ماکاملااز چیزی که در دنیای درون وبیرون اتفاق می افتدآگاهیم،اما تاثیری از آن نمیگیریم.درمراقبه نیز مااز آنچه در دنیای بیرون و درون اتفاق می افتاد تأثیر نمی پذیریم،اماکل وجودمان بخشی از گوهر هستی می شود،گوهری که مادراعماق درونمان داریم...
ما تمرکز می کنیم می خواهیم به هدف دست پیدا کنیم،ما مدیتیشن می کنیم چون می خواهیم درقلب هدف زندگی کنیم،ما مراقبه می کنیم چون می خواهیم با هدف یکی شویم...
مطالعه بیشتر...wikipedia.springer
ايجاد توازن و برابري
مراقبه باعث مي شود كه مابين دو نيمكره ي راست وچپ مغز توازن و برابري به وجود آيد.نيمكره ي چپ مغز ما براي فكر كردن و صحبت نمودن و نوشتن فعال مي باشد.
هنگامي كه ما بيدار و مشغول به انجام كاري هستيم ذهن ما نيز فعال است و مغز ما امواج الكتريكي سريعي را صادر مي نمايد كه به اين حالت بتا مي گوييم. در اين وضعيت ذهن مان دائما در گذشته و آينده در حال سير نمودن است. و اما نيمكره ي راست مغزمان مربوط به الهامات و رؤيا و خلاقيت و احساسات ما مي باشد. هنگامي كه ما به موسيقي ملائم و آرام گوش مي كنيم ذهن ما نيز در حالتي آرامتر قرار مي گيرد و مغزمان شروع به فرستادن امواج الكتريكي آرام تري نسبت به حالت قبل يعني بتا مي نمايد كه به اين حالت آلفا مي گوييم .
ما در اين حالت براي درك احساسات خود بازتر و پذيرا تر هستيم و همين سبب مي شود كه به جاي زندگي كردن در گذشته و آينده ، كاملا در زمان حال زندگي نماييم و از تمام لحظات زيباي اكنون لذت كافي ببريم .
كه اين حالت آلفا را مي توان در مدت زمان كوتاهي قبل از خواب عميق و بعد از بيدار شدن احساس كرد .
ما در طول روز فقط در حدود يك ساعت در حالت آلفا هستيم به همين دليل میخواهیم از طريق مراقبه مدت زمان قرار گرفتن در حالت آلفا را طولاني تر نماييم چون تنها چيزي كه به ما كمك مي كند آگاهي يافتن كامل بر احساس هايمان مي باشد ، تا كه بتوانيم جهان و كائنات و موجودات را آن طور كه هستند درك كرده و بپذيريم و در زمان حال زندگي كنيم و اجازه ندهيم ذهن، ما را بازيچه ي خود قرار دهد .
مراقبه باعث مي شود كه مابين دو نيمكره ي راست وچپ مغز توازن و برابري به وجود آيد.نيمكره ي چپ مغز ما براي فكر كردن و صحبت نمودن و نوشتن فعال مي باشد.
هنگامي كه ما بيدار و مشغول به انجام كاري هستيم ذهن ما نيز فعال است و مغز ما امواج الكتريكي سريعي را صادر مي نمايد كه به اين حالت بتا مي گوييم. در اين وضعيت ذهن مان دائما در گذشته و آينده در حال سير نمودن است. و اما نيمكره ي راست مغزمان مربوط به الهامات و رؤيا و خلاقيت و احساسات ما مي باشد. هنگامي كه ما به موسيقي ملائم و آرام گوش مي كنيم ذهن ما نيز در حالتي آرامتر قرار مي گيرد و مغزمان شروع به فرستادن امواج الكتريكي آرام تري نسبت به حالت قبل يعني بتا مي نمايد كه به اين حالت آلفا مي گوييم .
ما در اين حالت براي درك احساسات خود بازتر و پذيرا تر هستيم و همين سبب مي شود كه به جاي زندگي كردن در گذشته و آينده ، كاملا در زمان حال زندگي نماييم و از تمام لحظات زيباي اكنون لذت كافي ببريم .
كه اين حالت آلفا را مي توان در مدت زمان كوتاهي قبل از خواب عميق و بعد از بيدار شدن احساس كرد .
ما در طول روز فقط در حدود يك ساعت در حالت آلفا هستيم به همين دليل میخواهیم از طريق مراقبه مدت زمان قرار گرفتن در حالت آلفا را طولاني تر نماييم چون تنها چيزي كه به ما كمك مي كند آگاهي يافتن كامل بر احساس هايمان مي باشد ، تا كه بتوانيم جهان و كائنات و موجودات را آن طور كه هستند درك كرده و بپذيريم و در زمان حال زندگي كنيم و اجازه ندهيم ذهن، ما را بازيچه ي خود قرار دهد .