Hassan kashavarz
64 subscribers
2.88K photos
85 videos
3.56K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

ای شمع نمونه‌ای زسوزم داری
خاموشی و مردن رموزم داری

داری خبر از سوز شب هجرانم
آیا چه خبر ز سوز روزم داری

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۵۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من می‌بینم
همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم

آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست
عجب اینست که من واصل و سرگردانم
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم
گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم

عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
به سرت کز سر پیمان محبت نروم
گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم

باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم

عجب از طبع هوسناک منت می‌آید
من خود از مردم بی طبع عجب می‌مانم
گفته بودی که بود در همه عالم سعدی
من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم

گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد
شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید
که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد

گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا
گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد
سرو هر چند ببالای تو می‌ماند راست
بنده تا قد ترا دید شد از سروآزاد

تا چه کردم که بدین روز نشستم هیهات
کس بروز من سرگشتهٔ بد روز مباد
گوئیا دایه‌ام از بهر غمت می‌پرورد
یا مگر مادرم از بهر فراقت می‌زاد

نه تو آنی که بفریاد من خسته رسی
نه من آنم که بکیوان نرسانم فریاد
تا چه حالست که هر چند کزو می‌پرسم
حال گیسوی کژت راست نمی‌گوید باد

ایکه خواجو نتواند که نیارد یادت
یاد می‌دار که از مات نمی‌آید یاد

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای از گل سرخ رنگ بربوده و بو
رنگ از پی رخ ربوده، بو از پی مو

گل رنگ شود، چو روی شویی، همه جو
مشکین گردد، چو مو فشانی، همه کو

📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گفتم که کنم تحفه ات ای لاله عذار
جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار

گفتا که بهائی، این فضولی بگذار
جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار

📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

این چه سوداست کز تو در سر ماست
وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
از تو در ما فتاده شور و شری
این همه شور و شر نه در خور ماست

تا تو کردی به سوی ما نظری
ملک هر دو جهان مسخر ماست
پاکباز آمدیم از دو جهان
کاتشت در میان جوهر ماست

آتشی کز تو در نهاد دل است
تا ابد رهنمای و رهبر ماست
دیده ای کو که روی تو بیند
دیده تیره است و یار در بر ماست

ما درین ره حجاب خویشتنیم
ورنه روی تو در برابر ماست
تا که عطار عاشق غم توست
دل اصحاب ذوق غمخور ماست

📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۳۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

کی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینه چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مومن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صف آرا کنم تو را

جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را

📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست
چون باده لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سر گشتگی به سینه ی گردابم آرزوست

تا وارهم ز وحشت شب های انتظار
چون خنده تو مهر جهانتابم آرزوست

📚 #فریدون_مشیری - ابر و کوچه - سینه گرداب

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای سپیدار سپهر گوهرین،راد مرد عرصه ایران زمین،

ای امیر خاطرات ماندگار،یاور دلدادگان این دیار،

تا درفش آریا پاینده است،بوستان خاتمی ها زنده است

(گرامی میداریم یاد و خاطره حماسه بزرگ دوم خرداد ۱۳۷۶)
اگر آن شاه دین پرور نوازد خاطر ما را
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را

ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
که مدتها شود غائب، نتابد رایگان ما را

حدیث از شوق آن شه گوی و سر غیبتش کم جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

به یک غارت که آوردند خیل لشکر شوقش
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

برون از بهر نظم دین که در پای تو افشاند
زمین درهای دریا را، فلک عقد ثریا را

ز قول اهل دعوی تلخکامم فیض کی باشد
که مهدی در حدیث آرد لب لعل شکر خوارا

📚 #فیض کاشانی - شوق مهدی - غزلیات - شماره ۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیب یخ گرفت دره گفتم

این نه ساخت شکفتگی ست
در کجای فصل ایستاده ای
مگر ندیده ای
سبزه ها کبود و بیشه سوگوار
فصل فصل خامش نهفتگی ست

آن صنوبر بلند
با اشاره ای نه سوی دوردست
گفت
قد کوته تو راه را به دیده ی تو بست
گامی از درون سرد خود برای
پای بر گریوه ای گذار و درنگر

رود آفتاب و آب در شتاب
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرز ناپذیر
در کجای فصل ایستاده ام ؟
در کرانه ای

که پیش چشم من
بهار شعله های سبز و
سیره و سرود
در نگاه تو کبود و دود

📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - از بودن و سرودن - در کجای فصل

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام
از بخت بد اسیر توی دیو زاده ام

آرام تر! که خواب مرا تلخ می کنی
دیوانه من که دل به توی دیو داده ام

با قهوه ی قجر به سراغم نیا که من
این روز ها رسیده به پایان جاده ام

من مثل آفتاب لب بام زندگی
در انتهای باور تو ایستاده ام

طوفان نشو که آخراین جاده عشق نیست
من در مسیر خشم تو جان را نهاده ام

از بخت بد وجود من و تو یکی شده ست
بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام

📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - بازیچه

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد

این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه ز نخت آب کشد؟

📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بامدادی بلبلی در ناله و فریاد بود
ناله های زار او در گوش گل چون باد بود
گفتمش: نشنید گل ، بیهوده می نالی چرا؟
گفت: ما را از ازل ، با گل چنین میعاد بود

عیب ما ، در بی وفایی ، مدعی را گو: مکن
هر کجا با هر که بنشستیم ، او در یاد بود
جام می چونت بدست افتد ، بنوش و غم مخور
خوش سرود مجلس جم ، هر چه باداباد بود

هر کجا شیرین لبی دیدیم در آفاق عشق
سرخی لعلش ز خون دیده فرهاد بود
چرخ ،آن روزی که رزق خلق قسمت می نمود
سهم ما « نانی که از دستش به خاک افتاد » بود

عاشقان را صبر باید « سالک » از جورش منال
عاشقی را دیده ای کز یار خود دلشاد بود؟

📚 #بهرام_سالکی - غزلیات - ۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت

بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت

📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

زین روی که راه عشق راهی تنگ ست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست

می باید می چه جای نام و ننگ ست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست

📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تا کی از دست فراق تو ستم‌ها بینیم؟
هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم
دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم
جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم

روی خوب تو که هر دم دگران می‌بینند
چه شود گر بگذاری تو دمی ما بینیم؟
ما که دور از تو ز هجرانت به جان آمده‌ایم
از فراق تو بگو: چند بلاها بینیم؟

خورد زنگار غمت آینهٔ دل به فسوس
نیست ممکن که جمال تو در آنجا بینیم
گم شد آخر دل ما، بر در تو آمده‌ایم
تا بود کان دل گم‌کردهٔ خود وابینیم

گر بیابیم دلی، بر سر کویت یابیم
ور ببینیم رخی، در دل بینا بینیم
روی بنمای، که امروز ندیدیم رخت
ای بسا حسرت و اندوه که فردا بینیم!

روی زیبای تو، ای دوست، به کام دل خویش
تا عراقی بنمیرد نه همانا بینیم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر
تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می چینم
دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر

مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزی بخش
به گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخر
چو باد از خرمن دونان ربودن خوشه ای تا چند
ز همت توشه ای بردار و خود تخمی بکار آخر

نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک
به نوک کلک رنگ آمیز نقشی می نگار آخر
دلا در ملک شبخیزی گر از اندوه نگریزی
دم صبحت بشارتها بیارد زآن دیار آخر

بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد
تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر

📚 #حافظ - دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

نی دیده هر دلی را دیدار می‌نماید
نی هر خسیس را شه رخسار می‌نماید
الا حقیر ما را الا خسیس ما را
کز خار می‌رهاند گلزار می‌نماید

دود سیاه ما را در نور می‌کشاند
زهد قدیم ما را خمار می‌نماید
هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد
تا چیست اینک او را بازار می‌نماید

شیریست پور آدم صندوق عالم اندر
صندوق درشدست او بیمار می‌نماید
روزی که او بغرد صندوق را بدرد
کاری نماید اکنون بی‌کار می‌نماید

صدیق با محمد بر هفت آسمانست
هر چند کو به ظاهر در غار می‌نماید
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید
وین احولان خس را دوچار می‌نماید

جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست
نور از درخت موسی چون نار می‌نماید
آب حیات آمد وین بانگ سیلابست
گفتار نیست لیکن گفتار می‌نماید

سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم
دل آینه‌ست و رو را ناچار می‌نماید
شمس الحقی که نورش بر آینه‌ست تابان
در جنبش این و آن را دیوار می‌نماید

هر طبله که گشایم زان قند بی‌کرانست
کان را به نوع دیگر عطار می‌نماید

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih