Hassan kashavarz
64 subscribers
2.88K photos
85 videos
3.56K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن
بر آسمان بپاش
شراب نگاه را

بگذار از دریچه چشم تو بنگرم
لبخند ماه را...!

📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - دریچه

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم

دل در ره عشوه های ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم

📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۱

روز نو فرخنده باد 🌱

🆔
https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گفتم : بهار آمده
گفتی : اما درخت ها را

اندیشه ی بلند شکفتن نیست
گویا درخت ها
باور نمی کنند که این ابر این نسیم

پیغام آن حقیقت سبز است
آری بهار جامه ی سبزی نیست

تا هر کسی
هر لحظه ای که خواست
به دوشش بیفکند

📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - تردید

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای جاده ها در زیر پایت سبز!
حتی خزان هم در هوایت سبز!

یک معجزه تکثیر شو با عشق!
وقتی چراغ ما برایت سبز!

در حنجره روییده ای ای خوب!
با لهجه ی دل..ای صدایت سبز!

آرام بنشین در نگاه ابر
تا بشکند این بغض هایت سبز!

لبریز شو در کوچه هامان باز
ای جاده ها در زیر پایت سبز!

📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - سر سبز

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد

خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح
هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد

📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت

پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت

📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در دیده کبر کبریای تو بسست
در کیسه فقر کیمیای تو بسست

کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست

📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفته هنوز هم نفسم جا نيامده‌ست
عشق کنار وصل به ماها نيامده‌‌ست

معشوق آنچنان که تويي ديده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنيا نيامده‌ست

صد بار وعده کرد که فردا ببينمش
صد سال پير گشتم و فردا نيامده‌ست

يک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
يکبار هم براي تماشا نيامده‌ست

اي مرگ جام زهر بياور که خسته‌ايم
امشب طبيب ما به مداوا نيامده‌ست

دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گيرم براي فاتحه ي ما نيامده‌ست

📚 #حامد_عسکري

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
با گلی که بوسه های آبدار از من گرفت
روزگاری داشتم که روزگار از من گرفت

من که اینطوری نبودم ساقه هایم برگ داشت
میهمانی لانه کرد و برگ و بار از من گرفت

گفت من زخمی‌ست بالم تو پناهم باش بعد
تا قراری یافت یاغی شد قرار از من گرفت

من که میدانم زغال چای چوپان می‌شوم
او چرا نبض دل امیدوار از من گرفت

او که میدانست من آیینه ای تردم چرا
با سیاه سنگی که قلبش شد غبار از من گرفت

با خدا می‌گویم آنچه بر سرم آور عشق
جان نصف و نیمه ی بود و دوبار از من گرفت

هر دو تنهاییم و از تنهایی خود دلخوشیم
بی کسی مسری‌ست پس پروردگار از من گرفت

📚 #حامد_عسکری

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم

مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟

هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم

بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر می‌ریزیم

تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
همه شب تا به سحر خاک درت می‌بیزیم

نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیخته‌ایم، با دگری نامیزیم

راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانه عشق ازکفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد

در کیش جان فروشان فضل و شرف به رندیست
اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد

در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد

می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت
جز باده بهشتی هیچش سبب نباشد

حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی
روزی شود که با آن پیوند شب نباشد

📚 #حافظ - در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گفتم مکن چنین‌ها ای جان چنین نباشد
غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد
غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد
چون خرده‌اش بسوزم گر خرده بین نباشد

غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد
صد دود از او برآرم گر آتشین نباشد
غم خصم خویش داند هم حد خویش داند
در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد

چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی
کی زهر زهره دارد تا انگبین نباشد
در عین دود و آتش باشد خلیل را خوش
آن را خدای داند هر کس امین نباشد

هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد
هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد
ای دست تو منور چون موسی پیمبر
خواهم که دست موسی در آستین نباشد

زیرا گل سعادت بی‌روی تو نروید
ایاک نعبد ای جان بی‌نستعین نباشد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی
به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی

در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی
سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی

به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی
ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی

گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی
مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی

امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی
غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی

نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی

📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - فسانه ی شهر

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در چشم تو صيد ماه امكان دارد
رقصيدن بي گناه امكان دارد

با آن كه خدا ز لن تراني دم زد
چون ديدن توست گاه امكان دارد

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دستی نه که از نخل تو چینم ثمری
پایی نه که در کوی تو یابم گذری

چشمی نه که بر خویش بگریم قدری
رویی نه که بر خاک بمالم سحری

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم
آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم
دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم
شرطست احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم
بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

📚 #سعدی ~ غزلیات - غزل شماره ۴۱۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
چشمت بقصد کشتن من می‌کند کمین
ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد

هیچش بدست نیست که تا در میان نهد
سری که داشت با تو کمر در میان نهاد
بر سرو کس نگفت که طوطی شکر شکست
بر ماه کس ندید که زاغ آشیان نهاد

در تابم از دو سنبل هندوت کز چه روی
سر برکنار نسترن و ارغوان نهاد
ای جان من جهان لطافت توئی ولیک
دل بر وفای عهد جهان چون توان نهاد

زانرو که در جهان بجمالت نظیر نیست
هر کس که دید روی تو سر در جهان نهاد
الفاظ من به لفظ تو شیرین ز شکرست
گوئی لب تو هم شکر اندر دهان نهاد

خواجو چو نام لعل لبت راند بر زبان
نامش زمانه طوطی شکر زبان نهاد

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریه خونین مژه ام شد مرجان

القصه که: از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان

📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
دل جور تو، ای مهر گسل، می خواهد
خود را به غم تو متصل می خواهد

می خواست دلت که بی دل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل می خواهد

📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلبرم در حسن طاق افتاده است
قسم من زو اشتیاق افتاده است
بر سر پایم چو کرسی ز انتظار
کو چو عرش سیم ساق افتاده است

گر رسد یک شب خیال وصل او
برق در زیرش براق افتاده است
لیک اندر تیه هجرش گرد من
سد اسکندر یتاق افتاده است

کی فتد در دوزخ این آتش کزو
در خراسان و عراق افتاده است
بر هم افتاده چو زلفش هر نفس
کشته تو در فراق افتاده است

می ندانم تا به عمدا می کشد
یا چنین خود اتفاق افتاده است
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است

ابروی او جز کمان چرخ نیست
زانکه همچون چرخ طاق افتاده است
چون ندارد ترک سیمینم میان
پس چرا زرین نطاق افتاده است

این همه باریک بینی فرید
از میان آن وشاق افتاده است

📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۵

https://tttttt.me/manotanhaih