Hassan kashavarz
64 subscribers
2.88K photos
86 videos
3.57K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

بگذار که تا می خورم و مست شوم
چون مست شوم به عشق پا بست شوم

پابست شوم به کلی از دست شوم
ار مست شوم نیست شوم، هست شوم

📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده ،
خنده روشنی های خورشید
در دل تبرگی های فسرده،
ساز افسانه پرداز باران
بانگ زاری به افلک برده ناودان ناله سر داده غمناک !
روز، در ابرها رو نهفته
کس نمی گیرد از او سراغی
گر نگاهی ،دود سوی خورشید
کور سو می زند شب چراغی
ور صدایی به گوش اید از دور
هوی باد است و های کلاغی چشم هر برگ از اشک لبریز
می برد باد تا سینه دشت،
عطر خاطر نو از بهاران.
می کشد کوه بر شانه خویش.
بار افسانه روزگاران،
من در این صبحگاه غم انگیز
دل سپرده به آهنگ باران. باغ چشم انتظار بهار است.
دیر گاهی است کاین ابر انبوه،
از کران تا کران تار بسته،
آسمان زلال از دم او
همچو ایینه ز نگار بسته
عنکبوتی است کز تار ظلمت ،
پیش خورشید دیوار بسته صبح، پژمرده تر از غروب است.
تا بشنویم ز دل ابر غم را
در سر من هوای شراب است
باده ام گر نه درمان درد است؛
مستی ام گر نه داروی خواب است؛
با دلم خنده جام گوید:
پشت این ابرها آفتاب است بادبان میکشد زورق صبح  
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - ابر

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش

در حضرت دوستان حق پستی کن
نزد دشمن بلند شو پست مباش

📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند
بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست

دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار
دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست
من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست

در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست

📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - زمزمه ۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

چقدر از تو و احساس تو گریزانم
نگو که با تو بمانم- نگو- نمی مانم

شبیه شب شده ام واژه ای پر از وحشت
و با غروب نگاهت رسید پایانم

مگر عروس نفس های شرجی ات باشم!
اگرچه سایه ی تردید مانده در جانم

نشسته در تن ذهنم سقوط ثانیه ها
و زیر سایه ی وحشت اسیر شیطانم!

هنوز بوسه ی ابلیس یادگار من است
و جنگ می کند او با خدای ایمانم

میان تلخ ترین اشتباه درماندم
چقدرا ز تو واحساس تو گریزانم

📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - گریز

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گل افسری از لعل و گهر می سازد
زر دارد و این کار به زر می سازد

یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا
دریاب که سفره سفر می سازد

📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلبر ز وفا و مهر یکسر بگذشت
تا کار دلم ز دست دلبر بگذشت

چون دید کزو قدم بر آتش دارم
بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت

📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جان جهان خوارترست

وان دل که ترا به جان خریدار ترست
ای دوست به اتفاق غمخوار ترست

📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گر چه ز جهان جوی نداریم
هم سر به جهان فرو نیاریم
زان جا که حساب همت ماست
عالم همه حبه‌ای شماریم

خود با دو جهان چکار ما را؟
ما شیفتهٔ یکی نگاریم
کی صید جهان شویم؟ چون ما
در بند کمند زلف یاریم

در دل همه مهر او نویسیم
بر جان همه عشق او نگاریم
این خود همه هست، بر در او
از خاک بتر هزار باریم

ما خود خجلیم از رخ یار
با آنکه ز عشق زار زاریم
از کردهٔ خود سیاه‌روییم
وز گفتهٔ خویش شرمساریم

رویش به کدام چشم بینیم؟
وصلش به چه روی چشم داریم؟
ما در خور او نه‌ایم، لیکن
با این همه هم امیدواریم

ای دوست، گناه ما همین است
کز دیده و جانت دوست داریم
باری، به نظاره‌ای برون آی
بنگر که: چگونه جان سپاریم

بر بوی نظارهٔ جمالت
دیری است که ما در انتظاریم
یک ره بنگر سوی عراقی
بنگر که: چگونه جان سپاریم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
صبح دولت می دمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب

خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب

از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب

از خیال لطف می مشاطه چالاک طبع
در ضمیر برگ گل خوش می کند پنهان گلاب

شاهد و مطرب به دست افشان و مستان پایکوب
غمزه ساقی ز چشم می پرستان برده خواب

تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد
می رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب

📚 #حافظ - صبح دولت می دمد کو جام همچون آفتاب...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند
دیدی که جمله رفتند تنها رهات کردند

ای یوسف امانت آخر برادرانت
بفروختندت ارزان و اندک بهات کردند

آن‌ها که این جهان را بس بی‌وفا بدیدند
راه اختیار کردند ترک حیات کردند

بسیار خصم داری پنهان و می‌نبینی
کاین جمله حیله کردی ویشانت مات کردند

شاهان که نابدیدند چون حال تو بدیدند
از مهر و از عنایت جمله دعات کردند

با ساکنان سینه بنشین که اهل کینه
مانند طفل دینه بی‌دست و پات کردند

آن‌ها نهفتگانند وین‌ها که اهل رازند
از رنگ همچو چنگی باری دوتات کردند

اندیشه کن از آن‌ها کاندیشه‌هات دانند
کم جو وفا از این‌ها چون بی‌وفات کردند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غرل شماره ۸۴۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت

منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت

دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منت کش خیال توام کز سر کرم
همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت

جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک
دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت

صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت

📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - خاکستر

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بي تو بايد با خدا بد باشم از خود بگذرم
جز تو در سر هرچه باشد بشكني بايد سرم

شد سوال آزمونم قدرت اينجا دست كيست
ديگران گفتند رهبر من نوشتم دلبرم

خشكي زاينده رود و قحطي هامون نبود
مرجع تقليد باران بود اگر چشم ترم

چون عقاب افسرده شد پرواز ميخواهد چه كار
بيخودي دارم توقع بي تو از بال و پرم

ديدمت از هر طرف جز ناز و اعجازي نبود
پس چرا گفتي بترس از كشف روي ديگرم

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای آنکه به گرد شمع دود آوردی
یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی

گر دود دل منست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم

حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم

باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم

لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول می‌کنی با همه نقص فاضلم

مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می‌نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد می‌رود وز تو هنوز غافلم

لشکر عشق سعدیا غارت عقل می‌کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود

بامداد خوش

تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد
کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد
بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت
ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد

راستی را چو ز بالای توام یاد آمد
ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد
چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد
شور در جان خروشنده دریا افتاد

اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو
راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد
گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون
کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد

بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر
دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد
کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع
تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد

دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت
مهره‌ئی بود که در ششدر عذرا افتاد

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟

هر چیز بجز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟

📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۹ -

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت

سر زلف پر بند تو تا بدیدم
به یک دم شدم عاشق بند بندت
گزند تو را قدر و قیمت که داند
بیا تا به جانم رسانی گزندت

برآر از سر کبر گردی ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
به چه آلتی عشق روی تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت

چنان ماه رویی که آئینه تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
چو وجه سپندی ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جای سپندت

مزن بانگ بر من که این است جرمم
که خورشید خواندم به بانگ بلندت
غلط گفتم این زانکه خورشید دایم
رخی همچو زر، می رود مستمندت

چه سازم که عطار اگر جان به زاری
بسوزد ز عشقت نیاید پسندت

📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری

نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی وز چشم من مستوری

📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih