درود
بامداد خوش
یک سرنوشت سه حرفی، خالی ست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردی ست بر پای منقل
سر درد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعدا خودش می شود حل!
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه، شومینه گرم در یک اتاق مجلل
من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم
ها! راستی "مرگ" دیگر حل شد معمای جدول
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یک سرنوشت سه حرفی، خالی ست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردی ست بر پای منقل
سر درد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعدا خودش می شود حل!
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه، شومینه گرم در یک اتاق مجلل
من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم
ها! راستی "مرگ" دیگر حل شد معمای جدول
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سپیداران خاک آلود
بی خم کردن اندام
پا در جوی می شویند
و خورشید هوسران ، از میان شاخساران
ساق مرمرفامشان را گرم می بوسد
و انبوه عظیم ریشه ها
از حسرت سوزان خود
در خاک می پوسد
و باد از باغ ها می آورد بوی بهاران را
هلا ، ای باد آرام سحرگاهی
کنون وقت است تا از برگ های حسرت دیرین بپیرایی
چمنزار فراخ و دلگشای یادگاران را
کنون هنگام آن است ای ترنج قرمز خورشید
که عکس خویش در آیینه های آب بنمایی
و برق زندگی بخشی نگاه چشمه ساران را
📚 #نادر_نادرپور - گیاه و سنگ نه، آتش - بهار نزدیک
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سپیداران خاک آلود
بی خم کردن اندام
پا در جوی می شویند
و خورشید هوسران ، از میان شاخساران
ساق مرمرفامشان را گرم می بوسد
و انبوه عظیم ریشه ها
از حسرت سوزان خود
در خاک می پوسد
و باد از باغ ها می آورد بوی بهاران را
هلا ، ای باد آرام سحرگاهی
کنون وقت است تا از برگ های حسرت دیرین بپیرایی
چمنزار فراخ و دلگشای یادگاران را
کنون هنگام آن است ای ترنج قرمز خورشید
که عکس خویش در آیینه های آب بنمایی
و برق زندگی بخشی نگاه چشمه ساران را
📚 #نادر_نادرپور - گیاه و سنگ نه، آتش - بهار نزدیک
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ستاره ها که طلوعی دو باره را دیدند
پر از بهار شدندو به شهر باریدند
درست مثل زلال نگاهشان پر نور
برای روشنی کوچه ها درخشیدند
وجودشان همه روشن ز اعتقادی سبز
درون حنجره ها عاشقانه پیچیدند
در امتداد نفس ها دوباره گل دادند
و عشق را به تن سرد جاده بخشیدند
شکفت بر دلشان زخمی از شقاوت ظلم
ستاره ها همه در خون خویش غلطیدند
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - ستاره ها
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ستاره ها که طلوعی دو باره را دیدند
پر از بهار شدندو به شهر باریدند
درست مثل زلال نگاهشان پر نور
برای روشنی کوچه ها درخشیدند
وجودشان همه روشن ز اعتقادی سبز
درون حنجره ها عاشقانه پیچیدند
در امتداد نفس ها دوباره گل دادند
و عشق را به تن سرد جاده بخشیدند
شکفت بر دلشان زخمی از شقاوت ظلم
ستاره ها همه در خون خویش غلطیدند
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - ستاره ها
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که می یارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که می یارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست
بازیچه غمزه اش پیمان شکنیست
سودای لب چنین کسی نتوان پخت
با خویشتن آی این چه بی خویشتنیست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست
بازیچه غمزه اش پیمان شکنیست
سودای لب چنین کسی نتوان پخت
با خویشتن آی این چه بی خویشتنیست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
مستست بتا چشم تو و #تیر به دست
بس کس که به #تیر چشم مست تو بخست
گر پوشد عارضت زره عذرش هست
از #تیر بترسد همه کس خاصه ز مست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مستست بتا چشم تو و #تیر به دست
بس کس که به #تیر چشم مست تو بخست
گر پوشد عارضت زره عذرش هست
از #تیر بترسد همه کس خاصه ز مست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم
به سوی من گذری کن، که سخت مشتاقم
به حال من نظری کن که، سخت مسکینم
ز بود من اثری در جهان نبودی، گر
امید وصل ندادی همیشه تسکینم
بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری
ازان سبب دو لب توست جان شیرینم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم
به سوی من گذری کن، که سخت مشتاقم
به حال من نظری کن که، سخت مسکینم
ز بود من اثری در جهان نبودی، گر
امید وصل ندادی همیشه تسکینم
بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری
ازان سبب دو لب توست جان شیرینم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده اند
ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند
ساقیا دیوانه ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند
خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده اند
ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند
ساقیا دیوانه ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند
خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
نعره و غلغله آن مستان
آشکارا و نهان میآید
گوهر از هر طرفی میتابد
پای کوبان سوی جان میآید
از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان میآید
جان پروانه میان میبندد
شمع روشن به میان میآید
آفتابی که ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان میآید
تیر از غیب اگر پران نیست
پس چرا بانگ کمان میآید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۳۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
نعره و غلغله آن مستان
آشکارا و نهان میآید
گوهر از هر طرفی میتابد
پای کوبان سوی جان میآید
از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان میآید
جان پروانه میان میبندد
شمع روشن به میان میآید
آفتابی که ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان میآید
تیر از غیب اگر پران نیست
پس چرا بانگ کمان میآید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۳۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - به نام شما
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - به نام شما
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در دايره جنون به خط كرد مرا
انداخت به مركز غم و درد مرا
محشر شد و جاي من تو بودي ديدم
جوري كه خدا به جا نياورد مرا
📚 #احمد_پروين
🆔https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در دايره جنون به خط كرد مرا
انداخت به مركز غم و درد مرا
محشر شد و جاي من تو بودي ديدم
جوري كه خدا به جا نياورد مرا
📚 #احمد_پروين
🆔https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی
از بسکه بجستی تو همه آن گشتی
ای آتش تا سرد بدی سوختیم
ای وای از آنروز که سوزان گشتی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۳۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی
از بسکه بجستی تو همه آن گشتی
ای آتش تا سرد بدی سوختیم
ای وای از آنروز که سوزان گشتی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۳۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم
نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۹۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم
نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۹۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ
بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست
بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم
که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ
دلم ز عشق تو شد قطرهئی و آنهم خون
تنم ز مهر تو شد ذرهای و آنهم هیچ
غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد
دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ
تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم
ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگست
که نیستش بجز از پستهٔ تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو
بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ
بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست
بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم
که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ
دلم ز عشق تو شد قطرهئی و آنهم خون
تنم ز مهر تو شد ذرهای و آنهم هیچ
غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد
دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ
تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم
ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگست
که نیستش بجز از پستهٔ تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو
بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جایی که گذرگاه دل محزونست
آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چونست؟
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جایی که گذرگاه دل محزونست
آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چونست؟
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقه کفر، رقعه واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقه کفر، رقعه واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بر شاخ بهار لانه ای دارم خشک
هنگام گل آشیانه ای دارم خشک
با اینهمه کشت آرزویم سبز است
می رویم اگر چه دانه ای دارم خشک
📚 #شیون فومنی - فارسی - رباعیات - با اینهمه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بر شاخ بهار لانه ای دارم خشک
هنگام گل آشیانه ای دارم خشک
با اینهمه کشت آرزویم سبز است
می رویم اگر چه دانه ای دارم خشک
📚 #شیون فومنی - فارسی - رباعیات - با اینهمه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی
باهرکه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنیدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب، شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت، همدوش تو میرفتم
در شامگه غربت، بالین سرم بودی
در خندۀ من چون ناز٬ در کنج لبم خفتی
در گریۀ من چون اشک٬ در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی
چون عرض هنر کردم، زیب هنرم بودی
آواز چو میخواندم، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو، یار دگری نگزید
ور خواست که بگزیند، یار دگرم بودی
« سرمد » به دیار خود، از ره نرسیده گفت:
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
📚 #صادق سرمد - اشعار - همسفر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی
باهرکه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنیدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب، شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت، همدوش تو میرفتم
در شامگه غربت، بالین سرم بودی
در خندۀ من چون ناز٬ در کنج لبم خفتی
در گریۀ من چون اشک٬ در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی
چون عرض هنر کردم، زیب هنرم بودی
آواز چو میخواندم، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو، یار دگری نگزید
ور خواست که بگزیند، یار دگرم بودی
« سرمد » به دیار خود، از ره نرسیده گفت:
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
📚 #صادق سرمد - اشعار - همسفر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا
از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا
گر به غارت می بری دل باک نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا
از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می ناری مرا
گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا
گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست از تو روی بیزاری مرا
از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا
گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا
پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا
چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا
مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا
نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا
مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا
از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا
گر به غارت می بری دل باک نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا
از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می ناری مرا
گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا
گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست از تو روی بیزاری مرا
از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا
گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا
پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا
چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا
مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا
نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا
مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - می پندارم ماه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - می پندارم ماه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih