درود
بامداد خوش
تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
به شب های پر از دردم تو مثل ماه می آیی
تو را پیوسته می رانم زخود با این که تنهایم
تو با دلتنگی ام اما همیشه راه می آیی
دلم گاهی شبیه گریه ای از درد می بارد
و تو حتی اگر شد لحظه ای کوتاه می آیی
حضورروشن وپاکت غزل می آورد وقتی
که تو ای بانی شعرم پس از یک آه می آیی
صفای ساده ات روییده امشب باز در قلبم
تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - روح غزل
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
به شب های پر از دردم تو مثل ماه می آیی
تو را پیوسته می رانم زخود با این که تنهایم
تو با دلتنگی ام اما همیشه راه می آیی
دلم گاهی شبیه گریه ای از درد می بارد
و تو حتی اگر شد لحظه ای کوتاه می آیی
حضورروشن وپاکت غزل می آورد وقتی
که تو ای بانی شعرم پس از یک آه می آیی
صفای ساده ات روییده امشب باز در قلبم
تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - روح غزل
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دیده پی بلای دل می پوئی
در آب بلای دل، بلا می جوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون می شوئی
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دیده پی بلای دل می پوئی
در آب بلای دل، بلا می جوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون می شوئی
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است
چون مست شود مرا بخواهد دادن
زیرا که مرا وعده به مستی داده است
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است
چون مست شود مرا بخواهد دادن
زیرا که مرا وعده به مستی داده است
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بی خوابی شب جان مرا گر چه بکاست
جر بیداری ز روی انصاف خطاست
باشد که خیال او شبی رنجه شود
عذر قدمش به سالها نتوان خواست
📚 #سنایی - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بی خوابی شب جان مرا گر چه بکاست
جر بیداری ز روی انصاف خطاست
باشد که خیال او شبی رنجه شود
عذر قدمش به سالها نتوان خواست
📚 #سنایی - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
تویی از جمله خوبان اختیارم
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم
مرا تا کار با زلف تو باشد
پریشانتر ز زلف توست کارم
مرا کرامگه زلف تو باشد
ببین چون باشد آرام و قرارم؟
به بوی آنکه دامان تو گیرم
نشسته بر سر ره چون غبارم
در آویزم به دامان تو یک شب
مگر روزی سر از جیبت برآرم
عراقی، دامن او گیر و خوش باش
که من با تو درین اندیشه یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
تویی از جمله خوبان اختیارم
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم
مرا تا کار با زلف تو باشد
پریشانتر ز زلف توست کارم
مرا کرامگه زلف تو باشد
ببین چون باشد آرام و قرارم؟
به بوی آنکه دامان تو گیرم
نشسته بر سر ره چون غبارم
در آویزم به دامان تو یک شب
مگر روزی سر از جیبت برآرم
عراقی، دامن او گیر و خوش باش
که من با تو درین اندیشه یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون مرا جمعی خریدار آمدند
کهنه دوزان جمله در کار آمدند
از ستیزه ریش را صابون زدند
وز حسد ناشسته رخسار آمدند
همچو نغزان روز شیوه میکنند
همچو چغزان شب به تکرار آمدند
شکر کز آواز من این خفتگان
خواب را هشتند و بیدار آمدند
کاش بیداری برای حق بدی
اینک بهر سیم و زر زار آمدند
چون شود بیمار از ایشان سرخ رو
چون به زردی همچو دینار آمدند
خلق را پس چون رهانند از حسد
کز حسد این قوم بیمار آمدند
در دل خلقند چون دیده منیر
آن شهان کز بهر دیدار آمدند
همچو هفت استاره یک نور آمدند
همچو پنج انگشت یک کار آمدند
تا نگردی ریش گاو مردمی
سر به سر خود ریش و دستار آمدند
اهل دل خورشید و اهل گل غبار
اهل دل گل اهل گل خار آمدند
غم مخور ای میر عالم زین گروه
کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون مرا جمعی خریدار آمدند
کهنه دوزان جمله در کار آمدند
از ستیزه ریش را صابون زدند
وز حسد ناشسته رخسار آمدند
همچو نغزان روز شیوه میکنند
همچو چغزان شب به تکرار آمدند
شکر کز آواز من این خفتگان
خواب را هشتند و بیدار آمدند
کاش بیداری برای حق بدی
اینک بهر سیم و زر زار آمدند
چون شود بیمار از ایشان سرخ رو
چون به زردی همچو دینار آمدند
خلق را پس چون رهانند از حسد
کز حسد این قوم بیمار آمدند
در دل خلقند چون دیده منیر
آن شهان کز بهر دیدار آمدند
همچو هفت استاره یک نور آمدند
همچو پنج انگشت یک کار آمدند
تا نگردی ریش گاو مردمی
سر به سر خود ریش و دستار آمدند
اهل دل خورشید و اهل گل غبار
اهل دل گل اهل گل خار آمدند
غم مخور ای میر عالم زین گروه
کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
سر زلف تو کو؟ مشک ترم کو؟
لب نوشت، شراب و شکرم کو؟
کجا شد ناز اندامت؟ کجا شد؟
دریغا، شاخه ی نیلوفرم کو؟
📚 #سایه - سیاه مشق - دو بیتی ها - دریغ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
لب نوشت، شراب و شکرم کو؟
کجا شد ناز اندامت؟ کجا شد؟
دریغا، شاخه ی نیلوفرم کو؟
📚 #سایه - سیاه مشق - دو بیتی ها - دریغ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
با من كه مهرويان سر ياري ندارند
شايد خدايان با بشر كاري ندارند
مرزي ندارد بينشان نامهرباني
در مهرباني هيچ ديواري ندارند
از من نخواه از تو نگويم نازنينم
ديوانه ها وقت خودازاري ندارند
بر شانه هايم بار بگذارند اما
يك شانه كه سر گاه بگذاري ندارند
اصلا غزل گفتن چه كاري بود كردم
با من كه مهرويان سر ياري ندارند
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
شايد خدايان با بشر كاري ندارند
مرزي ندارد بينشان نامهرباني
در مهرباني هيچ ديواري ندارند
از من نخواه از تو نگويم نازنينم
ديوانه ها وقت خودازاري ندارند
بر شانه هايم بار بگذارند اما
يك شانه كه سر گاه بگذاري ندارند
اصلا غزل گفتن چه كاري بود كردم
با من كه مهرويان سر ياري ندارند
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد
افسوس ز کردههای نافرموده
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد
افسوس ز کردههای نافرموده
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
موسی طور عشقم در وادی تمنا
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
چندم به سر دوانی پرگاروار گردت
سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
تا بامداد محشر در سر خمار دارم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
موسی طور عشقم در وادی تمنا
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
چندم به سر دوانی پرگاروار گردت
سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
تا بامداد محشر در سر خمار دارم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت
ابر را بنگر که لاف در فشانی میزند
بسکه از چشمم بدامن لؤلؤی لالا گرفت
در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود
از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت
ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز
راستی را کار بالایت قوی بالا گرفت
چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بیاد
از سرم تا پای چون شمع آتش سودا گرفت
منکه از کافر شدن ترسی ندارم لاجرم
مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت
چشم خواجو بین که گوید هردم از دریا دلی
کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت
ابر را بنگر که لاف در فشانی میزند
بسکه از چشمم بدامن لؤلؤی لالا گرفت
در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود
از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت
ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز
راستی را کار بالایت قوی بالا گرفت
چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بیاد
از سرم تا پای چون شمع آتش سودا گرفت
منکه از کافر شدن ترسی ندارم لاجرم
مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت
چشم خواجو بین که گوید هردم از دریا دلی
کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
نگفتم جا مده بر چهره گیسو
مسوزان اندر آتش بچه هندو
بت فایز گمانم، کافرستی
که با آتش پرستی کرده ای خو
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نگفتم جا مده بر چهره گیسو
مسوزان اندر آتش بچه هندو
بت فایز گمانم، کافرستی
که با آتش پرستی کرده ای خو
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا می کشم خطوط تو را پاک می شوی
داری کمی فراتر از ادراک می شوی
هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی
با دستمال کاغذی ام پاک می شوی
این عابران که می گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می شوی
تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گور خاطرات خوشم خاک می شوی
باید به شهر عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چقدر خطرناک می شوی!
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا می کشم خطوط تو را پاک می شوی
داری کمی فراتر از ادراک می شوی
هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی
با دستمال کاغذی ام پاک می شوی
این عابران که می گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می شوی
تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گور خاطرات خوشم خاک می شوی
باید به شهر عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چقدر خطرناک می شوی!
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند
آن لحظه ی گریخته ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و زادگاه توست
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کوکب ستاره ایست
📚 #نادر_نادرپور - دختر جام - باغ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
تا بازگو کند
آن لحظه ی گریخته ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و زادگاه توست
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کوکب ستاره ایست
📚 #نادر_نادرپور - دختر جام - باغ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شبیه شعر و غزل ها شبیه دریایی
شبیه قلب منی وهمیشه تنهایی
شکفته زخم شکستن به قلب تو اما
عزیز من تو به این دردها شکیبایی
برای حس رسیدن به آبی فردا
در این حوالی اندوه پر ز معنایی
مرا برای دل من به قصه ها نسپار
تو خود که قصه ی نوری شبیه رویایی
صدای ساکت چشمت دلیل رفتن نیست
تو با دو چشم پر از آه من هم آوایی
دوباره با دل یخ بسته می پرم سویت
تو مثل خنده ی خورشید گرم وگیرایی
تویی تو رویش گل های زندگی در من
قصیده ای به بلندای عشق فردایی
تو مثل باغ بهاری پر از ترانه و نور
شبیه شعر و غزل ها شبیه دریایی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - همیشه ی تنها)
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شبیه شعر و غزل ها شبیه دریایی
شبیه قلب منی وهمیشه تنهایی
شکفته زخم شکستن به قلب تو اما
عزیز من تو به این دردها شکیبایی
برای حس رسیدن به آبی فردا
در این حوالی اندوه پر ز معنایی
مرا برای دل من به قصه ها نسپار
تو خود که قصه ی نوری شبیه رویایی
صدای ساکت چشمت دلیل رفتن نیست
تو با دو چشم پر از آه من هم آوایی
دوباره با دل یخ بسته می پرم سویت
تو مثل خنده ی خورشید گرم وگیرایی
تویی تو رویش گل های زندگی در من
قصیده ای به بلندای عشق فردایی
تو مثل باغ بهاری پر از ترانه و نور
شبیه شعر و غزل ها شبیه دریایی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - همیشه ی تنها)
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
زنجیر سر زلف چو می جنبانی
بر دامن ماه مشک می افشانی
چشم سیهت که شوخ می خوانندش
شوخ می رود چو باز می گردانی
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بر دامن ماه مشک می افشانی
چشم سیهت که شوخ می خوانندش
شوخ می رود چو باز می گردانی
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در سایه آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشته غمکش که تراست
می بر دل و می ده غم و فارغ می رو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در سایه آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشته غمکش که تراست
می بر دل و می ده غم و فارغ می رو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای جان عزیز تن بباید پرداخت
گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت
اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت
با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای جان عزیز تن بباید پرداخت
گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت
اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت
با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر در من نگه کردی نگارم
بدیدی گر فراقش چونم آخر
بپرسیدی دمی حال فگارم
نکرد آن دوست از من یاد روزی
به کام دشمنان شد روزگارم
چرا خواهد به کام دشمنانم
چو میداند که او را دوست دارم؟
عزیزی بودم اول بر در او
عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟
فرو شد روز من بیمهر رویش
چو شب تیره شده است این روزگارم
نه دلداری که باشد مونس دل
نه غمخواری که باشد غمگسارم
نمیدانم که دامان که گیرم؟
که تا از جیب محنت سر برآرم
عراقی، دامن غم گیر و خوش باش
که هم با تو درین تیمار یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
اگر در من نگه کردی نگارم
بدیدی گر فراقش چونم آخر
بپرسیدی دمی حال فگارم
نکرد آن دوست از من یاد روزی
به کام دشمنان شد روزگارم
چرا خواهد به کام دشمنانم
چو میداند که او را دوست دارم؟
عزیزی بودم اول بر در او
عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟
فرو شد روز من بیمهر رویش
چو شب تیره شده است این روزگارم
نه دلداری که باشد مونس دل
نه غمخواری که باشد غمگسارم
نمیدانم که دامان که گیرم؟
که تا از جیب محنت سر برآرم
عراقی، دامن غم گیر و خوش باش
که هم با تو درین تیمار یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقیان سرمست در کار آمدند
مستیان در کوی خمار آمدند
حلقه حلقه عاشقان و بیدلان
بر امید بوی دلدار آمدند
بلبلان مست و مستان الست
بر امید گل به گلزار آمدند
هین که مخموران در این دم جوق جوق
بر در ساقی به زنهار آمدند
یک ندا آمد عجب از کوی دل
بی دل و بیپا به یک بار آمدند
از خوشی بوی او در کوی او
بیخود و بیکفش و دستار آمدند
بی محابا ده تو ای ساقی مدام
هین که جانها مست اسرار آمدند
عارفان از خویش بیخویش آمدند
زاهدان در کار هشیار آمدند
ساقیا تو جمله را یک رنگ کن
باده ده گر یار و اغیار آمدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیان سرمست در کار آمدند
مستیان در کوی خمار آمدند
حلقه حلقه عاشقان و بیدلان
بر امید بوی دلدار آمدند
بلبلان مست و مستان الست
بر امید گل به گلزار آمدند
هین که مخموران در این دم جوق جوق
بر در ساقی به زنهار آمدند
یک ندا آمد عجب از کوی دل
بی دل و بیپا به یک بار آمدند
از خوشی بوی او در کوی او
بیخود و بیکفش و دستار آمدند
بی محابا ده تو ای ساقی مدام
هین که جانها مست اسرار آمدند
عارفان از خویش بیخویش آمدند
زاهدان در کار هشیار آمدند
ساقیا تو جمله را یک رنگ کن
باده ده گر یار و اغیار آمدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih