درود
بامداد خوش
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب
ای بسا سیل که از دیده گریان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند
عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند
چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
شمهای گر ز تو در عالم علوی برسد
قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند
گر بدین عاشق دلسوخته مسکینی
شکری زان لب چون لعل بدخشان آرند
جان و دل هر دو فدای شکرستان تو باد
آب حیوان چو از آن چاه زنخدان آرند
شمس تبریز اگر بلبل باغ ارمی
باش تا قوت تو از روضه رضوان آرند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب
ای بسا سیل که از دیده گریان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند
عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند
چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
شمهای گر ز تو در عالم علوی برسد
قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند
گر بدین عاشق دلسوخته مسکینی
شکری زان لب چون لعل بدخشان آرند
جان و دل هر دو فدای شکرستان تو باد
آب حیوان چو از آن چاه زنخدان آرند
شمس تبریز اگر بلبل باغ ارمی
باش تا قوت تو از روضه رضوان آرند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - آن عشق
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - آن عشق
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در خانه جز انفجار تنهايي نيست
بر شانه به جز فشار تنهايي نيست
حتي نگذاشت مرگ پيشم باشد
يك ذره شعور بار تنهايي نيست
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در خانه جز انفجار تنهايي نيست
بر شانه به جز فشار تنهايي نيست
حتي نگذاشت مرگ پيشم باشد
يك ذره شعور بار تنهايي نيست
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
📚 #یاسر_قنبرلو
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
📚 #یاسر_قنبرلو
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده موافقت بکن جیحون شو
ای جان تو عزیزتر نهای از یارم
بی یار نخواهمت زتن بیرون شو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۹۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده موافقت بکن جیحون شو
ای جان تو عزیزتر نهای از یارم
بی یار نخواهمت زتن بیرون شو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۹۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده میکرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده میکرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت
سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت
ناقه بگذشت و مرا بیدل و دلبر بگذاشت
ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت
ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز
کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت
نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت
سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل
عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت
نه من دلشده در قید تو افتادم و بس
کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت
قیمت روز وصال تو ندانست دلم
تا ازین گونه شبی برمن بیدل بگذشت
هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت
عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت
جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست
خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
دوش بگذشتی و خواجو بتحسر میگفت
آه ازین عمر گرامی که به باطل بگذشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت
سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت
ناقه بگذشت و مرا بیدل و دلبر بگذاشت
ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت
ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز
کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت
نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت
سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل
عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت
نه من دلشده در قید تو افتادم و بس
کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت
قیمت روز وصال تو ندانست دلم
تا ازین گونه شبی برمن بیدل بگذشت
هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت
عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت
جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست
خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
دوش بگذشتی و خواجو بتحسر میگفت
آه ازین عمر گرامی که به باطل بگذشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
مه بالانشین، پایین نظر کن
به مسکینان کلامی مختصر کن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۹۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مه بالانشین، پایین نظر کن
به مسکینان کلامی مختصر کن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۹۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می کنم به تو و خیره می شود
چشمم به چند نقطه ی ثابت تمام روز
زردند گونه های من و خاک می خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعد تو تکرار می شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می زند به سرم درد دل کند
با یک نوار خالی کاست تمام روز
"من" بی "تو" مرده ای متحرک تمام شب...
"من" بی "تو" سرد و خسته و ساکت تمام روز
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می کنم به تو و خیره می شود
چشمم به چند نقطه ی ثابت تمام روز
زردند گونه های من و خاک می خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعد تو تکرار می شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می زند به سرم درد دل کند
با یک نوار خالی کاست تمام روز
"من" بی "تو" مرده ای متحرک تمام شب...
"من" بی "تو" سرد و خسته و ساکت تمام روز
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید
شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید
از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود
به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید
چگونه ریخت شفق خون روشنایی را
که پای صبح به هیچ آستانه ای نرسید
چنان ز پنجه ی بیداد ، شور نغمه گریخت
که بانگ چنگ به داد ترانه ای نرسید
غبار غصه بر آیینه ها فرود آمد
ولی نسیم نشاط از کرانه ای نرسید
به اشک پنجره ، دمسردی خزان خندید
لهیب آه گل از گرمخانه ای نرسید
مگر بهار جوان را سلامت از کف رفت
که پیر گشت و به وصل جوانه ای نرسید
زمین ، سخاوت خورشید را به سخره گرفت
که آب صافی نورش به دانه ای نرسید
چنان پرنده ی مهر از خدنگ کینه گریخت
که هر چه رفت به هیچ آشیانه ای نرسید
مرا به پاس وفا پایمال دشمن کرد
به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید
📚 #نادر_نادرپور - از آسمان تا رسیمان - بهانه ی دوست
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید
شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید
از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود
به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید
چگونه ریخت شفق خون روشنایی را
که پای صبح به هیچ آستانه ای نرسید
چنان ز پنجه ی بیداد ، شور نغمه گریخت
که بانگ چنگ به داد ترانه ای نرسید
غبار غصه بر آیینه ها فرود آمد
ولی نسیم نشاط از کرانه ای نرسید
به اشک پنجره ، دمسردی خزان خندید
لهیب آه گل از گرمخانه ای نرسید
مگر بهار جوان را سلامت از کف رفت
که پیر گشت و به وصل جوانه ای نرسید
زمین ، سخاوت خورشید را به سخره گرفت
که آب صافی نورش به دانه ای نرسید
چنان پرنده ی مهر از خدنگ کینه گریخت
که هر چه رفت به هیچ آشیانه ای نرسید
مرا به پاس وفا پایمال دشمن کرد
به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید
📚 #نادر_نادرپور - از آسمان تا رسیمان - بهانه ی دوست
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بوته زرد و خسته گونم
دارم از دست عشق می شکنم
شیره تلخ در شبم جاری ست
زخم برداشته ست تاک تنم
غرق یک اشتباه بی پایان!
رخنه کرده غروب در وطنم!
چشم هایم نشسته در باران
داغ، روئیده زیر پیرهنم
کاش یک روز با تو تازه شود
گل سرخ شکفته در بدنم
تا به کی انتظار دستانت؟
تا به کی سمت جاده زل بزنم؟
من همان اتفاق بی خوابم
که خدا قصه ساخت با دهنم
سیب و گندم حضور تلخ من است
باید از آن بهشت دل بکنم
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - از دست عشق
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بوته زرد و خسته گونم
دارم از دست عشق می شکنم
شیره تلخ در شبم جاری ست
زخم برداشته ست تاک تنم
غرق یک اشتباه بی پایان!
رخنه کرده غروب در وطنم!
چشم هایم نشسته در باران
داغ، روئیده زیر پیرهنم
کاش یک روز با تو تازه شود
گل سرخ شکفته در بدنم
تا به کی انتظار دستانت؟
تا به کی سمت جاده زل بزنم؟
من همان اتفاق بی خوابم
که خدا قصه ساخت با دهنم
سیب و گندم حضور تلخ من است
باید از آن بهشت دل بکنم
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - از دست عشق
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از دهن افتاده ی ما نوششان
هر که باشد یار هم آغوششان
خنده دارد این که یارم با کسی ست
میرود هی راه دوشا دوششان
مثل من هم نیمه شب غم میخورند
نقش بازی میکند مدهوششان
او نمیماند نمانده با کسی
حرف ما آویزه باشد گوششان
فکر میکردیم ابد با ماست هم
بیخودی ما هم زدیم هی جوششان
📚 #سهراب_عربزاده
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
هر که باشد یار هم آغوششان
خنده دارد این که یارم با کسی ست
میرود هی راه دوشا دوششان
مثل من هم نیمه شب غم میخورند
نقش بازی میکند مدهوششان
او نمیماند نمانده با کسی
حرف ما آویزه باشد گوششان
فکر میکردیم ابد با ماست هم
بیخودی ما هم زدیم هی جوششان
📚 #سهراب_عربزاده
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از حادثه ای که هرچه زو گویم هست
هرچند که بشکست مرا هیچ نبست
گفتند شکسته ای به دست آور دست
آورده ام آن شکسته لیکن هم دست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۳۳ -
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از حادثه ای که هرچه زو گویم هست
هرچند که بشکست مرا هیچ نبست
گفتند شکسته ای به دست آور دست
آورده ام آن شکسته لیکن هم دست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۳۳ -
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون دوست نمود راه طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا
محراب ترا باد و خرابات مرا
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون دوست نمود راه طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا
محراب ترا باد و خرابات مرا
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم
نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم
بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بیدل، که سر در پایت افکندم
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم
وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم
وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم
ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم
نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم
بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بیدل، که سر در پایت افکندم
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم
وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم
وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم
ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
عجب این قهقهه از حور جنان میآید
چه سماعست که جان رقص کنان میگردد
چه صفیرست که دل بال زنان میآید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان میآید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ کمان میآید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست
کانک از دست بشد دست زنان میآید
از حصار فلکی بانگ امان میخیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان میآید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست که از عین عیان میآید
برهیدیت از این عالم قحطی که در او
از برای دو سه نان زخم سنان میآید
خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن میآید
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان میآید
بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم
خود بیان را چه کنیم جان بیان میآید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
عجب این قهقهه از حور جنان میآید
چه سماعست که جان رقص کنان میگردد
چه صفیرست که دل بال زنان میآید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان میآید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ کمان میآید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست
کانک از دست بشد دست زنان میآید
از حصار فلکی بانگ امان میخیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان میآید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست که از عین عیان میآید
برهیدیت از این عالم قحطی که در او
از برای دو سه نان زخم سنان میآید
خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن میآید
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان میآید
بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم
خود بیان را چه کنیم جان بیان میآید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا، چه غمی دارد شیر
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - غم شیر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا، چه غمی دارد شیر
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - غم شیر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih