درود
بامداد خوش
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
در دست مغان دلربا افتاده
از می چو صراحی شده افغان خیزان
وانگه چو قدح دست به دست افتاده
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
در دست مغان دلربا افتاده
از می چو صراحی شده افغان خیزان
وانگه چو قدح دست به دست افتاده
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دل در خم آن زلف معنبر بنشست
جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست
من هم پی دل روم به هر حال که هست
مسکین چو به لب رسید پایش بشکست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دل در خم آن زلف معنبر بنشست
جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست
من هم پی دل روم به هر حال که هست
مسکین چو به لب رسید پایش بشکست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آنی که قرار با تو باشد ما را
مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسی به گرد سر برگردم
آخر سر و کار با تو باشد ما را
📚 #سنایی - رباعیات - رباعی شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آنی که قرار با تو باشد ما را
مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسی به گرد سر برگردم
آخر سر و کار با تو باشد ما را
📚 #سنایی - رباعیات - رباعی شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین که دم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین که دم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست همیگردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست همیگردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گر خون دلی بیهوده خوردم، خوردم
چندان که شب و روز شمردم ، مردم
آری، همه باخت بود سر تا سر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - برد
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گر خون دلی بیهوده خوردم، خوردم
چندان که شب و روز شمردم ، مردم
آری، همه باخت بود سر تا سر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم
📚 #سایه - سیاه مشق - رباعیات - برد
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هزينه داد دل من براي رويايش
كه مرد اگر قسمي خورد جان دهد پايش
نخواست مرهم زخمي كه از فراقت داشت
كه اعتبار سند نيست جز به امضايش
به جز براي تو از عاشقي نخواهم گفت
كه لال ميشود آدم بدون حوايش
تفاوتي است ميان دل من و يعقوب
نخواست بي تو بيابد نگاه بينايش
به لن تراني معروف كهنه ميخندم
كه با تو كرده خدا آشكار سيمايش
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هزينه داد دل من براي رويايش
كه مرد اگر قسمي خورد جان دهد پايش
نخواست مرهم زخمي كه از فراقت داشت
كه اعتبار سند نيست جز به امضايش
به جز براي تو از عاشقي نخواهم گفت
كه لال ميشود آدم بدون حوايش
تفاوتي است ميان دل من و يعقوب
نخواست بي تو بيابد نگاه بينايش
به لن تراني معروف كهنه ميخندم
كه با تو كرده خدا آشكار سيمايش
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سودای سر بی سر و سامان یک سو
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو
اینها همه یک سو غم جانان یکسو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سودای سر بی سر و سامان یک سو
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو
اینها همه یک سو غم جانان یکسو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من با تو نه مرد پنجه بودم
افکندم و مردی آزمودم
دیدم دل خاص و عام بردی
من نیز دلاوری نمودم
در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه میربودم
انگشت نمای خلق بودم
و انگشت به هیچ برنسودم
عیب دگران نگویم این بار
کاندر حق خویشتن شنودم
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم
از چشم عنایتم مینداز
کاول به تو چشم برگشودم
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم
امروز چنانم از محبت
کآتش به فلک رسید و دودم
وان روز که سر برآرم از خاک
مشتاق تو همچنان که بودم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من با تو نه مرد پنجه بودم
افکندم و مردی آزمودم
دیدم دل خاص و عام بردی
من نیز دلاوری نمودم
در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه میربودم
انگشت نمای خلق بودم
و انگشت به هیچ برنسودم
عیب دگران نگویم این بار
کاندر حق خویشتن شنودم
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم
از چشم عنایتم مینداز
کاول به تو چشم برگشودم
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم
امروز چنانم از محبت
کآتش به فلک رسید و دودم
وان روز که سر برآرم از خاک
مشتاق تو همچنان که بودم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت
آنرا که بود عالم معنی مسخرش
دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت
دلخستهئی که کشته شمشیر عشق شد
زخمش بجان رسید و ز مرهم خبرنداشت
مستسقی که تشنهٔ دریای وصل بود
بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت
دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل
افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت
جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت
خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت
عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من
دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت
خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست
دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت
آنرا که بود عالم معنی مسخرش
دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت
دلخستهئی که کشته شمشیر عشق شد
زخمش بجان رسید و ز مرهم خبرنداشت
مستسقی که تشنهٔ دریای وصل بود
بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت
دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل
افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت
جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت
خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت
عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من
دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت
خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست
دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
خیال کشتن من داشت جانان
کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست
که گردد در منای دوست قربان
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
خیال کشتن من داشت جانان
کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست
که گردد در منای دوست قربان
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چگونه می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رودخانه ها
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانه ها
و این چنین که این همه ز عشق رنج می برند
مرا غم تو می کشد در آتش بهانه ها
چراغ و چشم آسمان! ستاره ها تو، ماه،تو
پس از تو تار می شود شب تمام خانه ها
اگر چه زخم می زنی ولی ترا نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوط تازیانه ها
خلاصه بر درخت دل، تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چگونه می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رودخانه ها
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانه ها
و این چنین که این همه ز عشق رنج می برند
مرا غم تو می کشد در آتش بهانه ها
چراغ و چشم آسمان! ستاره ها تو، ماه،تو
پس از تو تار می شود شب تمام خانه ها
اگر چه زخم می زنی ولی ترا نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوط تازیانه ها
خلاصه بر درخت دل، تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
امسال پاییز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار
حتی تراز حافظه گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها بهار
دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار
گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماند تا بهار
📚 #محمدعلی_بهمنی - گزیده اشعار - گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
امسال پاییز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار
حتی تراز حافظه گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها بهار
دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار
گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماند تا بهار
📚 #محمدعلی_بهمنی - گزیده اشعار - گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ببین که غرق سکوتی سفالی ام با تو
پر از طراوت باران، شمالی ام با تو
تو مثل پاکی آبی، ببار بر تن من
که من صداقت سرسبز شالی ام با تو
تو از اهالی عشقی تغزلت زیباست
نشسته عاطفه در قاب خالی ام، با تو
شکسته غربت دل را سرود چشمانت
و با ترنم چشمت چه حالی ام با تو!
بخوان برای دل من ترانه ای از عشق
بخوان که غرق سکوتی سفالی ام با تو
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - سکوت سفالی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ببین که غرق سکوتی سفالی ام با تو
پر از طراوت باران، شمالی ام با تو
تو مثل پاکی آبی، ببار بر تن من
که من صداقت سرسبز شالی ام با تو
تو از اهالی عشقی تغزلت زیباست
نشسته عاطفه در قاب خالی ام، با تو
شکسته غربت دل را سرود چشمانت
و با ترنم چشمت چه حالی ام با تو!
بخوان برای دل من ترانه ای از عشق
بخوان که غرق سکوتی سفالی ام با تو
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - سکوت سفالی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای سکه ای از خاک درت بر هر وجه
ار سیم رخ تو نیست نازک تر وجه
از هر چه نسیم سحری می آورد
جز خاک درت نمی نشیند در وجه
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای سکه ای از خاک درت بر هر وجه
ار سیم رخ تو نیست نازک تر وجه
از هر چه نسیم سحری می آورد
جز خاک درت نمی نشیند در وجه
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای صبر ز دست دل معشوقه پرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست
کو باز مرا بر آتش دل بنشاند
واندر سر زلف یار ساکن بنشست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای صبر ز دست دل معشوقه پرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست
کو باز مرا بر آتش دل بنشاند
واندر سر زلف یار ساکن بنشست
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر چند بسوختی به هر باب مرا
چون می ندهد آب تو پایاب مرا
زین بیش مکن به خیره در تاب مرا
دریافت مرا غم تو، دریاب مرا
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر چند بسوختی به هر باب مرا
چون می ندهد آب تو پایاب مرا
زین بیش مکن به خیره در تاب مرا
دریافت مرا غم تو، دریاب مرا
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih