درود
بامداد خوش
در عشق تو بيقراري آموخته ايم
در ميكده ات خماري آموخته ايم
لقمان صفتيم و اين وفاداري را
از اينكه وفا نداري آموخته ايم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در عشق تو بيقراري آموخته ايم
در ميكده ات خماري آموخته ايم
لقمان صفتيم و اين وفاداري را
از اينكه وفا نداري آموخته ايم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای آمده کار من به جان از غم تو
تنگ آمده بر دلم جهان از غم تو
هان ای دل و دیده تا به سر برنکنم
خاک همه دشت خاوران از غم تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۸۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای آمده کار من به جان از غم تو
تنگ آمده بر دلم جهان از غم تو
هان ای دل و دیده تا به سر برنکنم
خاک همه دشت خاوران از غم تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۸۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که مینهفتم
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی
همه خاکهای شیراز به دیدگان برفتم
دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
نشنیدهای که فرهاد چگونه سنگ سفتی
نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر عجبست اگر بخفتم
ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که مینهفتم
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی
همه خاکهای شیراز به دیدگان برفتم
دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
نشنیدهای که فرهاد چگونه سنگ سفتی
نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر عجبست اگر بخفتم
ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست
در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم
خم زلف تو گواه من شیداست که نیست
پای بند غم سودای تو مسکین دل من
نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست
در چمن نیست ببالای بلندت سروی
راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست
با جمالت نکنم میل تماشای بهار
زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب
شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی
در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست
در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم
خم زلف تو گواه من شیداست که نیست
پای بند غم سودای تو مسکین دل من
نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست
در چمن نیست ببالای بلندت سروی
راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست
با جمالت نکنم میل تماشای بهار
زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب
شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی
در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
دو گیسوهاش فایز مشک ناب است
لبانش لعل و دندان در شه وار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
دو گیسوهاش فایز مشک ناب است
لبانش لعل و دندان در شه وار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندان زده غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
📚 #محمدعلی_بهمنی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندان زده غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
📚 #محمدعلی_بهمنی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی
نازک ترین بهانه تو هر لحظه با منی
آیینه پوش شعر و غزلهای هر شبم!
آخر چرا به بال دلم سنگ می زنی؟
با هر طنین قلب تو من زنده می شوم
ناقوس زندگی به تن دشت و گلشنی
دریایی دو چشم مرا چند می خری؟
لایق نگو که نیست به عشق تو دامنی!!
در من چکیده باور تو ای امید محض...
شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی...
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - شب های روشن من
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی
نازک ترین بهانه تو هر لحظه با منی
آیینه پوش شعر و غزلهای هر شبم!
آخر چرا به بال دلم سنگ می زنی؟
با هر طنین قلب تو من زنده می شوم
ناقوس زندگی به تن دشت و گلشنی
دریایی دو چشم مرا چند می خری؟
لایق نگو که نیست به عشق تو دامنی!!
در من چکیده باور تو ای امید محض...
شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی...
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - شب های روشن من
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را
سازند کمر به دست عشاق به ناز
چون است کز این دست کمر نیست تو را
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را
سازند کمر به دست عشاق به ناز
چون است کز این دست کمر نیست تو را
📚 #سلمان ساوجی - رباعیات - رباعی شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زان روی که روز وصل آن در خوشاب
در خواب شبی بر آتشم ریزد آب
با دل همه روزم این سوالست و جواب
کاخر شبی آن روز ببینم در خواب
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زان روی که روز وصل آن در خوشاب
در خواب شبی بر آتشم ریزد آب
با دل همه روزم این سوالست و جواب
کاخر شبی آن روز ببینم در خواب
📚 #انوری - رباعیات - رباعی شماره ۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
از توده سیسنبر در بارم در بار
هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات
زین مایه بیزاری بیزارم بیزار
تا در کف اندوه بماندست دل من
زین محنت و اندوه بر آزارم آزار
از بهر رضای دل تو از دل و از جان
ای دوست به جان تو که آوارم آوار
ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب
پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار
ای نقطه خوبی و نکویی به همه وقت
گردنده عشق تو چو پرگارم پرگار
پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز
بر درگه سودای تو بر کارم بر کار
در کعبه تیمار اگر چند مقیمم
ای یار چنان دان که به خمارم خمار
از عشوه عشق تو اگر مست شدم مست
از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار
از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو
اندر چمن عشق به گلزارم گلزار
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
از توده سیسنبر در بارم در بار
هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات
زین مایه بیزاری بیزارم بیزار
تا در کف اندوه بماندست دل من
زین محنت و اندوه بر آزارم آزار
از بهر رضای دل تو از دل و از جان
ای دوست به جان تو که آوارم آوار
ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب
پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار
ای نقطه خوبی و نکویی به همه وقت
گردنده عشق تو چو پرگارم پرگار
پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز
بر درگه سودای تو بر کارم بر کار
در کعبه تیمار اگر چند مقیمم
ای یار چنان دان که به خمارم خمار
از عشوه عشق تو اگر مست شدم مست
از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار
از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو
اندر چمن عشق به گلزارم گلزار
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین که دم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین که دم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد
سخن عشق چو بیدرد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نانی نرسد
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
#مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد
سخن عشق چو بیدرد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نانی نرسد
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
#مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلتنگي يك قبيله شاعر با من
تو غايبي و غم تو حاضر با من
رفتم چمدان ببندم از تنهايي
بغض و غم و گريه شد مسافر با من
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلتنگي يك قبيله شاعر با من
تو غايبي و غم تو حاضر با من
رفتم چمدان ببندم از تنهايي
بغض و غم و گريه شد مسافر با من
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر چند که یار سر گرانست به تو
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۸۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر چند که یار سر گرانست به تو
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۸۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد
گو بدانید که من با غم رویش جفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم
پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیداد و نمیپذرفتم
هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
عجب آنست که با زحمت چندینی خار
بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد
گو بدانید که من با غم رویش جفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم
پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیداد و نمیپذرفتم
هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
عجب آنست که با زحمت چندینی خار
بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شمع ما مامول هر پروانه نیست
گنج ما محصول هر ویرانه نیست
کی شود در کوی معنی آشنا
هر که او از آشنا بیگانه نیست
ترک دام و دانه کن زیرا که مرغ
هیچ دامی در رهش جز دانه نیست
در حقیقت نیست در پیمان درست
هر که او با ساغر و پیمانه نیست
پند عاقل کی کند دیوانه گوش
زانکه عاقل نیست کو دیوانه نیست
نیست جانش محرم اسرار عشق
هر کرا در جان غم جانانه نیست
گر چه ناید موئی از زلفش بدست
کیست کش موئی از و در شانه نیست
گفتمش افسانه گشتم در غمت
گفت این دم موسم افسانه نیست
گفتمش بتخانه ما را مسجدست
گفت کاینجا مسجد و بتخانه نیست
گفتمش بوسی بده گفتا خموش
کاین سخنها هیچ درویشانه نیست
گفتمش شکرانه را جان میدهم
گفت خواجو حاجت شکرانه نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غرل شماره ۲۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شمع ما مامول هر پروانه نیست
گنج ما محصول هر ویرانه نیست
کی شود در کوی معنی آشنا
هر که او از آشنا بیگانه نیست
ترک دام و دانه کن زیرا که مرغ
هیچ دامی در رهش جز دانه نیست
در حقیقت نیست در پیمان درست
هر که او با ساغر و پیمانه نیست
پند عاقل کی کند دیوانه گوش
زانکه عاقل نیست کو دیوانه نیست
نیست جانش محرم اسرار عشق
هر کرا در جان غم جانانه نیست
گر چه ناید موئی از زلفش بدست
کیست کش موئی از و در شانه نیست
گفتمش افسانه گشتم در غمت
گفت این دم موسم افسانه نیست
گفتمش بتخانه ما را مسجدست
گفت کاینجا مسجد و بتخانه نیست
گفتمش بوسی بده گفتا خموش
کاین سخنها هیچ درویشانه نیست
گفتمش شکرانه را جان میدهم
گفت خواجو حاجت شکرانه نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غرل شماره ۲۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سحرگه چون ز مشرق ماه خاور
برون آید جهان گردد منور
خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب
برون آید چو حوران بسته زیور
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سحرگه چون ز مشرق ماه خاور
برون آید جهان گردد منور
خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب
برون آید چو حوران بسته زیور
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من، میز قهوه خانه و چایی که مدتی ست...
هی فکر می کنم به شمایی که مدتی ست...
"یک لنگه کفش" مانده به جا از من و تویی
در جستجوی "سیندرلایی" که مدتی ست...
با هر صدای قلب، تو تکرار می شود
ها! گوش کن به این اپرایی که مدتی ست...
هر روز سرفه می کنم اندوه شعر را
آلوده است بی تو هوایی که مدتی ست...
دیگر کلافه می شوم و دست می کشم
از این ردیف و قافیه هایی که مدتی ست...
کاغذ مچاله می شود و داد می زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی ست...
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من، میز قهوه خانه و چایی که مدتی ست...
هی فکر می کنم به شمایی که مدتی ست...
"یک لنگه کفش" مانده به جا از من و تویی
در جستجوی "سیندرلایی" که مدتی ست...
با هر صدای قلب، تو تکرار می شود
ها! گوش کن به این اپرایی که مدتی ست...
هر روز سرفه می کنم اندوه شعر را
آلوده است بی تو هوایی که مدتی ست...
دیگر کلافه می شوم و دست می کشم
از این ردیف و قافیه هایی که مدتی ست...
کاغذ مچاله می شود و داد می زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی ست...
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih