گذشت ایام گل ای بلبل زار
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
گل تو سر زند هر ساله از نو
گل فایز نمی روید دگر بار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
گل تو سر زند هر ساله از نو
گل فایز نمی روید دگر بار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید
نیست جز از نیستی سیرت آزادگان
در ره آزادگان صحو و درس کم کنید
راه خرابات را جز به مژه نسپرید
مرکب طامات را زین هوس کم کنید
مجمع عشاق را قبله رخ یار بس
چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید
قافله عاشقان راه ز جان رفته اند
گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید
روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را
نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید
گر نتوانید گفت مذهب شیران نر
در صف آزادگان عیب مگس کم کنید
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید
نیست جز از نیستی سیرت آزادگان
در ره آزادگان صحو و درس کم کنید
راه خرابات را جز به مژه نسپرید
مرکب طامات را زین هوس کم کنید
مجمع عشاق را قبله رخ یار بس
چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید
قافله عاشقان راه ز جان رفته اند
گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید
روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را
نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید
گر نتوانید گفت مذهب شیران نر
در صف آزادگان عیب مگس کم کنید
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
باز در دام بلا افتادهام
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز در دام بلا افتادهام
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
گر ره قافله عقل زند تا بزند
آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل
خیمه امن و امان بر سر غوغا بزند
عمری باید تا دیو از او بگریزد
احمدی باید تا راه چلیپا بزند
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست
نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
زین گذر کن که رسیدست شهنشاه کرم
خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
کف حاجت بگشا جام الهی بستان
تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد
که کف شق قمر بر مه بالا بزند
بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را
عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم
ور نه در رخت تو هم آتش یغما بزند
بگریز از من و از طالع شیرافکن من
کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد
نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
گر ره قافله عقل زند تا بزند
آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل
خیمه امن و امان بر سر غوغا بزند
عمری باید تا دیو از او بگریزد
احمدی باید تا راه چلیپا بزند
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست
نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
زین گذر کن که رسیدست شهنشاه کرم
خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
کف حاجت بگشا جام الهی بستان
تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد
که کف شق قمر بر مه بالا بزند
بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را
عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم
ور نه در رخت تو هم آتش یغما بزند
بگریز از من و از طالع شیرافکن من
کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد
نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
زین اخگر نهفته دمیدن خدای را
بس اخگر شکفته که خاموش می کنی
من شاه کشور ادب و شرم و عفتم
با من کدام دست در آغوش می کنی
پیرانه سرمشاهده خط شاهدان
نیش ندامتی است که خود نوش می کنی
من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیا
گر توبه با خدای خطا پوش می کنی
گو جام باده جوش محبت چرا زند
ترکانه یاد خون سیاووش می کنی
دنیا خود از دریچه عبرت عزیز ماست
زین خاک و شیشه آینه هوش می کنی
با شعر سایه چند چو خمیازه های صبح
ما را خمار خمر شب دوش می کنی
تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار
نیما نرفته گر سفر یوش می کنی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
زین اخگر نهفته دمیدن خدای را
بس اخگر شکفته که خاموش می کنی
من شاه کشور ادب و شرم و عفتم
با من کدام دست در آغوش می کنی
پیرانه سرمشاهده خط شاهدان
نیش ندامتی است که خود نوش می کنی
من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیا
گر توبه با خدای خطا پوش می کنی
گو جام باده جوش محبت چرا زند
ترکانه یاد خون سیاووش می کنی
دنیا خود از دریچه عبرت عزیز ماست
زین خاک و شیشه آینه هوش می کنی
با شعر سایه چند چو خمیازه های صبح
ما را خمار خمر شب دوش می کنی
تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار
نیما نرفته گر سفر یوش می کنی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
رنگ خداست چشم تو حاشا چه ميكني
محرومم از سجود و تماشا چه ميكني
اي سرو اگرچه وا كني از سر مرا چو برف
افتادنم به پاي خودت را چه ميكني
ساحل نشين ايمن از آشوب موجها
با ناله مداوم دريا چه ميكني
بي ما خوشي و خرمي و شاد و برقرار
با خنده ات بفهم كه با ما چه ميكني
چون شاپرك در آتشم از بي هراسي ام
اي شعله از من اين همه پروا چه ميكني
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
رنگ خداست چشم تو حاشا چه ميكني
محرومم از سجود و تماشا چه ميكني
اي سرو اگرچه وا كني از سر مرا چو برف
افتادنم به پاي خودت را چه ميكني
ساحل نشين ايمن از آشوب موجها
با ناله مداوم دريا چه ميكني
بي ما خوشي و خرمي و شاد و برقرار
با خنده ات بفهم كه با ما چه ميكني
چون شاپرك در آتشم از بي هراسي ام
اي شعله از من اين همه پروا چه ميكني
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
دورم اگر از سعادت خدمت تو
پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
از گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
از گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
#ترک_من پرده برانداز که هندوی توام
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
#ترک_من پرده برانداز که هندوی توام
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که برگردن یاری بوده ست
* هر ذره که بر روی زمینی بوده است،
خورشید رخی، زهره جبینی بوده است،
گرد از رخ آستین به آزرم فشان،
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است.
📚 #خیام
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که برگردن یاری بوده ست
* هر ذره که بر روی زمینی بوده است،
خورشید رخی، زهره جبینی بوده است،
گرد از رخ آستین به آزرم فشان،
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است.
📚 #خیام
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست
راه پر آفت سودای ترا منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق
خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست
نشود فرقت صوری سبب منع وصال
زانکه در عالم معنی دو جهان حائل نیست
میل خوبان نه من بی سر و پا دارم و بس
کیست آنکو برخ سرو قدان مایل نیست
هیچ سائل ز درت باز نگردد محروم
گرچه در کوی تو جز خون جگر سائل نیست
چه دهم شرح جمال تو که در معنی حسن
آیتی نیست که در شان رخت نازل نیست
بنده از بندگیت خلعت شاهی یابد
که غلامی که قبولت نبود مقبل نیست
هیچ کامی ز دهان تو نکردم حاصل
چکنم کز تو مرا یک سر مو حاصل نیست
چه نصیحت کنی ای غافل نادان که مرا
پند عاقل نکند سود چو دل قابل نیست
اگرت عقل بود منکر مجنون نشوی
کانکه دیوانه لیلی نشود عاقل نیست
غم دل با که تواند که بگوید خواجو
مگر آنکس که غمی دارد و او را دل نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست
راه پر آفت سودای ترا منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق
خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست
نشود فرقت صوری سبب منع وصال
زانکه در عالم معنی دو جهان حائل نیست
میل خوبان نه من بی سر و پا دارم و بس
کیست آنکو برخ سرو قدان مایل نیست
هیچ سائل ز درت باز نگردد محروم
گرچه در کوی تو جز خون جگر سائل نیست
چه دهم شرح جمال تو که در معنی حسن
آیتی نیست که در شان رخت نازل نیست
بنده از بندگیت خلعت شاهی یابد
که غلامی که قبولت نبود مقبل نیست
هیچ کامی ز دهان تو نکردم حاصل
چکنم کز تو مرا یک سر مو حاصل نیست
چه نصیحت کنی ای غافل نادان که مرا
پند عاقل نکند سود چو دل قابل نیست
اگرت عقل بود منکر مجنون نشوی
کانکه دیوانه لیلی نشود عاقل نیست
غم دل با که تواند که بگوید خواجو
مگر آنکس که غمی دارد و او را دل نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سحر در خواب دیدم با دل زار
که سر بنهاده ام در دامن یار
نبودم راضی از این خواب فایز
که تا محشر شوم ولله بیدار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سحر در خواب دیدم با دل زار
که سر بنهاده ام در دامن یار
نبودم راضی از این خواب فایز
که تا محشر شوم ولله بیدار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید
خیزید همی گرد در دوست طوافید
از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید
جز جانب معشوق اگر صوفی صافید
چون مایه همی در پی یک سود بدادید
آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید
تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام
دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید
دارید سرای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید
خیزید همی گرد در دوست طوافید
از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید
جز جانب معشوق اگر صوفی صافید
چون مایه همی در پی یک سود بدادید
آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید
تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام
دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید
دارید سرای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ایندم منم که بیدل و بییار ماندهام
در محنت و بلا چه گرفتار ماندهام؟
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم
با اهل مصطبه چه به انکار ماندهام؟
در صومعه چو مرد مناجات نیستم
در میکده ز بهر چه هشیار ماندهام؟
در کعبه چون که نیست مرا جای، لاجرم
قلاش وار بر در خمار ماندهام
ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان
بازم رهان، که با غم و تیمار ماندهام
در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من
از کار هر دو عالم بیکار ماندهام
کاری بکن، که کار عراقی ز دست رفت
در کار او ببین که: چه غمخوار ماندهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ایندم منم که بیدل و بییار ماندهام
در محنت و بلا چه گرفتار ماندهام؟
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم
با اهل مصطبه چه به انکار ماندهام؟
در صومعه چو مرد مناجات نیستم
در میکده ز بهر چه هشیار ماندهام؟
در کعبه چون که نیست مرا جای، لاجرم
قلاش وار بر در خمار ماندهام
ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان
بازم رهان، که با غم و تیمار ماندهام
در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من
از کار هر دو عالم بیکار ماندهام
کاری بکن، که کار عراقی ز دست رفت
در کار او ببین که: چه غمخوار ماندهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند
هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند
چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند
مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند
من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
که دلارام به یک غمزه میسر نکند
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند
یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند
گر چه با خاک برابر کند او قالب ما
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند
هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند
چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند
مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند
من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
که دلارام به یک غمزه میسر نکند
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند
یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند
گر چه با خاک برابر کند او قالب ما
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
كم سر به سر دل غمينم بگذار
آتش به خيال دلنشينم بگذار
بر باد كه داده اي مرا حرفي نيست
بر خاك قدوم خود زمينم بگذار
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
كم سر به سر دل غمينم بگذار
آتش به خيال دلنشينم بگذار
بر باد كه داده اي مرا حرفي نيست
بر خاك قدوم خود زمينم بگذار
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
جان و دل من فدای خاک در تو
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۷۲
🆔https://tttttt.me/manotanhaih
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۷۲
🆔https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم
مرا روی تو محرابست در شهر مسلمانان
و گر جنگ مغل باشد نگردانی ز محرابم
مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای میبندد وفای عهد اصحابم
نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم
مرا روی تو محرابست در شهر مسلمانان
و گر جنگ مغل باشد نگردانی ز محرابم
مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای میبندد وفای عهد اصحابم
نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
که درد را چو امید دوا بود غم نیست
دوا پذیر نباشد مریض علت شوق
ولی چو روی مرض در شفا بود غم نیست
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
اگر چنانکه مجال شنا بود غم نیست
صفا ز بادهٔ صافی طلب که صوفی را
بجای جامه صوف ار صفا بود غم نیست
براستان که گدایان آستان توایم
وگر ترا غم کار گدا بود غم نیست
غمت چو ساغر اگر خون دل بجوش آرد
چو همدم تو می جانفزا بود غم نیست
گرت فراق بزخم قفای غم بکشد
مدار غم که چو وصل از قفا بود غم نیست
بغربتم چو کسی آشنا نمیباشد
بشهر خویشم اگر آشنا بود غم نیست
چنین که مرغ دلم در غمش هوا بگرفت
بسوی ما اگر او را هوا بود غم نیست
چو اقتضای قضا محنتست و غم خواجو
اگر بحکم قضایت رضا بود غم نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر ترا غم امثال ما بود غم نیست
که درد را چو امید دوا بود غم نیست
دوا پذیر نباشد مریض علت شوق
ولی چو روی مرض در شفا بود غم نیست
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
اگر چنانکه مجال شنا بود غم نیست
صفا ز بادهٔ صافی طلب که صوفی را
بجای جامه صوف ار صفا بود غم نیست
براستان که گدایان آستان توایم
وگر ترا غم کار گدا بود غم نیست
غمت چو ساغر اگر خون دل بجوش آرد
چو همدم تو می جانفزا بود غم نیست
گرت فراق بزخم قفای غم بکشد
مدار غم که چو وصل از قفا بود غم نیست
بغربتم چو کسی آشنا نمیباشد
بشهر خویشم اگر آشنا بود غم نیست
چنین که مرغ دلم در غمش هوا بگرفت
بسوی ما اگر او را هوا بود غم نیست
چو اقتضای قضا محنتست و غم خواجو
اگر بحکم قضایت رضا بود غم نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سحرگه ز نوای مرغ گلزار
سرم پرشور گشت و دیده بیدار
به هر گل بلبلی فایز نواخوان
چه خوش باشد نشستن یار با یار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سحرگه ز نوای مرغ گلزار
سرم پرشور گشت و دیده بیدار
به هر گل بلبلی فایز نواخوان
چه خوش باشد نشستن یار با یار
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih