Hassan kashavarz
65 subscribers
2.91K photos
89 videos
3.59K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام

مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام

بلبل باغ سرای صبح نشان می‌دهد
وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام

ما به تو پرداختیم خانه و هرچ اندر اوست
هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام

خواهیم آزاد کن خواه قویتر ببند
مثل تو صیاد را کس نگریزد ز دام

هر که در آتش نرفت بی‌خبر از سوز ماست
سوخته داند که چیست پختن سودای خام

اولم اندیشه بود تا نشود نام زشت
فارغم اکنون ز سنگ چون بشکستند جام

سعدی اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد
مرد ره عشق نیست کش غم ننگست و نام

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

اینجا نماز زنده‌دلان جز نیاز نیست
وآنرا که در نیاز نبینی نماز نیست

مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست
کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست

#رهبانت #ار #بدیر #مغان #راه #می‌دهد
#آنجا #مقام #کن که در #کعبه #باز #نیست

گر زانکه راه سوختگان می‌زنی رواست
چیزی بگو بسوز که حاجت بساز نیست

بازار قتل ما که چو نیکو نظر کنی
صیاد صعوه جز نظر شاهباز نیست

دردیکشان جام فنا را ز بی نیاز
جز نیستی بهیچ عطائی نیاز نیست

محمود را رسد که زند کوس سلطنت
کز سلطنت مراد دلش جز ایاز نیست

عشق مجاز در ره معنی حقیقتست
عشق ار چه پیش اهل حقیقت مجاز نیست

آن یار نازنین اگرت تیغ می‌زند
خواجو متاب روی که حاجت بناز نیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بتا بیژن صفت در چه گرفتار
منیژه وار اگر هستی وفادار

کمند زلف بگشا چون تهمتن
تو فایز را ز چاه غم برون آر

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۶۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود

بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم
گاهی زمین تیره و گاهی سما شود

در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ
از روزگار مذهب و آیین جدا شود

هر کس نشان نیافت از این راه بر کران
آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود

در کوی آدمی نتوان جست راه دین
کاندر نسب عقیده مردم دو تا شود

زاندر که آمدی به همان بایدت شدن
پس جز به نیستی نسب تو خطا شود

صحرا مشو که عیب نهانست در جهان
ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

از دل و جان عاشق زار توام
کشتهٔ اندوه و تیمار توام

آشتی کن بامن، آزرمم بدار،
من نه مرد جنگ و آزار توام

گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر
عفو کن، من خود گرفتار توام

شاید ار یکدم غم کارم خوری
چون که من پیوسته غمخوار توام

حال من می‌پرس گه گاهی به لطف
چون که من رنجور و بیمار توام

چون عراقی نیستم فارغ ز تو
روز و شب جویای دیدار توام

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
همچو سرو این تن من بی‌دل و جان برخیزد

من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد

چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان
ظلم کوته شود و کوچ و قلان برخیزد

بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد

بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار چمن رسم خزان برخیزد

پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ز سبک روحی تو بار گران برخیزد

من چو از تیر توم بال و پرم ده بپران
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد

رمه خفتست و همی‌گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ زند تا که شبان برخیزد

هین خمش دل پنهانست چو رگ زیر زبان
آشکارا شود آن رگ چو زبان برخیزد

این مجابات مجیرست در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی

آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی

ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی

گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی

زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی

گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی

شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

كس نه با دشمن كند آنچه كند با من دلم
دوست ميدارم ترا با من نكن دشمن دلم

قهرمان از قهرِمان بيرون نيامد دل كه بود
در هواي آشتي مشغول جان دادن دلم

چشمت اي زيباترين روشن كه حتي نيستي
آتش عشق ترا دارد چنين روشن دلم

آزمودم شيوه درمان يوسف را گذشت
كارم از اينكه شود بينا به پيراهن دلم

بين گيسويت بپيچي دل نمي بيند گزند
در خيالم كرده ام اينگونه رويين تن دلم

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای در همه شان ذات تو پاک از شین
نه در حق تو کیف توان گفت نه این

از روی تعقل همه غیرند و صفات
ذاتت بود از روی تحقق همه عین

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۶۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام

سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای
ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بام

تا دل از آن تو شد دیده فرودوختم
هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام

گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر
چشم امیدم به راه تا که بیارد پیام

دعوت بی شمع را هیچ نباشد فروغ
مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام

در همه عمرم شبی بی‌خبر از در درآی
تا شب درویش را صبح برآید به شام

بار غمت می‌کشم وز همه عالم خوشم
گر نکند التفات یا نکند احترام

رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست
گر بکشد بنده‌ایم ور بنوازد غلام

ای که ملامت کنی عارف دیوانه را
شاهد ما حاضرست گر تو ندانی کدام

گو به سلام من آی با همه تندی و جور
وز من بی‌دل ستان جان به جواب سلام

سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل به کام

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود

بامداد خوش

مرغ جانرا هر دو عالم آشیانی بیش نیست
حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست

از نعیم روضهٔ رضوان غرض دانی که چیست
وصل جانان ورنه جنت بوستانی بیش نیست

گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده‌وار
باز می‌گویم سری بر آستانی بیش نیست

آنچنان در عالم وحدت نشان گم کرده‌ام
کز وجودم اینکه می‌بینی نشانی بیش نیست

چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت
کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست

در غمش چون دانهٔ نارست آب چشم من
وز لبش کام روانم ناردانی بیش نیست

گفتمش چشمت بمستی خون جانم ریخت گفت
گر چه خونخوارست آخر ناتوانی بیش نیست

گر بجان قانع شود در پایش افشانم روان
کانچه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست

یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار
زانکه از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دل و شوق و خیال و مهر هر چار
کشانندم همی تا منزل یار

تو را این چار فایز دشمنانند
از این خصمان به مردی خود نگه دار

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۶۸ا

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
در شهر شما کس را خود مزد نباید

گویند سنایی را شد شرم به یک بار
رفتن به خرابات ورا شرم نیاید

دایم به خرابات مرا رفتن از آنست
کالا به خرابات مرا دل نگشاید

من می روم و رفتن و خواهم رفتن
کمتر غمم اینست که گویند نشاید

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1👍1
درود

بامداد خوش

از دل و جان عاشق زار توام
کشتهٔ اندوه و تیمار توام

آشتی کن بامن، آزرمم بدار،
من نه مرد جنگ و آزار توام

گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر
عفو کن، من خود گرفتار توام

شاید ار یکدم غم کارم خوری
چون که من پیوسته غمخوار توام

حال من می‌پرس گه گاهی به لطف
چون که من رنجور و بیمار توام

چون عراقی نیستم فارغ ز تو
روز و شب جویای دیدار توام

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامدادخوش

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند

عاشقان را چو همه پیشه و بازار تویی
عاشقان از جز بازار تو بیزار شدند

سفها سوی مجالس گرو فرج و گلو
فقها سوی مدارس پی تکرار شدند

همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند
همه از نرگس مخمور تو خمار شدند

دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست
پر گشادند و همه جعفر طیار شدند

صدقات شه ما حصه درویشانست
عاشقان حصه بر آن رخ و رخسار شدند

ما چو خورشیدپرستان همه صحرا کوبیم
سایه جویان چو زنان در پس دیوار شدند

تو که در سایه مخلوقی و او دیواریست
ور نه ز آسیب اجل چون همه مردار شدند

جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود
جان کنون شد که چو منصور سوی دار شدند

همه سوگند بخورده که دگر دم نزنند
مست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۸۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی

وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی

خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی

تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم
مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی

الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی

در بهاران چون ز دست نوجوانان جام گیرم
چون خمار باده ام در سر کند غوغا جوانی

سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش
تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی

ناز و نوش زندگانی حسرت مردن نیرزد
من گرفتم عمر چندین روزه سر تا پا جوانی

گر جوانی میکنم پیرانه سر بر من نگیری
شهریارا در بهاران می کند دنیا جوانی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۵۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

جان من را عاشقي اين روزها خواهد گرفت
جاي جانم در تنم عشق تو جا خواهد گرفت

يا نخ تسبيح از موي تو بايد كرد يا
جاي تسبيحات تفريحات پا خواهد گرفت

برق چشمت ميرسد از دور روزي هم به من
سهم خود از قصر شاهان را گدا خواهد گرفت

مثل ماهي زنده ام روياي من جز اين مباد
تور ماه آخر ازين دريا مرا خواهد گرفت

دل نميگيرد به جز وقتي نگيري دست من
چون نگيري دست من جانم خدا خواهد گرفت

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

یا رب به رسالت رسول الثقلین
یا رب به غزا کنندهٔ بدر و حنین

عصیان مرا دو حصه کن در عرصات
نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۶۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام

ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست
مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام

به کام دل نفسی با تو التماس منست
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام

مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام

چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمی‌کنند اقدام

ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق می‌بستاند ز دست عقل زمام

مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام

اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه‌های عظام

بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود در جهان نماند خام

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۶۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

روضهٔ خلد برین بستانسرائی بیش نیست
طوطی خوش خوان جان دستانسرائی بیش نیست

گنبد گردندهٔ پیروزه یعنی آسمان
در جهان آفرینش آسیائی بیش نیست

بگذر از کیوان که آن هندوی پیر سالخورد
با علو قدر وتمکین بز بهائی بیش نیست

قاضی دیوان اعلی را که خوانی مشتری
در حقیقت چون ببینی پارسائی بیش نیست

صفدر خیل کواکب گر چه ترکی پردلست
نام آخر خونی مبر کو بد لقائی بیش نیست

قیصر قصر ز برجد را که شاه انجمست
گر بدانی روشن او هم بی‌حیائی بیش نیست

مطرب بربط نواز مجلس سیارگان
در گلستان فلک بلبل نوائی بیش نیست

اصف ثانی چرا خوانی دبیر چرخ را
زانکه او در کوی دانش کدخدائی بیش نیست

شهره شهرست مه در راه‌پیمائی ولیک
بر سر میدان قدرت بادپائی بیش نیست

حاجت از حق جوی خواجو زانکه ملک هردو کون
با وجود جود او حاجت روائی بیش نیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih