درود
بامداد خوش
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دستی که گاه خنده بآن خال می بری
ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو
دست از حریف خویش بدان خال می بری
چالی فتد به گونه ات از نوشخند و دل
زان خال اگر گذشت بدین چال می بری
مهتاب شب که سرو چمانی به طرف جوی
چون سایه ام کشیده و به دنیال می بری
دنبال تست این هوو جنجال عاشقان
باری برو که این هو و جنجال می بری
ای باد در شکج سر زلف او مپیچ
هر چند بوی مشک به توچال می بری
هر ساله گوی حسن به چوگان زلف تست
این تاج افتخار نه امسال می بری
روئین تنان شعر شکستی تو شهریار
رستم اگر نه ئی نسب از زال می بری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دستی که گاه خنده بآن خال می بری
ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو
دست از حریف خویش بدان خال می بری
چالی فتد به گونه ات از نوشخند و دل
زان خال اگر گذشت بدین چال می بری
مهتاب شب که سرو چمانی به طرف جوی
چون سایه ام کشیده و به دنیال می بری
دنبال تست این هوو جنجال عاشقان
باری برو که این هو و جنجال می بری
ای باد در شکج سر زلف او مپیچ
هر چند بوی مشک به توچال می بری
هر ساله گوی حسن به چوگان زلف تست
این تاج افتخار نه امسال می بری
روئین تنان شعر شکستی تو شهریار
رستم اگر نه ئی نسب از زال می بری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
با درد دل و تب نهان در بدنم
لبخند نمي رسد به جايي كه منم
انگار درخت خشك آن باغم كه
با هر تبري شكوفه بايد بزنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
با درد دل و تب نهان در بدنم
لبخند نمي رسد به جايي كه منم
انگار درخت خشك آن باغم كه
با هر تبري شكوفه بايد بزنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصه درون دل من
زنهار اگر دلم بماند روزی
از دیده طلب کنید خون دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصه درون دل من
زنهار اگر دلم بماند روزی
از دیده طلب کنید خون دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
کز زهد ندیدهام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
عشق آمد و عقل همچو بادی
رفت از بر من هزار فرسنگ
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
من خرقه فکندهام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
سعدی همه روز عشق میباز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
کز زهد ندیدهام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
عشق آمد و عقل همچو بادی
رفت از بر من هزار فرسنگ
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
من خرقه فکندهام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
سعدی همه روز عشق میباز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
نشان بی نشانان بی نشانیست
زبان بی زبانان بی زبانیست
دوای دردمندان دردمندیست
سزای مهربانان مهربانیست
ورای پاسبانی پادشاهیست
بجای پادشاهی پاسبانیست
چو جانان سرگران باشد بپایش
سبک جان در نیفشاندن گرانیست
خوش آن آهوی شیرافکن که دایم
توانائی او در ناتوانیست
مگر پیروزهٔ خط تو خضرست
که لعلت عین آب زندگانیست
بلی صورت بود عنوان معنی
نه اینصورت که سر تا سر معانیست
سحر فریاد شب خیزان درین راه
تو پنداری درای کاروانیست
خط زرنگاریت بر صفحهٔ ماه
سوادی از مثال آسمانیست
#مغان_زنده_دلرا_خوان_که_در_دیر
مراد از زندخوانی زنده خوانیست
چو خواجو آستین برعالم افشان
که شرط رهروان دامن فشانیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نشان بی نشانان بی نشانیست
زبان بی زبانان بی زبانیست
دوای دردمندان دردمندیست
سزای مهربانان مهربانیست
ورای پاسبانی پادشاهیست
بجای پادشاهی پاسبانیست
چو جانان سرگران باشد بپایش
سبک جان در نیفشاندن گرانیست
خوش آن آهوی شیرافکن که دایم
توانائی او در ناتوانیست
مگر پیروزهٔ خط تو خضرست
که لعلت عین آب زندگانیست
بلی صورت بود عنوان معنی
نه اینصورت که سر تا سر معانیست
سحر فریاد شب خیزان درین راه
تو پنداری درای کاروانیست
خط زرنگاریت بر صفحهٔ ماه
سوادی از مثال آسمانیست
#مغان_زنده_دلرا_خوان_که_در_دیر
مراد از زندخوانی زنده خوانیست
چو خواجو آستین برعالم افشان
که شرط رهروان دامن فشانیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
اگر آهی کشم افلاک سوزد
در و دشت و بیابان پاک سوزد
اگر آهی کشد فایز از این دل
یقین دارم گل نمناک سوزد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر آهی کشم افلاک سوزد
در و دشت و بیابان پاک سوزد
اگر آهی کشد فایز از این دل
یقین دارم گل نمناک سوزد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من
بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو
که داند که شبها همی چون گذارم
خیالش ربودست خواب از دو چشم
گرفتنش باید همی استوارم
ز من برد نرمک همی هوشیاری
کنون با غم او نه بس هوشیارم
اگر غمگنان را غم اندر دل آمد
چرا غمگنم من چو من دل ندارم
چون آن گوهر پاک از من جدا شد
سزد گر من از چشم یاقوت بارم
وگر من نپایم به آزاد مردی
ببینند مردم که چون بی قرارم
همی داد ندهد زمانه مهان را
اگر داد دادی نرفتی نگارم
چو من یادگارش دل راد دارم
دهد هجر گویی به جان زینهارم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من
بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو
که داند که شبها همی چون گذارم
خیالش ربودست خواب از دو چشم
گرفتنش باید همی استوارم
ز من برد نرمک همی هوشیاری
کنون با غم او نه بس هوشیارم
اگر غمگنان را غم اندر دل آمد
چرا غمگنم من چو من دل ندارم
چون آن گوهر پاک از من جدا شد
سزد گر من از چشم یاقوت بارم
وگر من نپایم به آزاد مردی
ببینند مردم که چون بی قرارم
همی داد ندهد زمانه مهان را
اگر داد دادی نرفتی نگارم
چو من یادگارش دل راد دارم
دهد هجر گویی به جان زینهارم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایه کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایه کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
خرابیی که کند باز چشم فتانش
به یک کرشمه چنان مست کرد جان مرا
که در بهشت نیارد به هوش رضوانش
خوشا شراب و خوشا ساقی و خوشا بزمی
که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش!
ازین شراب که یک قطره بیش نیست که تو
گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش
ز عکس ساغر آن پرتوی است این که تو باز
همیشه نام نهی آفتاب تابانش
ازین شراب اگر خضر یافتی قدحی
خود التفات نبودی به آب حیوانش
نگشت مست بجز غمزهٔ خوش ساقی
ازان شراب که در داد لعل خندانش
نبود نیز بجز عکس روی او در جام
نظارگی، که بود همنشین و همخوانش
نظارگی به من و هم به من هویدا شد
کمال او، که به من ظاهر است برهانش
عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند
برای آنکه منم در وجود انسانش
نگاه کرد به من، دید صورت خود را
شد آشکار ز آیینه راز پنهانش
عجب، چرا به عراقی سپرد امانت را؟
نبود در همه عالم کسی نگهبانش
مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد
بدو سپرد امانت، که دید تاوانش
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
خرابیی که کند باز چشم فتانش
به یک کرشمه چنان مست کرد جان مرا
که در بهشت نیارد به هوش رضوانش
خوشا شراب و خوشا ساقی و خوشا بزمی
که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش!
ازین شراب که یک قطره بیش نیست که تو
گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش
ز عکس ساغر آن پرتوی است این که تو باز
همیشه نام نهی آفتاب تابانش
ازین شراب اگر خضر یافتی قدحی
خود التفات نبودی به آب حیوانش
نگشت مست بجز غمزهٔ خوش ساقی
ازان شراب که در داد لعل خندانش
نبود نیز بجز عکس روی او در جام
نظارگی، که بود همنشین و همخوانش
نظارگی به من و هم به من هویدا شد
کمال او، که به من ظاهر است برهانش
عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند
برای آنکه منم در وجود انسانش
نگاه کرد به من، دید صورت خود را
شد آشکار ز آیینه راز پنهانش
عجب، چرا به عراقی سپرد امانت را؟
نبود در همه عالم کسی نگهبانش
مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد
بدو سپرد امانت، که دید تاوانش
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتئی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتئی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
با آن كه يكيست با تو راهم اي عشق
تو زير سوالي از نگاهم اي عشق
اين قدر نكش كنار خود را وقتي
آتش بكشد به جانم آهم اي عشق
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
با آن كه يكيست با تو راهم اي عشق
تو زير سوالي از نگاهم اي عشق
اين قدر نكش كنار خود را وقتي
آتش بكشد به جانم آهم اي عشق
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای زلف مسلسلت بلای دل من
وی لعل لبت گره گشای دل من
من دل ندهم به کس برای دل تو
تو دل به کسی مده برای دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای زلف مسلسلت بلای دل من
وی لعل لبت گره گشای دل من
من دل ندهم به کس برای دل تو
تو دل به کسی مده برای دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
به تیغ هندی دشمن قتال مینکند
چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مردست در کمند غزال
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
که ترک دوست بگویم تصوریست محال
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
ز سر به درنرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال
به ناله کار میسر نمیشود سعدی
ولیک ناله بیچارگان خوشست بنال
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
به تیغ هندی دشمن قتال مینکند
چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مردست در کمند غزال
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
که ترک دوست بگویم تصوریست محال
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
ز سر به درنرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال
به ناله کار میسر نمیشود سعدی
ولیک ناله بیچارگان خوشست بنال
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بتی که طره او مجمع پریشانیست
لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست
به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب
محققست که او ابن مقله ثانیست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان
مراد اهل نظر اتصال روحانیست
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت
که با لب تو دلم را محبتی جانیست
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو
ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
چنین که میکند از قامت تو آزادی
کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
غرض مطالعهٔ سر صنع یزدانیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بتی که طره او مجمع پریشانیست
لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست
به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب
محققست که او ابن مقله ثانیست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان
مراد اهل نظر اتصال روحانیست
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت
که با لب تو دلم را محبتی جانیست
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو
ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
چنین که میکند از قامت تو آزادی
کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
غرض مطالعهٔ سر صنع یزدانیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
👍1
درود
بامداد خوش
دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
ای یار سر مهر و مراعات تو دارم
ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
طاعات و مراعات ترا فرض شناسم
جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم
حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم
جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم
یک بار مناجات تو در وصل شنیدم
بار دگر امید مناجات تو دارم
هر چند به بد قصد کنی جان و سر تو
گر هیچ به بد قصد مکافات تو دارم
گر صومعه خویش خرابات کنی تو
من روی همه سوی خرابات تو دارم
ششدر کن و شهمات ببر جان و دل من
کاین هر دو بر ششدر و شهمات تو دارم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای یار سر مهر و مراعات تو دارم
ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
طاعات و مراعات ترا فرض شناسم
جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم
حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم
جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم
یک بار مناجات تو در وصل شنیدم
بار دگر امید مناجات تو دارم
هر چند به بد قصد کنی جان و سر تو
گر هیچ به بد قصد مکافات تو دارم
گر صومعه خویش خرابات کنی تو
من روی همه سوی خرابات تو دارم
ششدر کن و شهمات ببر جان و دل من
کاین هر دو بر ششدر و شهمات تو دارم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
باز غم بگرفت دامانم، دریغ
سر برآورد از گریبانم دریغ
غصه دمدم میکشم از جام غم
نیست جز غصه گوارانم، دریغ
ابر محنت خیمه زد بر بام دل
صاعقه افتاد در جانم، دریغ
مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم، دریغ
در چنین جان کندنی کافتادهام
چاره جز مردن نمیدانم، دریغ
الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید
کز فراق یار قربانم، دریغ
جور دلدار و جفای روزگار
میکشد هر یک دگرسانم، دریغ
گر چه خندم گاه گاهی همچو شمع
در میان خنده گریانم، دریغ
صبح وصل او نشد روشن هنوز
در شب تاریک هجرانم، دریغ
کار من ناید فراهم، تا بود
در هم این حال پریشانم، دریغ
نیست امید بهی از بخت من
تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ
لاجرم خون خور، عراقی، دم به دم
چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز غم بگرفت دامانم، دریغ
سر برآورد از گریبانم دریغ
غصه دمدم میکشم از جام غم
نیست جز غصه گوارانم، دریغ
ابر محنت خیمه زد بر بام دل
صاعقه افتاد در جانم، دریغ
مبتلا گشتم به درد یار خود
کس نداند کرد درمانم، دریغ
در چنین جان کندنی کافتادهام
چاره جز مردن نمیدانم، دریغ
الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید
کز فراق یار قربانم، دریغ
جور دلدار و جفای روزگار
میکشد هر یک دگرسانم، دریغ
گر چه خندم گاه گاهی همچو شمع
در میان خنده گریانم، دریغ
صبح وصل او نشد روشن هنوز
در شب تاریک هجرانم، دریغ
کار من ناید فراهم، تا بود
در هم این حال پریشانم، دریغ
نیست امید بهی از بخت من
تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ
لاجرم خون خور، عراقی، دم به دم
چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد
به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت
به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو
به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد
به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی
که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد
که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی
به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد
تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی
تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن
چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد
چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان
ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب
که غبار از سواری حسن و منور آمد
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد
دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر
که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد
📚 #مولوی - دویوان شمس - غزل شماره ۷۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد
به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت
به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو
به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد
به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی
که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد
که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی
به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد
تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی
تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن
چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد
چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان
ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب
که غبار از سواری حسن و منور آمد
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد
دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر
که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد
📚 #مولوی - دویوان شمس - غزل شماره ۷۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
❤1