درود
بامداد خوش
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت
جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم
در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی
بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم
عمری اندر جستو جویت دست و پایی میزدیم
عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم
زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما
بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم
چون عراقی با غمت دیدیم خوش، ما همچو او
از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت
جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم
در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی
بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم
عمری اندر جستو جویت دست و پایی میزدیم
عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم
زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما
بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم
چون عراقی با غمت دیدیم خوش، ما همچو او
از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند
مکن اسرار نهانی که وی اسرار بداند
همه را از تو چو خاشاک بر آن آب براند
که همه شیوه می را دل خمار بداند
کف او خار نشاند کف او گل شکفاند
همه گلهای نهانی ز دل خار بداند
تو به هر روز به تدریج یکی چیز بدانی
تو برو چاکر او شو که به یک بار بداند
چو اسیری به گه حکم به اقرار و گواهی
تن صوفی به گواهی دل اقرار بداند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند
مکن اسرار نهانی که وی اسرار بداند
همه را از تو چو خاشاک بر آن آب براند
که همه شیوه می را دل خمار بداند
کف او خار نشاند کف او گل شکفاند
همه گلهای نهانی ز دل خار بداند
تو به هر روز به تدریج یکی چیز بدانی
تو برو چاکر او شو که به یک بار بداند
چو اسیری به گه حکم به اقرار و گواهی
تن صوفی به گواهی دل اقرار بداند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری
شهریاری غزل شایسته من باشد و بس
غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد
ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام
آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی
طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری
شهریاری غزل شایسته من باشد و بس
غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
هم متهم به عشقم و هم مبتلا به درد
سرسبزم از خيال تو از دوري تو زرد
همزيستي كني و نه همدردي اين رواست؟
مثل خدا كه گوش به حرف دلم نكرد
رويايت از مذاكره با من گريز داشت
گيسويت از اسارت من آخر نبرد
شد شعر داغ جرم من اما كه ميسرود
از برف داغ پيكر تو شعرهاي سرد
دورت بگردم اي همه هستي ام خودت
دورم نزن نرو بنشين با كسي نگرد!
📚 #احمد پروین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هم متهم به عشقم و هم مبتلا به درد
سرسبزم از خيال تو از دوري تو زرد
همزيستي كني و نه همدردي اين رواست؟
مثل خدا كه گوش به حرف دلم نكرد
رويايت از مذاكره با من گريز داشت
گيسويت از اسارت من آخر نبرد
شد شعر داغ جرم من اما كه ميسرود
از برف داغ پيكر تو شعرهاي سرد
دورت بگردم اي همه هستي ام خودت
دورم نزن نرو بنشين با كسي نگرد!
📚 #احمد پروین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای چشم من از دیدن رویت روشن
از دیدن رویت شده خرم دل من
رویت شده گل، خرم و خندان گشته
روشن مه من گشته ز رویت دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای چشم من از دیدن رویت روشن
از دیدن رویت شده خرم دل من
رویت شده گل، خرم و خندان گشته
روشن مه من گشته ز رویت دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو
شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد
از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق
ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویش
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش
حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش
هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی
ما نمیداریم دست از دامن دلدار خویش
روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن
هر متاعی را خریداریست در بازار خویش
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو
شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد
از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق
ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویش
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش
حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش
هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی
ما نمیداریم دست از دامن دلدار خویش
روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن
هر متاعی را خریداریست در بازار خویش
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست
نظری کن که بجانم خطر از بیماریست
حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی
که در او همچو دل من اثر از بیماریست
هرطبیبی که علاج دل بیمار کند
تو مپندار که او را خبر از بیماریست
تا جدا ماندهام از روی تو ای سیمین بر
رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست
چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی
که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست
من پرستار دو چشم خوش بیمار توام
گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست
تا دلم فتنهٔ آن نرگس بیمار تو شد
بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست
چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست
دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست
ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست
قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست
عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست
هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست
همه بیماری او روز و شب از نرگس تست
ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
نظری کن که بجانم خطر از بیماریست
حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی
که در او همچو دل من اثر از بیماریست
هرطبیبی که علاج دل بیمار کند
تو مپندار که او را خبر از بیماریست
تا جدا ماندهام از روی تو ای سیمین بر
رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست
چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی
که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست
من پرستار دو چشم خوش بیمار توام
گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست
تا دلم فتنهٔ آن نرگس بیمار تو شد
بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست
چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست
دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست
ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست
قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست
عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست
هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست
همه بیماری او روز و شب از نرگس تست
ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
سحر، دل ناله های زار می کرد
چنان که دیده را خونبار می کرد
شکایت های ایام جوانی
به فایز یک به یک اظهار می کرد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سحر، دل ناله های زار می کرد
چنان که دیده را خونبار می کرد
شکایت های ایام جوانی
به فایز یک به یک اظهار می کرد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
برق اولمادی ” قیزیم گئجه یاندیردی لاله نی
پروانه نین ” اودم ده باخیر دیم اداسینه
گؤردوم طواف کعبه ده یاندیقجا یالواریر
سؤیلور : دؤزوم نه قدر بو عشقین جفاسینه ؟
یا بو حجاب شیشه نی قالدیرکی صاورولوم
یا سوندوروب بو فتنه نی ” باتما عزاسینه !
باخدیم کی شمع سؤیله دی : ای عشقه مدعی !
عاشق هاچان اولوب یئته اؤز مدعا سینه ؟
بیر یار مه لقادی بیزی بئیله یاندیران
صبر ائیله یاندیران دا چاتار اؤز جزاسینه “
اما بو عشقی آتشی عرشیدی ” جاندادیر
قوی یاندیریب خودینی یئتیرسین خداسینه
📚 #شهریار - پروانه و شمع
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
پروانه نین ” اودم ده باخیر دیم اداسینه
گؤردوم طواف کعبه ده یاندیقجا یالواریر
سؤیلور : دؤزوم نه قدر بو عشقین جفاسینه ؟
یا بو حجاب شیشه نی قالدیرکی صاورولوم
یا سوندوروب بو فتنه نی ” باتما عزاسینه !
باخدیم کی شمع سؤیله دی : ای عشقه مدعی !
عاشق هاچان اولوب یئته اؤز مدعا سینه ؟
بیر یار مه لقادی بیزی بئیله یاندیران
صبر ائیله یاندیران دا چاتار اؤز جزاسینه “
اما بو عشقی آتشی عرشیدی ” جاندادیر
قوی یاندیریب خودینی یئتیرسین خداسینه
📚 #شهریار - پروانه و شمع
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
👍1
درود
بامداد خوش
گفتم از عشقش مگر بگریختم
خود به دام آمد کنون آویختم
گفتم از دل شور بنشانم مگر
شور ننشاندم که شور انگیختم
بند من در عشق آن بت سخت بود
سخت تر شد بند تا بگسیختم
عاشقان بر سر اگر ریزند خاک
من به جای خاک آتش ریختم
بر بناگوش سیاه مشک رنگ
از عمش کافور حسرت بیختم
عاجزم با چشم رنگ آمیز او
گر چه از صد گونه رنگ آمیختم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گفتم از عشقش مگر بگریختم
خود به دام آمد کنون آویختم
گفتم از دل شور بنشانم مگر
شور ننشاندم که شور انگیختم
بند من در عشق آن بت سخت بود
سخت تر شد بند تا بگسیختم
عاشقان بر سر اگر ریزند خاک
من به جای خاک آتش ریختم
بر بناگوش سیاه مشک رنگ
از عمش کافور حسرت بیختم
عاجزم با چشم رنگ آمیز او
گر چه از صد گونه رنگ آمیختم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
بيشتر هرچه تماشا ماه سيمايت كنم
سينه را خورشيد سوزان از تماشايت كنم
راه بي اكراه عشقت دين من شد نازنين
با تو همدستم كه همپاي اهورايت كنم
تا كه ميخواهم فراموشت كنم گم ميشوي
در ميان بغض و ميگريم كه پيدايت كنم
جمع كردي در دلم هرچه بلد بودي بلا
كاش من بودم بلد از درد منهايت كنم
با دل دريايي خود شرط بستم عاقبت
با غزل بايد شبي درگير دريايت كنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بيشتر هرچه تماشا ماه سيمايت كنم
سينه را خورشيد سوزان از تماشايت كنم
راه بي اكراه عشقت دين من شد نازنين
با تو همدستم كه همپاي اهورايت كنم
تا كه ميخواهم فراموشت كنم گم ميشوي
در ميان بغض و ميگريم كه پيدايت كنم
جمع كردي در دلم هرچه بلد بودي بلا
كاش من بودم بلد از درد منهايت كنم
با دل دريايي خود شرط بستم عاقبت
با غزل بايد شبي درگير دريايت كنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
ای عشق تو مایهٔ جنون دل من
حسن رخ تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در وصالت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای عشق تو مایهٔ جنون دل من
حسن رخ تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در وصالت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
تو را فراغت ما گر بود و گر نبود
مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
ز درد عشق تو امید رستگاری نیست
گریختن نتوانند بندگان به داغ
تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند
چه التفات بود بر ادای منکر زاغ
دلیل روی تو هم روی توست سعدی را
چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
تو را فراغت ما گر بود و گر نبود
مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
ز درد عشق تو امید رستگاری نیست
گریختن نتوانند بندگان به داغ
تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند
چه التفات بود بر ادای منکر زاغ
دلیل روی تو هم روی توست سعدی را
چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Telegram
Hassan kashavarz
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
درود
بامداد خوش
نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست
کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست
تو کجا صید من سوخته خرمن باشی
که شنیدست عقابی که شکار مگسیست
نه من دلشده دارم هوس رویت و بس
هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست
از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی
حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست
تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور
کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست
دمبدم محترز از سیل سرشکم میباش
زانکه هر قطرهئی از چشمهٔ چشمم ارسیست
چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست
چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست
بت محمول مرا خواب ندانم چون برد
زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست
کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست
گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست
کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست
تو کجا صید من سوخته خرمن باشی
که شنیدست عقابی که شکار مگسیست
نه من دلشده دارم هوس رویت و بس
هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست
از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی
حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست
تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور
کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست
دمبدم محترز از سیل سرشکم میباش
زانکه هر قطرهئی از چشمهٔ چشمم ارسیست
چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست
چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست
بت محمول مرا خواب ندانم چون برد
زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست
کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست
گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بتم سرپنجه با لوح و قلم زد
زمین و آسمان از نو به هم زد
پس پرده درآمد یار فایز
چو خورشیدی که از مشرق علم زد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بتم سرپنجه با لوح و قلم زد
زمین و آسمان از نو به هم زد
پس پرده درآمد یار فایز
چو خورشیدی که از مشرق علم زد
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او
رخ خوب او نبیند بجز از دو چشم شنگش
لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی
شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش
به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن
سپرش تن است، ترسم که بدور رسد خدنگش
چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم
که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش
منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم
منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش
ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی
پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او
رخ خوب او نبیند بجز از دو چشم شنگش
لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی
شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش
به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن
سپرش تن است، ترسم که بدور رسد خدنگش
چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم
که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش
منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم
منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش
ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی
پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih