درود
بامداد خوش
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند
ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت
سنگها را لعل سازد میوه را رنگین کند
پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر
تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند
عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند
زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند
از میان دل صبوحی کآفتابت تیغ زد
گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند
چشم تو در چشمها ریزد شرابی کز صفا
زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند
گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو
لطفهایی را که با ما شه صلاح الدین کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند
ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت
سنگها را لعل سازد میوه را رنگین کند
پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر
تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند
عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند
زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند
از میان دل صبوحی کآفتابت تیغ زد
گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند
چشم تو در چشمها ریزد شرابی کز صفا
زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند
گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو
لطفهایی را که با ما شه صلاح الدین کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمه گله و همپای سکوت
همدم زمزمه نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمه گله و همپای سکوت
همدم زمزمه نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشقت كه ميان جان مستم بردم
در آتشي از فراق دستم بردم
گفتم تو تبلور خدايان هستي
با هرچه فرشته شرط بستم بردم
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشقت كه ميان جان مستم بردم
در آتشي از فراق دستم بردم
گفتم تو تبلور خدايان هستي
با هرچه فرشته شرط بستم بردم
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جانست و زبانست زبان دشمن جان
گر جانت بکارست نگهدار زبان
شیرین سخنی بگفت شاه صنمان
سر برگ درختست، زبان باد خزان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جانست و زبانست زبان دشمن جان
گر جانت بکارست نگهدار زبان
شیرین سخنی بگفت شاه صنمان
سر برگ درختست، زبان باد خزان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤2
درود
بامداد خوش
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون میگذراند
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون میگذراند
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرهاش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش میدواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرهاش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش میدواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هنوزم بوی زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
کجا فایز شود از ناله خاموش
مگر آن دم که در خاکش مقام است
#فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هنوزم بوی زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
کجا فایز شود از ناله خاموش
مگر آن دم که در خاکش مقام است
#فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن
از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشهگیر و عاشقی بر طاق نه
عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن
گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات
دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن
پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز
وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن
دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری
دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن
ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا
پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن
دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو
چاکری می چون گرفتی بندگی خمار کن
ور به عمر اندر به نادانی نشسته بودهای
از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن
از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشهگیر و عاشقی بر طاق نه
عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن
گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات
دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن
پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز
وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن
دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری
دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن
ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا
پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن
دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو
چاکری می چون گرفتی بندگی خمار کن
ور به عمر اندر به نادانی نشسته بودهای
از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست..
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست..
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم
نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم
بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بیدل، که سر در پایت افکندم
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم
وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم
وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم
ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم
نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران
بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم
بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم
میزار از من بیدل، که سر در پایت افکندم
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم
وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی
ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم
وطن گاه دل خود را بجز روی تو نگزینم
تماشاگاه جسم و جان بجز روی تو نپسندم
ز هستی عراقی هست بر پای دلم بندی
جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند
کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند
خوی را خود واکند در حین و خو با او کند
آفتابی ناگهان از روی او تابان شود
پردها را بردرد وین کار را یک سو کند
چنگ تنها را به دست روحها زان داد حق
تا بیان سر حق لایزالی او کند
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت میزند
تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند
شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش
بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند
اوستاد چنگها آن چنگ باشد در جهان
وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند
باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش
کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند
نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست
چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند
کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند
خوی را خود واکند در حین و خو با او کند
آفتابی ناگهان از روی او تابان شود
پردها را بردرد وین کار را یک سو کند
چنگ تنها را به دست روحها زان داد حق
تا بیان سر حق لایزالی او کند
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت میزند
تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند
شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش
بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند
اوستاد چنگها آن چنگ باشد در جهان
وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند
باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش
کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند
نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست
چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
باز شد روزنی از گلشن شیراز به من
میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
سروناز ارم از دور به من کرد سلام
جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
افق طالع من طلعت باباکوهی است
کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز
بار زد قافله شکر اهواز به من
با سر نامه گشودم در گنجینه راز
که هم از خواجه گشوده است در راز به من
شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز
گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من
شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل
عشوه ها می دهد از پرده شهناز به من
دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت
گو هم آواز چمن کم دهد آواز به من
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار
شرح این قصه جانسوز دهد ساز به من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز شد روزنی از گلشن شیراز به من
میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
سروناز ارم از دور به من کرد سلام
جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
افق طالع من طلعت باباکوهی است
کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز
بار زد قافله شکر اهواز به من
با سر نامه گشودم در گنجینه راز
که هم از خواجه گشوده است در راز به من
شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز
گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من
شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل
عشوه ها می دهد از پرده شهناز به من
دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت
گو هم آواز چمن کم دهد آواز به من
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار
شرح این قصه جانسوز دهد ساز به من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر وعده كه داد اگر عمل هم ميكرد
كي پشت مرا غم جهان خم ميكرد
بي او غزلي اگر سرودم ديدم
هر واژه دو روز از عمر من كم ميكرد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر وعده كه داد اگر عمل هم ميكرد
كي پشت مرا غم جهان خم ميكرد
بي او غزلي اگر سرودم ديدم
هر واژه دو روز از عمر من كم ميكرد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بر بند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بر بند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشمهات بنشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
جفا و سلطنتت میرسد ولی مپسند
که گر سوار براند پیاده درماند
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
چه حاجتست به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند
پیام اهل دلست این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشمهات بنشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
جفا و سلطنتت میرسد ولی مپسند
که گر سوار براند پیاده درماند
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
چه حاجتست به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند
پیام اهل دلست این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست
چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست
آن موی میان تو که سازد کمر از موی
موئی بمیان آمده یا موی میانست
در موی میانت سخنی نیست که خود نیست
لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست
تا پشت کمان میشکند ابروی شوخت
پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست
با ما به شکر خنده درآ زانکه یقینم
کز پستهٔ تنگ تو یقینم بگمانست
گفتند که آن جان جهان با تو چنان نیست
گوئی که چنانست که با ما نچنانست
پنداشت که ما را غم جانست ولیکن
ما در غم آنیم که او در غم آنست
عمری بتمنای رخش میگذرانیم
در محنت و غم گرچه که دنیا گذرانست
در کنج صوامع مطلب منزل خواجو
#کو_معتکف_کوی_خرابات_مغانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست
چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست
آن موی میان تو که سازد کمر از موی
موئی بمیان آمده یا موی میانست
در موی میانت سخنی نیست که خود نیست
لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست
تا پشت کمان میشکند ابروی شوخت
پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست
با ما به شکر خنده درآ زانکه یقینم
کز پستهٔ تنگ تو یقینم بگمانست
گفتند که آن جان جهان با تو چنان نیست
گوئی که چنانست که با ما نچنانست
پنداشت که ما را غم جانست ولیکن
ما در غم آنیم که او در غم آنست
عمری بتمنای رخش میگذرانیم
در محنت و غم گرچه که دنیا گذرانست
در کنج صوامع مطلب منزل خواجو
#کو_معتکف_کوی_خرابات_مغانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان
چو شکر میگدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان
ز من برد اندک اندک زندگانی
خلاف وعدهٔ بسیار جانان
فغان ای مردمان فریاد فریاد
ز شوق دیدن و گفتار جانان
از آن دو نرگس خونخوار جانان
ز چشم مست ناهشیار جانان
فغان زان سنبل سیراب مشکین
دمیده بر رخ گلنار جانان
همه شب زار گریم تا سحرگاه
همی بوسم در و دیوار جانان
چو مجنونم دوان در عشق لیلی
همی جویم به جان آثار جانان
ستاره بر من مسکین بگرید
اگر گویی بدو اسرار جانان
ازین شهرم ولیکن چون غریبان
بمانده در غم و تیمار جانان
ولیکن تا روان دارم ندارم
من مسکین سر آزار جانان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان
چو شکر میگدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان
ز من برد اندک اندک زندگانی
خلاف وعدهٔ بسیار جانان
فغان ای مردمان فریاد فریاد
ز شوق دیدن و گفتار جانان
از آن دو نرگس خونخوار جانان
ز چشم مست ناهشیار جانان
فغان زان سنبل سیراب مشکین
دمیده بر رخ گلنار جانان
همه شب زار گریم تا سحرگاه
همی بوسم در و دیوار جانان
چو مجنونم دوان در عشق لیلی
همی جویم به جان آثار جانان
ستاره بر من مسکین بگرید
اگر گویی بدو اسرار جانان
ازین شهرم ولیکن چون غریبان
بمانده در غم و تیمار جانان
ولیکن تا روان دارم ندارم
من مسکین سر آزار جانان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih