درود
بامداد خوش
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
محتاج توام كه بي نيازي از من
در بازي دل كجا ببازي از من
نامت نبرم به سجده ام مي دانم
هرگز نپذيرد او نمازي از من
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
محتاج توام كه بي نيازي از من
در بازي دل كجا ببازي از من
نامت نبرم به سجده ام مي دانم
هرگز نپذيرد او نمازي از من
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم
تا سر داریم در غمت دربازیم
گر تو سر ما بی سر و سامان داری
ماییم و سری در قدمت اندازیم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم
تا سر داریم در غمت دربازیم
گر تو سر ما بی سر و سامان داری
ماییم و سری در قدمت اندازیم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
بخت پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
عشق روی تو حرامست مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
بخت پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
عشق روی تو حرامست مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
که جمال تو ز حسن نظر ایشانست
روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب
زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست
پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم
آشنایان غمت را چه غم از خویشانست
بده آن بادهٔ نوشین که ندارم سرخویش
کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست
حاصل از عمر بجز وصل نکورویان نیست
لیکن اندیشه ز تشویش بد اندیشانست
نکنم ترکش اگر زانکه به تیرم بزند
خنک آن صید که قربان جفا کیشانست
مرهمی بردل خواجو که نهد زانکه طبیب
فارغ از درد دل خستهٔ دل ریشانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
که جمال تو ز حسن نظر ایشانست
روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب
زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست
پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم
آشنایان غمت را چه غم از خویشانست
بده آن بادهٔ نوشین که ندارم سرخویش
کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست
حاصل از عمر بجز وصل نکورویان نیست
لیکن اندیشه ز تشویش بد اندیشانست
نکنم ترکش اگر زانکه به تیرم بزند
خنک آن صید که قربان جفا کیشانست
مرهمی بردل خواجو که نهد زانکه طبیب
فارغ از درد دل خستهٔ دل ریشانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
رخ تو آتش و زلف تو دود است
مرا زین سرد مهری ها چه سود است؟
چو فایز در بیابان تشنه جان داد
چه حاصل در صفاهان زنده رود است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
رخ تو آتش و زلف تو دود است
مرا زین سرد مهری ها چه سود است؟
چو فایز در بیابان تشنه جان داد
چه حاصل در صفاهان زنده رود است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن
تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن
یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند
یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن
هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست
وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکن
گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه
تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن
اندرین ره گر بمانی بیرفیق و راهبر
دست خدمت در رکاب سید ایام زن
خویشتن را در میان نه بیمنی در راه عشق
زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن
تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن
یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند
یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن
هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست
وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکن
گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه
تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن
اندرین ره گر بمانی بیرفیق و راهبر
دست خدمت در رکاب سید ایام زن
خویشتن را در میان نه بیمنی در راه عشق
زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
لطیفه ای به میان آر و خوش بخندانش
به نکته ای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
📚 #حافظ - به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس...
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
لطیفه ای به میان آر و خوش بخندانش
به نکته ای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
📚 #حافظ - به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس...
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین کهدم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3903
بامداد خوش
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم
بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است
ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار
پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم
وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پای درآمد
حالی سر زلف بت عیار گرفتم
آویختم اندر سر آن زلف پریشان
این شیفتگی بین کهدم مار گرفتم
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،
چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر
من با می و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که میان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب یار گرفتم
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3903
Telegram
Hassan kashavarz
درود
بامداد خوش
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد
یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود
حسنهای جمله عالم حسن او را بنده شد
جمله آب زندگانی زیر تختش میرود
هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد
یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد
لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد
زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست
خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد
آهوان را بوی مشک از طرهاش بر ناف زد
تا مشام شیر صید مرجها غرنده شد
بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت
همچو خورشید و قمر بیبال و پر پرنده شد
ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت
برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد
یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود
حسنهای جمله عالم حسن او را بنده شد
جمله آب زندگانی زیر تختش میرود
هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد
یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد
لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد
زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست
خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد
آهوان را بوی مشک از طرهاش بر ناف زد
تا مشام شیر صید مرجها غرنده شد
بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت
همچو خورشید و قمر بیبال و پر پرنده شد
ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت
برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من
خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود
از کتاب عشق اوراق سیاه فال من
ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من
کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز
شهریارا حل مشکلها کند حلال من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من
خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود
از کتاب عشق اوراق سیاه فال من
ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من
کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز
شهریارا حل مشکلها کند حلال من
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
RABĀBI
Alim Qasimov & Alireza Ghorbani
🎼 " #مستان_سلامت_میکنند “
🎙اثری مشترک از :
#عالیم_قاسیم_اف و #علیرضا_قربانی
تقديم به دوستان أهل دل
تنور دلتان گرم
🔷 @manotanhaih
🎙اثری مشترک از :
#عالیم_قاسیم_اف و #علیرضا_قربانی
تقديم به دوستان أهل دل
تنور دلتان گرم
🔷 @manotanhaih
درود
بامداد خوش
من شهره عشقم و تو مشهور به ناز
از ناز تو جان من سراپاست نياز
پرداخت به جاي پول انبوه غزل
دستي كه زدي به صفحه خودپرداز!
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من شهره عشقم و تو مشهور به ناز
از ناز تو جان من سراپاست نياز
پرداخت به جاي پول انبوه غزل
دستي كه زدي به صفحه خودپرداز!
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
فریاد ز دست فلک بی سر و بن
کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن
با این همه نیز شکر میباید کرد
گر زین بترم کند که گوید که مکن
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
فریاد ز دست فلک بی سر و بن
کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن
با این همه نیز شکر میباید کرد
گر زین بترم کند که گوید که مکن
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلم با مردم چشمت چنانست
که پنداری که خونشان در میانست
خطت سرنامهٔ عنوان حسنست
رخت گلدستهٔ بستان جانست
شبت مه پوش و ماهت شب نقابست
گلت خود روی و رویت گلستانست
گلستان رخت در دلستانی
بهشتی بر سر سرو روانست
چرا خورشید روز افروز رویت
نهان در چین شبگون سایبانست
کمان داران چشم دلکشت را
خدنک غمزه دایم در کمانست
بساز آخر زمانی با ضعیفان
که حسنت فتنه آخر زمانست
چرا خفتست چشم نیم مستت
ز مخموری تو گوئی ناتوانست
ز زلفت موبمو خواجو نشانداد
از آن انفاس او عنبر فشانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلم با مردم چشمت چنانست
که پنداری که خونشان در میانست
خطت سرنامهٔ عنوان حسنست
رخت گلدستهٔ بستان جانست
شبت مه پوش و ماهت شب نقابست
گلت خود روی و رویت گلستانست
گلستان رخت در دلستانی
بهشتی بر سر سرو روانست
چرا خورشید روز افروز رویت
نهان در چین شبگون سایبانست
کمان داران چشم دلکشت را
خدنک غمزه دایم در کمانست
بساز آخر زمانی با ضعیفان
که حسنت فتنه آخر زمانست
چرا خفتست چشم نیم مستت
ز مخموری تو گوئی ناتوانست
ز زلفت موبمو خواجو نشانداد
از آن انفاس او عنبر فشانست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
مرا این زندگی از بوی یار است
وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
کنون که هست فایز زنده ز آنست
دو چشم و دل به راه انتظار است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مرا این زندگی از بوی یار است
وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
کنون که هست فایز زنده ز آنست
دو چشم و دل به راه انتظار است
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جام را نام ای سنایی گنج کن
راح در ده روح را بی رنج کن
این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن
تاج جان پاک را در راه دل
مفرش جانان جان آهنج کن
کدخدای روح را در ملک عشق
بی تصرف چون شه شطرنج کن
عقل دیندار سلامت جوی را
سنگ شنگولی عشق الفنج کن
یا همه رخ گرد چون گلنار باش
یا همه دل باش و چون نارنج باش
با عمارت چند سازی همچو رنج
با خرابی ساز و همچون گنج باش
خاک و باد و آب و آتش دشمنند
برگذر زین چار و نوبت پنج کن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جام را نام ای سنایی گنج کن
راح در ده روح را بی رنج کن
این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن
تاج جان پاک را در راه دل
مفرش جانان جان آهنج کن
کدخدای روح را در ملک عشق
بی تصرف چون شه شطرنج کن
عقل دیندار سلامت جوی را
سنگ شنگولی عشق الفنج کن
یا همه رخ گرد چون گلنار باش
یا همه دل باش و چون نارنج باش
با عمارت چند سازی همچو رنج
با خرابی ساز و همچون گنج باش
خاک و باد و آب و آتش دشمنند
برگذر زین چار و نوبت پنج کن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده اند
ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند
ساقیا دیوانه ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند
خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند
📚 #حافظ - قطعات - شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده اند
ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده اند
ساقیا دیوانه ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند
خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند
📚 #حافظ - قطعات - شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih