درود
بامداد خوش
از بهر چه در غم و زحیرید
وقت سفرست خر بگیرید
خیزید روان شوید یاران
تا همچو روان صفا پذیرید
پران باشید در پی صید
آخر نه کم از کمان و تیرید
اندر حرکت نهانست روزی
گر محتشمید وگر فقیرید
در اول روز تازه ز آنید
که شب سوی غیب در مسیرید
📚 #مولوی - غزلیات - غزل شماره ۷۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از بهر چه در غم و زحیرید
وقت سفرست خر بگیرید
خیزید روان شوید یاران
تا همچو روان صفا پذیرید
پران باشید در پی صید
آخر نه کم از کمان و تیرید
اندر حرکت نهانست روزی
گر محتشمید وگر فقیرید
در اول روز تازه ز آنید
که شب سوی غیب در مسیرید
📚 #مولوی - غزلیات - غزل شماره ۷۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم
سخن از آن گل خندان به سخندان گویم
غزل آموز غزالانم و با نای شبان
غزل خود به غزالان غزلخوان گویم
شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت
که پریشان کندم گر نه پریشان گویم
آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت
من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است
آتش افروزم و شرح شب هجران گویم
گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک
کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم
شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ
که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم
سخن از آن گل خندان به سخندان گویم
غزل آموز غزالانم و با نای شبان
غزل خود به غزالان غزلخوان گویم
شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت
که پریشان کندم گر نه پریشان گویم
آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت
من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است
آتش افروزم و شرح شب هجران گویم
گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک
کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم
شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ
که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
يخ زد ضربان نبض آذر بي تو
چشم من و چشمه ميشود تر بي تو
چون ابر سر گريستن خواهد داشت
هر كس بزند به آسمان سر بي تو
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
يخ زد ضربان نبض آذر بي تو
چشم من و چشمه ميشود تر بي تو
چون ابر سر گريستن خواهد داشت
هر كس بزند به آسمان سر بي تو
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سرمایهٔ غم ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که یادگار دردی دارم
آن درد به صد هزار درمان ندهم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سرمایهٔ غم ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که یادگار دردی دارم
آن درد به صد هزار درمان ندهم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت
تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند
گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد
الا گرش برانی علت جز این نباشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت
تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند
گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد
الا گرش برانی علت جز این نباشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
حسن تو نهایت جمالست
لطف تو بغایت کمالست
با زلف تو هر که را سری هست
سر در قدم تو پایمالست
بی روی تو زندگی حرامست
وز دست تو جام می حلالست
باز آی که بی رخ تو ما را
از صحبت خویشتن ملالست
جانم که تذر و باغ عشقست
زین گونه شکسته پر و بالست
مرغ دل من هوا نگیرد
زانرو که چنین شکسته بالست
این نفحهٔ روضهٔ بهشتست
یا نکهت گلشن وصالست
این خود چه شمامهٔ شمیمست
وین خود چه شمایل شمالست
خواجو بلب تو آرزومند
چون تشنه بشربت زلالست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
حسن تو نهایت جمالست
لطف تو بغایت کمالست
با زلف تو هر که را سری هست
سر در قدم تو پایمالست
بی روی تو زندگی حرامست
وز دست تو جام می حلالست
باز آی که بی رخ تو ما را
از صحبت خویشتن ملالست
جانم که تذر و باغ عشقست
زین گونه شکسته پر و بالست
مرغ دل من هوا نگیرد
زانرو که چنین شکسته بالست
این نفحهٔ روضهٔ بهشتست
یا نکهت گلشن وصالست
این خود چه شمامهٔ شمیمست
وین خود چه شمایل شمالست
خواجو بلب تو آرزومند
چون تشنه بشربت زلالست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی
شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی
گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آنکه کند با من بیچاره جفایی
تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یکروز وفایی
تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی
دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی
گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی
خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی
شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی
گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آنکه کند با من بیچاره جفایی
تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یکروز وفایی
تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی
دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی
گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی
خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟
به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی
هزار سال در آتش قدم زند بیباک
گرت بیافت در آتش کجا رود به بهشت؟
و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟
مرا، که نیست ازین آتشم مگر دودی؟
فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاک
کجاست آتش شوقت که در دل آویزد؟
چنان که برگذرد شعلهٔ دلم ز افلاک
ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟
به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی
هزار سال در آتش قدم زند بیباک
گرت بیافت در آتش کجا رود به بهشت؟
و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟
مرا، که نیست ازین آتشم مگر دودی؟
فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاک
کجاست آتش شوقت که در دل آویزد؟
چنان که برگذرد شعلهٔ دلم ز افلاک
ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
سرد است و دوباره اشك غم مي ريزم
من را نكني بغل به هم مي ريزم
تا يخ نزنم خيال لبهايت را
اي ماه شبانه در دلم ميريزم
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سرد است و دوباره اشك غم مي ريزم
من را نكني بغل به هم مي ريزم
تا يخ نزنم خيال لبهايت را
اي ماه شبانه در دلم ميريزم
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم
چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم
نامردم اگر عشق تو از دل بکنم
سودای تو کافرم گر از سر بنهم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم
چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم
نامردم اگر عشق تو از دل بکنم
سودای تو کافرم گر از سر بنهم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
که مولودی به سیمای تو باشد
که دارد در همه لشکر کمانی
که چون ابروی زیبای تو باشد
مبادا ور بود غارت در اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد
برای خود نشاید در تو پیوست
همیسازیم تا رای تو باشد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
که مولودی به سیمای تو باشد
که دارد در همه لشکر کمانی
که چون ابروی زیبای تو باشد
مبادا ور بود غارت در اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد
برای خود نشاید در تو پیوست
همیسازیم تا رای تو باشد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
خطت که کتابهٔ جمالست
سرنامهٔ نامه کمالست
ماهی تو و مشتریت مهرست
شاهی تو و حاجبت هلالست
آن خال سیاه هندو آسا
هندوچهٔ گلشن جمالست
از مویه تنم بسان مویست
وز ناله دلم بشکل نالست
آنجا که توئی اگر فراقست
اینجا که منم همه وصالست
در عالم صورت ار چه هجرست
در عالم معنی اتصالست
آنرا که نبوده است حالی
این حال بنزد او محالست
هر چند که مهر رازوالیست
مهر رخ دوست بی زوالست
خواجو که شد از غمت خیالی
گردل ز تو برکند خیالست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
خطت که کتابهٔ جمالست
سرنامهٔ نامه کمالست
ماهی تو و مشتریت مهرست
شاهی تو و حاجبت هلالست
آن خال سیاه هندو آسا
هندوچهٔ گلشن جمالست
از مویه تنم بسان مویست
وز ناله دلم بشکل نالست
آنجا که توئی اگر فراقست
اینجا که منم همه وصالست
در عالم صورت ار چه هجرست
در عالم معنی اتصالست
آنرا که نبوده است حالی
این حال بنزد او محالست
هر چند که مهر رازوالیست
مهر رخ دوست بی زوالست
خواجو که شد از غمت خیالی
گردل ز تو برکند خیالست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی
با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
پیش تو همی گردم در خون دو دیده
میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی
از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی
با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
پیش تو همی گردم در خون دو دیده
میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی
از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
ای مرگ، به سوی من کن آهنگ
بازم خر ازین غم فراوان
فریاد رسم ازین دل تنگ
تا چند آخر امید یابیم؟
تا کی به امید بوی یا رنگ؟
کی بود که ز خود خلاص یابم
فارغ گردم ز نام و از ننگ؟
افتادم در خلاب محنت
افتان خیزان، چو لاشهٔ لنگ
گر بر در دوست راه جویم
یک گام شود هزار فرسنگ
ور جانب خود کنم نگاهی
در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ
ور در ره راستی روم راست
چون در نگرم، روم چو خرچنگ
ور زانکه به سوی گل برم دست
آید همه زخم خار در چنگ
دارم گلهها، ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ
با دوست مرا همیشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ
این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
ای مرگ، به سوی من کن آهنگ
بازم خر ازین غم فراوان
فریاد رسم ازین دل تنگ
تا چند آخر امید یابیم؟
تا کی به امید بوی یا رنگ؟
کی بود که ز خود خلاص یابم
فارغ گردم ز نام و از ننگ؟
افتادم در خلاب محنت
افتان خیزان، چو لاشهٔ لنگ
گر بر در دوست راه جویم
یک گام شود هزار فرسنگ
ور جانب خود کنم نگاهی
در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ
ور در ره راستی روم راست
چون در نگرم، روم چو خرچنگ
ور زانکه به سوی گل برم دست
آید همه زخم خار در چنگ
دارم گلهها، ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ
با دوست مرا همیشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ
این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
ما مست شدیم و دل جدا شد
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بند عقل بگسست
در حال دلم گریزپا شد
او جای دگر نرفته باشد
او جانب خلوت خدا شد
در خانه مجو که او هواییست
او مرغ هواست و در هوا شد
او باز سپید پادشاهست
پرید به سوی پادشا شد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بند عقل بگسست
در حال دلم گریزپا شد
او جای دگر نرفته باشد
او جانب خلوت خدا شد
در خانه مجو که او هواییست
او مرغ هواست و در هوا شد
او باز سپید پادشاهست
پرید به سوی پادشا شد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih