Hassan kashavarz
64 subscribers
2.92K photos
90 videos
3.61K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

ترا با ما اگر صلحست جنگست
نمی دانم دگر بار این چه ینگست

به نقلی زان دهان کامم برآور
نه آخر پسته در بازار تنگست

چرا این قامت همچون کمانم
ز چشم افکنده‌ئی گوئی خدنگست

ز اشکم سنگ می‌گردد ولیکن
نمی‌گردد دلت یا رب چه سنگست

بده ساقی که آن آئینه جان
کند روشن شراب همچو زنگست

بدار ای مدعی از دامنم چنگ
ترا باری عنان دل بچنگست

زبان درکش که ما را رهزن دل
نوای مطرب و آواز چنگست

از آن از اشک خالی نیست چشمم
که پندارم شراب لاله رنگست

اگر در دفتری وقتی بیابی
قلم در نام خواجو کش که ننگست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
پس ترا پروای جان از چیست گر پروانه‌ای

جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک
همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه‌ای

عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود
گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه‌ای

زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو
روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نه‌ای

یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان
در لگد کوب همه خلقی که در استانه‌ای

هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب
تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانه‌ای

تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک
دام ما را دانه‌ای هست و تو مرد دانه‌ای

بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک
روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانه‌ای

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

حبذا عشق و حبذا عشاق
حبذا ذکر دوست را عشاق

حبذا آن زمان که پردهٔ عشق
بیخود از سر کنند با عشاق

نبرند از وفا طمع هرگز
نگریزند از جفا عشاق

خوش بلایی است عشق از آن دارند
دل و جان را درین بلا عشاق

آفتاب جمال او دیدند
نور دادند از آن ضیا عشاق

داده‌اند اندرین هوس جان‌ها
چون سکندر در آن هوا عشاق

بگشادند در سرای وجود
دری از عالم صفا عشاق

ای عراقی، چو تو نمی‌دانند
این چنین درد را دوا عشاق

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند

شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند

شکر از شکرست آستین پر
تا بر سر شاکران فشاند

تلخش چو بنوشی و بخندی
در ذات تو تلخیی نماند

گویی که چگونه‌ام خوشم من
گویم ترشم دلت بماند

گوید که نهان مکن ولیکن
در گوشم گو که کس نداند

در گوش تو حلقه وفا نیست
گوش تو به گوش‌ها رساند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۱۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم
خواب را رخت بپیچیم و به سوئی بزنیم

باز در خم فلک باده وحدت سافی است
سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم

ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز
سر سپاریم به مرغ حق و هوئی بزنیم

خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کوئی بزنیم

چند بر سینه زدن سنگ محبت باری
سر به سکوی در آینه روئی بزنیم

آری این نعره مستانه که امشب ما راست
به سر کوی بت عربده جوئی بزنیم

خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز
خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم

بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما
آن ترازوی دقیقیم که موئی بزنیم

شهریارا سر آزاده نه سربار تن است
چه ضرورت که دم از سر مگوئی بزنیم

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۹۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

عشق در هر گوشه اي روياي او را ديدن است
روي آتش پابرهنه يك نفس رقصيدن است

اين كه عاشق باشي و منطق بخواهند از دلت
مثل از ديوانه فيزيك اتم پرسيدن است

چون نباشد درد من اين است سيب من كجاست
چون كه باشد درد من از عرش او را چيدن است

آسمان دارد هزاران كهكشان در خود اگر
مثل من درگير ماه ناز را پاييدن است

كاش مي دانست شيخ او را ببيني رفته اي
آب روي شعله ها ناچار از جوشيدن است

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم
بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم

بی‌منت خلق توشه این ره را
می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنجست که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ای دوست برآور دری از خلق به رویم
تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد

می‌خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کو باشد و من باشم و اغیار نباشد

پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد

با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری
الا به سر خویشتنت کار نباشد

سهلست به خون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد

ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندان شکربار نباشد

وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد

ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد

هر پای که در خانه فرورفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد

عطار که در عین گلابست عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد

مردم همه دانند که در نامه سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد

جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد

📚 #سعدی - غزلیات - غزلذشماره ۲۰۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست

بر روی تو خال حبشی هر که ببیند
گوید که مگر خازن فردوس بلالست

پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید
وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست

آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت
یا رب که در آن شام غریبان به چه حالست

هندو به چهٔ خال سیاه تو به صد وجه
هندوچهٔ بستان جمالست نه خالست

گفتم که خیال تو کند مرهم ریشم
لیکن چو نظر می‌کنم این نیز خیالست

مستسقی سرچشمهٔ نوش تو برآتش
می‌سوزد و چشمش همه در آب زلالست

گردن مکش ای شمع گرت در قدم افتد
پروانهٔ دلسوخته چون سوخته بالست

امروز که مرغان چمن در طیرانند
مرغ دل من بی پر و بالست و بالست

نون شد قد همچون الفم بیتو ولیکن
برحال پریشانی من زلف تودالست

از دیدهٔ خواجو نرود گلشن رویت
زانرو که جمالت گل بستان کمالست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون
چون تو به وثاق ما در آیی

اندر خم زلف بت پرستت
حاجت ناید به روشنایی

زین پس مطلب میان مجلس
آزار دل خوش سنایی

تا هیچ کسی ترا نگوید
کای پیشهٔ تو جفانمایی

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟
کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟

دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست
چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک

کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟
مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟

دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد
درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک

چو آفتاب بهر ذره می‌نماید رخ
ولیک چشم عراقی نمی‌کند ادراک

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دیر آمده‌ای سفر مکن زود
ای مایه هر مراد و هر سود

ای ز آتش عزم رفتن تو
از بینی‌ها برآمده دود

هر عود تلف شود ز آتش
در آتش توست عید هر عود

اومید تو هر دمی بگوید
دستت گیرم به فضل خود زود

اما تو مگو که جهد و کوشش
سودم نکند که بودنی بود

معزول مکن تو قدرتم را
من بسته نیم چو تار در پود

هر لحظه بکاهمت چو خواهم
وز فضل توانمت بیفزود

بربند دهان ز گفت و سر نه
در سجده دوست کوست مسجود

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۱۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم

بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل
همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم

شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشنیه فراموش کنیم

هوش اگر آفت عشق تو شود زان لب لعل
عشوه ای صاعقه خرمن آن هوش کنیم

امل دل را نبود تفرقه ای جان بازآ
قصه معرفت این است اگر گوش کنیم

اشک روشنگر چشم است ولیکن نه چنان
که چراغ دل افروخته خاموش کنیم

خون دل ریخته ترک نگهی کو رستم
تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم

شهریارا غزل نعز تو قولیست قدیم
سخنی تازه گرت هست بگو گوش کنیم

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

نيستي اما خدا هم نيست پاسخگو به من
تا نباشي كي كند حتي خدا هم رو به من

در خيالم راه رفتم با تو افتادم زمين
در خيالت هم ندادي نازنين بازو به من

جاي آن گيسوي تو در تو كه روياي من است
تا ابد افتاده اين زندان تو در تو به من

اينكه از چشمت ندارم بهره ديگر پيشكش
كاش مي انداخت تير اما كمان ابرو به من

باز تكراري ترين حرف مناجات من است
اي خدا كي ميرساند باد عطر او به من

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم
نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم

خواهم زخدای خویش کنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من می‌خواهم

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۷۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد

گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد

آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عشاق نهد بار نباشد

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

از دیده من پرس که خواب شب مستی
چون خاستن و خفتن بیمار نباشد

گر دست به شمشیر بری عشق همانست
کان جا که ارادت بود انکار نباشد

از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه
کم پای برهنه خبر از خار نباشد

مرغان قفس را المی باشد و شوقی
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد

دل آینه صورت غیبست ولیکن
شرطست که بر آینه زنگار نباشد

سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد
دربند نسیم خوش اسحار نباشد

آن را که بصارت نبود یوسف صدیق
جایی بفروشد که خریدار نباشد

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

رخت خورشید را یات جمالست
خطت تفسیر آیات کمالست

هلال ارزانکه هر مه بدر گردد
چرا پیوسته ابرویت هلالست

خیالت بسکه می‌آید بچشمم
اگر خوابم بچشم آید خیالست

چو داند حال او کز تشنگی مرد
کسی کو برلب آب زلالست

بگو ای باغبان با باد شبگیر
که بلبل در قفس بی پر و بالست

نسیم نافه یا بوی عبیرست
شمیم روضه یا باد شمالست

مقیم ار بنگری در عالم جان
میان لیلی و مجنون وصالست

اگر در عالم صورت فراقست
بمعنی با تو ما را اتصالست

چرا وصل تو برخواجو حرامست
نه آخر خون مسکینان حلالست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی

من بی‌تو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی

گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی

ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی

بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۸۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی
هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک

کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟
کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟

دلم، که خون جگر می‌خورد ز دست غمت،
در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک

کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم
مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک

نه هیچ کیسه‌بری همچو طره‌ات طرار
نه هیچ راهزنی همچو غمزه‌ات چالاک

به طره صید کنی صدهزار دل هر دم
به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک

دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست
چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۴۷

سال نو مبارک

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih