درود
بامداد خوش
ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند
دیدی که جمله رفتند تنها رهات کردند
ای یوسف امانت آخر برادرانت
بفروختندت ارزان و اندک بهات کردند
آنها که این جهان را بس بیوفا بدیدند
راه اختیار کردند ترک حیات کردند
بسیار خصم داری پنهان و مینبینی
کاین جمله حیله کردی ویشانت مات کردند
شاهان که نابدیدند چون حال تو بدیدند
از مهر و از عنایت جمله دعات کردند
با ساکنان سینه بنشین که اهل کینه
مانند طفل دینه بیدست و پات کردند
آنها نهفتگانند وینها که اهل رازند
از رنگ همچو چنگی باری دوتات کردند
اندیشه کن از آنها کاندیشههات دانند
کم جو وفا از اینها چون بیوفات کردند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غرل شماره ۸۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند
دیدی که جمله رفتند تنها رهات کردند
ای یوسف امانت آخر برادرانت
بفروختندت ارزان و اندک بهات کردند
آنها که این جهان را بس بیوفا بدیدند
راه اختیار کردند ترک حیات کردند
بسیار خصم داری پنهان و مینبینی
کاین جمله حیله کردی ویشانت مات کردند
شاهان که نابدیدند چون حال تو بدیدند
از مهر و از عنایت جمله دعات کردند
با ساکنان سینه بنشین که اهل کینه
مانند طفل دینه بیدست و پات کردند
آنها نهفتگانند وینها که اهل رازند
از رنگ همچو چنگی باری دوتات کردند
اندیشه کن از آنها کاندیشههات دانند
کم جو وفا از اینها چون بیوفات کردند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غرل شماره ۸۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منت کش خیال توام کز سر کرم
همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک
دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - خاکستر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منت کش خیال توام کز سر کرم
همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک
دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - خاکستر
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بي تو بايد با خدا بد باشم از خود بگذرم
جز تو در سر هرچه باشد بشكني بايد سرم
شد سوال آزمونم قدرت اينجا دست كيست
ديگران گفتند رهبر من نوشتم دلبرم
خشكي زاينده رود و قحطي هامون نبود
مرجع تقليد باران بود اگر چشم ترم
چون عقاب افسرده شد پرواز ميخواهد چه كار
بيخودي دارم توقع بي تو از بال و پرم
ديدمت از هر طرف جز ناز و اعجازي نبود
پس چرا گفتي بترس از كشف روي ديگرم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بي تو بايد با خدا بد باشم از خود بگذرم
جز تو در سر هرچه باشد بشكني بايد سرم
شد سوال آزمونم قدرت اينجا دست كيست
ديگران گفتند رهبر من نوشتم دلبرم
خشكي زاينده رود و قحطي هامون نبود
مرجع تقليد باران بود اگر چشم ترم
چون عقاب افسرده شد پرواز ميخواهد چه كار
بيخودي دارم توقع بي تو از بال و پرم
ديدمت از هر طرف جز ناز و اعجازي نبود
پس چرا گفتي بترس از كشف روي ديگرم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای آنکه به گرد شمع دود آوردی
یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی
گر دود دل منست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای آنکه به گرد شمع دود آوردی
یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی
گر دود دل منست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول میکنی با همه نقص فاضلم
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
مینرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم
لشکر عشق سعدیا غارت عقل میکند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول میکنی با همه نقص فاضلم
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
مینرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم
لشکر عشق سعدیا غارت عقل میکند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد
بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت
ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد
راستی را چو ز بالای توام یاد آمد
ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد
چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد
شور در جان خروشنده دریا افتاد
اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو
راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد
گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون
کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد
بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر
دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد
کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع
تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد
دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت
مهرهئی بود که در ششدر عذرا افتاد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد
بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت
ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد
راستی را چو ز بالای توام یاد آمد
ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد
چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد
شور در جان خروشنده دریا افتاد
اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو
راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد
گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون
کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد
بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر
دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد
کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع
تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد
دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت
مهرهئی بود که در ششدر عذرا افتاد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
هر چیز بجز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۹ -
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
هر چیز بجز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۹ -
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
سر زلف پر بند تو تا بدیدم
به یک دم شدم عاشق بند بندت
گزند تو را قدر و قیمت که داند
بیا تا به جانم رسانی گزندت
برآر از سر کبر گردی ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
به چه آلتی عشق روی تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت
چنان ماه رویی که آئینه تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
چو وجه سپندی ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جای سپندت
مزن بانگ بر من که این است جرمم
که خورشید خواندم به بانگ بلندت
غلط گفتم این زانکه خورشید دایم
رخی همچو زر، می رود مستمندت
چه سازم که عطار اگر جان به زاری
بسوزد ز عشقت نیاید پسندت
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
سر زلف پر بند تو تا بدیدم
به یک دم شدم عاشق بند بندت
گزند تو را قدر و قیمت که داند
بیا تا به جانم رسانی گزندت
برآر از سر کبر گردی ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
به چه آلتی عشق روی تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت
چنان ماه رویی که آئینه تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
چو وجه سپندی ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جای سپندت
مزن بانگ بر من که این است جرمم
که خورشید خواندم به بانگ بلندت
غلط گفتم این زانکه خورشید دایم
رخی همچو زر، می رود مستمندت
چه سازم که عطار اگر جان به زاری
بسوزد ز عشقت نیاید پسندت
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی وز چشم من مستوری
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی وز چشم من مستوری
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز، بنشینم و از عشق سرودی بسرایم.
آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق، آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست، پرواز به آنجا که سرود است و سرورست.
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح، رویای شرابی ست که در جام بلور است.
آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب، از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد، چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید، چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم!
او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست.
او یک سرآسوده به بالین ننهادست، من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست.
ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری، از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت با دیده جان ، محو تماشای بهاریم.
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم، ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار که - سرمست و غزل خوان - من و خورشید: بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - پرواز با خورشید
https://tttttt.me/manotanhaih
آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق، آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست، پرواز به آنجا که سرود است و سرورست.
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح، رویای شرابی ست که در جام بلور است.
آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب، از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد، چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید، چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم!
او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست.
او یک سرآسوده به بالین ننهادست، من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست.
ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری، از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت با دیده جان ، محو تماشای بهاریم.
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم، ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار که - سرمست و غزل خوان - من و خورشید: بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - پرواز با خورشید
https://tttttt.me/manotanhaih
از عشق مجاز گویمت چیست غرض
زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
از جلوه حسن دوست در روی نکو
تعلیم طریق عشقبازیست غرض
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
از جلوه حسن دوست در روی نکو
تعلیم طریق عشقبازیست غرض
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زان سوی بهار و زان سوی باران
زان سوی درخت و زان سوی جوبار
در دورترین فواصل هستی
نزدیک ترین مخاطب من باش
نه بانگ خروس هست و نه مهتاب
نه دمدمه ی سپیده دم اما
تو آینه دار روشنای صبح
در خلوت خالی شب من باش
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - نمازی در تنگنا
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زان سوی بهار و زان سوی باران
زان سوی درخت و زان سوی جوبار
در دورترین فواصل هستی
نزدیک ترین مخاطب من باش
نه بانگ خروس هست و نه مهتاب
نه دمدمه ی سپیده دم اما
تو آینه دار روشنای صبح
در خلوت خالی شب من باش
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - نمازی در تنگنا
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
آمد به روح خالی من اضطراب داد
بر انجماد ثانیه هایم شتاب داد
می خواستم که باز ببارد به روی من
اما کویر شد به نگاهم سراب داد
یک صندلی..درخت! برایم حساب کرد!
در حیرتم چه وقت به دستم طناب داد؟!
من را به سمت چوبه ی دارم کشید و بعد
با قاه قاه خنده دلم را عذاب داد
جسمم کشیده شد به سر دار لعنتی
آری چه خوب عشق مرا او جواب داد!
📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - جواب
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بر انجماد ثانیه هایم شتاب داد
می خواستم که باز ببارد به روی من
اما کویر شد به نگاهم سراب داد
یک صندلی..درخت! برایم حساب کرد!
در حیرتم چه وقت به دستم طناب داد؟!
من را به سمت چوبه ی دارم کشید و بعد
با قاه قاه خنده دلم را عذاب داد
جسمم کشیده شد به سر دار لعنتی
آری چه خوب عشق مرا او جواب داد!
📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - جواب
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
این عمر نگر چه محنت افزای آمد
وین درد نگر چه پای بر جای آمد
درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود
کارش چو به جان رسید در پای آمد
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
این عمر نگر چه محنت افزای آمد
وین درد نگر چه پای بر جای آمد
درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود
کارش چو به جان رسید در پای آمد
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
با دل گفتم که آن بتم دوش نهفت
جان خواست ز من چون گل وصلش بشکفت
دل گفت مضایقت مکن زود بده
با او به محقری سخن نتوان گفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
جان خواست ز من چون گل وصلش بشکفت
دل گفت مضایقت مکن زود بده
با او به محقری سخن نتوان گفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست
وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
بی شک داند آنکه خردمند بود
کان آفت آب آفتاب دگرست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
بی شک داند آنکه خردمند بود
کان آفت آب آفتاب دگرست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
ما، کانده تو نیاز داریم
دست از تو چگونه باز داریم؟
شادان به غم تو چون نباشیم؟
کز سوز غم تو ساز داریم
با سوز تو از چه رو نسازیم؟
چون لطف تو چاره ساز داریم
تیمار تو گر چه جان بکاهد
از جانش، چو جان، نیاز داریم
سر بر قدمت نهیم روزی
چون همت سرفراز داریم
جانبازی ما عجب نباشد
چون ما دل عشقباز داریم
گر جان برود، چه باک ما را؟
جانا، چو تو دلنواز داریم
دریاب، کز آتش فراقت
اندیشهٔ جانگداز داریم
بنما، که در انتظار رویت
پیوسته دو چشم باز داریم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ما، کانده تو نیاز داریم
دست از تو چگونه باز داریم؟
شادان به غم تو چون نباشیم؟
کز سوز غم تو ساز داریم
با سوز تو از چه رو نسازیم؟
چون لطف تو چاره ساز داریم
تیمار تو گر چه جان بکاهد
از جانش، چو جان، نیاز داریم
سر بر قدمت نهیم روزی
چون همت سرفراز داریم
جانبازی ما عجب نباشد
چون ما دل عشقباز داریم
گر جان برود، چه باک ما را؟
جانا، چو تو دلنواز داریم
دریاب، کز آتش فراقت
اندیشهٔ جانگداز داریم
بنما، که در انتظار رویت
پیوسته دو چشم باز داریم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیده عاشق ز قاف تا قاف است
چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشمهاست که از روی تو بر اطراف است
تو را که مایه خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است
ز مصحف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشاف است
عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هما و طریق خطاف است
📚 #حافظ - اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیده عاشق ز قاف تا قاف است
چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشمهاست که از روی تو بر اطراف است
تو را که مایه خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است
ز مصحف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشاف است
عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هما و طریق خطاف است
📚 #حافظ - اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند
جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان
ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند
مستان سبو شکستند بر خنبها نشستند
یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند
من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم
من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند
آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند
او را دگر کی بیند جز دیدهها که دیدند
یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۸۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند
جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان
ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند
مستان سبو شکستند بر خنبها نشستند
یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند
من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم
من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند
آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند
او را دگر کی بیند جز دیدهها که دیدند
یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۸۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih