سینما.ادبیات.فلسفه
648 subscribers
65 photos
48 videos
48 links
Download Telegram
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
نیچه و خاستگاه اخلاق

از نظر نیچه خاستگاه اخلاق و مفاهیم کلیدی آن مثل "گناه" ، "وجدان" ، " تقدس" ، "وظیفه" ،"خیر" و "شر" در قلمروی امور مادی و تعهدات حقوقی است. مفاهیم اخلاق حقایقی آسمانی و روحانی نیستند، بلکه برساخته ی روابط زمینی و مادی اند.

نیچه ریشه ی احساس گناه، احساس تعهد و وظیفه را در ابتدایی ترین و کهن ترین روابط انسانی یعنی دادو ستد می داند. رابطه ی بین خریدار و فروشنده و طلبکار و بدهکار در هر تمدنی یافت می شود.خرید و فروش در اصل به معنای این است که یکی خود را با دیگری می سنجد؛ در نتیجه قیمت گذاری ، ارزش گذاری و یافتن برابری برای برطرف کردن نیازها شکل می گیرد؛ و از درون چنین روابطی است که مفاهیمی چون حق شخصی ، تعهد، گناه و غیره ساخته می شود.نیچه که خود استاد فیلولوژی کلاسیک ( زبان شناسیِ تاریخی) بود، از طریق بررسی ریشه ی واژگان و مفاهیم اخلاق در تمدن های کهن ، دست به " تبارشناسی" باورهای اخلاقی می زند.

به طور مثال ، در زبان آلمانی مفهوم اصلی اخلاق ، یعنی گناه و خطا (Schuld)، بر گرفته از مفهوم مادی و زمینیِ Schulden به معنای بدهی است. و در نقطه ی مقابل واژه ی Glãubiger به معنای با ایمان یا مومن، طلبکار هم معنی می دهد.در طول تاریخ، گناهکار را کیفر داده اند، نه به این دلیل که وی را پاسخگوی رفتار خود می دانستند یا اینکه او سزاوار کیفر است، بلکه همان گونه که والدین هنوز کودکان خود را تنبیه می کنند،خشم خود را بر سر کسی خالی می کردند که سبب آسیب یا زیانی شده است.معادله ی آسیب و درد، قدرت خود را از رابطه ی دیرینه و قرار دادی بین طلبکار و بدهکار می گیرد.بنابراین به باور نیچه، معانی دنیای اخلاق، اموری ذاتی، مطلق و ‌مقدس نیستند، بلکه این جهانی و وابسته به روابط شخصی و اجتماعی اند.

#علی_حاتم

منبع:
#نیچه ، ویلهلم فردریش. " تبارشناسی اخلاق". ترجمه داریوش آشوری.موسسه ی انتشارات آگاه.
بیگانه ی کامو

#علی_حاتم

امروز مادرم مرد.شاید هم دیروز.نمی دانم...
مشهورترین رمان کامو با این جمله ها آغاز می شود و راوی آن مردی است به نام "مورسو".
مورسو را اغلب بی تفاوت ترین و بی احساس ترین شخصیتی که در تاریخ ادبیات داستانی خلق شده قلمداد کرده اند؛نماد مجسم پوچی.او مردی را به قتل می رساند و به اعدام محکوم می شود،ولی از عمل خود پشیمان نیست.فقط اعصابش از کاری کرده خرد است. کامو درباره ی اثرش گفته:"در جامعه ی ما هرکس که در مراسم خاکسپاری مادرش گریه نکند می تواند به اعدام محکوم شود."اما منظور کامو این نبود که مورسو به دلیل تهی شدن از عواطف انسانی دست به قتل می زند و نهایتا اعدام میشود.مورسو برای این محکوم به مرگ است که قواعد بازی را رعایت نمی کند.
ضد قهرمان کامو طبق نشانه های موجود در متن،مردی بی احساس و بی تفاوت نیست،چون به دوستان خود(رمون) کمک می کند و به ماری (دوست دخترش)علاقه دارد،هرچند عاشقش نیست.کامو اعتقاد داشت مورسو بر خلاف دیگران اهل تظاهر نیست.حاضر نیست احساساتش را پنهان کند یا بنا به مصلحت دروغ بگوید.جامعه بلافاصله در برخورد با چنین افرادی احساس خطر کرده و آنها را به شیو ه های گوناگون طرد یا حذف می کند.مورسو که از مرگ مادرش ناراحت نیست دلیلی نمی بیند جلوی دیگران اشک بریزد یا وقتی از قتلی که انجام داده پشیمان نشده،کار خود را توجیه نمی کند و به دنبال عفو و بخشش نیست.کامو از طریق شخصیت مورسو باورها و رفتارهای اخلاقی ما را به چالش می کشد.اگر اخلاق را زیر پا نمی گذاریم تنها به این دلیل نیست که به اصول اخلاقی واقعا اعتقاد داریم،بلکه می ترسیم از سوی دیگران طرد شویم.می ترسیم قانون ما را مجازات کند.نگران عذاب اخروی هستیم.هراسی که در ما نهادینه شده و باعث میشود قبل از هر چیز،اخلاق را برای حفظ منافع شخصی رعایت کنیم،نه برای حفظ منافع جامعه یا از روی نوع دوستی.مورسو برای اصول اخلاقی حاکم بر جامعه کوچکترین ارزشی قائل نیست، ولی ریا کار هم نیست. صداقت غریبی دارد که او را در نظر ما یک بیگانه جلوه می دهد. صداقتی که اتفاقا پیوند عمیق تری با اخلاق راستین دارد. کامو نیز مثل نیچه ضربه ی مهلکی به بنیان اخلاق وارد می کند.هدفش نابودی آن نیست ،چون نقد اخلاق مرسوم، خود عملی است بغایت اخلاقی
تربیت متفکران ایدئولوگ


یکی از شخصیت های فرعی ولی مهم رمان " تربیت احساسات " اثر گوستاو فلوبر _ که داستان آن در نیمه اول سده نوزدهم در  پاریس می گذرد _ فردی است به نام هوسونه؛ جوانی از طبقه متوسط که به هنر  و ادبیات علاقه دارد و سالها تلاش می کند تا در این عرصه به موفقیت و شهرت دست یابد اما شکست می خورد. سپس دست به انتشار روزنامه می زند ولی باز هم ره به جایی نمی برد. هوسونه که در رسیدن به آمال و آرزوهای خویش ناکام مانده به مرور تبدیل به آدمی می شود که با تمام قوا به هنرمندان و نویسندگان موفق حمله می کند.

اما خطرناک ترین دگردیسی در شخصیت وی آن گاه رخ می دهد که حاضر می شود برای تثبیت جایگاه خود در میان طبقه بورژوا در راستای  سیاست های فرهنگی حکومت حرکت کند. هوسونه مدارج ترقی را در نظام حاکم به سرعت می پیماید و سرانجام به مرتبه ای می رسد که تمام نشریات و فعالیت های ادبی و هنری تحت نظارت و کنترل او قرار می گیرد.

پی یر بوردیو ، رمان هایی مانند تربیت احساسات فلوبر را حاوی نگرش های عمیق سیاسی و جامعه شناختی می دانست. در تحلیل این رمان، بوردیو شخصیتی مثل هوسونه را جزو متفکران دون پایه ای قرار می دهد که در تقویت دستگاه‌ سانسور و سرکوب نقش مهمی ایفا می کنند.

نظام های اقتدار گرا  به چنین افرادی نیاز دارند و حتی برای تربیت متفکرانی از این دست، مراکز آموزشی و دانشگاه هایی ویژه تاسیس می کنند تا ایدئولوگ هایی را پرورش دهند که احساسات و اندیشه های هنرمندان و متفکران نخبه را سرکوب و خود آنها را از صفحه روزگار حذف نمایند.

#علی_حاتم
میشل فوکو  معتقد بود قبل از قرن هیجدهم اعدام در ملا عام و تنبیه بدنی و شکنجه شیوه هایی رایج برای مقابله با بزهکاران و مخالفان بود. اما به تدریج از اواخر قرن هیجدهم و اوایل سده نوزدهم روش های مدرن کتترل و مراقبت جایگزین شدند. به جای شکنجه و حذف فرد خاطی ، رویه اصلاح او در پیش گرفته شد. جای جلادان و شکنجه گران را  ممدکاران اجتماعی گرفتند و از روان پزشکان و مشاوران برای اصلاح روح و روان مجرم بهره گرفتند.  شکنجه و  مثله کردن بدن فرد مجرم جای خود را به نظارت و کنترل بر بدن و افکار او می دهد. روش های بکار گرفته شده از سوی نهاد قدرت در دوران مدرن برای نظارت و کنترل زندانیان،‌ در متن جامعه نیز برای کنترل و نظارت بر مردم استفاده می شود.
با این وجود همچنان در سده بیست و یکم شکنجه های بدنی امری است رایج که به شیوه های متفاوت و گاه موثرتر بکار گرفته می شود. از شوک الکتریکی و غرق مصنوعی در گوانتانامو و ابو غریب تا شکستن دست و پا ، اعدام مصنوعی، مثله کردن بدن و تجاوز در زندان حکومت های مستبد و توتالیتر در اقصی نقاط جهان.
تسلط بر افکار و روح و روان زندانی نیز به طرق مختلف صورت می گیرد: ماه ها سلول انفرادی ، فشار آوردن به اعضای خانواده و تهدید آنها ، و سرانجام اعمال روش هایی که بطور غیر مستقیم باعث حذف زندانی می شود؛ مانند عدم دسترسی به موقع به پزشک و تهیه نکردن داروهای ضروری که زندانی را با خطر مرگ مواجه می کند.
سلطه و نظارت بر بدن و افکار مخالفان در  همه ادوار تاریخ و در تمام تمدن ها به روش های گوناگون اعمال شده است. برخی روش های نوین نظارت در دوران مدرن ممکن است‌ در ظاهر نرم تر به نظر آیند اما در عوض کارایی و قدرتی به مراتب بیشتر دارند.

#علی_حاتم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نابغه دوست داشتنی


خاطره  #اینگرید_برگمن در مراسم تجلیل از #آلفرد_هیچکاک

"سر صحنه فیلم طلسم شده گفتم: فکر نمی کنم بتوانم حسی را که از من می خواهی به تو بدهم. نشستی و گفتی: اینگرید ، اداشو در بیار!
این بهترین توصیه ای بود که در تمام عمرم به من شد، چون در همه سالهای پیش رو ، بسیاری از کارگردان ها  دستوراتی که انجام آن غبر ممکن بود صادر می کردند و از من کارهای دشوار می خواستند ، و درست زمانی که در آستانه ی جر و بحث با آنها بودم ، صدای تو  را می شنیدم که از  آسمان به طرفم می آید و می گوید: اینگرید، اداشو در بیار!
و این صدا بارها مرا از موقعیت های ناخوشایند و اتلاف وقت نجات داد. "


هیچکاک یک بار با همان طنز همیشگی اش گفته بود : وقتی بازیگری پیش من می‌آید و می‌خواهد درباره شخصیتش بحث کند، می‌گویم: در فیلمنامه آمده است. اگر بگوید "ولی انگیزه من چیست؟" می گویم"دستمزدی که می گیری! "

#علی_حاتم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه بلوری بر فراز تپه نظاره گر بازی مشد حسن با گاو خود هستند و آرامش او را بر هم می زنند. همان ها که در پایان و هنگام سقوط مشد حسن به ته دره باز هم حضوری مرموز دارند. همان ها که هویت شان هرگز فاش نمی شود. همان ها که گفته می شود ممکن است مرگ گاو کار آنها باشد‌.
علت تلف شدن گاو را کسی نمی داند، ولی برای مشد حسن چنان حادثه ی هولناکی است که به فروپاشی روح و روان او و نهایتا مرگش می انجامد.

وضعیت زندگی ما شبیه وضعیت زندگی اهالی بیل است؛ روستای فلاکت زده ای که در آن مدام حوادثی غریب و باور نکردنی رخ می دهد. هر روز مثل "عزاداران بیل" ساعدی(  رمانی که فیلم گاو داریوش مهرجویی اقتباسی از قصه چهارم آن است) عزا دار فجایعی هستیم که عاملان و آمران اصلی شان هیچگاه معرفی نمی شوند.

#علی_حاتم
#فیلم_گاو
#عزاداران_بیل
#غلامحسین_ساعدی
#داریوش_مهرجویی
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
موسیقی برای صلح


چقدر دنیای خشن و آشوب زده امروز به هنرمندانی نظیر "دانیل بارنبویم" نیاز دارد.

دانیل بارنبویم( متولد ۱۹۴۲) نوازنده پیانو، رهبر ارکستر و متخصص اجرای آثار بتهوون، یک یهودی متولد آرژانتین است. وی در کودکی همراه خانواده اش(که از دست نازی ها به آرژانتین گریخته بودند) به اسراییل مهاجرت می کند. بارنبویم در دهه نود به کمک ادوارد سعید متفکر و فیلسوف نامدار فلسطینی، تصمیم گرفت ارکستری متشکل از بچه های اسرائیلی و فلسطینی درست کند . ارکستری به نام " دیوان غرب - شرق" که منادی صلح باشد. بارنبویم سالها برای آموزش بچه ها و شکل گیری این ارکستر از جان مایه گذاشت. سرانجام با حمایت ادوارد سعید اولین بار در نیویورک اجرا کردند و بزرگان دنیای هنر و فلسفه همچون آرتور میلر، نوآم چامسکی ، وودی آلن و ...در این کنسرت صلح برای‌ پشتیبانی از پروژه ی آنها حضور پیدا کردند.

چند سال بعد تصمیم گرفتند دست به ریسک بزرگی بزنند و در رام الله کنسرتی اجرا کنند. با وجود همه مخاطرات، بارنبویم که از سوی تندروهای هر دو طرف( اسراییلی و فلسطینی) تهدید شده بود،این کنسرت را اجرا کرد. آن هم درشرایطی که رفیق دیرینه اش ادوارد سعید را به دلیل بیماری سرطان از دست داده بود. این دومین بار بود که وی انسان مهمی را در زندگیش از دست می داد( اولی همسرش ژاکلین دوپره نوازنده نابغه ویولنسل بود که فیلم " هیلاری و جکی" درباره زندگی او ساخته شد).
کنسرت رام الله با اجرای سمفونی ۵ بتهوون برگزار شد. بارنبویم بعد از اجرا باز هم آنجا ماند تا به کودکان فلسطینی بطور رایگان آموزش موسیقی بدهد.کاری که سالهاست انجام می دهد. او در سال ۲۰۰۸ شهروندی فلسطین را هم پذیرفت.

بچه های ارکستر دیوان حالا بزرگ شده اند و همچنان به رهبری استاد در سراسر جهان برنامه دارند. در حال حاضر یک سوم از نوازندگان اصلی این ارکستر نود نفره عرب(از فلسطین و سایر کشورهای عربی) یک سوم دیگر اسراییلی و بقیه از دیگر نقاط جهان هستند. آنها اکنون مثل یک خانواده اند؛ پیکری واحد که اعضای آن یهودی، مسلمان و مسیحی هستند و از نوجوانی کنار هم رشد کرده و به نمادی برای صلح بدل گشته اند. ارکستر دیوان غرب - شرق که نامش را اثر جاودان گوته وام گرفته ، بیانگر این واقعیت است که انسانیت مرز و دین نمی شناسد و علیرغم همه ی تفاوت های قومی و مذهبی می توانیم کنار هم در آرامش زندگی کنیم.

در دنیایی که صلح امری محال به نظر می رسد و نژادپرستی ، تعصبات دینی و خشونت همه جا سیطره یافته و سیاستمداران تند رو و جنگ طلب هر روز بر تعدادشان افزوده می شود، ارکستر دیوان همچون روزنه ای کوچک امید به صلح و همزیستی مسالمت آمیز را زنده نگه داشته است.

#علی_حاتم


https://youtu.be/JIdkGMHCXF4?si=aQX8YHb81oGuQt6S
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کودکی از دست رفته

در فیلم #کودکی_ایوان اثر #آندره_تارکوفسکی، جنگ هیولایی است که معصومیت ، رویاها و زندگی کودکان را نابود می کند.
ایوان ۱۲ ساله ، پس از کشته شدن خانواده اش بدست نازی ها در جنگ جهانی دوم، تبدیل به کودک سربازی می شود که تنها انگیزه اش در زندگی گرفتن انتقام است. اما رویاهایی که ایوان در خواب می بیند سرشار از خاطرات شیرین گذشته اند. گویی در اعماق وجودش معنای زندگی و ارزش آن در همان لحظات جاودانه و تکرار نشدنی دوران کودکی نهفته است؛ وقتی که با مادرش حرف می زند یا با دوستانش بازی می کند.

کودکانی که هیچ نقشی در وقوع جنگ ندارند باید هزینه ی تصمیمات سیاستمداران را با جان خود بپردازند‌. تارکوفسکی در صحنه ای از فیلم اجساد کودکان گوبلز را - که بدست خودش کشته شدند - نشان می دهد. از دید او فرقی ندارد کودکان متعلق به کدامیک از طرفین درگیر جنگ و کدام قوم و ملیت هستند. تارکوفسکی فراتر از ایدئولوژی ها و تعصبات رایج ، ابعاد انسانی فاجعه را در یکی از شاعرانه ترین آثار ضد جنگ تاریخ سینما به تصویر می کشد.

#علی_حاتم
توتالیتاریسم چگونه پیروز می شود


نظام های توتالیتاریستی علیرغم تشابه ساختاری به دلیل قرار گرفتن در مقاطع مختلف تاریخی و تمایزات فرهنگی مللی که تحت سلطه این نظام ها هستند ، تفاوت هایی نیز  با یکدیگر دارند. اما طبیعتا هدف مشترک  همه اشکال نظام های توتالیتر تثبیت و تداوم سیستم به هر نحو‌ ممکن‌ است. در راستای تحقق بخشیدن به چنین هدفی موفقیت در سرکوب مخالفان ، یکسان سازی همه آحاد مردم ، شتشوی مغزی ، ایجاد رعب و وحشت و ...  به تنهایی کافی نیست.

پیروزی توتالیتاریسم آن گاه حاصل می شود که مخالفان نظام در روش و منش خویش شبیه نظامی می شوند که به مقابله با آن برخاسته اند. سرخوردگی ناشی از سال ها فشار ، سرکوب ، اختناق و دشوار بودن دستیابی به یک راه حل موثر و عملی و بسیاری از معضلات دیگر ، می تواند تبعات زیانباری برای گروه های مخالف داشته باشد. در چنین شرایطی است که نه فقط بسیاری از فعالین سیاسی ، بلکه خیل عظیمی از مردم ممکن است به شیوه هایی برای مبارزه روی بیاورند که با همان شیوه ها سرکوب شده اند : تهمت و افترا به هرکس که مانند آنها فکر نمی کند ، خشونت کلامی علیه سایر گروه های اپوزیسیون که می تواند به خشونت فیزیکی ختم شود، تعصب شدید و مطلق دانستن مرام و عقیده خود، نگاهی سیاه و سفید و ایدئولوژیک به واقعیت ، و خطرناک تر از همه توجیه هر نوع وسیله ای برای رسیدن به هدف که مهم ترین دستور العمل تمام نظام های ایدئولوژیک و توتالیتر به شمار می رود.

چنین وضعیتی به منزله پیروزی نهایی توتالیتاریسم است. نه از آن رو که رژیم موفق می شود در گیر و دار نبرد گروه های مخالف با یکدیگر و دمیدن بر آتش اختلافات بین آنها به حیات خود ادامه دهد ؛ جنبه  تراژیک قضیه اینجاست که حتی اگر نظام حاکم  فرو بریزد چه بسا عنان قدرت به دست مخالفینی افتد که حاملان شیوه های پیشین ارعاب و سرکوب در قالب ایدئولوژی تازه ای هستند. پبروزی توتالیتاریسم به مثابه یک ایده و روش در چنین لحظه ای رخ می دهد . لحظه ای که گویی با ابدیت پیوند خورده، چون توتالیتاریسم همچنان به مسیر خود ادامه خواهد داد.

#_توتالیتاریسم
#علی_حاتم
#فدریکو_فلینی و #دیوید_لینچ هر دو در ماه ژانویه و در یک روز (بیستم) به دنیا آمده اند.
نکته مشترک دیگر بین آنها آمیختن رویا با واقعیت و جلوه های سورئالیستی آثارشان است. به بیان لینچ هر دوی آنها به انتزاع و خلق جهانی ویژه در فیلم هایشان علاقه دارند.

لینچ که آثار فلینی را الهامبخش خود می داند در مصاحبه ای وی را بزرگترین کارگردان تاریخ سینما دانسته و همواره از فیلم هشت و نیم به عنوان محبوب ترین فیلم زندگی اش یاد کرده است . او درباره ی هشت و نیم می گوید:

" فلینی در هشت و نیم با فیلم کاری را انجام می دهد که  نقاشان سبک آبستره انجام می دهند _ یعنی ایجاد یک احساس بدون نشان دادن و بیان مستقیم، بدون توضیح اضافی، فقط از طریق نوعی جادوی محض."

شرح عکس: فدریکو فلینی، دیوید لینچ و ایزابلا روسلینی. پشت صحنه فیلم مصاحبه ی فلینی(۱۹۸۶)

#علی_حاتم
نولان در نمایی نزدیک پشیمانی اوپنهایمر از ساخت بمب را به تصویر می کشد، همینطور سرخوردگی اینشتین و انتقاد وی از نوع رفتار مقامات با دانشمندان را‌ . وقتی که اینشتین از اوپنهایمر دور می شود، هنگام برخورد با ریس سازمان انرژی هسته ای آمریکا ، پاسخ او را نمی دهد و خشمگین به راه خود می رود.
هدف دورنمات برانگیختن حس همذات پنداری مخاطب با موبیوس نیست، بلکه نشان دادن تناقضات درونی او و پیچیدگی مسئله ای است که با آن دست و پنجه نرم می کند؛ چگونه بشر می تواند عواقب دانش بالقوه خطرناک و نامحدود را مهار نماید؟ آیا با وجود پارادوکس های ناشی از عوامل درونی و بیرونی و عدم امکان مهار کامل ابژه ها توسط سوژه و شکاف بین خود سوژه ها اصلا چنین امری ممکن است؟
دو جاسوس نمایشنامه دورنمات ناگهان تبدیل به نیوتن و اینشتین واقعی می شوند. این دو مانند موبیوس خود  را به تماشاگران معرفی کرده و با آنها سخن می گویند. اینشتین در بخشی از سخنرانی اش می گوید:
"...فرمول E=mc2 متعلق به‌ بنده است، که نشان می دهد چطور ماده به انرژی تبدیل می شود . من عاشق مردم هستم و همینطور ویالونم ، ولی به توصیه من بود که بمب اتم ساخته شد ..."
توصیه ی اینشتین که زیر آن نامه ی معروف به روزولت را امضا کرد برای مقابله با خطر دست یافتن نازی ها به بمب بود که در فیلم اوپنهایمر هم بدان اشاره می شود. او پس از شکست آلمان مخالف ادامه ی تحقیقات برای ساخت بمب بود، ولی نطفه ی فاجعه از دید دورنمات دقیقا همین جا بسته می شود؛  وقتی که ایده ای مطرح می شود دیگر نمی توان جلوی عملی شدنش را براحتی گرفت. به گفته ی موبیوس: " فکری که یک بار به ذهن خطور می کند، دیگر پس گرفته نمی شود."
در فیلم نولان اعتراف شخصیت اصلی به شکست و برخورد ناعادلانه ی مقامات با وی_علیرغم خدمت صادقانه اش به میهن_ وجه غالب است. صدها هزار تن قربانی سلاحی شدند که او تولید کرد، اما نظر و نگاه هیچیک از آنان نسبت به اوپنهایمر در فیلم منعکس نشده  است.
در نمایش دورنمات با تناقضات، دشواری ها و اتفاقاتی روبرو هستیم که بین کمدی و تراژدی در نوسان اند، و پر رنگ شدن وجه تراژیک اثر به این دلیل است که هیچ راه حل فوری و موثری که آینده ی بشریت را تضمین کند وجود ندارد.

#علی_حاتم
روزهای عالی با ترانه های بیادماندنی

نگاهی به‌آخرین اثر #ویم_وندرس

   وندرس در فیلم #روزهای_عالی، زندگی روزانه یک مرد مجرد و مسن ژاپنی( هیرایاما) را به تصویر می کشد. او روزهایش را صرف متعادل کردن شغلش به عنوان نظافتچی توالت های عمومی توکیو و اشتیاقش به موسیقی،ادبیات و عکاسی می کند. روال زندگی آرام و ساختارمند هیرایاما به تدریج با برخوردهای غیرمنتظره ای که وی را مجبور می کند با گذشته اش ارتباط بر قرار کند، قطع می شود.

در این فیلم نیز مانند سایر آثار وندرس درک و شناخت عمیق او از موسیقی جزو ارکان اصلی اثر است. ترانه ها و آهنگ هایی که هیرایاما به آنها گوش می دهد نه تنها ما را با روحیات و خلق و خوی وی آشنا می کند، بلکه شاید بتوان پاسخ ابهاماتی را که در مورد گذشته او وجود دارد در متن این ترانه ها یافت. موسیقی اینجا نقش مهمی در پیرنگ اثر و نحوه  شخصیت پردازی ایفا می کند.

هیرایاما که به آثار موزیسین هایی در سبک های فولک، جز و راک علاقه دارد هنوز از کاست و ضبط صوت استفاده می کند؛ حتی در خودرویی که شرکت برای کار در اختیار او گذاشته است. یکی از ترانه هایی که دو اجرا از آن در فیلم شنیده می شود؛ یکی به زبان انگلیسی( اجرای گروه انیمالز) و دیگری به زبان ژاپنی، ترانه The House Of the Rising Sun است. ترانه ای قدیمی  که مثل بسیاری دیگر از آثار فولک،خاستگاه و گذشته آن و اینکه  از کجا آمده مبهم است، مانند گذشته ی خود هیرایاما. ترانه درباره جوانی است که از خانواده ی خود بریده و در مکانی که می تواند روسپی خانه یا قمارخانه باشد تن به مشاغل پست داده. او دربخشی از ترانه از وضعیت خود ابراز پشیمانی می کند اما چاره ای جز گریز و جدایی نداشته است. در سکانسی که هیرایاما با خواهر متمول خود روبرو می شود، مشخص است او نیز به خواست خود از خانواده  بریده و ترجیح داده به عنوان یک‌ نظافتچی روزگار بگذراند.

بازه زمانی‌آثار مورد علاقه وی، موسیقی اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد میلادی است: آثار گروه ولوت آندر گراند اند نیکو( خواننده زن آلمانی گروه و نام خواهرزاده ی هیرایاما در فیلم)،آثار انفرادی لو رید( رهبر گروه ولوت آندر گراند)،اوتیس ردینگ، پتی اسمیت، گروه رولینگ استونز، نینا سایمون و ... نسلی که  وجه اشتراکشان اعتراض به وضعیت سیاسی اجتماعی حاکم، نقد فرهنگ بورژوایی، سنت شکنی و آرمانخواهی بود. نسلی که سودای تغییر جهان در سر داشت، اما از نیمه دوم دهه هفتاد شکست را پذیرفت. هیرایاما که  از چنین نسلی است اکنون زندگی آرام و شادمانه ای دارد، اما می توان حدس زد آسیب هایی از گذشته را با خود حمل می کند. مضمون ترانه ی لو رید به نام روز عالی ( Perfect day) که نام فیلم را به ذهن متبادر می کند، به روزی اشاره دارد که راوی(لو رید) با معشوق سابق خود روزی آرام و فراموش نشدنی را در پارک می گذراند. یکی از عادت های روزانه هیرایاما رفتن به پارک و عکاسی از درختی است که به نظر می رسد وی را به یاد دورانی خاص می اندازد؛ فقدانی که او  را به تامل وا می دارد.

از سوی دیگر،  تامل و تمرکز بر لحظه حال، توجه به محیط پیرامون، به سایه ها، نورها و سحرگاه از سوی هیرایاما یادآور شیوه ای است که ریشه در آیین ذن دارد. او هر کاری را با  نظم،انگیزه و دقت بالایی انجام می دهد؛ نظافت توالت ها، خواندن رمان فاکنر، رسیدگی به گلدان هایش، عکاسی و رفتن به رستوران. همین کارهای به ظاهر بی اهمیت است که به زندگی معنای عمیقی می بخشد و آن را غنی می سازد. او هیچ نیازی به تکنولوژی روز ، تلفن همراه شخصی، خودروی شخصی، کامپیوتر، شغل پر در آمد و یکی شدن با نظم موجود ندارد. با کاست هایش زندگی می کند و از عکاسی با یک دوربین قدیمی و آنالوگ لذت می برد.

قناعت و تنهایی هیرایاما  شبیه تنهایی شخصیت های یاسوجیرو ازو، فیلمساز صاحب سبک سینمای ژاپن است. کسی که وندرس ارادت فراوانی به او دارد و در دهه  هشتاد فیلم مستندی درباره اش ساخته بود. هیرایاما نام شخصیت اصلی آخرین شاهکار ازو ( یک بعد از ظهر پاییزی) است که مثل اغلب شخصیت های او ظاهرا از وضعیت خود_ علیرغم همه مصائب و حرمان های زندگی_ راضی است، ولی در خلوت می گرید. برای وندرس نگرش و سبک زندگی آدم هایی مانند هیرایاما، در تقابل با دنیایی که همه گان در رقابتی جنون آمیز برای رسیدن به ثروت و قدرت بیشتر هستند، ارزشمند و عمیق است. هر چند وندرس دچار این ساده اندیشی نیست که چنین  سبک و نگاهی به دنیا کامل و بی کم کاست است. هر نگرشی به هستی نقصان های خود را دارد و هرگز نمی تواند فقدان ها و مصایب عمیق زندگی را  ترمیم نماید. برای همین است که هیرایاما در لحظاتی که لبخندی حاکی از رضایت بر لب دارد، مثل کابیریای فلینی با چشمانی که اشک در آن حلقه زده به ما و جهان نگاه می کند.


#علی_حاتم

https://youtu.be/K09dHSQjSEw?si=NXQAAqBPXj1FIIyn
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاید کمتر فیلمی مثل "شرم" (۱۹۶۸) ساخته ی اینگمار برگمان، به گونه ای عریان و تاثیرگذار اثرات ویرانگر و عمیق جنگ را بر زندگی و روح و روان انسان ها به نمایش گذاشته باشد. سکانس تکان دهنده ی قایق پناهجویان در دریا، چکیده ای است از تمام مصائب و تبعاتی که جنگ به دنبال دارد. تصاویر این سکانس و سایر رویدادهای فیلم پس از گذشت بیش از نیم قرن از ساخته شدن آن همچنان در دنیای امروز به اشکال گوناگون تکرار می شود :
جنگی که زندگی یک زوج نوازنده( با بازی ماکس فون سیدو در نقش یان و لیو اولمان در نقش اوا) را تحت الشعاع قرار می دهد: وادار کردن آنها به مصاحبه و اعترافات تلویزیونی توسط اشغالگران، فشار و رخنه ی مقامات به زندگی خصوصی شان ، نابودی خانه و کاشانه و روابط عاطفی آن دو ، و سرانجام مهاجرت با قایق به سوی ساحل امنی که دیگر وجود ندارد.

دیدن دوباره شاهکار برگمان به ما یادآوری می کند هیچیک از طرف های درگیر از آثار مخرب جنگ در امان نیستند. شرم از انسان بودن حاصل حقیقی هر جنگی است.

#اینگمار_برگمان
#شرم
#علی_حاتم
کارکردهای صنعت انتخابات در نظام های توتالیتر


توتالیتاریسم مثل هر مفهوم دیگری در تاریخ ، در معرض دگرگونی ها و چرخش هایی قرار می گیرد که متاثر از شرایط عینی و مقتضیات زمانه است. لذا توتالیتاریسم در عرصه ی نظر و عمل هرگز ماهیتی مطلق و ایستا نداشته و ندارد. نظام های توتالیتر هر چند جوهری مشترک دارند اما در مسیر پر پیچ و خم تاریخ حربه های تازه ای را برای حفظ موجودیت خود به کار می گیرند تا افکار عمومی را فریب داده و بقای نظام را تضمین کنند.

یکی از این حربه ها در زمانه ی فعلی پدید آوردن صنعت انتخابات است؛ یعنی ساز و کار برگزاری انتخاباتی به ظاهر آزاد و دموکراتیک اما بشدت کنترل شده و تحت نظارت که فقط جناح های درون سیستم از قبل آن سود برده و با پشتوانه آرای عمومی به اهداف مالی و سیاسی خود دست می یابند. سیستم از تمام ترفندها از جمله مناظره های تلویزیونی استفاده می کند تا نمایش انتخابات برای عموم سرگرم کننده و جذاب باشد.

اگر در گذشته های نه چندان دور  در خیلی از حکومت های توتالیتر  هیچ انتخاباتی وجود نداشت یا فی المثل رهبر حزب در انتخاباتی بدون رقیب با کسب صد در صد آرا به پیروزی می رسید یا انتخاباتی حداقلی فقط بین نخبگان حزب برگزار می شد؛ اکنون در برخی از این گونه نظام ها شاهد صحنه آرایی جهت اجرای " نمایشی انتخاباتی " هستیم که در فضای انسداد سیاسی حتی بعضی از روشنفکران را تحت الشعاع قرار داده تا در این نمایش شرکت کرده و خواسته و ناخواسته باعث رونق "صنعت انتخابات" شوند.

  تلخی حقیقت هنگامی بیشتر می شود که شرکت کنندگان در نمایش می دانند که چنین انتخاباتی شبحی از دموکراسی است؛ انتخاباتی محدود ، ناقص و تحت نظارت . با این وجود برای توجیه مشارکت خود در انتخابات دلایلی دارند ظاهرا منطقی و البته تکراری : " آلترناتیو دیگری وجود ندارد ، اگر نامزد الف جای نامزد ب رای بیاورد وضع بدتر می شود، زیر ساخت ها نابود می گردد ، حمله نظامی رخ  می دهد ، خطر تجزیه و فروپاشی وجود دارد و ... "

کنایه آمیز ترین وجه قضیه این است که این عده در هر دوره نسبت به دوره قبل سطح مطالبات و خواسته هایشان تحلیل می رود و به کمترین ها بسنده می کنند. روزنه امیدی اگر هست فقط در جلوگیری از بروز مصائب بیشتر و فجایعی عظیم تر است.از دید افرادی که چنین دلایلی را اقامه می کنند کسانی که مخالف شرکت در انتخابات هستند هیچ راه حل موثری ندارند. آنها نیروهای اپوزیسیون  را نیز فاقد یکپارچگی و انسجام ، و فاقد رهبری کاریزماتیک می دانند که بتواند تحول چشمگیری ایجاد کند. درست در همین نقطه است که صنعت انتخابات در یک نظام توتالیتر به یکی از مهم ترین اهداف خود دست می یابد. چون از دید بسیاری تنها چاره ی باقی مانده تن دادن به همین انتخابات است.

آنها که این‌ گونه می اندیشند آلترناتیو اصلی را یا نمی ببیند یا اساسا بدان اعتقادی ندارند. موثرترین نیرو اما نیروی مقاومت مردمانی است که دیگر حاضر به شرکت در انتخابات سیستم نیستند.
تحولات عمیق و ریشه ای آن گاه رخ می دهد که آحاد جامعه به نیروی همبستگی و همدلی بین خود بیش از پیش آگاه شوند. در نتیجه مردمی که تنها و دست خالی هستند آگاهانه اهداف صنعت انتخابات را بی اثر می سازند. آنها دیگر زیر بار هر آنچه آزادی ها و حقوق فردی شان را تهدید می کند نمی روند ، قانون پوشش اجباری را برنمی تابند و در قالب اتحادیه ها و اصناف به مقاومت مدنی خود ادامه می دهند.

با وجود همه دشواری ها و علیرغم همه فشارهایی که از سوی حکومت بر جامعه مدنی وارد می شود ، در صورت غلبه بر ناامیدی و پی گیری مستمر چنین روندی است که ارکان هر سیستم سرکوبگری به سستی و ضعف می گراید و استحاله نهایی رخ می دهد. اما  مشارکت در آنچه سیستم برایش برنامه ریزی کرده حاصلی ندارد جز تدوام سیر قهقرایی .


#توتالیتاریسم
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
پیام امپراطوری

داستان " پیام امپراطوری " اثر کافکا که فقط یک صفحه و نیم است با این‌جملات آغاز می شود : "امپراطور، چنانکه روایت می کنند ، برای تو ، برای تو تنها ، برای تو رعیت فلک زده ، برای تو سایه ی ناچیزی که در برابر خورشید امپراطوری به دور دست ترین دوردست ها گریخته ای، درست برای تو، امپراطور از بستر مرگش پیامی فرستاده است..." *

پیام امپراطور اما هرگز به دست رعیت نمی رسد. تالارها ، حیات ها و دروازه های کاخ چنان پرتعداد، پرپیچ وخم و تودرتو هستند که قاصد نمی تواند از آنها عبور کند.کنایه به نظامی رو به زوال که دیوانسالاری عریض و طویل و فساد در آن چنان نهادینه شده که پیام امپراطور دیگر هیچ اثری بر زندگی رعیت نخواهد داشت.پرواضح است حتی اگر پیام بدست رعیت فلک زده هم برسد ، گره از کار او نخواهد گشود، چون احتمالا طبق معمول حاوی عباراتی شعاری و توخالی است. به یک معنا اصلا پیامی وجود ندارد.

در دنیای امروز، حکومت های تمامیت خواه مشابه امپراطوری های قدیم ، شهروندان را همچون رعیت هایی می انگارند که تحت هر شرایطی باید تن به نظم موجود دهند. وقتی شرایط بحرانی می شود حاکمان مثل همیشه پیام خود را به مردم ابلاغ می کنند. شکاف بین راس هرم قدرت و افراد در هر سیستمی وجود دارد. معضل اصلی تنها موانع بوروکراتیک نیست. پیام امپراطور از ابتدا قرار نیست هیچ پیوندی با دغدغه های واقعی مردم برقرار کند. امپراطور قاصد را وادار کرده زانو بزند تا پیام را در گوش او نجوا کند، بعد قاصد را وادار می کند پیام را دوباره در گوش خودش تکرار کند. کافکا عمداً از محتوای پیام چیزی نمی گوید. چون کلمات و الفاظ نمی توانند پیامی رهایی بخش و چاره ساز را بازنمایی کنند.شکاف مهم تر، شکاف بین واژگان با معضلات واقعی زندگی است و آنچه ابعاد قضیه را هولناک تر می کند این است که هر نظام سیاسی در عین حال بر پایه ی واژگان و کلام مقدس خود ( ایدئولوژی) استوار گشته است‌‌. کافکا تاکید ویژه ای بر مخاطب پیام دارد( برای تو...برای تو تنها...درست برای تو) انگار می خواهد بگوید که دقیقا برای تو( رعیت یا شهروند درجه دو ) هیچگاه پیامی وجود نداشته و نخواهد داشت.

#علی_حاتم


* کافکا، فرانتس. پزشک دهکده( چند داستان کوچک).فرامرز بهزاد.انتشارات خوارزمی. ص ۴۷.
کن لوچ : بلوط کهنسال سینما.


بلوط کهنسال (۲۰۲۳) آخرین فیلم کن لوچ، فیلمساز کهنه کار و صاحب سبک سینمای جهان ، به یکی از موضوعات حساس و تنش زای دوران اخیر یعنی حضور مهاجران جنگ زده در اروپا و برخوردهای نژادپرستانه با آنان می پردازد.

مردی مسن ( تی جی بالدوین) در یکی از شهرهای شمالی انگستان (کانتی دورام ) صاحب باری قدیمی به نام بلوط کهنسال است. شهری که گروهی از پناهجویان جنگ زده ی سوری در آنجا اسکان  یافته اند. تی جی به همراه خیرین محلی تسهیلاتی برای کمک به آنها فراهم می کند ، اما گروهی از مردم شهر پناهندگان را مزاحم حریم زندگی خود پنداشته و  رفتارهای تند و خشنی با آنها دارند. تی جی و یک دختر عکاس سوری( یارا) که خود از پناهندگان است، تلاش می کنند تا راهی بیابند که مردم محلی و  پناهندگان با وجود اختلافات فرهنگی به هم نزدیک شوند.

نگاه عمیق و انسانی فیلمساز به موضوع  ،  و برسی دقیق  و موشکافانه ی علت های اصلی شکل گیری تنش ، از مهم ترین نکات فیلم است.. لوچ، آشکارا رفتارهای نژاد پرستانه را محکوم کرده، اما همزمان علت بروز چنین واکنش هایی را از سوی مردم شهر ریشه یابی می کند.

چارلی دوست قدیمی تی جی که مخالف سرسخت حضور پناهندگان است قیمت خانه اش _  تنها مایملک وی  _ به دلیل خرید ارزان خانه های شهر توسط شرکت هایی که به مهاجران کمک می کنند، دچار افت شدیدی شده است. چارلی که باید از همسر بیمار خود مراقبت کند همان ابتدای فیلم در بلوط کهنسال  جلوی جمع می گرید.

در سکانسی دیگر ، یکی از دختران انگلیسی به علت سو تغذیه در مسابقه دو از حال می رود. یارا او را به خانه می رساند و وقتی به آشپزخانه می رود تا برایش چیزی بیاورد با یخچال خالی مواجه می شود. بچه های فقیر محله نیز مانند بچه های مهاجران از کمبود امکانات رنج می برند، اما مسئولین و سازمان های خیریه ظاهرا آنها را فراموش کرده اند.

لوچ به شیوه ای کاملا هنرمندانه حرمان های هردو طرف را به تصویر می کشد. از یک سو ،  مردمانی که جنگ داخلی کشورشان را نابود کرده و دیکتاتور آن کشور از سلاح های شیمیایی علیه آنها استفاده کرده؛ و از سوی دیگر ،  اهالی شهری که معادن آن سالهاست ( از دهه ۸۰ میلادی) تعطیل شده است و زندگی سختی را سپری می کنند.
هر دو گروه قربانی شرایطی هستند که حاصل عملکرد  و تصمیمات سیاستمداران و وضعیت حاکم بر دنیای کنونی است. یارا با اشاره فجایعی که در سوریه رخ داده در کلیسای شهر به تی ، جی می گوید: " دنیا دست رو دست گذاشت و هیچ کاری نکرد."

یکی از کسانی که با حضور  پناهندگان مخالف است در بلوط کهنسال  می گوید :" من نژاد پرست نیستم اما ما هم مشکلاتی داریم که کسی به آنها رسیدگی نمی کند، اگر هم اعتراضی کنیم روشنفکرای شیک‌پوش ما رو متهم به نژادپرستی می کنند."
طعنه ی او به نخبه‌گان‌ و افراد مشهور از طیف های گوناگون سیاسی است که هیچ درکی از شرایط دشوار زندگی طبقات فرودست نداشته و تنها شعارهای انساندوستانه سر می دهند ، بدون ارائه هیچ راه حل موثری.

نگرش لوچ به مبحث نژادپرستی سطحی و ذات گرایانه نیست. وی به کند و کاو  عوامل پنهان بروز واکنش های خشن مردم شهر پرداخته  و چنین  رفتاری  را نه از سر خبث طینت که ناشی از فشارهای  سیاسی و اجتماعی وارد بر جامعه می داند. حتی آن نوجوانی که در یکی از تلخ ترین سکانس های فیلم ، عمدا  قلاده ی سگ بزرگ خود را رها می کند تا سگ کوچک تی جی را بدرد، بی رحمی اش محصول وضعیت دشوار و خشن محیطی است که در آن رشد کرده است.

در دنیای که‌ جنگ ، خشونت ، تبعیض و بیعدالتی در آن امری رایج و عادی شده ، کن لوچ امیدی به اصحاب سیاست ندارد ، بلکه امیدش به خود مردم است. مردمی که خودشان باید با همدردی و همراهی با یکدیگر بر مصائب و مشکلات شان غلبه کنند. یارا و تی جی با الهام از جمله ی مادر تی ، جی : " اگر با هم غذا بخوریم ، کنار هم هستیم " ضیافتی را ترتیب می دهند تا پناهندگان سوری و مردم مستمند شهر در بلوط کهنسال با هم غذای رایگان بخورند.

با وجود همه ی شرارت ها در جامعه ی بشری، کن لوچ  همچنان به ارزش های انسانی تکیه دارد. او که اعلام کرده به دلیل ضعف بینایی  و  کهولت سن  دیگر فیلم‌ نمی سازد ، در واپسین شاهکارش سکانسی را خلق را می کند که نمایشی است شکوهمند از درک متقابل آدم ها_ همان آدم هایی که گاه نفرت انگیز هم هستند_  و همدردی و اتحاد آنان به عنوان تنها کور سوی امید.

#کن_لوچ
#بلوط_کهنسال
#علی_حاتم


https://youtu.be/Fwb0c5zqsyM?si=ZcmDVfdmNKnaKqUY
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
اعدام در نظام های توتالیتر


ژاک دریدا معتقد بود حاکمیت سیاسی به دنبال تقدس بخشیدن به "قربانی کردن" و حتی تقدس بخشیدن به "آدم خواری" است. قدرت و توان دولت های توتالیتر در سرکوبگری و حفظ وضع موجود، بر پایه ی چنین ایده ای شکل گرفته است.
آیین قربانی قدمتی به درازنای تاریخ دارد. برای جوامع بدوی مراسم قربانی در واقع نوعی مبادله بود. هدف انسان های بدوی از قربانی کردن یک جانور یا یک انسان، حفظ قبیله ی خویش از گزند بلایای طبیعی یا کمک به بهتر شدن محصول، و در مجموع مصون ماندن از تیره روزی و مرگ بوده است. مراسم قربانی عملی بود در جهت بقای جمع و چیرگی بر طبیعت. منطق و استدلال عقلانیِ نهفته در این مبادله دقیقاً همان است که اکنون در دوران مدرن و بویژه در نظام های توتالیتر بکار گرفته می شود‌. اگر در گذشته قربانی کردن چند جانور برای نجات کل قبیله کافی بوده ، حالا حاکمیت سیاسی برای بقای خود چند انسان بیگناه را اعدام می کند تا از طریق ایجاد رعب و وحشت، وضعیت موجود را تداوم بخشیده و بر مخالفانش سلطه یابد. به بیانی دیگر، منطق انتزاعیِ مبادله از دوران کهن تا کنون پابرجاست و فرد همچنان برای بقای جمع یا حفظ نظام سیاسی قربانی می شود.
از این رو مجازات اعدام نزد حاکمان رژیم های توتالیتر و سرکوبگر امری بدیهی است و آن را "حق" مسلم خود می دانند. در طول تاریخ، شیوه ها و ابزارهای گوناگونی برای اعدام ابداع شده، از طناب دار و گیوتین تا صندلی الکتریکی و غیره...
علیرغم پیشرفته تر شدن ابزارها و بیشتر شدن شمار اعدام ها برای استحکام پایه های حکومت، ترس حاکمان از فرا رسیدن روزی است که ابزار اعدام اثر خود را از دست بدهد.روزی که قربانی کردن افراد بیگناه نه تنها به تدوام قدرت یاری نمی رساند که باعث خشم بیشتر مردم نسبت حاکمیت خواهد شد و سیستم در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.

در داستان" گروه محکومین" کافکا، فرمانده ی یک جزیره ی بی نام ماشین اعدام پیچیده ای ابداع کرده. این ماشین جرمی را که محکوم مرتکب شده با دارخیشی بزرگ روی بدن او خالکوبی کرده و محکوم زجر کش می شود. فرمانده حالا مرده و افسری که همچنان به او وفا دار مانده مسئول اجرای احکام اعدام با ماشین است. افسر طرز کار ماشین اعدام را برای یک جهانگرد شرح می دهد اما پیشاپیش می داند این شیوه ی اعدام عملاً اثر خود را از دست داده و دیگر در جزیره طرفداری ندارد. قطعات ماشین نیز فرسوده شده و در حال فروپاشی است. افسر که از این وضع نا امید گشته در نهایت به جای محکومی که قرار است اعدام شود خود را زیر تیغ ماشین اعدام قرار داده و خود کشی می کند. مثل بسیاری از مستبدانی که در آستانه ی فروپاشی نظام شان دست به این کار زده اند. معروفترین نمونه های آن هیتلر و گوبلز بودند. هر ماشینی هر چقدر پیشرفته و محکم بالاخره عمرش به سر رسیده و فرو می ریزد.
اما این به معنای پایان کار نیست، چون ریشه های سرکوب و مجازات اعدام، و منطق انتزاعیِ مبادله که این عمل را در راستای بقای هر عقیده و نظامی توجیه می کند، چنان محکم است که براحتی کنده نمی شود. همان طور که ریشه فاشیسم خشک نشد و این تفکر تا به امروز به اشکال گوناگون بازتولید شده است. چیزی که کافکا در اثرش پیش بینی کرده بود: جهانگرد پس از خودکشی افسر به کافه ای می رود که قبر فرمانده سابق و مخترع ماشین اعدام زیر یکی از میزهای آن پنهان است. روی سنگ قبر او نوشته شده که فرمانده در آینده از میان مردگان رستاخیز خواهد کرد و همراه هوادارانش دوباره جزیره را به تسخیر خود در می آورد.
اندیشه های سیاسی و ایدئولوژیکی که از طریق اعدام و سرکوب در پی تثبیت خویش هستند پس از فروپاشی در کمین نشسته و مترصد ظهور دوباره اند. پس علاوه بر مبارزه ی عملی، به بحث های تئوریک و نظریه پردازی هم باید بها داد تا بار دیگر در بند ساختار قدرتی که مخالفانش را اعدام می کند گرفتار نشویم. به لحاظ نظری برای مخالفت با مجازات اعدام همان گونه که دریدا می گوید نیازمند شالود شکنی مفاهیم و رویکردهای سنتی قدرت در حوزه ی سیاست هستیم.

#علی_حاتم
صدسال پس از کوه جادو

کوه جادو (با نام اصلی «Der Zauberberg») رمانی است از توماس مان که اولین بار در سال ۱۹۲۴ منتشر شد. مان  سال ۱۹۲۹ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد‌. کوه جادو که یک رمان فلسفی است، شاهکار وی و یکی از شاخص ترین آثار ادبیات آلمان و جهان در سده  بیستم محسوب می شود.

داستان در مورد هانس کاستورپ، مرد جوانی است که برای دیدن پسر خاله اش یواخیم به یک آسایشگاه سل در کوه های آلپ سوئیس می رود. ملاقاتی که ابتدا قرار بود یک بازدید کوتاه باشد ، تبدیل به اقامتی هفت ساله می شود، که طی آن هانس در محیط منحصر به فرد آسایشگاه و بحث های فلسفی که بین ساکنان آن رخ می دهد غوطه ور می شود. این رمان سرشار از  مضامینی درباره مرگ ، زمان ، خدا ، سیاست و مکاتب و ایدئولوژی های مختلف فلسفی است.

هانس در آسایشگاه با طرفداران رادیکال ایدئولوژی های مخالف روبرو می شود که به شدت با هم درگیر بحث و جدل هستند. اومانیستی چون لودویکو ستمبرینی، که به پیشرفت و ارزش‌های لیبرال اعتقاد دارد، با یسوعی متعصبی چون لئو نفتا، که رژیم توتالیتر را بهترین گزینه برای جامعه می‌داند، درگیر می‌شود. این دو برای جلب نظر هانس با هم  رقابت می کنند و او بین ایده های آنها سرگردان است.

توماس مان بیش از یک دهه از عمر خود را صرف نگارش کوه جادو کرد( ۱۹۲۴ _۱۹۱۳) و در طول این مدت  نظرات خودش مانند هانس دستخوش تغییر و تحولات زیادی گشت. مان که در آغاز طرفدار جنگ و ناسیونالیسم بود به تدریج و با دیدن فجایع جنگ جهانی اول ، به نویسنده ای ضد جنگ و طرفدار دموکراسی  بدل شد. پس از آن، مان که یکی از منتقدان سرسخت نازیسم و افکار هیتلر بود ناچار شد آلمان را ترک کند.شجاعت وی برای تجدیدنظر در دیدگاه‌هایش و تمایل صادقانه‌اش برای زیر سؤال بردن مکرر ایده‌هایش در «کوه جادو» به تصویر کشیده شده است.

سرانجام هانس با شروع جنگ به میدان نبرد می رود و رد پای او مانند میلیون ها انسان دیگر در جنگ گم می شود . مان این پرسش را مطرح می کند که " آیا روزی می رسد که از این جشنواره ی جهانی مرگ  ندای عشق برخیزد؟
یک صد سال پس از شاهکار توماس مان ، اوضاع بشر فرقی نکرده است؛ در قرن بیستم و یکم همچنان شاهد ایدئولوژی ها و رهبران سیاسی ای هستیم که می خواهند مشکلات خود را از طریق جنگ حل کنند، ولو به قیمت محو شدن رد پای میلیون ها انسان.

#کوه_جادو
#توماس_مان
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
#فدریکو_فلینی و #دیوید_لینچ هر دو در ماه ژانویه و در یک روز (بیستم) به دنیا آمده اند.
نکته مشترک دیگر بین آنها آمیختن رویا با واقعیت و جلوه های سورئالیستی آثارشان است. به بیان لینچ هر دوی آنها به انتزاع و خلق جهانی ویژه در فیلم هایشان علاقه دارند.

لینچ که آثار فلینی را الهامبخش خود می داند در مصاحبه ای وی را بزرگترین کارگردان تاریخ سینما دانسته و همواره از فیلم هشت و نیم به عنوان محبوب ترین فیلم زندگی اش یاد کرده است . او درباره ی هشت و نیم می گوید:

" فلینی در هشت و نیم با فیلم کاری را انجام می دهد که  نقاشان سبک آبستره انجام می دهند _ یعنی ایجاد یک احساس بدون نشان دادن و بیان مستقیم، بدون توضیح اضافی، فقط از طریق نوعی جادوی محض."

شرح عکس: فدریکو فلینی، دیوید لینچ و ایزابلا روسلینی. پشت صحنه فیلم مصاحبه ی فلینی(۱۹۸۶)

#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
جهان ناتمام کافکا

هر سه رمان کافکا - محاکمه، قصر و آمریکا - فاقد پایان بندی است. در این باره گفته اند وی به دلیل کمال گرایی اش هرگز موفق نشد پایانی برای رمان هایش بنویسد. بیماری سل هم که در چهل سالگی جانش را گرفت، عملاً فرصتی برای این کار باقی نگذاشت. آیا اگر کافکا عمری طولانی تر داشت، این سه رمان را به پایان می برد؟
طبق روایت ماکس برود، دوست صمیمی کافکا، پایانی که وی برای قصر در سر داشت چنین بوده : " ک" بعد از عمری تلاش برای ورود به " قصر " سرانجام وقتی در بستر مرگ افتاده،‌ مجوز اقامت و کار در دهکده را دریافت می کند.

پایانی به ظاهر منطقی برای این اثر که کافکا آن را ننوشت. دلیل اش هرچه باشد، نیمه کاره ماندن هرسه رمان کافکا با توجه به فضای این آثار و جهانی که وی خلق کرده، گویی امری اجتناب ناپذیر بوده است. موقعیت های کافکایی، موقعیت هایی ناتمام هستند: محاکمه ای کابوس وار که روشن شدن ابهامات پرونده مدام به تعویق می افتد یا انتظاری پایان ناپذیر برای دریافت مجوز از قصر‌. هیچ چیز به سرانجام نمی رسد، حتی خود داستان. به یک معنا نیمه کاره ماندن رمان های کافکا به بخشی از فرم این آثار تبدیل شده است. سرنوشت محتومی که انگار از آن گریزی نبوده، درست مثل آنچه بر سر شخصیت اصلی می آید. تجربه ای آشنا برای عموم مردم که در تمام طول زندگی تلاشی بی پایان و طاقت فرسا برای رسیدن به امنیت و رستگاری دارند. مصائب و مشکلاتی که رفع آن در نظام های توتالیتر همواره نیمه تمام می ماند. حتی در دموکرات ترین کشورها دغدغه ی پرداخت اقساطی که گاه به درازای عمر یک فرد عادی است، هیچگاه پایان نمی یابد.

کافکا زمانی گفته بود در دنیا خروارها امید هست، اما نه برای ما. منظور وی کاملاً روشن است. راز ماندگاری آثارش در همین " برای ما " نهفته است. برای همه ی آنهایی که حل گرفتاریهای زندگی شان مثل رمان های او نیمه کاره مانده، این آثار واجد معنایی عمیق است. موفق ترین افراد هم وقتی مثل " ک" در بستر مرگ هستند، احساس می کنند کارهایی نیمه تمام دارند. زندگی "ما" مثل جهان کافکا ناتمام است.

#علی_حاتم
#کافکا