سینما.ادبیات.فلسفه
644 subscribers
66 photos
48 videos
49 links
Download Telegram
فلینی در حال کارگردانی مارچلو ماسترویانی و آنوک امه سر صحنه فیلم هشت و نیم (۱۹۶۲)


من فقط یک قصه گو هستم و سینما رسانه ی من است. سینما را دوست دارم چون زندگی را در حرکت بازسازی می کند ، آن را بزرگ می کند ، آن را تقویت  و تقطیر می کند. برای من سینما به خلق معجزه آسای زندگی بسیار نزدیک تر است تا مثلا یک نقاشی یا موسیقی یا حتی ادبیات. سینما در واقع شکل تازه ای از زندگی است؛ با ریتم ها ، آهنگ ها ، دیدگاه ها و شفافیت های خاص خود. این روش من برای داستان گویی است.

#فدریکو_فلینی
کارکردهای صنعت انتخابات در نظام های توتالیتر


توتالیتاریسم مثل هر مفهوم دیگری در تاریخ ، در معرض دگرگونی ها و چرخش هایی قرار می گیرد که متاثر از شرایط عینی و مقتضیات زمانه است. لذا توتالیتاریسم در عرصه ی نظر و عمل هرگز ماهیتی مطلق و ایستا نداشته و ندارد. نظام های توتالیتر هر چند جوهری مشترک دارند اما در مسیر پر پیچ و خم تاریخ حربه های تازه ای را برای حفظ موجودیت خود به کار می گیرند تا افکار عمومی را فریب داده و بقای نظام را تضمین کنند.

یکی از این حربه ها در زمانه ی فعلی پدید آوردن صنعت انتخابات است؛ یعنی ساز و کار برگزاری انتخاباتی به ظاهر آزاد و دموکراتیک اما بشدت کنترل شده و تحت نظارت که فقط جناح های درون سیستم از قبل آن سود برده و با پشتوانه آرای عمومی به اهداف مالی و سیاسی خود دست می یابند. سیستم از تمام ترفندها از جمله مناظره های تلویزیونی استفاده می کند تا نمایش انتخابات برای عموم سرگرم کننده و جذاب باشد.

اگر در گذشته های نه چندان دور  در خیلی از حکومت های توتالیتر  هیچ انتخاباتی وجود نداشت یا فی المثل رهبر حزب در انتخاباتی بدون رقیب با کسب صد در صد آرا به پیروزی می رسید یا انتخاباتی حداقلی فقط بین نخبگان حزب برگزار می شد؛ اکنون در برخی از این گونه نظام ها شاهد صحنه آرایی جهت اجرای " نمایشی انتخاباتی " هستیم که در فضای انسداد سیاسی حتی بعضی از روشنفکران را تحت الشعاع قرار داده تا در این نمایش شرکت کرده و خواسته و ناخواسته باعث رونق "صنعت انتخابات" شوند.

  تلخی حقیقت هنگامی بیشتر می شود که شرکت کنندگان در نمایش می دانند که چنین انتخاباتی شبحی از دموکراسی است؛ انتخاباتی محدود ، ناقص و تحت نظارت . با این وجود برای توجیه مشارکت خود در انتخابات دلایلی دارند ظاهرا منطقی و البته تکراری : " آلترناتیو دیگری وجود ندارد ، اگر نامزد الف جای نامزد ب رای بیاورد وضع بدتر می شود، زیر ساخت ها نابود می گردد ، حمله نظامی رخ  می دهد ، خطر تجزیه و فروپاشی وجود دارد و ... "

کنایه آمیز ترین وجه قضیه این است که این عده در هر دوره نسبت به دوره قبل سطح مطالبات و خواسته هایشان تحلیل می رود و به کمترین ها بسنده می کنند. روزنه امیدی اگر هست فقط در جلوگیری از بروز مصائب بیشتر و فجایعی عظیم تر است.از دید افرادی که چنین دلایلی را اقامه می کنند کسانی که مخالف شرکت در انتخابات هستند هیچ راه حل موثری ندارند. آنها نیروهای اپوزیسیون  را نیز فاقد یکپارچگی و انسجام ، و فاقد رهبری کاریزماتیک می دانند که بتواند تحول چشمگیری ایجاد کند. درست در همین نقطه است که صنعت انتخابات در یک نظام توتالیتر به یکی از مهم ترین اهداف خود دست می یابد. چون از دید بسیاری تنها چاره ی باقی مانده تن دادن به همین انتخابات است.

آنها که این‌ گونه می اندیشند آلترناتیو اصلی را یا نمی ببیند یا اساسا بدان اعتقادی ندارند. موثرترین نیرو اما نیروی مقاومت مردمانی است که دیگر حاضر به شرکت در انتخابات سیستم نیستند.
تحولات عمیق و ریشه ای آن گاه رخ می دهد که آحاد جامعه به نیروی همبستگی و همدلی بین خود بیش از پیش آگاه شوند. در نتیجه مردمی که تنها و دست خالی هستند آگاهانه اهداف صنعت انتخابات را بی اثر می سازند. آنها دیگر زیر بار هر آنچه آزادی ها و حقوق فردی شان را تهدید می کند نمی روند ، قانون پوشش اجباری را برنمی تابند و در قالب اتحادیه ها و اصناف به مقاومت مدنی خود ادامه می دهند.

با وجود همه دشواری ها و علیرغم همه فشارهایی که از سوی حکومت بر جامعه مدنی وارد می شود ، در صورت غلبه بر ناامیدی و پی گیری مستمر چنین روندی است که ارکان هر سیستم سرکوبگری به سستی و ضعف می گراید و استحاله نهایی رخ می دهد. اما  مشارکت در آنچه سیستم برایش برنامه ریزی کرده حاصلی ندارد جز تدوام سیر قهقرایی .


#توتالیتاریسم
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
پیام امپراطوری

داستان " پیام امپراطوری " اثر کافکا که فقط یک صفحه و نیم است با این‌جملات آغاز می شود : "امپراطور، چنانکه روایت می کنند ، برای تو ، برای تو تنها ، برای تو رعیت فلک زده ، برای تو سایه ی ناچیزی که در برابر خورشید امپراطوری به دور دست ترین دوردست ها گریخته ای، درست برای تو، امپراطور از بستر مرگش پیامی فرستاده است..." *

پیام امپراطور اما هرگز به دست رعیت نمی رسد. تالارها ، حیات ها و دروازه های کاخ چنان پرتعداد، پرپیچ وخم و تودرتو هستند که قاصد نمی تواند از آنها عبور کند.کنایه به نظامی رو به زوال که دیوانسالاری عریض و طویل و فساد در آن چنان نهادینه شده که پیام امپراطور دیگر هیچ اثری بر زندگی رعیت نخواهد داشت.پرواضح است حتی اگر پیام بدست رعیت فلک زده هم برسد ، گره از کار او نخواهد گشود، چون احتمالا طبق معمول حاوی عباراتی شعاری و توخالی است. به یک معنا اصلا پیامی وجود ندارد.

در دنیای امروز، حکومت های تمامیت خواه مشابه امپراطوری های قدیم ، شهروندان را همچون رعیت هایی می انگارند که تحت هر شرایطی باید تن به نظم موجود دهند. وقتی شرایط بحرانی می شود حاکمان مثل همیشه پیام خود را به مردم ابلاغ می کنند. شکاف بین راس هرم قدرت و افراد در هر سیستمی وجود دارد. معضل اصلی تنها موانع بوروکراتیک نیست. پیام امپراطور از ابتدا قرار نیست هیچ پیوندی با دغدغه های واقعی مردم برقرار کند. امپراطور قاصد را وادار کرده زانو بزند تا پیام را در گوش او نجوا کند، بعد قاصد را وادار می کند پیام را دوباره در گوش خودش تکرار کند. کافکا عمداً از محتوای پیام چیزی نمی گوید. چون کلمات و الفاظ نمی توانند پیامی رهایی بخش و چاره ساز را بازنمایی کنند.شکاف مهم تر، شکاف بین واژگان با معضلات واقعی زندگی است و آنچه ابعاد قضیه را هولناک تر می کند این است که هر نظام سیاسی در عین حال بر پایه ی واژگان و کلام مقدس خود ( ایدئولوژی) استوار گشته است‌‌. کافکا تاکید ویژه ای بر مخاطب پیام دارد( برای تو...برای تو تنها...درست برای تو) انگار می خواهد بگوید که دقیقا برای تو( رعیت یا شهروند درجه دو ) هیچگاه پیامی وجود نداشته و نخواهد داشت.

#علی_حاتم


* کافکا، فرانتس. پزشک دهکده( چند داستان کوچک).فرامرز بهزاد.انتشارات خوارزمی. ص ۴۷.
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
به‌ مناسبت ۵ شهریور سالروز تولد رازی


زکریای رازی نه تنها پزشک و دانشمندی برجسته، که در زمانه ی خود اندیشمندی تیزبین و یک دگر اندیش تمام عیار بود.

برخی از عقاید او پس از قرن ها همچنان بدیع، شجاعانه و تامل برانگیز است. رازی به عنوان یک فیلسوف، " عقل " را مهم ترین عامل پیشرفت و سعادت بشر می دانست و برای مشاهده ، تجربه و آزمون به شیوه ی علمی نیز اهمیت و ارزش فراوانی قائل بود. حتی شناخت و درک صحیح از پروردگار طبق نظر رازی باید از راه تفکر عقلانی صودت گیرد، نه از طریق وحی و نبوت. برای رازی فلسفه برتر از دین و فیلسوفان مفید تر از پیامبران هستند. وی در دو کتاب نقض الادیان و مخاریق الانبیا، دین ، وحی و نبوت را انکار کرده است. این آثار را از بین برده اند، اما شرح پاره ای از افکار رازی در آثار دیگران از جمله ابوریحان بیرونی و ابوحاتم رازی آمده و از طریق آن می توان به دیدگاه رازی و نحوه ی استدلال او در بیان افکارش پی برد.


از دید رازی، اگر نیازی به هدایت و راهنمایی انسان ها باشد، این کار باید به میانجی عقل انجام شود. انتخاب یک نفر از یک قوم که بخواهد به زور سرنیزه اقوام دیگر را به راه راست هدایت کند، جز جنگ و خونریزی و کشتار حاصل دیگری ندارد. اگر پرودگار، انسان ها را برابر آفریده و به همه ی آنها عقل عطا کرده تا بیاندیشند، پس نیازی به پیامبران نیست. بشریت می تواند از راه خرد و علم در مسیر شکوفایی گام بردارد.
چه بسیار جنگ ها و ویرانی هایی که در طول تاریخ به دلیل اختلاف بین ادیان و پیروان آنها رخ داده؛ نبردهایی که نهایتاً هیچ حاصلی نداشته است. آتش خشم ، انتقام و تعصبات دینی و فرقه ای در دنیای امروز نیز همچنان شعله ور است و قربانی می گیرد.

رازی با‌ استدلال های منطقی خویش ، معجزات پیامبران را رد کرده است .همان گونه که آلبرت اینشتین هم با وجود باورش به خدا( به مثابه یک علت العلل) اعتقادی به ادیان و معجزات الهی نداشت. این دو با فاصله زمانی بسیار از یکدیگر و زیستن در دو عصر متفاوت، منکر ارتباط پیامبران و معجزات آنها با پرورگار هستند و آن را محصول خیالپردازی بشر می دانند. از نظر رازی، آثار دانشمندان و فیلسوفانی نظیر دموکریتوس، افلاطون، سقراط، اقلیدوس، فیثاغورس و... برای بشریت ارزشمند و مفید است؛ درست بر خلاف کتب دینی که منشا تعصب و خشونت هستند و کمکی به پیشرفت و تعالی انسان نمی کنند. تعصبات دینی آثار ارزشمند خود رازی را نابود کرد،اما شیوه ی تفکر بزرگانی چون وی هرگز از میان نخواهد رفت.
کن لوچ : بلوط کهنسال سینما.


بلوط کهنسال (۲۰۲۳) آخرین فیلم کن لوچ، فیلمساز کهنه کار و صاحب سبک سینمای جهان ، به یکی از موضوعات حساس و تنش زای دوران اخیر یعنی حضور مهاجران جنگ زده در اروپا و برخوردهای نژادپرستانه با آنان می پردازد.

مردی مسن ( تی جی بالدوین) در یکی از شهرهای شمالی انگستان (کانتی دورام ) صاحب باری قدیمی به نام بلوط کهنسال است. شهری که گروهی از پناهجویان جنگ زده ی سوری در آنجا اسکان  یافته اند. تی جی به همراه خیرین محلی تسهیلاتی برای کمک به آنها فراهم می کند ، اما گروهی از مردم شهر پناهندگان را مزاحم حریم زندگی خود پنداشته و  رفتارهای تند و خشنی با آنها دارند. تی جی و یک دختر عکاس سوری( یارا) که خود از پناهندگان است، تلاش می کنند تا راهی بیابند که مردم محلی و  پناهندگان با وجود اختلافات فرهنگی به هم نزدیک شوند.

نگاه عمیق و انسانی فیلمساز به موضوع  ،  و برسی دقیق  و موشکافانه ی علت های اصلی شکل گیری تنش ، از مهم ترین نکات فیلم است.. لوچ، آشکارا رفتارهای نژاد پرستانه را محکوم کرده، اما همزمان علت بروز چنین واکنش هایی را از سوی مردم شهر ریشه یابی می کند.

چارلی دوست قدیمی تی جی که مخالف سرسخت حضور پناهندگان است قیمت خانه اش _  تنها مایملک وی  _ به دلیل خرید ارزان خانه های شهر توسط شرکت هایی که به مهاجران کمک می کنند، دچار افت شدیدی شده است. چارلی که باید از همسر بیمار خود مراقبت کند همان ابتدای فیلم در بلوط کهنسال  جلوی جمع می گرید.

در سکانسی دیگر ، یکی از دختران انگلیسی به علت سو تغذیه در مسابقه دو از حال می رود. یارا او را به خانه می رساند و وقتی به آشپزخانه می رود تا برایش چیزی بیاورد با یخچال خالی مواجه می شود. بچه های فقیر محله نیز مانند بچه های مهاجران از کمبود امکانات رنج می برند، اما مسئولین و سازمان های خیریه ظاهرا آنها را فراموش کرده اند.

لوچ به شیوه ای کاملا هنرمندانه حرمان های هردو طرف را به تصویر می کشد. از یک سو ،  مردمانی که جنگ داخلی کشورشان را نابود کرده و دیکتاتور آن کشور از سلاح های شیمیایی علیه آنها استفاده کرده؛ و از سوی دیگر ،  اهالی شهری که معادن آن سالهاست ( از دهه ۸۰ میلادی) تعطیل شده است و زندگی سختی را سپری می کنند.
هر دو گروه قربانی شرایطی هستند که حاصل عملکرد  و تصمیمات سیاستمداران و وضعیت حاکم بر دنیای کنونی است. یارا با اشاره فجایعی که در سوریه رخ داده در کلیسای شهر به تی ، جی می گوید: " دنیا دست رو دست گذاشت و هیچ کاری نکرد."

یکی از کسانی که با حضور  پناهندگان مخالف است در بلوط کهنسال  می گوید :" من نژاد پرست نیستم اما ما هم مشکلاتی داریم که کسی به آنها رسیدگی نمی کند، اگر هم اعتراضی کنیم روشنفکرای شیک‌پوش ما رو متهم به نژادپرستی می کنند."
طعنه ی او به نخبه‌گان‌ و افراد مشهور از طیف های گوناگون سیاسی است که هیچ درکی از شرایط دشوار زندگی طبقات فرودست نداشته و تنها شعارهای انساندوستانه سر می دهند ، بدون ارائه هیچ راه حل موثری.

نگرش لوچ به مبحث نژادپرستی سطحی و ذات گرایانه نیست. وی به کند و کاو  عوامل پنهان بروز واکنش های خشن مردم شهر پرداخته  و چنین  رفتاری  را نه از سر خبث طینت که ناشی از فشارهای  سیاسی و اجتماعی وارد بر جامعه می داند. حتی آن نوجوانی که در یکی از تلخ ترین سکانس های فیلم ، عمدا  قلاده ی سگ بزرگ خود را رها می کند تا سگ کوچک تی جی را بدرد، بی رحمی اش محصول وضعیت دشوار و خشن محیطی است که در آن رشد کرده است.

در دنیای که‌ جنگ ، خشونت ، تبعیض و بیعدالتی در آن امری رایج و عادی شده ، کن لوچ امیدی به اصحاب سیاست ندارد ، بلکه امیدش به خود مردم است. مردمی که خودشان باید با همدردی و همراهی با یکدیگر بر مصائب و مشکلات شان غلبه کنند. یارا و تی جی با الهام از جمله ی مادر تی ، جی : " اگر با هم غذا بخوریم ، کنار هم هستیم " ضیافتی را ترتیب می دهند تا پناهندگان سوری و مردم مستمند شهر در بلوط کهنسال با هم غذای رایگان بخورند.

با وجود همه ی شرارت ها در جامعه ی بشری، کن لوچ  همچنان به ارزش های انسانی تکیه دارد. او که اعلام کرده به دلیل ضعف بینایی  و  کهولت سن  دیگر فیلم‌ نمی سازد ، در واپسین شاهکارش سکانسی را خلق را می کند که نمایشی است شکوهمند از درک متقابل آدم ها_ همان آدم هایی که گاه نفرت انگیز هم هستند_  و همدردی و اتحاد آنان به عنوان تنها کور سوی امید.

#کن_لوچ
#بلوط_کهنسال
#علی_حاتم


https://youtu.be/Fwb0c5zqsyM?si=ZcmDVfdmNKnaKqUY
فقط مردگان پایان جنگ را دیده‌اند.

#افلاطون
به بهانه دهم اکتبر روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
اعدام در نظام های توتالیتر


ژاک دریدا معتقد بود حاکمیت سیاسی به دنبال تقدس بخشیدن به "قربانی کردن" و حتی تقدس بخشیدن به "آدم خواری" است. قدرت و توان دولت های توتالیتر در سرکوبگری و حفظ وضع موجود، بر پایه ی چنین ایده ای شکل گرفته است.
آیین قربانی قدمتی به درازنای تاریخ دارد. برای جوامع بدوی مراسم قربانی در واقع نوعی مبادله بود. هدف انسان های بدوی از قربانی کردن یک جانور یا یک انسان، حفظ قبیله ی خویش از گزند بلایای طبیعی یا کمک به بهتر شدن محصول، و در مجموع مصون ماندن از تیره روزی و مرگ بوده است. مراسم قربانی عملی بود در جهت بقای جمع و چیرگی بر طبیعت. منطق و استدلال عقلانیِ نهفته در این مبادله دقیقاً همان است که اکنون در دوران مدرن و بویژه در نظام های توتالیتر بکار گرفته می شود‌. اگر در گذشته قربانی کردن چند جانور برای نجات کل قبیله کافی بوده ، حالا حاکمیت سیاسی برای بقای خود چند انسان بیگناه را اعدام می کند تا از طریق ایجاد رعب و وحشت، وضعیت موجود را تداوم بخشیده و بر مخالفانش سلطه یابد. به بیانی دیگر، منطق انتزاعیِ مبادله از دوران کهن تا کنون پابرجاست و فرد همچنان برای بقای جمع یا حفظ نظام سیاسی قربانی می شود.
از این رو مجازات اعدام نزد حاکمان رژیم های توتالیتر و سرکوبگر امری بدیهی است و آن را "حق" مسلم خود می دانند. در طول تاریخ، شیوه ها و ابزارهای گوناگونی برای اعدام ابداع شده، از طناب دار و گیوتین تا صندلی الکتریکی و غیره...
علیرغم پیشرفته تر شدن ابزارها و بیشتر شدن شمار اعدام ها برای استحکام پایه های حکومت، ترس حاکمان از فرا رسیدن روزی است که ابزار اعدام اثر خود را از دست بدهد.روزی که قربانی کردن افراد بیگناه نه تنها به تدوام قدرت یاری نمی رساند که باعث خشم بیشتر مردم نسبت حاکمیت خواهد شد و سیستم در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.

در داستان" گروه محکومین" کافکا، فرمانده ی یک جزیره ی بی نام ماشین اعدام پیچیده ای ابداع کرده. این ماشین جرمی را که محکوم مرتکب شده با دارخیشی بزرگ روی بدن او خالکوبی کرده و محکوم زجر کش می شود. فرمانده حالا مرده و افسری که همچنان به او وفا دار مانده مسئول اجرای احکام اعدام با ماشین است. افسر طرز کار ماشین اعدام را برای یک جهانگرد شرح می دهد اما پیشاپیش می داند این شیوه ی اعدام عملاً اثر خود را از دست داده و دیگر در جزیره طرفداری ندارد. قطعات ماشین نیز فرسوده شده و در حال فروپاشی است. افسر که از این وضع نا امید گشته در نهایت به جای محکومی که قرار است اعدام شود خود را زیر تیغ ماشین اعدام قرار داده و خود کشی می کند. مثل بسیاری از مستبدانی که در آستانه ی فروپاشی نظام شان دست به این کار زده اند. معروفترین نمونه های آن هیتلر و گوبلز بودند. هر ماشینی هر چقدر پیشرفته و محکم بالاخره عمرش به سر رسیده و فرو می ریزد.
اما این به معنای پایان کار نیست، چون ریشه های سرکوب و مجازات اعدام، و منطق انتزاعیِ مبادله که این عمل را در راستای بقای هر عقیده و نظامی توجیه می کند، چنان محکم است که براحتی کنده نمی شود. همان طور که ریشه فاشیسم خشک نشد و این تفکر تا به امروز به اشکال گوناگون بازتولید شده است. چیزی که کافکا در اثرش پیش بینی کرده بود: جهانگرد پس از خودکشی افسر به کافه ای می رود که قبر فرمانده سابق و مخترع ماشین اعدام زیر یکی از میزهای آن پنهان است. روی سنگ قبر او نوشته شده که فرمانده در آینده از میان مردگان رستاخیز خواهد کرد و همراه هوادارانش دوباره جزیره را به تسخیر خود در می آورد.
اندیشه های سیاسی و ایدئولوژیکی که از طریق اعدام و سرکوب در پی تثبیت خویش هستند پس از فروپاشی در کمین نشسته و مترصد ظهور دوباره اند. پس علاوه بر مبارزه ی عملی، به بحث های تئوریک و نظریه پردازی هم باید بها داد تا بار دیگر در بند ساختار قدرتی که مخالفانش را اعدام می کند گرفتار نشویم. به لحاظ نظری برای مخالفت با مجازات اعدام همان گونه که دریدا می گوید نیازمند شالود شکنی مفاهیم و رویکردهای سنتی قدرت در حوزه ی سیاست هستیم.

#علی_حاتم
احساس خوشبختی در افراد باهوش نادرترین
چیزی است که سراغ دارم.

" ارنست همینگوی، باغ عدن "



باغ عدن رمانی است از ارنست همینگوی  که پس از مرگ وی منتشر شد. همینگوی هرگز فرصت نکرد ویرایش نهایی این اثر را انجام دهد. داستان درباره یک نویسنده جوان آمریکایی به نام دیوید بورن و همسرش کاترین است که در دهه ۱۹۲۰ برای ماه عسل به فرانسه می روند. دیوید تلاش می کند تا برای کتاب بعدی خود منبع الهامی بیابد ، در حالی که کاترین زنی زیبا و ماجراجو است که هوس هیجان دارد. در طول سفر، آنها با زن جوانی به نام ماریتا آشنا می شوند که کاترین به او علاقه مند می شود . این رمان به بررسی مضامین هویت جنسی، نقش های جنسیتی و پیچیدگی روابط انسانی می پردازد. کاترین دیوید را ترک می کند و او را با خاطرات و نوشته هایش تنها می گذارد. باغ عدن از منظر روانشناختی یکی از بحث برانگیز ترین آثار همینگوی به شمار می رود. دیوید به عنوان یک نویسنده با وجود تلخکامی، تجربیات خود را بازتاب می دهد و به درک عمیق تری از زندگی می رسد.

#ارنست_همینگوی
#باغ_عدن
صدسال پس از کوه جادو

کوه جادو (با نام اصلی «Der Zauberberg») رمانی است از توماس مان که اولین بار در سال ۱۹۲۴ منتشر شد. مان  سال ۱۹۲۹ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد‌. کوه جادو که یک رمان فلسفی است، شاهکار وی و یکی از شاخص ترین آثار ادبیات آلمان و جهان در سده  بیستم محسوب می شود.

داستان در مورد هانس کاستورپ، مرد جوانی است که برای دیدن پسر خاله اش یواخیم به یک آسایشگاه سل در کوه های آلپ سوئیس می رود. ملاقاتی که ابتدا قرار بود یک بازدید کوتاه باشد ، تبدیل به اقامتی هفت ساله می شود، که طی آن هانس در محیط منحصر به فرد آسایشگاه و بحث های فلسفی که بین ساکنان آن رخ می دهد غوطه ور می شود. این رمان سرشار از  مضامینی درباره مرگ ، زمان ، خدا ، سیاست و مکاتب و ایدئولوژی های مختلف فلسفی است.

هانس در آسایشگاه با طرفداران رادیکال ایدئولوژی های مخالف روبرو می شود که به شدت با هم درگیر بحث و جدل هستند. اومانیستی چون لودویکو ستمبرینی، که به پیشرفت و ارزش‌های لیبرال اعتقاد دارد، با یسوعی متعصبی چون لئو نفتا، که رژیم توتالیتر را بهترین گزینه برای جامعه می‌داند، درگیر می‌شود. این دو برای جلب نظر هانس با هم  رقابت می کنند و او بین ایده های آنها سرگردان است.

توماس مان بیش از یک دهه از عمر خود را صرف نگارش کوه جادو کرد( ۱۹۲۴ _۱۹۱۳) و در طول این مدت  نظرات خودش مانند هانس دستخوش تغییر و تحولات زیادی گشت. مان که در آغاز طرفدار جنگ و ناسیونالیسم بود به تدریج و با دیدن فجایع جنگ جهانی اول ، به نویسنده ای ضد جنگ و طرفدار دموکراسی  بدل شد. پس از آن، مان که یکی از منتقدان سرسخت نازیسم و افکار هیتلر بود ناچار شد آلمان را ترک کند.شجاعت وی برای تجدیدنظر در دیدگاه‌هایش و تمایل صادقانه‌اش برای زیر سؤال بردن مکرر ایده‌هایش در «کوه جادو» به تصویر کشیده شده است.

سرانجام هانس با شروع جنگ به میدان نبرد می رود و رد پای او مانند میلیون ها انسان دیگر در جنگ گم می شود . مان این پرسش را مطرح می کند که " آیا روزی می رسد که از این جشنواره ی جهانی مرگ  ندای عشق برخیزد؟
یک صد سال پس از شاهکار توماس مان ، اوضاع بشر فرقی نکرده است؛ در قرن بیستم و یکم همچنان شاهد ایدئولوژی ها و رهبران سیاسی ای هستیم که می خواهند مشکلات خود را از طریق جنگ حل کنند، ولو به قیمت محو شدن رد پای میلیون ها انسان.

#کوه_جادو
#توماس_مان
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
#فدریکو_فلینی و #دیوید_لینچ هر دو در ماه ژانویه و در یک روز (بیستم) به دنیا آمده اند.
نکته مشترک دیگر بین آنها آمیختن رویا با واقعیت و جلوه های سورئالیستی آثارشان است. به بیان لینچ هر دوی آنها به انتزاع و خلق جهانی ویژه در فیلم هایشان علاقه دارند.

لینچ که آثار فلینی را الهامبخش خود می داند در مصاحبه ای وی را بزرگترین کارگردان تاریخ سینما دانسته و همواره از فیلم هشت و نیم به عنوان محبوب ترین فیلم زندگی اش یاد کرده است . او درباره ی هشت و نیم می گوید:

" فلینی در هشت و نیم با فیلم کاری را انجام می دهد که  نقاشان سبک آبستره انجام می دهند _ یعنی ایجاد یک احساس بدون نشان دادن و بیان مستقیم، بدون توضیح اضافی، فقط از طریق نوعی جادوی محض."

شرح عکس: فدریکو فلینی، دیوید لینچ و ایزابلا روسلینی. پشت صحنه فیلم مصاحبه ی فلینی(۱۹۸۶)

#علی_حاتم
به مناسبت ۲۸ بهمن سالروز تولد صادق هدایت


... در آغاز کار نویسندگیش مجبور بود کتاب هایش را به خرج خودش در بیاورد، چون کسی آنها را نمی خرید و نمی خواند، حتی "دوستان" که مفت و مجانی می گرفتند.

دست آخر هم که وانمود کردند هدایت شناس شده اند ناگهان کشف کردند_ البته پیش از خودکشی او_ که هدایت با بدبینی و زندقه و تلخکامیش " جوان ها را فاسد می کند". از نظر آن دسته ای که جای پایشان قرص بود انتقادهای هدایت تند و خطرناک می نمود و رنگ کمونیستی داشت. از نظر نویسندگان معترض و متعهد در سیاست اما کار هدایت کاری بود که آینده نداشت و از واقعیت اجتماعی به دور بود. هردو دسته هم وسیله خوبی پیدا کردند که از شرش خلاص شوند:
هدایت چیزی نیست، هرچه می گوید پس مانده ی حرف هایی است که در زبان ها و ادبیات غربی به گوشش خورده بی آن که بفهمد و جذب کند.
زیر جُلَکی هم شروع کردند "مفاسد"ی برایش تراشیدن، اعم از واقعی یا موهوم، که از نظر آنان مایه ی رسوایی بود. و به روی مبارک هم نمی آوردند که اتهام می و افعیون و شاهدبازی_که این آخری البته در مورد هدایت بیشتر احتمال بود تا واقعیت_هرگز در ایران مانع از این نشده بود که مردم شُعرای بزرگ را بستایند و بپندارند که این گونه حرف ها در ذهن آن ها چیزی جز کنایه های شاعرانه یا عرفانی نیست. چرا که آن ها ، آن شُعرای بزرگ، مقامشان بالا بود و دستشان از زمانه کوتاه، در حالی که هدایت زنده بود و دور و برش پُر بود از جماعت تنگ نظر، آن هم در روزگار رادیو و روزنامه که شهرت نویسنده به افکار عمومی بستگی داشت.

ولی کینه ها در واقع از جای دیگری سرچشمه می گرفت: هدایت در ادبیات وارویی زده بود که برد و اهمیت تازه و بی سابقه ای داشت...


کتاب " بر مزار صادق هدایت " ، یوسف اسحاق پور ، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، ص ۱۸ و ۱۹
۲۲ فوریه ، سالروز تولد بونوئل

لوئیس بونوئل، کارگردان بزرگ اسپانیایی، سینما را از دریچه سوررئالیسم بازتعریف کرد. وی که یکی از شخصیت های اصلی گروه سوررئالیست ها بود، در سال ۱۹۲۸ به همراه سالوادور دالی فیلم تکان دهنده سگ آندالسی را ساخت.

از آن لحظه به بعد، بونوئل از مدیوم سینما برای کاوش در تضادها و پیچیدگی های طبیعت انسانی بهره برد و ریاکاری، سرکوب و پوچ بودن ساختارهای اجتماعی را افشا کرد. بسیاری از فیلم های او اکنون جزو کلاسیک های مدرن به شمار می آیند؛ بل دوژور یا زیبای روز (۱۹۶۶) همچنان برانگیزاننده است و جذابیت پنهان  بورژوازی (۱۹۷۲) یک کمدی سیاه است که واقعیت را به گونه ای عمیقاً نگران کننده و با زدودن مرز بین خواب و بیداری نمایش می دهد.در فیلم شبح آزادی (۱۹۷۴) بونوئل روشی غیرخطی ، آزاد  و  سورئال را در ساختمان روایی اثر به کار می گیرد تا مناسبات و روابط حاکم بر جامعه به ظاهر متمدن را نقد کند. 

بونوئل همچنان چالش برانگیز است. تأثیر او را می توان در کارگردانانی مانند دیوید لینچ، آلخاندرو خودوروفسکی، پدرو آلمودوار و خیلی های دیگر دید، و ثابت کرد که سوررئالیسم در هنر هفتم مثل همیشه زنده است.
به مناسبت ۸ مارس ، روز جهانی زن.


۱- سیمون دوبووار : "زن، دیگر نمی‌تواند خود را به عنوان یک موجود وابسته تعریف کند. او باید خود را به عنوان یک انسان آزاد و مستقل بشناسد."

۲- ماری کوری : "در زندگی هیچ چیز نباید مانع پیشرفت ما شود . باید به دنبال علم و دانش باشیم و در این راه از هیچ چالشی نترسیم."

۳- اودری لورد : "من خودم را به عنوان یک زن سیاه‌پوست، یک شاعر و یک مبارز می‌بینم. باید صدایمان را بلند کنیم و برای حقوق خود بجنگیم."

۴- مایا آنجلو( شاعر آمریکایی) : "من زن هستم و حق دارم خودم را آن طور که می خواهم تعریف کنم."

۵- ویرجینیا وولف : "برای داشتن یک جامعه عادلانه، باید به زنان اجازه دهیم تا در عرصه‌های مختلف حضور داشته باشند و صدای خود را بشنوند."

۶- کارل پوپر : "وقتى زنى روزنامه می خواند
آن هم صفحه سياست؛ آن جامعه خوشبخت است."

۷- جان استوارت میل : "تساوی حقوق زنان و مردان نه تنها یک ضرورت اخلاقی است، بلکه پیش‌نیازی برای پیشرفت جامعه به شمار می‌رود."

۸- سقراط : "زن و مرد به یک اندازه در جستجوی حقیقت هستند و هر دو باید در این مسیر با هم همکاری کنند."
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
جهان ناتمام کافکا

هر سه رمان کافکا - محاکمه، قصر و آمریکا - فاقد پایان بندی است. در این باره گفته اند وی به دلیل کمال گرایی اش هرگز موفق نشد پایانی برای رمان هایش بنویسد. بیماری سل هم که در چهل سالگی جانش را گرفت، عملاً فرصتی برای این کار باقی نگذاشت. آیا اگر کافکا عمری طولانی تر داشت، این سه رمان را به پایان می برد؟
طبق روایت ماکس برود، دوست صمیمی کافکا، پایانی که وی برای قصر در سر داشت چنین بوده : " ک" بعد از عمری تلاش برای ورود به " قصر " سرانجام وقتی در بستر مرگ افتاده،‌ مجوز اقامت و کار در دهکده را دریافت می کند.

پایانی به ظاهر منطقی برای این اثر که کافکا آن را ننوشت. دلیل اش هرچه باشد، نیمه کاره ماندن هرسه رمان کافکا با توجه به فضای این آثار و جهانی که وی خلق کرده، گویی امری اجتناب ناپذیر بوده است. موقعیت های کافکایی، موقعیت هایی ناتمام هستند: محاکمه ای کابوس وار که روشن شدن ابهامات پرونده مدام به تعویق می افتد یا انتظاری پایان ناپذیر برای دریافت مجوز از قصر‌. هیچ چیز به سرانجام نمی رسد، حتی خود داستان. به یک معنا نیمه کاره ماندن رمان های کافکا به بخشی از فرم این آثار تبدیل شده است. سرنوشت محتومی که انگار از آن گریزی نبوده، درست مثل آنچه بر سر شخصیت اصلی می آید. تجربه ای آشنا برای عموم مردم که در تمام طول زندگی تلاشی بی پایان و طاقت فرسا برای رسیدن به امنیت و رستگاری دارند. مصائب و مشکلاتی که رفع آن در نظام های توتالیتر همواره نیمه تمام می ماند. حتی در دموکرات ترین کشورها دغدغه ی پرداخت اقساطی که گاه به درازای عمر یک فرد عادی است، هیچگاه پایان نمی یابد.

کافکا زمانی گفته بود در دنیا خروارها امید هست، اما نه برای ما. منظور وی کاملاً روشن است. راز ماندگاری آثارش در همین " برای ما " نهفته است. برای همه ی آنهایی که حل گرفتاریهای زندگی شان مثل رمان های او نیمه کاره مانده، این آثار واجد معنایی عمیق است. موفق ترین افراد هم وقتی مثل " ک" در بستر مرگ هستند، احساس می کنند کارهایی نیمه تمام دارند. زندگی "ما" مثل جهان کافکا ناتمام است.

#علی_حاتم
#کافکا
برگمان و مرگ

در فیلم "مهر هفتم" شوالیه ای خسته از جنگ های صلیبی به خانه باز می گردد. او در راه، مرگ را در هیبت مردی یکسره سیاهپوش ملاقات می کند. شوالیه به مرگ پیشنهاد می دهد با یکدیگر شطرنج بازی کنند تا مرگ خود را به تاخیر بیاندارد، و امیدوار است با شکست مرگ در بازی شطرنج ( شرطی که خودش گذاشته ) بقای خویش را تضمین کند. شوالیه البته در دل همچنان امید دارد که دعاهایش مستجاب شود و خداوند مرگ را از وی دور کند. اما هیچیک از این ترفندها موثر واقع نشده و مرگ سرانجام پیروز می شود. مرگ واقعیتی است که از آن گریزی نیست. دعا و نیایش راه به جایی نمی برد. حتی تلاش های فکری و فلسفی برای یافتن معنای مرگ و غلبه بر پوچی اش که بازی شطرنج در فیلم نماد آن است، به شکست می انجماد. چاره ای نیست جز تن دادن به رقص مرگ( نمای پایانی فیلم).

شاید آنها که کمتر دغدغه ی مرگ را دارند(مثل زن و شوهری که در فیلم بازیگرانی دوره گرد هستند) کمتر هراس و رنج ناشی از مرگ را حس کنند. شاید بتوان مرگ را به تاخیر انداخت یا ترس از آن را تخفیف داد، اما به زعم برگمان با هیچ تمهیدی نمی توان پوچی و بی معنایی مرگ را توجیه کرد.
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
روسپی شریف

فیلسوفان و جامعه شناسان دیدگاههای متفاوتی در مورد روسپیان و روسپیگری دارند. برخی مثل "کارول پتمن" نظریه پرداز فمینیست معتقدند چون یک روسپی اغلب مجبور است برخلاف احساسات درونی خود عمل کند، دچار از خودبیگانگی میشود. "مارتا نوسبام" فیلسوف و ارسطو شناس مشهور بر این باور است که ما در خیلی از مشاغل با چنین معضلی روبرو هستیم، ولی حساسیت روی روسپیگری به دلیل اعتقادات سنتی و رایج است. ژان پل سارتر در نمایشنامه ی "روسپی بزرگوار" نشان میدهد یک روسپی(دیزی) ممکن است احساسات والای انسانی را حفظ کرده باشد ولی فقدان آگاهی سیاسی/اجتماعی، و فشارهای که به واسطه شغلش متحمل میشود، در نهایت وی را تسلیم مناسبات قدرت میکند. اتفاقی که نتیجه اش زیر پا گذاشتن عواطف و احساسات درونی است.

"فدریکو فلینی" در فیلم "شبهای کابیریا" وجه دیگری از واقعیت را به نمایش میگذارد. داستان فیلم درباره ی زندگی یک روسپی کوچک اندام است به نام کابیریا(با بازی خیره کننده جولیتا ماسینا همسر فلینی) سایر روسپی ها او را به دلیل قد کوتاه و جثه ی ریزش مسخره میکنند.کابیریا اماخوش قلب است؛ او به زندگی عشق میورزد.‌ قصد دارد وضعیت خود را تغییر داده‌، ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد.همان ابتدای فیلم دوست پسرش کیف پولش را میدزدد و اورا به رودخانه پرت میکند. سپس یک هنرپیشه ی مشهور در حالت مستی به او وعده هایی واهی میدهد. با این حال کابیریا دست از تلاش برای زندگی بهتر برنمیدارد. بالاخره با مردی مهربان آشنا میشود.مرد به او قول ازدواج میدهد.کابیریا شادمانه خانه ی کوچکش را میفروشد. تمام پولهایش را جمع کرده،در کیف خود میگذارد تا با معشوق تازه اش به شهری دیگر برود و زندگی تازه ای را آغاز کند. قبل از سفر با هم قدم زنان به کنار رودخانه میروند و...
مثل صحنه ابتدای فیلم، مرد کیف او را میدزدد. این بار کابیریا همه ی هستی اش را از دست داده.او مات و مبهوت، خسته و نا امید به کنار جاده میرود.انگار سرنوشتش این است که همیشه کنار جاده و خیابان منتظر مشتری باشد. برای زنی در وضعیت کابیریا دیگر امید و عواطف انسانی معنایی ندارد.گویی یک روسپی سرانجامی جز از خود بیگانگی ندارد.اما فلینی نشانمان میدهد جادوی زندگی فراتر از باورهای رایج است(بی دلیل نیست که ساحر سینما لقب گرفته). از دور چند دختر و پسر جوان در حال آواز خواندن به کابیریا نزدیک شده،به او لبخند میزنند و سعی میکنند شادش کنند. رفته رفته چهره ی کابیریا ی کوچک باز میشود. باوجود تمام ناملایمتی ها (از سوی طبیعت و آدمها) هنوز احساسات و عواطف انسانی اش را زیر پا نگذاشته و بادیدن کوچکترین محبتی از سوی دیگران به سویشان لبخند میزند، حتی اگر اشک در چشمانش حلقه زده باشد. در لحظه ی آخر کابیریا به سمت دوربین لبخند میزند؛ به ما و به همه ی آنهایی که شاید مثل آدمهای درون فیلم او را بخاطر شغلش تحقیر میکنند. فلینی به ما یادآوری میکند یک روسپی میتواند پاک ترین و شریف ترین انسانی باشد که تا کنون شناخته ایم.

#علی_حاتم

منابع مبحث روسپیگری:
Prostitution، Sexual Autonomy، and Sex
Discrimination / Jeffrey Gauthier

https://youtu.be/HW8f6V0beH8
تنها راه مقابله با دنیای ناآزاد این است که تلاش کنید کاملاً آزاد باشید آنقدر که وجودتان نوعی عصیان باشد.

#_آلبر_کامو