سینما.ادبیات.فلسفه
643 subscribers
66 photos
48 videos
49 links
Download Telegram
وقتی از اورسون ولز سوال شد قبل از ساخت اولین فیلم خود "همشهری کین" در ۲۵ سالگی چگونه کارگردانی را آموخته ، وی پاسخ داد از استادان بزرگ و قدیمی سینما نظیر جان فورد ، جان فورد و جان فورد.
او بیش از ۴۰ بار فیلم دلیجان فورد را دیده بود تا نحوه ی کارگردانی را بیاموزد. سکانس حمله به دلیجان نیز باعث شد ولز جوان کارکرد تدوین را در سینما بهتر درک کند. سال ۱۹۳۹ این سکانس یکی از سکانس های هیجان انگیز تعقیب و گریز در سینمای وسترن محسوب می شد و بر بسیاری از آثار بعد از خود تاثیر گذاشت . هر چند ممکن است تدوین آن برای مخاطبان امروز هنر هفتم جلوه ی چندانی نداشته باشد اما این سکانس همچنان حاوی نکات ظریفی است. مثل صحنه ای که یکی از مردان داخل دلیجان اسلحه خود را به طرف سر زن که دعا می خواند نشانه رفته. صدای شلیک بلند می شود اما بر خلاف تصور ببینده اسلحه از دست مرد می افتد و پس از چند لحظه زن در حال دعا خواندن صدای شیپور سواره نظام را می شنود و لبخند می زند ، چون می فهمد بطور معجزه آسایی نجات یافته است. در اینجا فورد قبل از کات زدن به تصویر سواره نظام از طریق صدا ( شلیک گلوله و بعد صدای شیپور) صحنه را دراماتیزه می کند.

https://youtu.be/X4jF3xTxKWM
خواست آزادی



"هر آنچه سخت و محکم است دود می شود و به هوا می رود."

این جمله مشهور مارکس به گواه تاریخ سرنوشت مشترک‌ تمام نظام های ایدئولوژیک و سرکوبگری بوده که زمانی حیات و دوام شان ابدی به نظر می رسید؛ از جمله نظام های بر آمده از  اندیشه های خود مارکس، مثل اتحاد جماهیر شوروی و کل بلوک شرق.

نظام های ایدئولوژیک در بدو استقرار از حمایت توده هایی برخوردارند که نسبت به عوارض و تبعات ویرانگر زندگی در یک نظام توتالیتر ناآگاه اند؛ مانند فساد گسترده ای که به تدریج همه ارکان حاکمیت را در می نوردد. از بین رفتن کامل آزادی های سیاسی، اجتماعی و فردی. دستگیری ، شکنجه و اعدام مخالفان و دگر اندیشان و سرانجام کاشتن بذر نا امیدی و بدبینی نسبت به هر نوع تغییر بنیادین در بین آحاد مردم. چیزی که نظام های توتالیتر در آن تخصص دارند. اینکه اگر ما نباشیم کشور تجزیه می شود یا هیچ آلترناتیوی وجودی ندارد و اپوزیسیون ناکار آمد است و غیره...

دورانی فرا می رسد که شکاف بین مردم و حاکمیت چنان عمیق می شود که این گونه تبلیغات و تمهیدات دیگر اثر بخش نیست و تنها راه چاره برای سیستم، سرکوب گسترده تر و تشدید جو ارعاب و تهدید است. شمارش معکوس برای سقوط یک حاکمیت صلب و سخت در واقع از همین لحظه آغاز می شود. ممکن است اعتراضات مردم در مقاطع مختلف و در طول سال های متمادی با موفقیت کنترل و سرکوب شود. اما هر جریان اعتراضی حتی اگر شکست بخورد، ضربه ای بر پیکره ی خود سیستم هم هست، چون نفرت عمومی از حاکمیت تشدید شده و عاقبت مردم به نقطه ای می رسند که حاضرند بهای نابودی نظام را با جان خویش بپردازند. این راهی است که خود حاکمان با نحوه ی حکمرانی خویش پیش‌پای مردم گذاشته اند. مواجهه ای مستقیم و رودر رو که به تعبیر هگل هر یک از دو طرف چاره ای جز در گیر شدن در پیکار مرگ و زندگی ندارند. در چنین وضعیتی از دید هگل آزادی را فقط با پذیرش به خطر انداختن جان می توان حفظ کرد.یک حاکمیت سرکوبگر زمانی در سراشیبی سقوط قرار می گیرد که مردم حاضر شوند زندگی خود را به خطر بیندازند. روندی که ممکن است با فراز و نشیب های فرسایشی  و جانکاه توام باشد ولی تاریخ نشان داده ملتی که هدفش "خواست آزادی" است همواره زنده می ماند.

#علی_حاتم
#مهسا_امینی
 
در سکانس نهایی فیلم "زابریسکی پوینت" (۱۹۷۰) اثر میکل آنجلو آنتونیونی، یکی از غیرمتعارف ترین و بیاد ماندنی ترین صحنه های انفجار در تاریخ سینما به تصویر کشیده می شود. دختر جوان فیلم ( داریا )خبر دار می شود دوست پسر انقلابی اش ( مارک) به ضرب گلوله ی پلیس کشنه شده است. در چنین شرایطی او باید نزد کارفرمای تازه اش برود‌؛ کسی که نماینده ی سیستم حاکم است. احساسی آکنده از خشم و عصیان در وجود داریا  شعله ور می شود. وی در ذهن خود محل اسکان کارفرمایش و تمام اجزا و ساختار نظم موجود را متلاشی کرده و به رهایی می رسد. انفجاری غریب که موسیقی "پینک فلوید" * با فریاد "راجر واترز" آن را همراهی می کند. داریا خود را از قید و بند نظم حاکم و خدمت به آن آزاد می سازد، اما نظم موجود همچنان پا بر جاست. اینک بیش از نیم قرن از ساخت فیلم زابریسکی پوینت می گذرد و حضور موثر زنان در عرصه عمومی چنان است که می توانند پیشگام جنبش هایی باشند که نظم حاکم را نه در خیال که در واقعیت منفجر سازد. به همین دلیل است که نظام های تمامیت خواه مذهبی به شکلی سیستماتیک در پی تضییع و سرکوب حقوق نیمی از جامعه هستند و از زنان آزاد می هراسند.

* Careful With That Axe, Eugene

#علی_حاتم
#زن_زندگی_آزادی

https://youtu.be/guOmJM8xvHA
این نسل باشکوه


راوی رمان "میرا" نوشته ی کریستوفر فرانک ، در دشت و در مربع ۸۳۷-۳۲۳-۴ بدنیا آمده و غیر از آن چیزی نمی شناسد. او در سیستمی رشد کرده و آموزش دیده که حکومت علاوه بر بدن آدم ها بر افکار و احساسات درونی آنها نیز نظارت و سلطه دارد. راوی اما تصمیم می گیرد برخلاف چارچوب های مقدس نظام عمل کند؛ حتی اگر به قیمت شکنجه ، آزار و در نهایت از دست دادن جانش تمام شود.

همه ی ما تحت تاثیر  روح حاکم بر دوران هستیم و درون یک نظم نمادین و نهادهای برساخته ی آن متولد شده و زندگی می کنیم. هر چند خودمان در خلق چنین نظمی نقش داریم اما پس از مدتی از سوی قواعدی که با نحوه زیست دلخواهمان بیگانه است، تحت فشار قرار می گیریم. رابطه سوژه با روح دوران و نظم حاکم ، رابطه ای دوسویه و دیالکتیکی است. هم از آن تاثیر می پذیرد و هم برآن تاثیر می گذارد. فشار بیش از حد نظم حاکم برای سلطه بر همه ی شئونات زندگی سرانجام ما را دچار از خود بیگانگی نسبت به نهادهای سیاسی ، اجتماعی و آموزشی ای می کند که درون آن رشد کرده ایم. هر چه فشار و سختگیری از بالا بیشتر می گردد، میل سوژه به رهایی از سلطه که از شاخص ترین ویژگی های انسانی است، شدیدتر می شود.

نوجوانان و دانش آموزانی که با شجاعت و آگاهی عمیق  از وضعیت دوران پا به عرصه ی اعتراضات اخیر گذاشته اند، مثل راوی رمان میرا از بدو تولد درون نظمی رشد کرده اند که هدفش سلطه بر بدن و کنترل افکار، عواطف و احساسات آنها بوده و برای دستیابی به چنین هدفی نظام از تمام حربه های آموزشی و تبلیغاتی نهایت استفاده را کرده است؛ بویژه برای کنترل دختران که سلطه و تبعیض علیه آنها به دلیل جنسیت شان مضاعف می شود. اما میل طبیعی به رهایی از سلطه باعث می شود دختران نوجوان پوشش اجباری را نپذیرند، از قواعد کودک همسری منزجر باشند و از خواست حکومت که  تبدیل آنها به کشتزار بانوهای آینده است سرپیچی کنند.

حس از خودبیگانگی در مواجهه با قواعد فرهنگی و سیاسی نظم حاکم و میل به رهایی از آن در نسل فعلی توسط امر دیگری تشدید می شود؛ یعنی فضای مجازی و آگاهی از جهان خارج و مناسبات آن. هر چند سوژه درون نظم اعمال شده توسط نظام زندگی می کند، اما هم سوژه و هم  نظام حاکم ، بواسطه ی پیشرفت تکنولوژی و گسترش فضای مجازی، درون نظم بزرگتری که روح حاکم بر جهان کنونی را بازنمایی می کند، بسر می برند. در چنین شرایطی و در پرتوی آگاهی از جهان پیرامون، ویژگی مهم دیگر سوژه یعنی" میل به انتخاب" رخ می نماید.
اینک با نسلی روبرو هستیم که نه تنها انتخاب نوع پوشش را حق طبیعی خود می داند بلکه هدف غایی اش  انتخاب نوع حکومت به شیوه ای دموکراتیک است.

حاکمان ایدئولوژیک اما حاضر نیستند روح زمانه را که بصیرت و آگاهی سوژه نسبت سرنوشت خویش است بپذیرند. آنها در رویارویی با زنان و دخترانی که پیشگام تغییر بنیادین هستند علاوه بر سرکوب، با توسل به اخلاقیات سنتی طبق معمول  هدف معترضان را لذت جویی ،  برهنه گی، ارضای امیال نفسانی، بی بندباری ها و آزادی جنسی و ...معرفی می کنند. غافل از اینکه نسل کنونی برخلاف این خواردارندگان تن ، حق تصمیم گیری برای بدن خود و لذت بردن از آن را جزو بدیهی ترین حقوق خویش دانسته و دیگر ابایی از بیان آزادانه ی لذت های شخصی و گرایشات جنسی خویش ندارد. این نسل آگاه، خود را مالک بدن ، جان و زندگی خویش می داند، نه حکومت را.

بانیان نظم حاکم که بر تمام ارکان آموزشی و فرهنگی تسلط داشته با خشم و نفرت به اعتراضات نسل کنونی می نگرند و آن را حاصل توطئه دشمن می دانند. اینان هنوز درک نکرده اند حتی اگر موفق به سرکوب جنبش فعلی شوند، دختران و پسران امروز ، مادران و پدران فردایی خواهند شد که نسلی رادیکال تر را تربیت می کنند. چنان که مادران و پدران دیروز سرکوب شدند اما  فرزندانی را پرورش دادند که نسل باشکوه امروز هستند.
میل به" رهایی" و میل به "انتخاب" دو خواستی است که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد تا به هدف نهایی اش برسد. مستبدان در لحظه ی سقوط با خود می اندیشند با وجود تمام آموزش ها ، نظارت ها  و سرکوب ها کجا دچار اشتباه شده اند؟ شاید آنها به این درس تاریخ بی توجه بوده اند که آگاه شدن از آزادی امری است اجتناب ناپذیر.


#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#حدیث_نجفی
#سارینا_اسماعیل_زاده
#زن_زندگی_آزادی
پایان

روزی که همه چیز عادی جلوه می کرد به عالیجناب خبر دادند:  "مردم در هر نقطه از خیابان که اراده می کنند ظاهر گشته و هر لحظه که بخواهند ناپدید می شوند. دیگر امیدی به مهار نیست."
لختی اندیشید و گفت:
"مقصر خیابان ها هستند که فریب خورده اند. ببینید چه کسی خیابان ها را فریب داده."
در آمدند که هر چه گشتیم یافت نشد.
فرمان داد: "پس خیابان ها را حذف کنید."
فرمان وی خیابان به خیابان و کوچه به کوچه اجرا شد.
روزی که اوضاع عادی به نظر می رسید خبر آوردند که خیابان ها و کوچه ها و محله های حذف شده  به اراده خویش ظاهر گشته و به اراده خویش ناپدید می شوند.

#داستان_مینیمال
#داستان_کوتاه_کوتاه
فوتبال و سیاست

به بهانه حضور ایران در جام جهانی ۲۰۲۲

#علی_حاتم

فوتبال مانند هر پدیده ی دیگری سویه های گوناگون و جنبه های مثبت و منفی و فراز و فرود های خود را دارد. خیلی از منتقدان محبوب ترین ورزش جهان عقیده دارند پیروزی ها و درخشش ستارگان فوتبال در شرایط دیکتاتوری در دراز مدت به ضرر و زیان دموکراسی و آزادیخواهی تمام می شود. برخی از روشنفکران نیز  بر این باورند که فوتبال عوام را سرگرم کرده  و سبب تحمیق آنان می شود تا مشکلات اساسی زندگی خود را بدست فراموشی بسپارند. از دید این عده اثرات مثبت فوتبال مثل گرایش جوانان به ورزش و نیافتادن در دام اعتیاد همواره ناچیز، خُرد، غیرضروری و حاشیه ای بوده و سویه های تاریک و آسیب زای این ورزش خیلی بیشتر از جنبه های مفید آن است. فوتبال همان ورزشی که سال ۱۹۶۹ باعث جنگ بین دو کشور هندوراس و السالوادور شد. جنگی که آن را جنگ فوتبال نامیدند. دیکتاتوری مثل موسولینی از قهرمانی تیم فوتبال ایتالیا در دوجام جهانی ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ نهایت استفاده تبلیغاتی را برد. اکنون نیز کشور  قطر که با تبانی و پرداخت رشوه  میزبانی جام جهانی را بدست آورده، متهم است به برخورد نامناسب با کارگران و عدم رعایت نکات ایمنی که منجر به کشته شدن نزدیک به هزار کارگر هنگام ساخت استادیوم ها شده است.
با وجود همه این مثال ها و سو استفاده هایی که از این ورزش شده ، فوتبال سویه های روشن هم کم نداشته است.  نباید از یاد برد که دموکراسی ، آزادیخواهی و جنگ در جوامع بشری و رابطه آن با فوتبال یا هر پدیده دیگری خیلی پیچیده تر از آن است که بتوان یک حکم کلی را در همه موارد صحیح دانست.
"دیدیه دروگبا" بازیکن سابق تیم ملی ساحل عاج و چلسی، به عنوان یک فوتبالیست محبوب، نقشی انکارناپذیر در پایان  دادن به جنگ داخلی و خونریزی در کشورش داشت و به او لقب "ستاره صلح" دادند. فعالیت های "دکتر سوکراتس' ستاره فقید و کاپیتان برزیل در جام جهانی ۱۹۸۲،  تاثیر مهمی بر پیشبرد دموکراسی در کشورش گذاشت . " ژرژ وه آ "، ستاره اسبق آ.ث میلان نیز  نقشی مشابه را در کشور خود، لیبریا ایفا کرد. مثال هایی از این دست بسیارند که نشان می دهد اثرات مثبت فوتبال همواره ناچیز و حاشیه ای نبوده و گاه در برخی از کشورهای جهان ، فوتبال به بر قراری دموکراسی ، صلح و آشتی ملی یاری رسانده و از وقوع فجایع بیشتر جلوگیری کرده است. ضمن اینکه بهره برداری از موفقیت های فوتبال تضمینی برای بقای هیچ دیکتاتوری نبوده :
سال ۱۹۷۸ که آرژانتین برای اولین بار میزبان جام جهانی بود، دیکتاتور این کشور(ژنرال ویده لا) سعی کرد بیشترین استفاده تبلیغاتی را از این میزبانی ببرد و با توجه به نخستین قهرمانی آرژانتین در آن جام و  شادی مردم، خیلی ها گفتند فوتبال به عنوان ورزشی عامه پسند و افیون توده ها به تداوم استبداد کمک کرده است.
از قضا همان جام‌ مصادف بود با اولین حضور ایران در جام های جهانی،که برخی انقلابیون و  مخالفان حکومت وقت در سال ۵۷ آن افتخار را به نفع تداوم و بقای حاکمیت می دانستند. حتی "پرویز قلیچ خانی"(بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران از دید بسیاری از کارشناسان) به دلیل  مواضع سیاسی خود حاضر به همراهی تیم در جام‌جهانی نشد.اما حکومت در پایان همان سال خورشیدی فروریخت و دیکتاتور آرژانتین نیز چند سال بعد سقوط کرد. افتخارات فوتبالی باعث تدوام و بقای حاکمان ایران و آرژانتین نشد. هشت سال بعد در جام جهانی ۱۹۸۶ وقتی آرژانتین با درخشش مارادونا دوباره جام جهانی را فتح کرد، در آرژانتین دموکراسی نوپایی شکل گرفته بود. در ایران مسئولین انقلابی که قدرت را در دست گرفته بودند، مانع از حضور تیم فوتبال در دیدارهای انتخاباتی جام ۸۶ شدند( چون فیفا به دلیل جنگ اجازه میزبانی را به ایران نداده بود) تا برای نسل آن روزگار حضور در جام ۷۸ که پیش از انقلاب رخ داده بود بدل به یک خاطره رویایی و تکرار ناپذیر شود.
جام جهانی ۲۰۲۲ قطر که کمتر از چند روز دیگر آغاز خواهد شد از جهات بسیاری جام جهانی ۱۹۷۸ را در ذهن تداعی می کند. قطر به عنوان میزبان با چالش ها و مخالفت های گسترده ای مواجه است. میزبانی آرژانتین نیز در دوره ی زمامداری ژنرال ویده لا مخالفت های بسیاری را برانگیخت. تیم ملی فوتبال ایران هم که برای ششمین بار در جام جهانی بازی خواهد کرد با چالش های جدی روبروست. حضور ایران در جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین مخالفانی داشت ولی عامه مردم آن تیم و بازیکنانش را دوست داشتند. تیم فعلی اما تا این لحظه بدون اغراق منفورترین کاروان ورزشی تاریخ ایران نزد هموطنان خود محسوب می شود. مردم ایران مدتهاست به درجه ای از آگاهی رسیده اند که دیگر ترفندهای تبلیغاتی و پروپاگاندای وسیع حاکمیت برای بهره برداری از افتخارات رشته ای محبوبی چون فوتبال کارساز نیست.
در دنیای امروز فوتبال آن اثر  جادویی خود را که زمانی  توسط دیکتاتورها برای سرگرم کردن توده ها بکار گرفته می شد از دست داده است‌. برای مردمی که سالها رنج کشیده اند ، سرکوب شده اند و عزیزان خود را از دست داده اند، کرنش بازیکنان تیم ملی طی یک ملاقات رسمی عملی است غیر قابل بخشش. روزگاری مردم پس از پیروزی ملی پوشان در خیابان ها جشن شادی برگزار می کردند، ولی حالا صحبت از این است که پس از  باخت تیم جشن بگیرند. فوتبال اما همچنان این ظرفیت را دارد که صدای مردم باشد و به تحقق خواسته های آنان یاری رساند. ملی پوشان می توانند در مهم ترین آوردگاه ورزشی جهان که میلیاردها ببیننده ی تلویزیونی دارد، با اقداماتی از قبیل نخواندن سرود یا حرکات سمبولیک ( نظیر حرکت سعید پیرامون بازیکن تیم فوتبال ساحلی) و مصاحبه و انتشار بیانیه صدای اعتراض مردم ایران را در ابعادی وسیع تر  به گوش جهانیان  رسانده و آب رفته را به جوی بازگردانند. این تصمیمی است بسیار خطیر و سرنوشت ساز، تصمیمی بسی دشوارتر از غلبه بر رقبایی چون انگلستان، آمربکا و ولز در مستطیل سبز . بازیکنان باید بر دو رقیب درونی  غلبه کنند:  نخست غلبه بر  هوای نفس خویش که وعده های مالی  آن را نشانه گرفته؛ و دوم غلبه بر ترسی که جو تهدید و ارعاب به آن دامن می زند. آنها باید بدانند در شرایط فعلی حتی اگر تمام رقبا را شکست داده و در کمال ناباوری به دور دوم صعود کنند، باز هم چنین موفقیتی برای آحاد مردم ارزشی ندارد، ولی اگر  صدای مردم باشند _حتی اگر در هر سه بازی شکست خورده و حذف شوند_ تا ابد در قلب مردم جای خواهند داشت.
از این منظر شاید جام جهانی قطر یک نقطه عطف در تاریخ فوتبال جهان باشد، چه برای اولین بار مفهوم شکست و پیروزی برای یک ملت تغییر کرده است. بازیکنان اگر پیروز شوند ولی همراه ملت نباشند ، شکست خورده و منفورند . اگر شکست بخورند اما کنار مردم بایستند ، پیروز و سر افراز هستند . یک ساختار شکنی تمام عیار در سنجش و ارزیابی افتخارات ورزشی از سوی مردمان سرزمینی که آزادی را انتخاب کرده اند.


#جام_جهانی_۲۰۲۲
#علی_دایی
#علی_کریمی
#پرویز_برومند
#وریا_غفوری
#سروش_رفیعی
#زن_زندگی_آزادی
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
اعدام در نظام های توتالیتر


ژاک دریدا معتقد بود حاکمیت سیاسی به دنبال تقدس بخشیدن به "قربانی کردن" و حتی تقدس بخشیدن به "آدم خواری" است. قدرت و توان دولت های توتالیتر در سرکوبگری و حفظ وضع موجود، بر پایه ی چنین ایده ای شکل گرفته است.
آیین قربانی قدمتی به درازنای تاریخ دارد. برای جوامع بدوی مراسم قربانی در واقع نوعی مبادله بود. هدف انسان های بدوی از قربانی کردن یک جانور یا یک انسان، حفظ قبیله ی خویش از گزند بلایای طبیعی یا کمک به بهتر شدن محصول، و در مجموع مصون ماندن از تیره روزی و مرگ بوده است. مراسم قربانی عملی بود در جهت بقای جمع و چیرگی بر طبیعت. منطق و استدلال عقلانیِ نهفته در این مبادله دقیقاً همان است که اکنون در دوران مدرن و بویژه در نظام های توتالیتر بکار گرفته می شود‌. اگر در گذشته قربانی کردن چند جانور برای نجات کل قبیله کافی بوده ، حالا حاکمیت سیاسی برای بقای خود چند انسان بیگناه را اعدام می کند تا از طریق ایجاد رعب و وحشت، وضعیت موجود را تداوم بخشیده و بر مخالفانش سلطه یابد. به بیانی دیگر، منطق انتزاعیِ مبادله از دوران کهن تا کنون پابرجاست و فرد همچنان برای بقای جمع یا حفظ نظام سیاسی قربانی می شود.
از این رو مجازات اعدام نزد حاکمان رژیم های توتالیتر و سرکوبگر امری بدیهی است و آن را "حق" مسلم خود می دانند. در طول تاریخ، شیوه ها و ابزارهای گوناگونی برای اعدام ابداع شده، از طناب دار و گیوتین تا صندلی الکتریکی و غیره...
علیرغم پیشرفته تر شدن ابزارها و بیشتر شدن شمار اعدام ها برای استحکام پایه های حکومت، ترس حاکمان از فرا رسیدن روزی است که ابزار اعدام اثر خود را از دست بدهد.روزی که قربانی کردن افراد بیگناه نه تنها به تدوام قدرت یاری نمی رساند که باعث خشم بیشتر مردم نسبت حاکمیت خواهد شد و سیستم در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.

در داستان" گروه محکومین" کافکا، فرمانده ی یک جزیره ی بی نام ماشین اعدام پیچیده ای ابداع کرده. این ماشین جرمی را که محکوم مرتکب شده با دارخیشی بزرگ روی بدن او خالکوبی کرده و محکوم زجر کش می شود. فرمانده حالا مرده و افسری که همچنان به او وفا دار مانده مسئول اجرای احکام اعدام با ماشین است. افسر طرز کار ماشین اعدام را برای یک جهانگرد شرح می دهد اما پیشاپیش می داند این شیوه ی اعدام عملاً اثر خود را از دست داده و دیگر در جزیره طرفداری ندارد. قطعات ماشین نیز فرسوده شده و در حال فروپاشی است. افسر که از این وضع نا امید گشته در نهایت به جای محکومی که قرار است اعدام شود خود را زیر تیغ ماشین اعدام قرار داده و خود کشی می کند. مثل بسیاری از مستبدانی که در آستانه ی فروپاشی نظام شان دست به این کار زده اند. معروفترین نمونه های آن هیتلر و گوبلز بودند. هر ماشینی هر چقدر پیشرفته و محکم بالاخره عمرش به سر رسیده و فرو می ریزد.
اما این به معنای پایان کار نیست، چون ریشه های سرکوب و مجازات اعدام، و منطق انتزاعیِ مبادله که این عمل را در راستای بقای هر عقیده و نظامی توجیه می کند، چنان محکم است که براحتی کنده نمی شود. همان طور که ریشه فاشیسم خشک نشد و این تفکر تا به امروز به اشکال گوناگون بازتولید شده است. چیزی که کافکا در اثرش پیش بینی کرده بود: جهانگرد پس از خودکشی افسر به کافه ای می رود که قبر فرمانده سابق و مخترع ماشین اعدام زیر یکی از میزهای آن پنهان است. روی سنگ قبر او نوشته شده که فرمانده در آینده از میان مردگان رستاخیز خواهد کرد و همراه هوادارانش دوباره جزیره را به تسخیر خود در می آورد.
اندیشه های سیاسی و ایدئولوژیکی که از طریق اعدام و سرکوب در پی تثبیت خویش هستند پس از فروپاشی در کمین نشسته و مترصد ظهور دوباره اند. پس علاوه بر مبارزه ی عملی، به بحث های تئوریک و نظریه پردازی هم باید بها داد تا بار دیگر در بند ساختار قدرتی که مخالفانش را اعدام می کند گرفتار نشویم. به لحاظ نظری برای مخالفت با مجازات اعدام همان گونه که دریدا می گوید نیازمند شالود شکنی مفاهیم و رویکردهای سنتی قدرت در حوزه ی سیاست هستیم.

#علی_حاتم
کیفر در نظام های استبدادی


مجازات مخالفان در نظام های استبدادی و سرکوبگر امری رایج است. حکمرانان در چنین نظام هایی برای کیفر دادن به معترضان و دگر اندیشان غالبا از همان منطق و استدلالی استفاده می کنند که " جرمی بنتام"  در نظریه جرم خود آن را بر اساس دیدگاه " فایده انگارانه " صورت بندی کرده است: اول ، عامل بازدارندگی خاص، یعنی کیفر دادن موجب شود تا مجرم بار دیگر مرتکب عمل مجرمانه نشود. در نظام های سرکوبگر و در ارتباط با مخالفان، عامل بازدارندگی خاص به روش های گوناگونی انجام می شود: ضرب و شتم و  مثله کردن اعضای بدن فرد معترض در خیابان،  چه صرف حضور در خیابان برای اعتراض عملی است مجرمانه و مستوجب کیفر. پس از دستگیری نیز به کارگیری انواع شکنجه ، فشار روانی ، تجاوز و حبس های طولانی مدت در زندان روش هایی هستند متداول در همین راستا. دومین فایده کیفر از نظر بنتام، بازدارندگی عام است. یعنی سایر افرادی که می توانند مجرمانی بالقوه باشند با آگاه شدن از نوع کیفر و حتی مشاهده چگونگی انجام آن ، دیگر مرتکب جرم نمی شوند. در نظام های استبدادی بازدارندگی عام نیز به روش ها مختلف انجام می شود: اعدام در ملا عام، پخش اعترافات تلویزیونی و ... که هدف آن  ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان خاموش است‌. اگر هدف بنتام از طرح عامل بازدارندگی کسب بیشترین منفعت و فایده برای آحاد جامعه بود،‌ هدف حکومت های مستبد از بکارگیری آن مرعوب ساختن مخالفان و  تثبیت بقای نظام است.

نیچه اما معتقد است "... کیفر آدمیان را سخت و سرد می سازد و آنان را در خود جمع می کند و حس بیگانگی را در ایشان تندتر می کند و بر قدرت ایستادگی شان می افزاید." ۱ وی باور دارد هر اندازه قدرت و خودآگاهی جامعه ای بیشتر باشد قوانین کیفری نرم تر می شود و بالعکس. از دید وی اگر هدف از کیفر دادن این باشد که فرد در خود احساس گناه کند چنین مقصودی هرگز حاصل نخواهد شد. قربانیانی که در چنگال قدرت کیفر دهنده هستد می بینند که چگونه این قدرت از طریق جاسوسی، فریب ، رشوه ، دام گذاری ، نیرنگ بازی و نیز بازجویی و تجاوز و آبروریزی و زندانی و شکنجه دادن و کشتن ، همچون اصلی اساسی، و بدون هیچ عاطفه ای که عذرخواه آن باشد، دست به عمل می زند. "و این ها کردارهایی است که قاضیان هیچگاه به خودی خود آن را محکوم و رد نمی کنند..." ۲
کیفر دهنده حتی اگر انرژی حیاتی را نابود کند و سبب شکستن و تحقیر  معترضان شود یا در جامعه  ایجاد رعب و وحشت کند، باز هم در طولانی مدت به هدف غایی اش که حفظ بقای سیستم است نخواهد رسید. احساس ترس و وحشت ناشی از کیفر به مرور تحلیل رفته و توان ایستادگی فزونی می یابد. وقتی که  کوچکترین منفذی برای نفس کشیدن نمانده ، تنها راه ایستادگی است؛ نه لزوما به شکل تقابلی رو در رو و فیزیکی، بلکه به شیوه های تازه و خلاقانه ای که در متن جامعه ابداع می شود. همان گونه که نیچه می گوید کیفر آدمی را زیرکی می آموزد. هر چند از نظر او زیرکی به معنای بهتر شدن نیست و می تواند آدمی را خراب تر کند، اما در تقابل با نظام های مستبد ، زیرکی مخالفان و از جان گذشتگان سرانجام به تخریب ستون های قدرت می انجامد.


#علی_حاتم


۱ و ۲  فریدریش ویلهلم، نیچه ، " تبارشناسی اخلاق" ، ترجمه داریوش آشوری ، نشر آگه ، ۱۳۷۷، ص ۱۰۳
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی هراس آور از  فیلم "وصیت نامه دکتر مابوزه"َ اثر فریتز لانگ، استاد بزرگ سینما  و از پیشگامان اکسپرسیونیسم در هنر هفتم. این فیلم قسمت دوم از تریلوژی دکتر مابوزه است. دکتر مابوزه نابغه ای است جنایتکار . هدف وی سلطه برجامعه از طریق ایجاد رعب و وحشت است. شخصیت او در واقع کنایه ای است به پیشوا و روش هایش برای کسب قدرت. در فیلم دوم، مابوزه دستگیر و روانه تیمارستان شده ولی از همان جا با نفوذ در شخصیت پروفسوری که رئیس تیمارستان است،عملیات تحت فرمان خود را رهبری می کند: بمب گذاری ، ایجاد حریق ، قتل های زنجیره ای ، آلوده کردن آب شهر ، ترور شهروندان با گاز های شیمیایی  و ...

اما نکته کلیدی این است که مابوزه پس از مرگش از خود وصیت نامه ای به جا می گذارد. آنچه باعث تداوم راه او پس از مرگ می شود. متنی که بعدها بسیاری از  خود کامه گان نظیر آن را در قالب کتاب یا وصیت نامه همچون میراثی شوم برای آیندگان به جا گذاشتند. نوشته هایی که تمام آنها یک توصیه مشترک برای شیفتگان رهبر دارند: اگر آرمان شما به خطر افتاد، می توانید فراتر از قانون دست به هرعملی بزنید.هدف وسیله را توجیه می کند.


#علی_حاتم
به بهانه هشتم مارس

زن در آثار برگمان

کمتر هنرمندی مثل اینگمار برگمان، فیلمساز برجسته ی سوئدی درآثار خود نگرشی عمیق و فلسفی به دغدغه ها و افکار زنان داشته است.دغدغه هایی که برخلاف سینمای متعارف و مرسوم، در عشق های سطحی ، اغواگری و تصاحب مرد و کسب پول و ثروت خلاصه و تحریف نمیشود. زنان فیلم های برگمان شخصیت های هستند آگاه، حساس و پیچیده؛ همچون آینه ای که بازتاب تصویر واقعی زن اندیشمند در دوران مدرن است.مشکلات روحی و آنچه ذهن این زنان را مشغول میکند، مفاهیم هستی شناسانه و روانشناختی است.چیزهایی که آزارشان میدهد عدم ارتباط صحیح انسانی، خشونت زندگی و فروپاشی روابط عاطفی دردنیایی مردسالار است.آنها به معنای هستی می اندیشند، به تنهایی انسان ها و سکوت خداوند.گاه به مراتب حساس ترو عمیق تر از مردان اطراف خود.
کارین در فیلم "همچون در یک آینه" (1957) زنی است که در آستانه فروپاشی روانی به وجود خداوند وسکوت او فکر میکند؛ اگر وجود دارد پس چرا سکوت کرده؟ روابط سرد و پیچیده او با پدر، همسر و برادرش او را دچار جنون میکند. فیلم" پرسونا" (1966) درباره ی زنی هنرپیشه به نام الیزابت است که گویی در اعتراض به هر آنچه در هستی تحمل ناپذیر است دست به سکوت زده و حاضر به گفتن هیچ کلمه ای نیست.پرسونا به معنای نقابی است که یک هنرپیشه به چهره میزند و شخصیت نمایشی او را میسازد.الیزایت از این نقاب و ایفای نقش های متعدد در زندگی(کاری که همه ما در زندگی روزمره انجام میدهیم) خسته و نا امید گشته، همان گونه که کلمات و مفاهیم روزمره نیز نقابی دیگر است که پشت آن خود را پنهان میسازیم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنیم. ارتباطی که شاید از نظر الیزابت سطحی است و برای همین ترجیح داده سکوت کند.در فیلم "سکوت" (1962) برگمان رابطه دو خواهر(استر و آنا) را به تصویر میکشد. رابطه این دو آمیزه ای از عشق و نفرت است.هر دو بشدت تنها هستند و سکوتی عمیق برزندگی و روابط شان سایه افکنده. استرمترجم است و با وجود بیماری سعی میکند زبان بیگانه ی مردمان کشوری را که به همراه آنا و پسرش به آن سفر کرده اند بیاموزد. زبان های متفاوت و متکثر عامل بیگانگی است، اما در عین حال تنها راه ارتباط با مردمانی دیگر ترجمه ی زبان است. استربا وجود همه رنج ها وسرخوردگی هایش در آستانه مرگ برای پسرکوچک آنا نامه ای مینویسد وطبق خواسته پسرک، برخی کلمات آن زبان بیگانه را برایش ترجمه میکند.او دراوج نا امیدی و در بحرانی ترین لحظات هم به عنوان یک مترجم امیدش را به ایجاد ارتباط از دست نمی دهد.
برگمان بارها به خاطرنوع نگاهش به زنان و لایه های درونی شخصیت آنان مورد تحسین واقع شد، اما خود او ادعایی در این زمینه نداشت و با تواضع گفته بود:" از کار کردن با زنان لذت میبرم چون یک مرد هستم. از این رو با زنان مدرن و آگاه به مسائل اجتماعی مشکلی ندارم. درحرفه ام با زنان شاغلی برخورد دارم که کار خود را با آرامش و تسلط انجام میدهند.آزادی تدریجی و پیچیده زنان در دوران ما اتفاقی مهم و جالب است."


#علی_حاتم
شوپنهاور و تولستوی

لئون تولستوی بین فیلسوفان بزرگ آلمانی بیش از همه شوپنهاور را تحسین می کرد. به خصوص در بحث جبر و اختیار دیدگاه های این دو بسیار بهم نزدیک است.
شوپنهاور معتقد بود اراده ای کور  بر تمام هستی و جهان حاکم است. تولستوی نیز در مشهورترین اثر خود " جنگ و صلح " رویکردی مشابه دارد. از دید وی اگر جنگی رخ می دهد به این دلیل است که رخ دادن آن ناگزیر بوده. جنگ هایی که ناپلئون در اروپا راه انداخت و نبرد او با روسیه، محصول جبر تاریخ است. حتی رهبران‌ به ظاهر قدرتمندی نظیر ناپلئون برده ی جبر تاریخ هستند. ما جزئی از یک نقشه ی کلی هستیم.

این، هم برای شوپنهاور و هم برای تولستوی ، درد اصلی زندگی است : " ای کاش مردمان می دانستند که زیرک ترین و با استعدادترین شان تا چه اندازه بی اختیارند، و از میان عوامل بیشماری که حرکت منظم تاریخ جهان را پدید می آورند چه حصه ی ناچیزی در ظرف دانش آنها می گنجد؛ و بالاتر از همه اینکه چه یاوه و خیرسرانه است دعوی اینکه ما نظمی را تشخیص می دهیم ، فقط بر این اساس که در کمال نومیدی اعتقاد داریم چنین نظمی باید وجود داشته باشد، و حال آن که آنچه در واقع می توان تشخیص داد چیزی جز آشوب بی معنی نیست-آشوبی که هرگاه بالا می گیرد ، هرگاه آشفتگی زندگی انسانی با وضوح تمام در آن منعکس می شود، به صورت جنگ در می آید." *


* برلین، آیزایا ."متفکران روس". ترجمه نجف دریابندری. انتشارات خوارزمی. چاپ اول ۱۳۶۱. ص ۹۳
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سکانس اعدام در فیلم "راههای افتخار"(۱۹۵۷) اثر استنلی کوبریک.

در جنگ جهانی اول ژنرال های ارتش فرانسه تصمیم می گیرند حمله ای را به مواضع دشمن انجام دهند که از پیش محکوم به شکست است. پس از نبردی خونین و بی حاصل، سیستم احتیاج به قربانیانی دارد که مسئولیت شکست را به گردن آنها بیندازد. به دستور ژنرال میرو که طراح اصلی عملیات بوده، باید یک نفر از هر گردان به عنوان عامل شکست معرفی شده و در دادگاه نظامی محاکمه شود. سه سرباز بیگناه را در دادگاهی نمایشی به اعدام محکوم‌ می کنند تا سرپوشی باشد بر خطای فاجعه باری که فرماندهان مسبب آن هستند. هر نظام سرکوب گری زمانی که با بحران مواجه می شود، با اتهامات ساختگی و غیر واقعی افراد را به مسلخ می برد تا بقای خود را حفظ کند. صحنه آرایی و میزانسن کوبریک در این سکانس، قساوت و بیرحمی ارتشی را نشان می دهد که به جای دشمن خارجی افراد بیگناه را نابود می کند.

#علی_حاتم
داستایووسکی اعتقاد داشت مجازات اعدام به گناه آدم کشی به مراتب وحشتناک تر از خود آدم کشی است. از دید وی تحمل ناپذیرترین رنج آن است که بدانی یک ساعت دیگر ، ده دقیقه دیگر ، یک دقیقه دیگر یا همین حالا کشته می شوی و دیگر نخواهی نبود.
نظام های سرکوبگر اما در شرایط بحرانی آدم ها را نه به  گناه آدم کشی که به جرم مخالفت و مقابله با سیستم اعدام می کنند. هدف از اعدام های سیاسی ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان و بقای نظام است. نظامی که حق تصمیم گیری درباره زندگی و مرگ انسان ها را از آن خود می داند، بقول ژاک دریدا تجسم سیاسی تقدیس قربانی کردن و میل به آدم خوارگی است.

#علی_حاتم
#نه_به_اعدام
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
"ما" هر روز محاکمه می شویم

"می‌بایست کسی به یوزف ک. تهمت زده باشد، چون بی آن که خطایی ‌مرتکب شده باشد، یک روز صبح بازداشت شد."

رمان #محاکمه، شاهکار #کافکا با این جمله آغاز می شود. قهرمان رمان، یورف ک در نهایت به مرگ محکوم می شود ، بدون اینکه بتواند دلیل این محکومیت را کشف کند. شاید سرنوشت یوزف ک، به نوعی مشابه سرنوشت همه ی انسان ها باشد و اشاره ای به فانی بودن زندگی بشر. همه ی ما از روزی که پا به عرصه ی حیات می گذاریم، محکوم به مرگ هستیم، بی آن که خطایی مرتکب شده باشیم. خیلی از انسان ها مثل یوزف ک زیر سلطه ی نظامی توتالیتر و سازوکارهای بوروکراتیک آن زندگی می کنند. قوانین تبعیض آمیز و رفتار سرکوبگرانه ی چنین نظام هایی چنان است که گویی شهروندان هر روز صبح که از خواب بر می خیزند، مانند یوزف ک محاکمه و به مرگ محکوم می شوند. در مورد "محاکمه" و سایر آثار کافکا گفته شده حس " گناهکار بودن" یکی از مضامین اصلی کار اوست. اگر سیستم حاکم بر اساس یک ایدئولوژی مذهبی شکل گرفته باشد، هر فردی که تابع ایدئولوژی رسمی نظام نباشد، پیشاپیش و بدون هیچ محاکمه ای گناهکار و کافر محسوب می شود. به او دروغ می گویند و فریب اش می دهند. همان کار که با یوزف ک می کنند.

یوزف ک با وجود تلاش بسیار نمی تواند از ابهامات پرونده ی خود سر در بیاورد. معلوم نیست پشت پرده چه می گذرد و شاید حقیقت هرگز فاش نشود. در حکومت های تمامیت خواه هیچ اعتمادی به مردم وجود ندارد، چون آنها همواره از دید سیستم گناهکار و یاغی اند، حتی اگر در حادثه ای ناشی از بی کفایتی مسئولان کشته شوند، باز هم مقصر خودشان هستند که برای حاکمیت دردسر ایجاد کرده و اسباب زحمت شده اند. سرکوب و فساد برنامه ریزی شده، بالاخره روزی گریبان خود حکومت و ارکان آن را می گیرد. نظام از درون می پوسد و فرومی ریزد. ویرانه ای بر جا می ماند و مزار انبوهی از قربانیان که هرگز خطایی از آنها سر نزده بود.‌

#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
نیچه و خاستگاه اخلاق

از نظر نیچه خاستگاه اخلاق و مفاهیم کلیدی آن مثل "گناه" ، "وجدان" ، " تقدس" ، "وظیفه" ،"خیر" و "شر" در قلمروی امور مادی و تعهدات حقوقی است. مفاهیم اخلاق حقایقی آسمانی و روحانی نیستند، بلکه برساخته ی روابط زمینی و مادی اند.

نیچه ریشه ی احساس گناه، احساس تعهد و وظیفه را در ابتدایی ترین و کهن ترین روابط انسانی یعنی دادو ستد می داند. رابطه ی بین خریدار و فروشنده و طلبکار و بدهکار در هر تمدنی یافت می شود.خرید و فروش در اصل به معنای این است که یکی خود را با دیگری می سنجد؛ در نتیجه قیمت گذاری ، ارزش گذاری و یافتن برابری برای برطرف کردن نیازها شکل می گیرد؛ و از درون چنین روابطی است که مفاهیمی چون حق شخصی ، تعهد، گناه و غیره ساخته می شود.نیچه که خود استاد فیلولوژی کلاسیک ( زبان شناسیِ تاریخی) بود، از طریق بررسی ریشه ی واژگان و مفاهیم اخلاق در تمدن های کهن ، دست به " تبارشناسی" باورهای اخلاقی می زند.

به طور مثال ، در زبان آلمانی مفهوم اصلی اخلاق ، یعنی گناه و خطا (Schuld)، بر گرفته از مفهوم مادی و زمینیِ Schulden به معنای بدهی است. و در نقطه ی مقابل واژه ی Glãubiger به معنای با ایمان یا مومن، طلبکار هم معنی می دهد.در طول تاریخ، گناهکار را کیفر داده اند، نه به این دلیل که وی را پاسخگوی رفتار خود می دانستند یا اینکه او سزاوار کیفر است، بلکه همان گونه که والدین هنوز کودکان خود را تنبیه می کنند،خشم خود را بر سر کسی خالی می کردند که سبب آسیب یا زیانی شده است.معادله ی آسیب و درد، قدرت خود را از رابطه ی دیرینه و قرار دادی بین طلبکار و بدهکار می گیرد.بنابراین به باور نیچه، معانی دنیای اخلاق، اموری ذاتی، مطلق و ‌مقدس نیستند، بلکه این جهانی و وابسته به روابط شخصی و اجتماعی اند.

#علی_حاتم

منبع:
#نیچه ، ویلهلم فردریش. " تبارشناسی اخلاق". ترجمه داریوش آشوری.موسسه ی انتشارات آگاه.
بیگانه ی کامو

#علی_حاتم

امروز مادرم مرد.شاید هم دیروز.نمی دانم...
مشهورترین رمان کامو با این جمله ها آغاز می شود و راوی آن مردی است به نام "مورسو".
مورسو را اغلب بی تفاوت ترین و بی احساس ترین شخصیتی که در تاریخ ادبیات داستانی خلق شده قلمداد کرده اند؛نماد مجسم پوچی.او مردی را به قتل می رساند و به اعدام محکوم می شود،ولی از عمل خود پشیمان نیست.فقط اعصابش از کاری کرده خرد است. کامو درباره ی اثرش گفته:"در جامعه ی ما هرکس که در مراسم خاکسپاری مادرش گریه نکند می تواند به اعدام محکوم شود."اما منظور کامو این نبود که مورسو به دلیل تهی شدن از عواطف انسانی دست به قتل می زند و نهایتا اعدام میشود.مورسو برای این محکوم به مرگ است که قواعد بازی را رعایت نمی کند.
ضد قهرمان کامو طبق نشانه های موجود در متن،مردی بی احساس و بی تفاوت نیست،چون به دوستان خود(رمون) کمک می کند و به ماری (دوست دخترش)علاقه دارد،هرچند عاشقش نیست.کامو اعتقاد داشت مورسو بر خلاف دیگران اهل تظاهر نیست.حاضر نیست احساساتش را پنهان کند یا بنا به مصلحت دروغ بگوید.جامعه بلافاصله در برخورد با چنین افرادی احساس خطر کرده و آنها را به شیو ه های گوناگون طرد یا حذف می کند.مورسو که از مرگ مادرش ناراحت نیست دلیلی نمی بیند جلوی دیگران اشک بریزد یا وقتی از قتلی که انجام داده پشیمان نشده،کار خود را توجیه نمی کند و به دنبال عفو و بخشش نیست.کامو از طریق شخصیت مورسو باورها و رفتارهای اخلاقی ما را به چالش می کشد.اگر اخلاق را زیر پا نمی گذاریم تنها به این دلیل نیست که به اصول اخلاقی واقعا اعتقاد داریم،بلکه می ترسیم از سوی دیگران طرد شویم.می ترسیم قانون ما را مجازات کند.نگران عذاب اخروی هستیم.هراسی که در ما نهادینه شده و باعث میشود قبل از هر چیز،اخلاق را برای حفظ منافع شخصی رعایت کنیم،نه برای حفظ منافع جامعه یا از روی نوع دوستی.مورسو برای اصول اخلاقی حاکم بر جامعه کوچکترین ارزشی قائل نیست، ولی ریا کار هم نیست. صداقت غریبی دارد که او را در نظر ما یک بیگانه جلوه می دهد. صداقتی که اتفاقا پیوند عمیق تری با اخلاق راستین دارد. کامو نیز مثل نیچه ضربه ی مهلکی به بنیان اخلاق وارد می کند.هدفش نابودی آن نیست ،چون نقد اخلاق مرسوم، خود عملی است بغایت اخلاقی
تربیت متفکران ایدئولوگ


یکی از شخصیت های فرعی ولی مهم رمان " تربیت احساسات " اثر گوستاو فلوبر _ که داستان آن در نیمه اول سده نوزدهم در  پاریس می گذرد _ فردی است به نام هوسونه؛ جوانی از طبقه متوسط که به هنر  و ادبیات علاقه دارد و سالها تلاش می کند تا در این عرصه به موفقیت و شهرت دست یابد اما شکست می خورد. سپس دست به انتشار روزنامه می زند ولی باز هم ره به جایی نمی برد. هوسونه که در رسیدن به آمال و آرزوهای خویش ناکام مانده به مرور تبدیل به آدمی می شود که با تمام قوا به هنرمندان و نویسندگان موفق حمله می کند.

اما خطرناک ترین دگردیسی در شخصیت وی آن گاه رخ می دهد که حاضر می شود برای تثبیت جایگاه خود در میان طبقه بورژوا در راستای  سیاست های فرهنگی حکومت حرکت کند. هوسونه مدارج ترقی را در نظام حاکم به سرعت می پیماید و سرانجام به مرتبه ای می رسد که تمام نشریات و فعالیت های ادبی و هنری تحت نظارت و کنترل او قرار می گیرد.

پی یر بوردیو ، رمان هایی مانند تربیت احساسات فلوبر را حاوی نگرش های عمیق سیاسی و جامعه شناختی می دانست. در تحلیل این رمان، بوردیو شخصیتی مثل هوسونه را جزو متفکران دون پایه ای قرار می دهد که در تقویت دستگاه‌ سانسور و سرکوب نقش مهمی ایفا می کنند.

نظام های اقتدار گرا  به چنین افرادی نیاز دارند و حتی برای تربیت متفکرانی از این دست، مراکز آموزشی و دانشگاه هایی ویژه تاسیس می کنند تا ایدئولوگ هایی را پرورش دهند که احساسات و اندیشه های هنرمندان و متفکران نخبه را سرکوب و خود آنها را از صفحه روزگار حذف نمایند.

#علی_حاتم
به بهانه ۲۵ آگوست سالروز مرگ فیلسوفی که در پی ارزیابی مجدد تمام ارزش ها و مفاهیم بود.


نیچه و زبان

نیچه با تاکید برنقش زبان در شکل گیری اندیشه های بشری این بحث را مطرح کرد که حقیقت اساسا محصول زبان آوری ماست. بروز"ایده آلیسم" و اندیشه های متافیزیک در نظام های گوناگون فلسفه غرب که ادعای یافتن حقیقت را  دارند، بیش از هر چیز نتیجه ی وابستگی به نظام دستور زبان است.نیچه اعتقاد داشت:
"ما صرفا به یاری واژه ها و مفاهیم، چیزهارا مشخص نمی کنیم، بلکه اساسا باور داریم که از طریق آنها به حقیقت دست می یابیم."۱  بدین ترتیب گمان می کنیم نظام های فکری ما می توانند حقیقت را بازنمایی کنند .نیچه در کتاب" انسانی بسی انسانی" می نویسد:
انسان با اعتقاد به مفاهیم و نام چیزها از نوع حقیقت های جاودانه غروری را که به یاری آن خویشتن را از حیوان برکشید، به خود اختصاص داد. او در حقیقت اندیشید که در وجود زبان، مالک شناخت جهان است. معمار زبان آن اندازه فروتن نبود که بپذیرد فقط توصیف هایی از چیزها به دست می دهد، برعکس می پنداشت که با وازه ها شناخت والای اشیا را بیان می کند. در واقع زبان نخستین مرحله علم ورزی است."۲

نیچه ابداع زبان را متعلق به مراحل اولیه تکامل روان بشر می داند. زبان از نگاه او هم حاصل تجربه هایی است که در ساحت زبان بازتاب یافته است؛ و هم شرایط فیزیولوژیکی در آن تاثیر می گذارد. نیچه برخلاف تجربه گرایان و رفتار گرایان، ایده ها و تصورات فطری را رد نکرده و زبان راصرفا محصول آموزش و تجربه نمی داند. وی با وجود تصورات فطری موافق است ،هرچند نگاه او به این مقوله، با نگاه ایده آلیست ها و خرد گرایان به تصورات فطری، کاملا متفاوت است.
نیچه هیچ چیزی را ثابت، مطلق و بی دگرگونی_که علت تغییر و دگرگونی باشد_نمی شناسد. همه چیز، از جمله فطرت انسان و در کل ذات هستی برای او مدام در حال تغییر و دگرگونی بی پایان است .نیچه نه مانند خردگرایان زبان را به طور مطلق وابسته به تصورات فطری می داند و نه مثل تجربه گرایان منشا اصلی معرفت بشری را "تجربه" معرفی می کند. .بلکه ضمن توجه به هر دو عامل مورد مناقشه (ویژگی های ذاتی وتجربه) براین نکته انگشت می نهد که احکام مطلق توسط دستور زبان به نظام اندیشه های انسان تحمیل می شود.او شاید یکی از نخستین متفکرانی بود که به اهمیت مبحث "بازنمایی" (Representation) به عنوان یکی از معضلات دیرپا و مهم متافیزیک غرب پی برد و از این رهگذر تاثیرعظیمی برفلسفه و زبانشناسی قرن بیستم گذاشت.


۱-  نیچه،ویلهلم فردریش،"دجال"_عبدالعلی دستغیب_نشرپرسش،۱۳۷۶_ص ۱۳۵
۲- پیشین،ص ۱۳۸
میشل فوکو  معتقد بود قبل از قرن هیجدهم اعدام در ملا عام و تنبیه بدنی و شکنجه شیوه هایی رایج برای مقابله با بزهکاران و مخالفان بود. اما به تدریج از اواخر قرن هیجدهم و اوایل سده نوزدهم روش های مدرن کتترل و مراقبت جایگزین شدند. به جای شکنجه و حذف فرد خاطی ، رویه اصلاح او در پیش گرفته شد. جای جلادان و شکنجه گران را  ممدکاران اجتماعی گرفتند و از روان پزشکان و مشاوران برای اصلاح روح و روان مجرم بهره گرفتند.  شکنجه و  مثله کردن بدن فرد مجرم جای خود را به نظارت و کنترل بر بدن و افکار او می دهد. روش های بکار گرفته شده از سوی نهاد قدرت در دوران مدرن برای نظارت و کنترل زندانیان،‌ در متن جامعه نیز برای کنترل و نظارت بر مردم استفاده می شود.
با این وجود همچنان در سده بیست و یکم شکنجه های بدنی امری است رایج که به شیوه های متفاوت و گاه موثرتر بکار گرفته می شود. از شوک الکتریکی و غرق مصنوعی در گوانتانامو و ابو غریب تا شکستن دست و پا ، اعدام مصنوعی، مثله کردن بدن و تجاوز در زندان حکومت های مستبد و توتالیتر در اقصی نقاط جهان.
تسلط بر افکار و روح و روان زندانی نیز به طرق مختلف صورت می گیرد: ماه ها سلول انفرادی ، فشار آوردن به اعضای خانواده و تهدید آنها ، و سرانجام اعمال روش هایی که بطور غیر مستقیم باعث حذف زندانی می شود؛ مانند عدم دسترسی به موقع به پزشک و تهیه نکردن داروهای ضروری که زندانی را با خطر مرگ مواجه می کند.
سلطه و نظارت بر بدن و افکار مخالفان در  همه ادوار تاریخ و در تمام تمدن ها به روش های گوناگون اعمال شده است. برخی روش های نوین نظارت در دوران مدرن ممکن است‌ در ظاهر نرم تر به نظر آیند اما در عوض کارایی و قدرتی به مراتب بیشتر دارند.

#علی_حاتم