برگمان و مرگ
در فیلم "مهر هفتم" شوالیه ای خسته از جنگ های صلیبی به خانه باز می گردد. او در راه، مرگ را در هیبت مردی یکسره سیاهپوش ملاقات می کند. شوالیه به مرگ پیشنهاد می دهد با یکدیگر شطرنج بازی کنند تا مرگ خود را به تاخیر بیاندارد، و امیدوار است با شکست مرگ در بازی شطرنج ( شرطی که خودش گذاشته ) بقای خویش را تضمین کند. شوالیه البته در دل همچنان امید دارد که دعاهایش مستجاب شود و خداوند مرگ را از وی دور کند. اما هیچیک از این ترفندها موثر واقع نشده و مرگ سرانجام پیروز می شود. مرگ واقعیتی است که از آن گریزی نیست. دعا و نیایش راه به جایی نمی برد. حتی تلاش های فکری و فلسفی برای یافتن معنای مرگ و غلبه بر پوچی اش که بازی شطرنج در فیلم نماد آن است، به شکست می انجماد. چاره ای نیست جز تن دادن به رقص مرگ( نمای پایانی فیلم).
شاید آنها که کمتر دغدغه ی مرگ را دارند(مثل زن و شوهری که در فیلم بازیگرانی دوره گرد هستند) کمتر هراس و رنج ناشی از مرگ را حس کنند. شاید بتوان مرگ را به تاخیر انداخت یا ترس از آن را تخفیف داد، اما به زعم برگمان با هیچ تمهیدی نمی توان پوچی و بی معنایی مرگ را توجیه کرد.
در فیلم "مهر هفتم" شوالیه ای خسته از جنگ های صلیبی به خانه باز می گردد. او در راه، مرگ را در هیبت مردی یکسره سیاهپوش ملاقات می کند. شوالیه به مرگ پیشنهاد می دهد با یکدیگر شطرنج بازی کنند تا مرگ خود را به تاخیر بیاندارد، و امیدوار است با شکست مرگ در بازی شطرنج ( شرطی که خودش گذاشته ) بقای خویش را تضمین کند. شوالیه البته در دل همچنان امید دارد که دعاهایش مستجاب شود و خداوند مرگ را از وی دور کند. اما هیچیک از این ترفندها موثر واقع نشده و مرگ سرانجام پیروز می شود. مرگ واقعیتی است که از آن گریزی نیست. دعا و نیایش راه به جایی نمی برد. حتی تلاش های فکری و فلسفی برای یافتن معنای مرگ و غلبه بر پوچی اش که بازی شطرنج در فیلم نماد آن است، به شکست می انجماد. چاره ای نیست جز تن دادن به رقص مرگ( نمای پایانی فیلم).
شاید آنها که کمتر دغدغه ی مرگ را دارند(مثل زن و شوهری که در فیلم بازیگرانی دوره گرد هستند) کمتر هراس و رنج ناشی از مرگ را حس کنند. شاید بتوان مرگ را به تاخیر انداخت یا ترس از آن را تخفیف داد، اما به زعم برگمان با هیچ تمهیدی نمی توان پوچی و بی معنایی مرگ را توجیه کرد.
به مناسبت صد و پنجاه سالگی مارسل پروست.
پروست و مفهوم عشق
مارسل پروست که بسیاری وی را بهترین نویسنده ی سده ی بیستم میدانند اعتقاد داشت عشق واقعیت ندارد. از نظر پروست عشق امری مربوط به حالات درونی خود ماست و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود آنها را آفریده باشیم.هر انسانی تصویری ایده آل ازظاهر وحتی نوع رفتار معشوق را در ذهن خویش میپروراند و بدان عشق میورزد. به محض اولین برخورد جدی با جنس مخالف در دنیای خارج ممکن است احساس کنیم معشوق را یافته ایم ، اما از دید پروست ما در واقع نه عاشق دیگری، که عاشق همان تصویر ایده آل ذهن خود هستیم.مشکلات یک رابطه ی عاشقانه از آنجا آغاز میشود که یکی از طرفین(وگاه هردو) به مرور زمان حس میکنند طرف مقابل، با تصویری که در ذهن داشته اند مطابقت ندارد.آن گاه تلاشی نافرجام برای همسان کردن رفتار معشوق یا همسر با تصویر ساخته ی ذهن صورت میگیرد. تلاشی که اغلب به فروپاشی رابطه ی عاشقانه یا ازدواج می انجامد.تراژیک ترین وجه قضیه اما هنگامی است که یکی از دو سوی رابطه با اینکه میداند چنین تلاشی بیهوده است، همچنان به حفظ رابطه اصرار میورزد، همه ی سختی ها را به جان میخرد، توهین های طرف مقابل را تحمل میکند و تن به هر حقارتی میدهد. چون نمیتواند از تصویر ذهنی خود دست بکشد. چون حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ نیست که موجود ایده آل او شاید هرگز در عالم واقع وجود نداشته باشد.
پروست در جلد اول شاهکار خود (در جستجوی زمان از دست رفته) که "طرف خانه ی سوان "نام دارد، توصیفی دقیق و تکان دهنده از این نوع رابطه ارائه میدهد. سوان که مردی خوش گذران است عاشق"اودت"شده، با او ازدواج میکند. در ابتدای آشنایی بهم علاقه دارند، ولی ازدواجشان تبدیل به رابطه ای بیمار گونه میشود. نه به این دلیل که اودت دیگر سوان را دوست ندارد و با مردان دیگر رابطه برقرار کرده، بلکه سوان چنان شیفته ی اودت یا در واقع تصویر ذهنی خود است که حاضر نیست واقعیت را بپذیرد. او حتی مطمئن نیست که پدر حقیقی دخترشان خودش است یا مردی دیگر، چون دختر هیچ شباهتی به او ندارد.
برای پروست، عشق همچون یک بیماری است. به تبی میماند که با فروکش کردن آن، بیماری نیز پایان می یابد. تب ناشی از عشق نیز سرانجام فروکش میکند، و این پایان عشق است. سوان نیز پس از تحمل مصائب فراوان سرانجام به مرحله ای میرسد که به خود میگوید: "فکرش را بکن که این همه سالهای زندگی ام را هدر داده ام، مرگ خودم را خواستم، بزرگترین عشق زندگی ام را برای زنی مایه گذاشتم که ازش خوشم نمی آمد و بمن نمی خورد" *
بقول جاکومو لئوپاردی شاعر ایتالیایی،فریب های عاشقانه چنان کاری میکنند که گذشته از امید، تمنا نیز در ما خاموش میشود. توهم سوان پایان می یابد،اما زمانی را که از دست داده هرگز جبران نخواهد شد. اگر پروست جاودانه شده برای این است که پی برد زمان از دست رفته را تنها از راه نوشتن میتوان بازآفرید.نه جهت ارضای حس نوستالژی، بلکه برای اندیشیدن به معنای زندگیمان.
#علی_حاتم
* پروست،مارسل_"در جستجوی زمان از دست رفته"(طرف خانه سوان) ترجمه مهدی سحابی_نشر مرکز_ص ۴۹۹
پروست و مفهوم عشق
مارسل پروست که بسیاری وی را بهترین نویسنده ی سده ی بیستم میدانند اعتقاد داشت عشق واقعیت ندارد. از نظر پروست عشق امری مربوط به حالات درونی خود ماست و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود آنها را آفریده باشیم.هر انسانی تصویری ایده آل ازظاهر وحتی نوع رفتار معشوق را در ذهن خویش میپروراند و بدان عشق میورزد. به محض اولین برخورد جدی با جنس مخالف در دنیای خارج ممکن است احساس کنیم معشوق را یافته ایم ، اما از دید پروست ما در واقع نه عاشق دیگری، که عاشق همان تصویر ایده آل ذهن خود هستیم.مشکلات یک رابطه ی عاشقانه از آنجا آغاز میشود که یکی از طرفین(وگاه هردو) به مرور زمان حس میکنند طرف مقابل، با تصویری که در ذهن داشته اند مطابقت ندارد.آن گاه تلاشی نافرجام برای همسان کردن رفتار معشوق یا همسر با تصویر ساخته ی ذهن صورت میگیرد. تلاشی که اغلب به فروپاشی رابطه ی عاشقانه یا ازدواج می انجامد.تراژیک ترین وجه قضیه اما هنگامی است که یکی از دو سوی رابطه با اینکه میداند چنین تلاشی بیهوده است، همچنان به حفظ رابطه اصرار میورزد، همه ی سختی ها را به جان میخرد، توهین های طرف مقابل را تحمل میکند و تن به هر حقارتی میدهد. چون نمیتواند از تصویر ذهنی خود دست بکشد. چون حاضر به پذیرش این واقعیت تلخ نیست که موجود ایده آل او شاید هرگز در عالم واقع وجود نداشته باشد.
پروست در جلد اول شاهکار خود (در جستجوی زمان از دست رفته) که "طرف خانه ی سوان "نام دارد، توصیفی دقیق و تکان دهنده از این نوع رابطه ارائه میدهد. سوان که مردی خوش گذران است عاشق"اودت"شده، با او ازدواج میکند. در ابتدای آشنایی بهم علاقه دارند، ولی ازدواجشان تبدیل به رابطه ای بیمار گونه میشود. نه به این دلیل که اودت دیگر سوان را دوست ندارد و با مردان دیگر رابطه برقرار کرده، بلکه سوان چنان شیفته ی اودت یا در واقع تصویر ذهنی خود است که حاضر نیست واقعیت را بپذیرد. او حتی مطمئن نیست که پدر حقیقی دخترشان خودش است یا مردی دیگر، چون دختر هیچ شباهتی به او ندارد.
برای پروست، عشق همچون یک بیماری است. به تبی میماند که با فروکش کردن آن، بیماری نیز پایان می یابد. تب ناشی از عشق نیز سرانجام فروکش میکند، و این پایان عشق است. سوان نیز پس از تحمل مصائب فراوان سرانجام به مرحله ای میرسد که به خود میگوید: "فکرش را بکن که این همه سالهای زندگی ام را هدر داده ام، مرگ خودم را خواستم، بزرگترین عشق زندگی ام را برای زنی مایه گذاشتم که ازش خوشم نمی آمد و بمن نمی خورد" *
بقول جاکومو لئوپاردی شاعر ایتالیایی،فریب های عاشقانه چنان کاری میکنند که گذشته از امید، تمنا نیز در ما خاموش میشود. توهم سوان پایان می یابد،اما زمانی را که از دست داده هرگز جبران نخواهد شد. اگر پروست جاودانه شده برای این است که پی برد زمان از دست رفته را تنها از راه نوشتن میتوان بازآفرید.نه جهت ارضای حس نوستالژی، بلکه برای اندیشیدن به معنای زندگیمان.
#علی_حاتم
* پروست،مارسل_"در جستجوی زمان از دست رفته"(طرف خانه سوان) ترجمه مهدی سحابی_نشر مرکز_ص ۴۹۹
استبداد، توتالیتاریسم و مسئله آب
کارل ویتفوگل جامعه شناس و نظریه پرداز آلمانی در اثر کلاسیک خود ' استبداد شرقی' این نظریه را طرح کرد که جوامع شرقی(چین ، هند ، بین النهرین ، مصر و ...) جوامعی آبسالار (هیدرولیکی) هستند. یعنی به علت کمبود آب در این مناطق، زمین های زیر کشت باید از طریق احداث کانال ها از آب رودخانه ها استفاده کنند. برای اینکه چنین تاسیسات وسیع آبیاری بتواند به کشاورزی کمک کند، نیاز به نیروی کار و امکانات و تجهیزاتی بوده که همواره در این جوامع توسط حاکمیت مرکزی فراهم شده است. به همین دلیل از دید ویتفوگل اقتصادی که بر اساس آبیاری مصنوعی ایجاد می شود به شکل گیری نظامی استبدادی می انجامد.
چنین دیدگاهی درباره استبداد شرقی مختص ویتفوگل نیست. ریشه آن را می توان تا یونان باستان و نظرات ارسطو پی گیری کرد. در دوران مدرن متفکرانی چون آدام اسمیت، مونتسکیو ، هگل و جان استیوارت میل نیز چنین نگاهی به جوامع شرقی داشتند. حتی مارکس ملهم از مونتسکیو این نگرش را کمابیش پذیرفت و برای تبیین عدم مالکیت خصوصی بر زمین( به شیوه اروپایی) و سلطه ی حاکمیت مرکزی و دولت در جوامع آسیایی بکار گرفت و آن را "شیوه تولید آسیایی" نامید.
نقدهای بسیاری از زوایای گوناگون بر این نظریه وارد آمده، از جمله وجه تقلیل گرایانه ی آن. خیلی ها معتقدند تفاوت های جوامع شرقی و آسیایی که در پهنه وسیع جغرافیایی از شرق دور تا خاورمیانه گسترده اند ، بیش از آن است که بتوان علت پیدایش استبداد( یا دقیق تر دسپوتیسم) شرقی را صرفاً به مسئله کمبود آب و نحوه مدیریت آن فروکاست.
اگر جوهر نظریه ی ویتفوگل را در کتاب استبداد شرقی، نقش و تاثیر جغرافیا و عوامل طبیعی در بروز و تدوام استبداد بدانیم، این دیدگاه را می توان به عنوان یکی از عوامل موثر در شکل گیری استبداد به حساب آورد، نه به مثابه یک علت العلل.
قدر مسلم در شکل گیری دسپوتیسم، دیکتاتوری و توتالیتاریسم _ اشکالی از حکومت که علیرغم تفاوت، همپوشانی و تشابهات قابل توجهی با هم دارند_ علل مختلف و متنوعی وجود دارد: نقش دین ، سنت ، فرهنگ ، رویدادهای غیر قابل پیش بینی تاریخی و سایر عوام _ مثل تکیه برخی حکومت های توتالیتر به درآمد نفت در دنیای معاصر_ را نمی توان نادیده انگاشت. هرچند باورهای دینی و فرهنگی و سنت ها متاثر از شرایط جغرافیایی هستند ولی در سیر زمان اغلب تغییر ماهیت می دهند.
در حال حاضر در کشور خودمان یک نظام شبه توتالیتر مذهبی بر سر کار است. شکل گیری چنین نظام تمامیت خواهی_که وابسته به درآمد نفتی است_ دلایل گوناگونی دارد که به طور حتم مسئله مدیریت آب در آن دخیل نبود، اما سلطه ی نگرش ایدئولوژیک، ناکارآمدی ، سومدیریت ، فساد، تبعیض و فقدان نگاه کارشناسی به بحران آب در کشور دامن زد. فراتر از عوامل طبیعی و خشکسالی، عدم توجه به هشدار کارشناسان محیط زیست در مورد ساخت برخی سدها و مجوز دادن به حفر چاه های عمیق، جزو مهم ترین عوامل بروز فاجعه به شمار می روند. این موضوع که جغرافیا و طبیعت تا چه اندازه در شکل گیری نوع خاصی از استبداد نقش دارد همچنان محل بحث است. اما بی هیچ تردیدی آنجا که تمامیت خواهی سیاسی با ایدئولوژی مذهبی پیوند می خورد، نه تنها طبیعت که یک تمدن در معرض نابودی و فروپاشی قرار می گیرد.
#علی_حاتم
کارل ویتفوگل جامعه شناس و نظریه پرداز آلمانی در اثر کلاسیک خود ' استبداد شرقی' این نظریه را طرح کرد که جوامع شرقی(چین ، هند ، بین النهرین ، مصر و ...) جوامعی آبسالار (هیدرولیکی) هستند. یعنی به علت کمبود آب در این مناطق، زمین های زیر کشت باید از طریق احداث کانال ها از آب رودخانه ها استفاده کنند. برای اینکه چنین تاسیسات وسیع آبیاری بتواند به کشاورزی کمک کند، نیاز به نیروی کار و امکانات و تجهیزاتی بوده که همواره در این جوامع توسط حاکمیت مرکزی فراهم شده است. به همین دلیل از دید ویتفوگل اقتصادی که بر اساس آبیاری مصنوعی ایجاد می شود به شکل گیری نظامی استبدادی می انجامد.
چنین دیدگاهی درباره استبداد شرقی مختص ویتفوگل نیست. ریشه آن را می توان تا یونان باستان و نظرات ارسطو پی گیری کرد. در دوران مدرن متفکرانی چون آدام اسمیت، مونتسکیو ، هگل و جان استیوارت میل نیز چنین نگاهی به جوامع شرقی داشتند. حتی مارکس ملهم از مونتسکیو این نگرش را کمابیش پذیرفت و برای تبیین عدم مالکیت خصوصی بر زمین( به شیوه اروپایی) و سلطه ی حاکمیت مرکزی و دولت در جوامع آسیایی بکار گرفت و آن را "شیوه تولید آسیایی" نامید.
نقدهای بسیاری از زوایای گوناگون بر این نظریه وارد آمده، از جمله وجه تقلیل گرایانه ی آن. خیلی ها معتقدند تفاوت های جوامع شرقی و آسیایی که در پهنه وسیع جغرافیایی از شرق دور تا خاورمیانه گسترده اند ، بیش از آن است که بتوان علت پیدایش استبداد( یا دقیق تر دسپوتیسم) شرقی را صرفاً به مسئله کمبود آب و نحوه مدیریت آن فروکاست.
اگر جوهر نظریه ی ویتفوگل را در کتاب استبداد شرقی، نقش و تاثیر جغرافیا و عوامل طبیعی در بروز و تدوام استبداد بدانیم، این دیدگاه را می توان به عنوان یکی از عوامل موثر در شکل گیری استبداد به حساب آورد، نه به مثابه یک علت العلل.
قدر مسلم در شکل گیری دسپوتیسم، دیکتاتوری و توتالیتاریسم _ اشکالی از حکومت که علیرغم تفاوت، همپوشانی و تشابهات قابل توجهی با هم دارند_ علل مختلف و متنوعی وجود دارد: نقش دین ، سنت ، فرهنگ ، رویدادهای غیر قابل پیش بینی تاریخی و سایر عوام _ مثل تکیه برخی حکومت های توتالیتر به درآمد نفت در دنیای معاصر_ را نمی توان نادیده انگاشت. هرچند باورهای دینی و فرهنگی و سنت ها متاثر از شرایط جغرافیایی هستند ولی در سیر زمان اغلب تغییر ماهیت می دهند.
در حال حاضر در کشور خودمان یک نظام شبه توتالیتر مذهبی بر سر کار است. شکل گیری چنین نظام تمامیت خواهی_که وابسته به درآمد نفتی است_ دلایل گوناگونی دارد که به طور حتم مسئله مدیریت آب در آن دخیل نبود، اما سلطه ی نگرش ایدئولوژیک، ناکارآمدی ، سومدیریت ، فساد، تبعیض و فقدان نگاه کارشناسی به بحران آب در کشور دامن زد. فراتر از عوامل طبیعی و خشکسالی، عدم توجه به هشدار کارشناسان محیط زیست در مورد ساخت برخی سدها و مجوز دادن به حفر چاه های عمیق، جزو مهم ترین عوامل بروز فاجعه به شمار می روند. این موضوع که جغرافیا و طبیعت تا چه اندازه در شکل گیری نوع خاصی از استبداد نقش دارد همچنان محل بحث است. اما بی هیچ تردیدی آنجا که تمامیت خواهی سیاسی با ایدئولوژی مذهبی پیوند می خورد، نه تنها طبیعت که یک تمدن در معرض نابودی و فروپاشی قرار می گیرد.
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
به مناسبت ۵ شهریور سالروز تولد رازی
زکریای رازی کاشف الکل، نه تنها پزشک و دانشمندی برجسته، که در زمانه ی خود اندیشمندی تیزبین و یک دگر اندیش تمام عیار بود.
برخی از عقاید او پس از قرن ها همچنان بدیع، شجاعانه و تامل برانگیز است. رازی به عنوان یک فیلسوف، " عقل " را مهم ترین عامل پیشرفت و سعادت بشر می دانست و برای مشاهده ، تجربه و آزمون به شیوه ی علمی نیز اهمیت و ارزش فراوانی قائل بود. حتی شناخت و درک صحیح از پروردگار طبق نظر رازی باید از راه تفکر عقلانی صودت گیرد، نه از طریق وحی و نبوت. برای رازی فلسفه برتر از دین و فیلسوفان مفید تر از پیامبران هستند. وی در دو کتاب نقض الادیان و مخاریق الانبیا، دین ، وحی و نبوت را انکار کرده است. این آثار را از بین برده اند، اما شرح پاره ای از افکار رازی در آثار دیگران از جمله ابوریحان بیرونی و ابوحاتم رازی آمده و از طریق آن می توان به دیدگاه رازی و نحوه ی استدلال او در بیان افکارش پی برد.
از دید رازی، اگر نیازی به هدایت و راهنمایی انسان ها باشد، این کار باید به میانجی عقل انجام شود. انتخاب یک نفر از یک قوم که بخواهد به زور سرنیزه اقوام دیگر را به راه راست هدایت کند، جز جنگ و خونریزی و کشتار حاصل دیگری ندارد. اگر پرودگار، انسان ها را برابر آفریده و به همه ی آنها عقل عطا کرده تا بیاندیشند، پس نیازی به پیامبران نیست. بشریت می تواند از راه خرد و علم در مسیر شکوفایی گام بردارد.
چه بسیار جنگ ها و ویرانی هایی که در طول تاریخ به دلیل اختلاف بین ادیان و پیروان آنها رخ داده؛ نبردهایی که نهایتاً هیچ حاصلی نداشته است. آتش خشم ، انتقام و تعصبات دینی و فرقه ای در دنیای امروز نیز همچنان شعله ور است و قربانی می گیرد.
رازی با استدلال های منطقی خویش ، معجزات پیامبران را رد کرده است .همان گونه که آلبرت اینشتین هم با وجود باورش به خدا( به مثابه یک علت العلل) اعتقادی به ادیان و معجزات الهی نداشت. این دو با فاصله زمانی بسیار از یکدیگر و زیستن در دو عصر متفاوت، منکر ارتباط پیامبران و معجزات آنها با پرورگار هستند و آن را محصول خیالپردازی بشر می دانند. از نظر رازی، آثار دانشمندان و فیلسوفانی نظیر دموکریتوس، افلاطون، سقراط، اقلیدوس، فیثاغورس و... برای بشریت ارزشمند و مفید است؛ درست بر خلاف کتب دینی که منشا تعصب و خشونت هستند و کمکی به پیشرفت و تعالی انسان نمی کنند. تعصبات دینی آثار ارزشمند خود رازی را نابود کرد،اما شیوه ی تفکر بزرگانی چون وی هرگز از میان نخواهد رفت.
زکریای رازی کاشف الکل، نه تنها پزشک و دانشمندی برجسته، که در زمانه ی خود اندیشمندی تیزبین و یک دگر اندیش تمام عیار بود.
برخی از عقاید او پس از قرن ها همچنان بدیع، شجاعانه و تامل برانگیز است. رازی به عنوان یک فیلسوف، " عقل " را مهم ترین عامل پیشرفت و سعادت بشر می دانست و برای مشاهده ، تجربه و آزمون به شیوه ی علمی نیز اهمیت و ارزش فراوانی قائل بود. حتی شناخت و درک صحیح از پروردگار طبق نظر رازی باید از راه تفکر عقلانی صودت گیرد، نه از طریق وحی و نبوت. برای رازی فلسفه برتر از دین و فیلسوفان مفید تر از پیامبران هستند. وی در دو کتاب نقض الادیان و مخاریق الانبیا، دین ، وحی و نبوت را انکار کرده است. این آثار را از بین برده اند، اما شرح پاره ای از افکار رازی در آثار دیگران از جمله ابوریحان بیرونی و ابوحاتم رازی آمده و از طریق آن می توان به دیدگاه رازی و نحوه ی استدلال او در بیان افکارش پی برد.
از دید رازی، اگر نیازی به هدایت و راهنمایی انسان ها باشد، این کار باید به میانجی عقل انجام شود. انتخاب یک نفر از یک قوم که بخواهد به زور سرنیزه اقوام دیگر را به راه راست هدایت کند، جز جنگ و خونریزی و کشتار حاصل دیگری ندارد. اگر پرودگار، انسان ها را برابر آفریده و به همه ی آنها عقل عطا کرده تا بیاندیشند، پس نیازی به پیامبران نیست. بشریت می تواند از راه خرد و علم در مسیر شکوفایی گام بردارد.
چه بسیار جنگ ها و ویرانی هایی که در طول تاریخ به دلیل اختلاف بین ادیان و پیروان آنها رخ داده؛ نبردهایی که نهایتاً هیچ حاصلی نداشته است. آتش خشم ، انتقام و تعصبات دینی و فرقه ای در دنیای امروز نیز همچنان شعله ور است و قربانی می گیرد.
رازی با استدلال های منطقی خویش ، معجزات پیامبران را رد کرده است .همان گونه که آلبرت اینشتین هم با وجود باورش به خدا( به مثابه یک علت العلل) اعتقادی به ادیان و معجزات الهی نداشت. این دو با فاصله زمانی بسیار از یکدیگر و زیستن در دو عصر متفاوت، منکر ارتباط پیامبران و معجزات آنها با پرورگار هستند و آن را محصول خیالپردازی بشر می دانند. از نظر رازی، آثار دانشمندان و فیلسوفانی نظیر دموکریتوس، افلاطون، سقراط، اقلیدوس، فیثاغورس و... برای بشریت ارزشمند و مفید است؛ درست بر خلاف کتب دینی که منشا تعصب و خشونت هستند و کمکی به پیشرفت و تعالی انسان نمی کنند. تعصبات دینی آثار ارزشمند خود رازی را نابود کرد،اما شیوه ی تفکر بزرگانی چون وی هرگز از میان نخواهد رفت.
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه (ali hatam)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یادی از فدریکو فلینی که ۲۸ سال پیش در چنین روزی(۳۱ اکتبر) دیده از جهان فروبست.
یکی از جالب ترین سکانس های فیلم رمِ فلینی(۱۹۷۲) نمایش مُد لباسِ کشیشان و راهبه هاست. دین هم مثل سایر عرصه ها با مقتضیات زمانه همسو می شود و تن به ملزومات صنعت فرهنگ سازی می دهد. اگر دین در بدو پیدایش حامی طبقات فرودست بوده یا به زعم نیچه اختراع ضعفا در تقابل با اقویا، اکنون و در شرایطی که فلینی نمایش گر آن است به پدیده ای برای سرگرمی و تثبیت منافع بورژوازی مبدل گشته اما همچنان مهم ترین ویژگی اش را به لحاظ روانشناختی حفظ کرده، یعنی بازنمایی امیال و آرزوهای انسان در قالب ابژه ای مقدس و به ظاهر رهایی بخش. واکنش حضار در صحنه ی آخر این سکانس گویای این واقعیت است.
یکی از جالب ترین سکانس های فیلم رمِ فلینی(۱۹۷۲) نمایش مُد لباسِ کشیشان و راهبه هاست. دین هم مثل سایر عرصه ها با مقتضیات زمانه همسو می شود و تن به ملزومات صنعت فرهنگ سازی می دهد. اگر دین در بدو پیدایش حامی طبقات فرودست بوده یا به زعم نیچه اختراع ضعفا در تقابل با اقویا، اکنون و در شرایطی که فلینی نمایش گر آن است به پدیده ای برای سرگرمی و تثبیت منافع بورژوازی مبدل گشته اما همچنان مهم ترین ویژگی اش را به لحاظ روانشناختی حفظ کرده، یعنی بازنمایی امیال و آرزوهای انسان در قالب ابژه ای مقدس و به ظاهر رهایی بخش. واکنش حضار در صحنه ی آخر این سکانس گویای این واقعیت است.
لذت پنهان ریاضت کشی
با نگاهی به فیلم سیمون صحرا اثر لوییس بونوئل
فیلم سیمون صحرا (۱۹۶۵) شاهکار ناتمام بونوئل است. وی بدلیل مشکلات مالی ناچار میشود سر و ته فیلم را هم بیاورد. با این وجود حاصل کار که اثری ۴۵ دقیقه ای است، در جشنواره فیلم ونیز پنچ جایزه دریافت میکند.
فیلم داستان واقعی زاهدی مسیحی است به نام سیمون که در قرون وسطی بیش از چهل سال از عمرش را بالای یک ستون در دل صحرا سپری میکند. خیلی از دینداران برای گرفتن شفا و برآورده شدن حاجت خود دور ستون تجمع کرده و سیمون برایشان دعا می خواند. در روایت سورئال بونوئل از زندگی سیمون، شیطان ( در سیمای یک زن) در صدد است تا او را بفریبد و با خود به دنیای غرق در لذت های مادی، یعنی دنیای مدرن ببرد . جهانی که در آن دیگر کسی توجهی به یک زاهد ندارد و زن هم شیطان نیست.
بنا به اعتقاد هگل، فرد زاهد و ریاضت کش با نادیده گرفتن لذت های جسمانی و طرد غرایز شهوانی خویش، شکل دیگری از لذت را تجربه میکند. در واقع زاهد ازطریق سرکوب ارضا شهوانی ارضا میشود که از منظر روانشناختی نوعی رفتار انحرافی است. در رابطه خدایگان و بنده، این استراتژی ای است که بنده انتخاب می کند تا بتواند بندگی خود را تاب آورد.
در عرصه سیاست و اجتماع ممنوع ساختن و سرکوب لذت ها و آزادی های طبیعی از سوی نظام های توتالیتر، غالب مردم را به سوی روش های پنهانی و گاه منحرف لذت بردن سوق می دهد. تن دادن و عادت کردن به چنین روش هایی برای کسب لذت در خفا - که نظام حاکم بدان واقف است و پس از مدتی آگاهانه در مورد آن سختگیری نمیکند - خطر پذیرش وضع موجود را از سوی گروه کثیری از مردم در پی دارد که حاصلش دوام و بقای نظام سرکوب است.
وجه دیگر قضیه، وضیعت سیاسی اجتماعی یکسره متفاوتی است که لذت بردن به هر بهایی تنها هدف زندگی محسوب میشود. جامعه ای چنان غرق در لذت که شکاف ها و ترک های ایجاد شده در حوزه سیاست ، اقتصاد، محیط زیست و... برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. مثل جماعتی که در سکانس رقص فیلم بونوئل گویی در اوج لذت مسخ شده اند. این نوع لذت جویی در عمل روی دیگر سکه ی ریاضت کشی و لذت حاصل از آن است. برای همین شیطان به سیمون می گوید" من و تو خیلی شبیه هم هستیم". شباهتی که در عرصه سیاست به تداوم وضع موجود می انجامد.
#علی_حاتم
https://youtu.be/v5Zb5unqfjc
با نگاهی به فیلم سیمون صحرا اثر لوییس بونوئل
فیلم سیمون صحرا (۱۹۶۵) شاهکار ناتمام بونوئل است. وی بدلیل مشکلات مالی ناچار میشود سر و ته فیلم را هم بیاورد. با این وجود حاصل کار که اثری ۴۵ دقیقه ای است، در جشنواره فیلم ونیز پنچ جایزه دریافت میکند.
فیلم داستان واقعی زاهدی مسیحی است به نام سیمون که در قرون وسطی بیش از چهل سال از عمرش را بالای یک ستون در دل صحرا سپری میکند. خیلی از دینداران برای گرفتن شفا و برآورده شدن حاجت خود دور ستون تجمع کرده و سیمون برایشان دعا می خواند. در روایت سورئال بونوئل از زندگی سیمون، شیطان ( در سیمای یک زن) در صدد است تا او را بفریبد و با خود به دنیای غرق در لذت های مادی، یعنی دنیای مدرن ببرد . جهانی که در آن دیگر کسی توجهی به یک زاهد ندارد و زن هم شیطان نیست.
بنا به اعتقاد هگل، فرد زاهد و ریاضت کش با نادیده گرفتن لذت های جسمانی و طرد غرایز شهوانی خویش، شکل دیگری از لذت را تجربه میکند. در واقع زاهد ازطریق سرکوب ارضا شهوانی ارضا میشود که از منظر روانشناختی نوعی رفتار انحرافی است. در رابطه خدایگان و بنده، این استراتژی ای است که بنده انتخاب می کند تا بتواند بندگی خود را تاب آورد.
در عرصه سیاست و اجتماع ممنوع ساختن و سرکوب لذت ها و آزادی های طبیعی از سوی نظام های توتالیتر، غالب مردم را به سوی روش های پنهانی و گاه منحرف لذت بردن سوق می دهد. تن دادن و عادت کردن به چنین روش هایی برای کسب لذت در خفا - که نظام حاکم بدان واقف است و پس از مدتی آگاهانه در مورد آن سختگیری نمیکند - خطر پذیرش وضع موجود را از سوی گروه کثیری از مردم در پی دارد که حاصلش دوام و بقای نظام سرکوب است.
وجه دیگر قضیه، وضیعت سیاسی اجتماعی یکسره متفاوتی است که لذت بردن به هر بهایی تنها هدف زندگی محسوب میشود. جامعه ای چنان غرق در لذت که شکاف ها و ترک های ایجاد شده در حوزه سیاست ، اقتصاد، محیط زیست و... برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. مثل جماعتی که در سکانس رقص فیلم بونوئل گویی در اوج لذت مسخ شده اند. این نوع لذت جویی در عمل روی دیگر سکه ی ریاضت کشی و لذت حاصل از آن است. برای همین شیطان به سیمون می گوید" من و تو خیلی شبیه هم هستیم". شباهتی که در عرصه سیاست به تداوم وضع موجود می انجامد.
#علی_حاتم
https://youtu.be/v5Zb5unqfjc
YouTube
Simon of the Desert 1965
Simon of the Desert Ы Mexico Ы 1965 Ы Directed by Luis Bunuel
Forty minutes is more than enough screen time for Spanish director Luis Bunuel to
state his case in Simon of the Desert. Claudio Brook portrays fifth-century…
Forty minutes is more than enough screen time for Spanish director Luis Bunuel to
state his case in Simon of the Desert. Claudio Brook portrays fifth-century…
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه
بکت و پارادوکس زبان
ما با کلمات زندگی می کنیم . زبان اما همواره برایمان عنصری بیگانه است،حتی زبان مادری. انسان هنگام تولد هیچ زبانی را نمی داند. هر جای دنیا چشم به جهان بگشاید ناچار است کلمات زبانی را فرا گیرد که متعلق به والدین اش، فرهنگ و جامعه ای است که در آن بدنیا آمده. سپس در قالب واژگان آن زبان مفاهیمی چون نیکی ، بدی ، عشق ، قدرت ، اخلاق و... را درک کرده و با توجه به تعریف این واژگان در یک فرهنگ خاص، دیدگاهها و باورهایش شکل می گیرد. ما از طریق کلمات نام خود ، آدمهای دیگر و همه اشیای جهان را آموخته و در مورد ماهیت شان می اندیشیم . حتی در سکوت محض بدون کلمات قادر نیستیم به معمای هستی بیاندیشیم . میلیاردها کلمه از دهان میلیاردها انسان در طول تاریخ خارج شده، یا در قالب قصه، شعر، اسطوره ، دین ، فلسفه و علم به نگارش درآمده تا بلکه معنای زندگی و حقیقت هستی برایمان روشن شود.
سال 1973 نمایشی تکان دهنده از ساموئل بکت به روی صحنه رفت به نام"من نه" (Not l ) این نمایش پانزده دقیقه ای مانند سایر آثار بکت نظر اندیشمندان حوزه ی فلسفه و زبان را به خود جلب کرد. در صحنه ای تاریک دهانی زنانه زیر تنها منبع نور، معلق بین زمین و آسمان، بی وقفه حرف می زند و سیل کلمات بر زبانش جاری می شود. "دهان" با لحنی مبهم قصه ی زندگی پیرزنی را روایت می کند که یتیم بوده و در نتیجه بدون عشق بزرگ شده . در واقع می خواهد مصائب زندگی خودش را با جملاتی بریده بریده ، تکراری و گاه نامفهوم بیان کند. هرجا طی نطق خود عبارت "خداوند بخشنده "را بیان می کند قهقه ای بلند و جنون آمیز سر می دهد. در عین حال اصرار دارد این سرگذشت تلخ ربطی به زندگی او ندارد، بلکه متعلق به دیگریست. برای همین مدام روایت را قطع کرده و می گوید:چی؟ کی؟ نه...اون( her).
هدف دهان شاید یافتن معنا یا علتی برای زندگی دردناک خویش در برزخ کلماتی باشد که از آن رهایی ندارد. سیل کلماتی که مغزش می خواهد آن را متوقف کند ولی نمی تواند، چون ناچار است خویشتن خویش را بیان کند. ما نیاز داریم حتی با پنهان کردن خود پشت کلمات از خود بگوییم، بی هیچ نتیجه ی مشخصی. از دید بکت در مواجهه با معمای زندگی و حوادث توضیح ناپذیرش، واژگان ذهن و زبان ما هیچگاه نمی توانند معنایی قطعی و آرامش بخش را برایمان بازنمایی کنند. دیدگاه های بیشماری در چارچوب ادیان، مکاتب فلسفی گوناگون و تفاسیر پایان ناپذیر در باب حقیقت زندگی عرضه شده که هریک مدعی اند کلام نهایی نزد خودشان است. هیچکدام نیز دیگری را قبول ندارد. به طور حتم پیروان خیلی از این آیین ها و مکاتب ایمان راسخ دارند معنای حقیقی زندگی را یافته و به آرامش درونی رسیده اند.اما آنها نیز در برابر اتفاقات بغرنج و پیش بینی ناپذیر هستی در خلوت خویش به کلماتی که برایشان مقدس است متوسل شده ، یا با تکرار استدلال های منطقی و فلسفی در قالب کلمات، خود را آرام می کنند.
پس جریان بی وقفه ی کلمات تا ابد ادامه خواهد داشت. جریانی که حاضر نیستیم مثل "دهان" نمایش بکت شکستش را در بیان معنای زندگی و علت رنج هایمان بپذیریم؛ و شکست را همواره به دیگری نسبت می دهیم (من نه) زیرا نه تنها باکلماتی که آموخته ایم و یک عمر تکرارشان کرده ایم بیگانه ایم، بلکه بین مفاهیم قراردادی کلمات با امور واقع نیز شکافی عمیق وجود دارد. هرچند"دهان" حتی در انتزاعی ترین حالت ممکن و در تاریک ترین زوایای ذهن (تاریکی صحنه) ناچار است با کلمات خود را ارضا کند، چون کلمات همه ی چیزیست که در اختیار دارد. پارادوکسی که بکت آن را به مثابه یکی از معضلات بنیادین و دیرپای اندیشه ی بشری روی صحنه نمایش می دهد.
#علی_حاتم
ما با کلمات زندگی می کنیم . زبان اما همواره برایمان عنصری بیگانه است،حتی زبان مادری. انسان هنگام تولد هیچ زبانی را نمی داند. هر جای دنیا چشم به جهان بگشاید ناچار است کلمات زبانی را فرا گیرد که متعلق به والدین اش، فرهنگ و جامعه ای است که در آن بدنیا آمده. سپس در قالب واژگان آن زبان مفاهیمی چون نیکی ، بدی ، عشق ، قدرت ، اخلاق و... را درک کرده و با توجه به تعریف این واژگان در یک فرهنگ خاص، دیدگاهها و باورهایش شکل می گیرد. ما از طریق کلمات نام خود ، آدمهای دیگر و همه اشیای جهان را آموخته و در مورد ماهیت شان می اندیشیم . حتی در سکوت محض بدون کلمات قادر نیستیم به معمای هستی بیاندیشیم . میلیاردها کلمه از دهان میلیاردها انسان در طول تاریخ خارج شده، یا در قالب قصه، شعر، اسطوره ، دین ، فلسفه و علم به نگارش درآمده تا بلکه معنای زندگی و حقیقت هستی برایمان روشن شود.
سال 1973 نمایشی تکان دهنده از ساموئل بکت به روی صحنه رفت به نام"من نه" (Not l ) این نمایش پانزده دقیقه ای مانند سایر آثار بکت نظر اندیشمندان حوزه ی فلسفه و زبان را به خود جلب کرد. در صحنه ای تاریک دهانی زنانه زیر تنها منبع نور، معلق بین زمین و آسمان، بی وقفه حرف می زند و سیل کلمات بر زبانش جاری می شود. "دهان" با لحنی مبهم قصه ی زندگی پیرزنی را روایت می کند که یتیم بوده و در نتیجه بدون عشق بزرگ شده . در واقع می خواهد مصائب زندگی خودش را با جملاتی بریده بریده ، تکراری و گاه نامفهوم بیان کند. هرجا طی نطق خود عبارت "خداوند بخشنده "را بیان می کند قهقه ای بلند و جنون آمیز سر می دهد. در عین حال اصرار دارد این سرگذشت تلخ ربطی به زندگی او ندارد، بلکه متعلق به دیگریست. برای همین مدام روایت را قطع کرده و می گوید:چی؟ کی؟ نه...اون( her).
هدف دهان شاید یافتن معنا یا علتی برای زندگی دردناک خویش در برزخ کلماتی باشد که از آن رهایی ندارد. سیل کلماتی که مغزش می خواهد آن را متوقف کند ولی نمی تواند، چون ناچار است خویشتن خویش را بیان کند. ما نیاز داریم حتی با پنهان کردن خود پشت کلمات از خود بگوییم، بی هیچ نتیجه ی مشخصی. از دید بکت در مواجهه با معمای زندگی و حوادث توضیح ناپذیرش، واژگان ذهن و زبان ما هیچگاه نمی توانند معنایی قطعی و آرامش بخش را برایمان بازنمایی کنند. دیدگاه های بیشماری در چارچوب ادیان، مکاتب فلسفی گوناگون و تفاسیر پایان ناپذیر در باب حقیقت زندگی عرضه شده که هریک مدعی اند کلام نهایی نزد خودشان است. هیچکدام نیز دیگری را قبول ندارد. به طور حتم پیروان خیلی از این آیین ها و مکاتب ایمان راسخ دارند معنای حقیقی زندگی را یافته و به آرامش درونی رسیده اند.اما آنها نیز در برابر اتفاقات بغرنج و پیش بینی ناپذیر هستی در خلوت خویش به کلماتی که برایشان مقدس است متوسل شده ، یا با تکرار استدلال های منطقی و فلسفی در قالب کلمات، خود را آرام می کنند.
پس جریان بی وقفه ی کلمات تا ابد ادامه خواهد داشت. جریانی که حاضر نیستیم مثل "دهان" نمایش بکت شکستش را در بیان معنای زندگی و علت رنج هایمان بپذیریم؛ و شکست را همواره به دیگری نسبت می دهیم (من نه) زیرا نه تنها باکلماتی که آموخته ایم و یک عمر تکرارشان کرده ایم بیگانه ایم، بلکه بین مفاهیم قراردادی کلمات با امور واقع نیز شکافی عمیق وجود دارد. هرچند"دهان" حتی در انتزاعی ترین حالت ممکن و در تاریک ترین زوایای ذهن (تاریکی صحنه) ناچار است با کلمات خود را ارضا کند، چون کلمات همه ی چیزیست که در اختیار دارد. پارادوکسی که بکت آن را به مثابه یکی از معضلات بنیادین و دیرپای اندیشه ی بشری روی صحنه نمایش می دهد.
#علی_حاتم
به مناسبت در گذشت مونیکا ویتی
عشق در حادثه ی آنتونیونی
فیلم حادثه یکی از مهم ترین آثار سینمای مدرن اروپا در نیمه دوم سده بیستم است. اولین فیلم از سه گانه معروف آنتونیونی(حادثه، شب کسوف) که به بحران روابط انسانی در دوران معاصر میپردازد.
زنی ثروتمند به نام آنا همراه با نامزد خود(ساندرو) و دوستانش برای گذارندن تعطیلات به یک جزیره می روند. آنا در جزیره ناپدید میشود و تلاش دوستانش برای یافتن او ثمری ندارد. ساندرو و کلودیا(دوست صمیمی آنا که نقش وی را مونیکا ویتی بازی میکند) به جستجو ادامه میدهند. آنها به تدریج عاشق یکدیگر میشوند و آنا را فراموش میکنند.
ساختار روایی فیلم نامتعارف و متکی به فضاسازی است. آنتونیونی طبق روال همیشگی اش بیش از کلام و قصه گویی ، از طریق تصویر ، سکوت و معماری ایده های خود را بیان میکند. در پایان هرگز معلوم نمیشود بر سر آنا چه آمده و چرا ناپدید گشته. آیا حادثه ای برایش رخ داده؟ یا به میل خود از نظرها پنهان شده؟ همین قدر میدانیم او از رابطه اش با ساندرو راضی نبوده و پس از گم شدنش علاوه برانجیل، رمان "شب لطیف است" اثر اسکات فیتزجرالد در چمدانش پیدا میشود. اثری در مورد ناپایداری روابط عاشقانه و زناشویی. در غیاب آنا پیوند عاطفی تازه ای بین نامزد او با بهترین دوست اش شکل میگیرد. رابطه ای که معلول فقدان آنا است. عشق دیگر آن مفهوم رومانتیک، مطلق و پایدار بین دو نفر نیست که به مثابه حقیقتی جاودان بدان نگاه شود؛ بلکه امری است نسبی وابسته به غرایز، میل جنسی و متاثر از شرایط و حوادثی پیش بینی ناپذیر مثل ناپدید شدن آنا. احساسات و عواطف شخصیت ها نیز به همین میزان و به تبع حوادث متحول میگردد. کلودیا(مونیکا ویتی) به یکی از دوستانش اعتراف میکند تا چند روز پیش میترسید آنا مرده باشد، ولی حالا از زنده بودنش واهمه دارد. سپس ساندرو در یک میهمانی شبانه با زن دیگری ارتباط برقرار میکند و کلودیا تصمیم میگیرد او را ترک کند.
فیلم را اغلب بیان سرگشتگی طبقه بورژوا در جامعه مدرن قلمداد کرده اند. "حادثه" در عین حال اثری است ورای زمان و مکان. بی ثباتی و چالش های روابط عاطفی در همه ادوار و در فرهنگ های گوناگون وجود داشته است. انسان ها علیرغم تنوع طلبی همواره به دنبال پیوندی ابدی و معهود بوده و هستند. شاید همین دوگانگی و احساس درماندگی ناشی از آن سبب میشود تا ساندور در انتهای فیلم مثل کلودیا به گریه افتد.کلودیا برای بخشیدن او مردد است، اما سرانجام دستش را به آرامی روی سر ساندرو میگذارد. او هم به نوبه خود دچار سرگشتگی است. نمیتوان مطمئن بود معنای این حرکت میل به تداوم رابطه است یا صرفاً حرکتی است برای ابراز همدردی و از سر ترحم. مشخص نیست آینده رابطه آن دو چه خواهد شد. آنتونیونی در پی نتیجه ای قطعی نیست. نمای مشهور پایانی- که پیش روی زن و مرد منظره ای زییا در یک طرف و دیواری زمخت در طرف دیگر دیده میشود- مخاطب را به تفکر درباره فراز و نشیب های روابط انسانی وامیدارد. راز ماندگاری شاهکار آنتونیونی در این نکته نهفته است.
#علی_حاتم
https://youtu.be/gjPQfw1Yaw4
عشق در حادثه ی آنتونیونی
فیلم حادثه یکی از مهم ترین آثار سینمای مدرن اروپا در نیمه دوم سده بیستم است. اولین فیلم از سه گانه معروف آنتونیونی(حادثه، شب کسوف) که به بحران روابط انسانی در دوران معاصر میپردازد.
زنی ثروتمند به نام آنا همراه با نامزد خود(ساندرو) و دوستانش برای گذارندن تعطیلات به یک جزیره می روند. آنا در جزیره ناپدید میشود و تلاش دوستانش برای یافتن او ثمری ندارد. ساندرو و کلودیا(دوست صمیمی آنا که نقش وی را مونیکا ویتی بازی میکند) به جستجو ادامه میدهند. آنها به تدریج عاشق یکدیگر میشوند و آنا را فراموش میکنند.
ساختار روایی فیلم نامتعارف و متکی به فضاسازی است. آنتونیونی طبق روال همیشگی اش بیش از کلام و قصه گویی ، از طریق تصویر ، سکوت و معماری ایده های خود را بیان میکند. در پایان هرگز معلوم نمیشود بر سر آنا چه آمده و چرا ناپدید گشته. آیا حادثه ای برایش رخ داده؟ یا به میل خود از نظرها پنهان شده؟ همین قدر میدانیم او از رابطه اش با ساندرو راضی نبوده و پس از گم شدنش علاوه برانجیل، رمان "شب لطیف است" اثر اسکات فیتزجرالد در چمدانش پیدا میشود. اثری در مورد ناپایداری روابط عاشقانه و زناشویی. در غیاب آنا پیوند عاطفی تازه ای بین نامزد او با بهترین دوست اش شکل میگیرد. رابطه ای که معلول فقدان آنا است. عشق دیگر آن مفهوم رومانتیک، مطلق و پایدار بین دو نفر نیست که به مثابه حقیقتی جاودان بدان نگاه شود؛ بلکه امری است نسبی وابسته به غرایز، میل جنسی و متاثر از شرایط و حوادثی پیش بینی ناپذیر مثل ناپدید شدن آنا. احساسات و عواطف شخصیت ها نیز به همین میزان و به تبع حوادث متحول میگردد. کلودیا(مونیکا ویتی) به یکی از دوستانش اعتراف میکند تا چند روز پیش میترسید آنا مرده باشد، ولی حالا از زنده بودنش واهمه دارد. سپس ساندرو در یک میهمانی شبانه با زن دیگری ارتباط برقرار میکند و کلودیا تصمیم میگیرد او را ترک کند.
فیلم را اغلب بیان سرگشتگی طبقه بورژوا در جامعه مدرن قلمداد کرده اند. "حادثه" در عین حال اثری است ورای زمان و مکان. بی ثباتی و چالش های روابط عاطفی در همه ادوار و در فرهنگ های گوناگون وجود داشته است. انسان ها علیرغم تنوع طلبی همواره به دنبال پیوندی ابدی و معهود بوده و هستند. شاید همین دوگانگی و احساس درماندگی ناشی از آن سبب میشود تا ساندور در انتهای فیلم مثل کلودیا به گریه افتد.کلودیا برای بخشیدن او مردد است، اما سرانجام دستش را به آرامی روی سر ساندرو میگذارد. او هم به نوبه خود دچار سرگشتگی است. نمیتوان مطمئن بود معنای این حرکت میل به تداوم رابطه است یا صرفاً حرکتی است برای ابراز همدردی و از سر ترحم. مشخص نیست آینده رابطه آن دو چه خواهد شد. آنتونیونی در پی نتیجه ای قطعی نیست. نمای مشهور پایانی- که پیش روی زن و مرد منظره ای زییا در یک طرف و دیواری زمخت در طرف دیگر دیده میشود- مخاطب را به تفکر درباره فراز و نشیب های روابط انسانی وامیدارد. راز ماندگاری شاهکار آنتونیونی در این نکته نهفته است.
#علی_حاتم
https://youtu.be/gjPQfw1Yaw4
YouTube
Michelangelo Antonioni L'Avventura
Scène finale du film de Michelangelo Antonioni "l'Avventura".
به مناسبت ۲۸ بهمن سالروز تولد صادق هدایت
... در آغاز کار نویسندگیش مجبور بود کتاب هایش را به خرج خودش در بیاورد، چون کسی آنها را نمی خرید و نمی خواند، حتی "دوستان" که مفت و مجانی می گرفتند.
دست آخر هم که وانمود کردند هدایت شناس شده اند ناگهان کشف کردند_ البته پیش از خودکشی او_ که هدایت با بدبینی و زندقه و تلخکامیش " جوان ها را فاسد می کند". از نظر آن دسته ای که جای پایشان قرص بود انتقادهای هدایت تند و خطرناک می نمود و رنگ کمونیستی داشت. از نظر نویسندگان معترض و متعهد در سیاست اما کار هدایت کاری بود که آینده نداشت و از واقعیت اجتماعی به دور بود. هردو دسته هم وسیله خوبی پیدا کردند که از شرش خلاص شوند:
هدایت چیزی نیست، هرچه می گوید پس مانده ی حرف هایی است که در زبان ها و ادبیات غربی به گوشش خورده بی آن که بفهمد و جذب کند.
زیر جُلَکی هم شروع کردند "مفاسد"ی برایش تراشیدن، اعم از واقعی یا موهوم، که از نظر آنان مایه ی رسوایی بود. و به روی مبارک هم نمی آوردند که اتهام می و افعیون و شاهدبازی_که این آخری البته در مورد هدایت بیشتر احتمال بود تا واقعیت_هرگز در ایران مانع از این نشده بود که مردم شُعرای بزرگ را بستایند و بپندارند که این گونه حرف ها در ذهن آن ها چیزی جز کنایه های شاعرانه یا عرفانی نیست. چرا که آن ها ، آن شُعرای بزرگ، مقامشان بالا بود و دستشان از زمانه کوتاه، در حالی که هدایت زنده بود و دور و برش پُر بود از جماعت تنگ نظر، آن هم در روزگار رادیو و روزنامه که شهرت نویسنده به افکار عمومی بستگی داشت.
ولی کینه ها در واقع از جای دیگری سرچشمه می گرفت: هدایت در ادبیات وارویی زده بود که برد و اهمیت تازه و بی سابقه ای داشت...
کتاب " بر مزار صادق هدایت " ، یوسف اسحاق پور ، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، ص ۱۸ و ۱۹
... در آغاز کار نویسندگیش مجبور بود کتاب هایش را به خرج خودش در بیاورد، چون کسی آنها را نمی خرید و نمی خواند، حتی "دوستان" که مفت و مجانی می گرفتند.
دست آخر هم که وانمود کردند هدایت شناس شده اند ناگهان کشف کردند_ البته پیش از خودکشی او_ که هدایت با بدبینی و زندقه و تلخکامیش " جوان ها را فاسد می کند". از نظر آن دسته ای که جای پایشان قرص بود انتقادهای هدایت تند و خطرناک می نمود و رنگ کمونیستی داشت. از نظر نویسندگان معترض و متعهد در سیاست اما کار هدایت کاری بود که آینده نداشت و از واقعیت اجتماعی به دور بود. هردو دسته هم وسیله خوبی پیدا کردند که از شرش خلاص شوند:
هدایت چیزی نیست، هرچه می گوید پس مانده ی حرف هایی است که در زبان ها و ادبیات غربی به گوشش خورده بی آن که بفهمد و جذب کند.
زیر جُلَکی هم شروع کردند "مفاسد"ی برایش تراشیدن، اعم از واقعی یا موهوم، که از نظر آنان مایه ی رسوایی بود. و به روی مبارک هم نمی آوردند که اتهام می و افعیون و شاهدبازی_که این آخری البته در مورد هدایت بیشتر احتمال بود تا واقعیت_هرگز در ایران مانع از این نشده بود که مردم شُعرای بزرگ را بستایند و بپندارند که این گونه حرف ها در ذهن آن ها چیزی جز کنایه های شاعرانه یا عرفانی نیست. چرا که آن ها ، آن شُعرای بزرگ، مقامشان بالا بود و دستشان از زمانه کوتاه، در حالی که هدایت زنده بود و دور و برش پُر بود از جماعت تنگ نظر، آن هم در روزگار رادیو و روزنامه که شهرت نویسنده به افکار عمومی بستگی داشت.
ولی کینه ها در واقع از جای دیگری سرچشمه می گرفت: هدایت در ادبیات وارویی زده بود که برد و اهمیت تازه و بی سابقه ای داشت...
کتاب " بر مزار صادق هدایت " ، یوسف اسحاق پور ، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، ص ۱۸ و ۱۹
ریشه های اشغالگری
تهاجم به سرزمین های اقوام و ملل دیگر از سوی قدرت های بزرگ در طول تاریخ همواره به بهانه های گوناگون وتوجیهات به ظاهر منطقی صورت گرفته است.
افلاطون در "جمهور" منشا اصلی اشغالگری و تجاوز به خاک همسایگان را حس طمع می داند.۱ حسی که از دید او وقتی بروز کند بررگترین آفت است. در واقع میل به لذت بیشتر و گرایشات مادی نیازمند رونق اقتصادی است که آن هم به نوبه خود زمین کافی برای چرا و کشاورزی می خواهد و برای رفع چنین احتیاجی به میزان وسیع ، تجاوز به خاک همسایگان امری است اجتناب ناپذیر. به عبارتی آنچه افلاطون با شرح جزییات کامل درباره طمع انسان بیان می کند در نهایت اهمیت مقوله اقتصاد را نشان می دهد که تا همین امروز یکی از دلایل مهم تجاوز به خاک دیگری به شمار می رود.
از طرفی غریزه ی صیانت از نفس و ترس از "دیگری" به عام ترین مفهوم کلمه، یکی از عوامل مهم بروز جنگ و اشغال نظامی است. از دید اسپینوزا بزرگترین فضیلت که مقدم بر هر فضیلتی است، حفظ خویشتن یا همان غریزه ی صیانت از نفس است. غریزه ای که بازتاب آن را به اشکال گوناگون در میل سوژه به اختراع آیین ها ، اسطوره ها ، مذاهب ، مکاتب و ایدئولوژی های سیاسی ، اقتصادی و حتی دانش و تکنولوژی می ببینیم؛ یعنی تمامی صور معرفت که برای حفظ و بقای فرد ، جامعه و یک کشور بکار گرفته می شود و سلطه بر دیگری را توجیه می کند. عبارت " عمق استراتژیک " در گفتمان سیاسی که به مداخله ی نظامی مشروعیت می بخشد از منظر روانشناختی با غریزه ی صیانت از نفس و ترس از تجاوز دیگری، پیوندی عمیق دارد. به گفته ی آدورنو و هورکهایمر در کتاب " دیالکتیک روشنگری" قدرتمندترین امپراطوری ها و ثروتمندان ضعیف ترین همسایگانشان را پیش از خرد کردن تهدیدی تحمل ناپذیر دانسته اند. عقلانی کردن هم نوعی مکر بود هم نوعی اجبار(درونی). آن که به عنوان دشمن برگزیده می شد از پیش به چشم دشمن نگریسته می شد...۲
به گواه تاریخ خیلی از اوقات اشغال نظامی در دراز مدت به ضرر کشور اشغالگر تمام شده. سال ۱۹۸۰ اتحاد جماهیر شوروی افغانستان را اشغال کرد ولی یک دهه بعد نظام سیاسی خود این کشور فروپاشید که از نگاه بسیاری یکی از دلایل آن هزینه های سنگین اشغالگری بود. ایالات متحده آمریکا در ابتدای هزار سوم میلادی افغانستان و عراق را اشغال نظامی کرد که عواقب و نتایج آن امروز بر همگان آشکار است. این نوع اشغااگری شاید در کوتاه مدت برای برخی سیاستمداران و کاسبان جنگ منافع اقتصادی داشت اما در دراز مدت نه آزادی، دموکراسی و رستگاری برای کشورهای اشغال شده - چنان که وعده داده شده بود - به ارمغان آورد و نه سودی نصیب مردمان عادی کشور مهاجم کرد. سال ۲۰۰۷ آمریکا دچار بحران اقتصادی عظیمی شد که تاوانش را طبق معمول شهروندان معمولی پرداختند نه سیاستمداران و سرمایه داران بزرگ.
سیاستمداران چه تمامیت خواه و قلدر مآب نظیر ولادیمیر پوتین که عمق استراتژیک را بهانه ی تجاوز به خاک اوکراین کرده و چه کاسب مسلک چون بوش پسر و دیک چنی، که به بهانه ایجاد دموکراسی در یک کشور یا مبارزه با سلاح های کشتار جمعی( که ادعایی کذب بود) اشغال نظامی را توجیه کردند، در یک مورد مهم با یکدیگر اشتراک دارند؛ هر دو گروه برای حفظ منافع و تامین بقای خویش احتیاج به دشمن دارند و در این راستا از حربه ی فرافکنی استفاده می کنند. پوتین از نازی زدایی در اوکراین می گوید حال آن که خودش در روسیه تیدیل به یک " پیشوا " شده و هر صدای مخالفی را در داخل و خارج با قساوت تمام از میان بر می دارد. نگرانی از پیوستن اوکراین به ناتو نیز از سوی وی بزرگنمایی شد. ناتو که در سالهای اخیر تضعیف شده هیچ طرح فوری و عاجلی برای پذیرش عضویت اوکراین در دست نداشت که اشغال نظامی تمام عیار از سوی روسیه را موجه جلوه دهد.
بشر در سده ی بیست و یکم همچنان با غرایز اولیه ی خود از میل به بقا و حفظ خویشتن گرفته تا حس ترس ، لذت ، طمع و ... چنان درگیر است که به شیوه های مختلف به تجاوز و اشغالگری ادامه می دهد. راهکارهای مسالمت آمیز و متمدنانه نظیر گفتگو و مذاکره برای حل مشکل اغلب زمانی بکار گرفته می شود که اشغالگری موجودیت خود اشغالگر را در آستانه نابودی قرار داده یا ادامه اشغال دیگر به نفعش نیست. در این فاصله جان های بیشماری قربانی می شوند و آنچه بر جای می ماند تلی از ویرانی و خاکستر است.
#علی_حاتم
۱ #افلاطون ، "جمهور " ، ترجمه فواد روحانی ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، چاپ چهارم ۱۳۶۰ ، ص ۱۲۳
۲ #آدورنو_تئودور ، #هورکهایمر_ماکس ، "دیالکتیک روشنگری" ترجمه مرادفرهادپور ، امید مهرگان ، نشر هرمس ، ص ۲۶۱
تهاجم به سرزمین های اقوام و ملل دیگر از سوی قدرت های بزرگ در طول تاریخ همواره به بهانه های گوناگون وتوجیهات به ظاهر منطقی صورت گرفته است.
افلاطون در "جمهور" منشا اصلی اشغالگری و تجاوز به خاک همسایگان را حس طمع می داند.۱ حسی که از دید او وقتی بروز کند بررگترین آفت است. در واقع میل به لذت بیشتر و گرایشات مادی نیازمند رونق اقتصادی است که آن هم به نوبه خود زمین کافی برای چرا و کشاورزی می خواهد و برای رفع چنین احتیاجی به میزان وسیع ، تجاوز به خاک همسایگان امری است اجتناب ناپذیر. به عبارتی آنچه افلاطون با شرح جزییات کامل درباره طمع انسان بیان می کند در نهایت اهمیت مقوله اقتصاد را نشان می دهد که تا همین امروز یکی از دلایل مهم تجاوز به خاک دیگری به شمار می رود.
از طرفی غریزه ی صیانت از نفس و ترس از "دیگری" به عام ترین مفهوم کلمه، یکی از عوامل مهم بروز جنگ و اشغال نظامی است. از دید اسپینوزا بزرگترین فضیلت که مقدم بر هر فضیلتی است، حفظ خویشتن یا همان غریزه ی صیانت از نفس است. غریزه ای که بازتاب آن را به اشکال گوناگون در میل سوژه به اختراع آیین ها ، اسطوره ها ، مذاهب ، مکاتب و ایدئولوژی های سیاسی ، اقتصادی و حتی دانش و تکنولوژی می ببینیم؛ یعنی تمامی صور معرفت که برای حفظ و بقای فرد ، جامعه و یک کشور بکار گرفته می شود و سلطه بر دیگری را توجیه می کند. عبارت " عمق استراتژیک " در گفتمان سیاسی که به مداخله ی نظامی مشروعیت می بخشد از منظر روانشناختی با غریزه ی صیانت از نفس و ترس از تجاوز دیگری، پیوندی عمیق دارد. به گفته ی آدورنو و هورکهایمر در کتاب " دیالکتیک روشنگری" قدرتمندترین امپراطوری ها و ثروتمندان ضعیف ترین همسایگانشان را پیش از خرد کردن تهدیدی تحمل ناپذیر دانسته اند. عقلانی کردن هم نوعی مکر بود هم نوعی اجبار(درونی). آن که به عنوان دشمن برگزیده می شد از پیش به چشم دشمن نگریسته می شد...۲
به گواه تاریخ خیلی از اوقات اشغال نظامی در دراز مدت به ضرر کشور اشغالگر تمام شده. سال ۱۹۸۰ اتحاد جماهیر شوروی افغانستان را اشغال کرد ولی یک دهه بعد نظام سیاسی خود این کشور فروپاشید که از نگاه بسیاری یکی از دلایل آن هزینه های سنگین اشغالگری بود. ایالات متحده آمریکا در ابتدای هزار سوم میلادی افغانستان و عراق را اشغال نظامی کرد که عواقب و نتایج آن امروز بر همگان آشکار است. این نوع اشغااگری شاید در کوتاه مدت برای برخی سیاستمداران و کاسبان جنگ منافع اقتصادی داشت اما در دراز مدت نه آزادی، دموکراسی و رستگاری برای کشورهای اشغال شده - چنان که وعده داده شده بود - به ارمغان آورد و نه سودی نصیب مردمان عادی کشور مهاجم کرد. سال ۲۰۰۷ آمریکا دچار بحران اقتصادی عظیمی شد که تاوانش را طبق معمول شهروندان معمولی پرداختند نه سیاستمداران و سرمایه داران بزرگ.
سیاستمداران چه تمامیت خواه و قلدر مآب نظیر ولادیمیر پوتین که عمق استراتژیک را بهانه ی تجاوز به خاک اوکراین کرده و چه کاسب مسلک چون بوش پسر و دیک چنی، که به بهانه ایجاد دموکراسی در یک کشور یا مبارزه با سلاح های کشتار جمعی( که ادعایی کذب بود) اشغال نظامی را توجیه کردند، در یک مورد مهم با یکدیگر اشتراک دارند؛ هر دو گروه برای حفظ منافع و تامین بقای خویش احتیاج به دشمن دارند و در این راستا از حربه ی فرافکنی استفاده می کنند. پوتین از نازی زدایی در اوکراین می گوید حال آن که خودش در روسیه تیدیل به یک " پیشوا " شده و هر صدای مخالفی را در داخل و خارج با قساوت تمام از میان بر می دارد. نگرانی از پیوستن اوکراین به ناتو نیز از سوی وی بزرگنمایی شد. ناتو که در سالهای اخیر تضعیف شده هیچ طرح فوری و عاجلی برای پذیرش عضویت اوکراین در دست نداشت که اشغال نظامی تمام عیار از سوی روسیه را موجه جلوه دهد.
بشر در سده ی بیست و یکم همچنان با غرایز اولیه ی خود از میل به بقا و حفظ خویشتن گرفته تا حس ترس ، لذت ، طمع و ... چنان درگیر است که به شیوه های مختلف به تجاوز و اشغالگری ادامه می دهد. راهکارهای مسالمت آمیز و متمدنانه نظیر گفتگو و مذاکره برای حل مشکل اغلب زمانی بکار گرفته می شود که اشغالگری موجودیت خود اشغالگر را در آستانه نابودی قرار داده یا ادامه اشغال دیگر به نفعش نیست. در این فاصله جان های بیشماری قربانی می شوند و آنچه بر جای می ماند تلی از ویرانی و خاکستر است.
#علی_حاتم
۱ #افلاطون ، "جمهور " ، ترجمه فواد روحانی ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، چاپ چهارم ۱۳۶۰ ، ص ۱۲۳
۲ #آدورنو_تئودور ، #هورکهایمر_ماکس ، "دیالکتیک روشنگری" ترجمه مرادفرهادپور ، امید مهرگان ، نشر هرمس ، ص ۲۶۱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاید کمتر فیلمی مثل "شرم" (۱۹۶۸) ساخته ی اینگمار برگمان، به گونه ای عریان و تاثیرگذار اثرات ویرانگر و عمیق جنگ را بر زندگی و روح و روان انسان ها به نمایش گذاشته باشد. سکانس تکان دهنده ی قایق پناهجویان در دریا، چکیده ای است از تمام مصائب و تبعاتی که جنگ به دنبال دارد. تصاویر این سکانس و سایر رویدادهای فیلم پس از گذشت بیش از نیم قرن از ساخته شدن آن همچنان در دنیای امروز به اشکال گوناگون تکرار می شود :
جنگی که زندگی یک زوج نوازنده( با بازی ماکس فون سیدو در نقش یان و لیو اولمان در نقش اوا) را تحت الشعاع قرار می دهد: وادار کردن آنها به مصاحبه و اعترافات تلویزیونی توسط اشغالگران، فشار و رخنه ی مقامات به زندگی خصوصی شان ، نابودی خانه و کاشانه و روابط عاطفی آن دو ، و سرانجام مهاجرت با قایق به سوی ساحل امنی که دیگر وجود ندارد.
دیدن دوباره شاهکار برگمان به ما یادآوری می کند هیچیک از طرف های درگیر از آثار مخرب جنگ در امان نیستند. شرم از انسان بودن حاصل حقیقی هر جنگی است.
#اینگمار_برگمان
#شرم
#علی_حاتم
جنگی که زندگی یک زوج نوازنده( با بازی ماکس فون سیدو در نقش یان و لیو اولمان در نقش اوا) را تحت الشعاع قرار می دهد: وادار کردن آنها به مصاحبه و اعترافات تلویزیونی توسط اشغالگران، فشار و رخنه ی مقامات به زندگی خصوصی شان ، نابودی خانه و کاشانه و روابط عاطفی آن دو ، و سرانجام مهاجرت با قایق به سوی ساحل امنی که دیگر وجود ندارد.
دیدن دوباره شاهکار برگمان به ما یادآوری می کند هیچیک از طرف های درگیر از آثار مخرب جنگ در امان نیستند. شرم از انسان بودن حاصل حقیقی هر جنگی است.
#اینگمار_برگمان
#شرم
#علی_حاتم
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه
فلسفه ی حقوق حیوانات
دیدگاه ماتریالیستی توماس هابز که انسان را یک ماشین می پنداشت، بعدها بیشتردر حوزه ی کامپیوتر وهوش مصنوعی مصداق پیدا کرد، ولی در عین حال سئوالاتی را درباره ی ذهن سایر موجودات زتده برانگیخت. دکارت اعتقاد داشت تنها انسان دارای خودآگاهی است و حیوانات را ماشین هایی خودکار میدانست. اما اگر حق با هابز باشد و انسان علیرغم ماشین بودن دارای قوه ی استدلال و آگاهی است، پس چنین چیزی شاید در مورد حیوانات نیز صادق باشد.با پیامدهای نظریه ی فرگشت داروین در قرن نوزدهم و اینکه انسان در واقع گونه ی دیگری از حیوان است ، بحث شباهت ذهن ما با حیوانات قوت بیشتری گرفت. اگر حیوانات ذهنی شبیه به ما داشته باشند ، پس میتوانند درد، وحشت و هر آنچه را ما احساس میکنم، احساس کنند. پذیرش این مطلب سئوالاتی اخلاقی و حتی سیاسی را ایجاد میکند: آیا رفتار ما با حیوانات باید به همان اندازه ی رفتارمان با انسان های دیگر اخلاقی باشد؟ آیا این حق را داریم که آزادی شان را سلب کنیم یا بدتر از آن، جان شان را بگیریم؟ درنهایت آیا حیوانات باید از حقوقی برابر با انسان برخوردار باشند؟
#علی_حاتم
منبع:
Weeks;Marcus - Philosophy in minutes -Quercus
-2014
دیدگاه ماتریالیستی توماس هابز که انسان را یک ماشین می پنداشت، بعدها بیشتردر حوزه ی کامپیوتر وهوش مصنوعی مصداق پیدا کرد، ولی در عین حال سئوالاتی را درباره ی ذهن سایر موجودات زتده برانگیخت. دکارت اعتقاد داشت تنها انسان دارای خودآگاهی است و حیوانات را ماشین هایی خودکار میدانست. اما اگر حق با هابز باشد و انسان علیرغم ماشین بودن دارای قوه ی استدلال و آگاهی است، پس چنین چیزی شاید در مورد حیوانات نیز صادق باشد.با پیامدهای نظریه ی فرگشت داروین در قرن نوزدهم و اینکه انسان در واقع گونه ی دیگری از حیوان است ، بحث شباهت ذهن ما با حیوانات قوت بیشتری گرفت. اگر حیوانات ذهنی شبیه به ما داشته باشند ، پس میتوانند درد، وحشت و هر آنچه را ما احساس میکنم، احساس کنند. پذیرش این مطلب سئوالاتی اخلاقی و حتی سیاسی را ایجاد میکند: آیا رفتار ما با حیوانات باید به همان اندازه ی رفتارمان با انسان های دیگر اخلاقی باشد؟ آیا این حق را داریم که آزادی شان را سلب کنیم یا بدتر از آن، جان شان را بگیریم؟ درنهایت آیا حیوانات باید از حقوقی برابر با انسان برخوردار باشند؟
#علی_حاتم
منبع:
Weeks;Marcus - Philosophy in minutes -Quercus
-2014
برخی عوامل به تاخیر افتادن فروپاشی در نظام های توتالیتر
اریک فروم معتقد بود اگر انسان تحت سلطه ی حاکمانی مستبد باشد به طور حتم واکنش نشان خواهد داد. از دید وی این واکنش می تواند صورت های گوناگونی داشته باشد : از بی تفاوتی ، اخلال ، ابداع و ... گرفته تا نابودی خود و حاکمیت مستبد. در نظام های توتالیتر شگردهایی تکراری و آشنا برای سرکوب مخالفان و دگر اندیشان وجود دارد : صرف هزینه های هنگفت برای تجهیز نیروهای خودی جهت سرکوب مخالفان در داخل و حذف فیزیکی آنان در خارج ، فریب افکار عمومی، اختصاص رانت به حامیان ایدئولوژیک حکومت، اتهام های واهی و تبلیغات کاذب رسانه ای علیه دگر اندیشان، دستگیری ، شکنجه و نهایتاً اعدام. شگردهایی که اغلب به مرور زمان اثر خود را از دست می دهند. چون سرانجام مردم به جایی می رسند که حاضرند حتی به قیمت جان خود، سیستم را به زیر بکشند. قدر مسلم موفقیت سیستم در حفظ توان سرکوب خود می تواند زمان فروپاشی را به تاخیر بیاندازد.
عوامل دیگری نیز وجود دارد که باعث تداوم حیات سیستم می شود. از جمله شکاف و اختلافات جدی بین نیروهای مخالف در داخل و خارج از کشور. وجود اختلاف بین طیف های مختلف نیروهای اپوزیسیون البته امری طبیعی است. اما دامنه اختلافات گاه چنان گسترده می شود که گروه ها و جناح های گوناگون هر یک دیگری را عامل و همدست رژیم یا مسبب وضع موجود معرفی کرده و بازار تهمت و افترا و توهین چنان داغ می شود که هدف مشترک اصلی یعنی مبارزه علیه نظام حاکم ، تحت الشعاع قرار می گیرد. خیلی مواقع کار به جایی می رسد که اختلاف بین گروه های اپوزیسیون _با وجود هدف مشترکی که برای سرنگونی دارند _ به مراتب شدیدتر از اختلاف جناح های رقیب درون حاکمیت است. وضعیتی که تدوام آن بدون تردید به نفع نظام حاکم خواهد بود. در چنین شرایطی تمام نظام های توتالتیر تلاش می کنند با استفاده از عوامل نفوذی آتش تفرقه بین نیروهای اپوزیسیون را شلعه ورتر کنند. سیاستی که امروزه از طریق ماموران سایبری در فضای مجازی با سهولت بیشتری انجام می شود. هیچ چیز برای حاکمیت سودمندتر از این نیست که منتقدانش از طیف چپ و راست به جای ائتلاف، مدام به هم تاخته و هریک اشتباهات تاریخی دیگری را به رخ کشیده و سرگرم مجادلات ایدئولوژیک بین خود شوند یا مردم در فضای مجازی بر سر رفتار یا گفتار یک سلبریتی یا تحریم یک رقابت ورزشی به جای تبادل نظر و نقد دیدگاه های یکدیگر با الفاظی رکیک به جان هم افتاده و نفرتی عمیق بین شان ایجاد شود.
عدم وجود اپوزیسیونی منسجم و متحد که راهکاری موثر و عملی برای ایجاد تحول داشته باشد می تواند باعث سرخوردگی و نا امیدی گروه کثیری از مردم شود. یک نظام توتالیتر ناکارآمد که فساد تا مغز استخوانش ریشه دوانده دیر یا زود از درون متلاشی خواهد شد. چنانچه در فردای فروپاشی شکاف عمیق بین آحاد مردم و جناح های سیاسی همچنان پابرجا باشد، آنوقت از درون اختلافاتی که به گواه تاریخ می تواند خونبار شود، یک نظام سرکوبگر دیگر سر بر خواهد آورد. چه بسا در وضعیت نا امن و مبهم پس از فروپاشی به تدریج بسیاری از مهره های سیستم قبلی با لباسی مبدل و چهره ای تازه پا به عرصه بگذارند. همان اتفاقی که پس از فروپاشی بلوک شرق رخ داد. در اتحاد جماهیر شوروی نظام کمونیستی فروریخت و رهبر حزب کنار رفت. ولی اکنون یک مامور اطلاعاتی سابق رهبر مستبد و بلامنازع کشور است. به طور حتم هر کشور و دورانی مختصات خاص خود را دارد، اما برخی تجربیات تاریخی را که به شکل های مختلف تکرار شده اند، نمی توان نادیده گرفت.
#علی_حاتم
اریک فروم معتقد بود اگر انسان تحت سلطه ی حاکمانی مستبد باشد به طور حتم واکنش نشان خواهد داد. از دید وی این واکنش می تواند صورت های گوناگونی داشته باشد : از بی تفاوتی ، اخلال ، ابداع و ... گرفته تا نابودی خود و حاکمیت مستبد. در نظام های توتالیتر شگردهایی تکراری و آشنا برای سرکوب مخالفان و دگر اندیشان وجود دارد : صرف هزینه های هنگفت برای تجهیز نیروهای خودی جهت سرکوب مخالفان در داخل و حذف فیزیکی آنان در خارج ، فریب افکار عمومی، اختصاص رانت به حامیان ایدئولوژیک حکومت، اتهام های واهی و تبلیغات کاذب رسانه ای علیه دگر اندیشان، دستگیری ، شکنجه و نهایتاً اعدام. شگردهایی که اغلب به مرور زمان اثر خود را از دست می دهند. چون سرانجام مردم به جایی می رسند که حاضرند حتی به قیمت جان خود، سیستم را به زیر بکشند. قدر مسلم موفقیت سیستم در حفظ توان سرکوب خود می تواند زمان فروپاشی را به تاخیر بیاندازد.
عوامل دیگری نیز وجود دارد که باعث تداوم حیات سیستم می شود. از جمله شکاف و اختلافات جدی بین نیروهای مخالف در داخل و خارج از کشور. وجود اختلاف بین طیف های مختلف نیروهای اپوزیسیون البته امری طبیعی است. اما دامنه اختلافات گاه چنان گسترده می شود که گروه ها و جناح های گوناگون هر یک دیگری را عامل و همدست رژیم یا مسبب وضع موجود معرفی کرده و بازار تهمت و افترا و توهین چنان داغ می شود که هدف مشترک اصلی یعنی مبارزه علیه نظام حاکم ، تحت الشعاع قرار می گیرد. خیلی مواقع کار به جایی می رسد که اختلاف بین گروه های اپوزیسیون _با وجود هدف مشترکی که برای سرنگونی دارند _ به مراتب شدیدتر از اختلاف جناح های رقیب درون حاکمیت است. وضعیتی که تدوام آن بدون تردید به نفع نظام حاکم خواهد بود. در چنین شرایطی تمام نظام های توتالتیر تلاش می کنند با استفاده از عوامل نفوذی آتش تفرقه بین نیروهای اپوزیسیون را شلعه ورتر کنند. سیاستی که امروزه از طریق ماموران سایبری در فضای مجازی با سهولت بیشتری انجام می شود. هیچ چیز برای حاکمیت سودمندتر از این نیست که منتقدانش از طیف چپ و راست به جای ائتلاف، مدام به هم تاخته و هریک اشتباهات تاریخی دیگری را به رخ کشیده و سرگرم مجادلات ایدئولوژیک بین خود شوند یا مردم در فضای مجازی بر سر رفتار یا گفتار یک سلبریتی یا تحریم یک رقابت ورزشی به جای تبادل نظر و نقد دیدگاه های یکدیگر با الفاظی رکیک به جان هم افتاده و نفرتی عمیق بین شان ایجاد شود.
عدم وجود اپوزیسیونی منسجم و متحد که راهکاری موثر و عملی برای ایجاد تحول داشته باشد می تواند باعث سرخوردگی و نا امیدی گروه کثیری از مردم شود. یک نظام توتالیتر ناکارآمد که فساد تا مغز استخوانش ریشه دوانده دیر یا زود از درون متلاشی خواهد شد. چنانچه در فردای فروپاشی شکاف عمیق بین آحاد مردم و جناح های سیاسی همچنان پابرجا باشد، آنوقت از درون اختلافاتی که به گواه تاریخ می تواند خونبار شود، یک نظام سرکوبگر دیگر سر بر خواهد آورد. چه بسا در وضعیت نا امن و مبهم پس از فروپاشی به تدریج بسیاری از مهره های سیستم قبلی با لباسی مبدل و چهره ای تازه پا به عرصه بگذارند. همان اتفاقی که پس از فروپاشی بلوک شرق رخ داد. در اتحاد جماهیر شوروی نظام کمونیستی فروریخت و رهبر حزب کنار رفت. ولی اکنون یک مامور اطلاعاتی سابق رهبر مستبد و بلامنازع کشور است. به طور حتم هر کشور و دورانی مختصات خاص خود را دارد، اما برخی تجربیات تاریخی را که به شکل های مختلف تکرار شده اند، نمی توان نادیده گرفت.
#علی_حاتم
اجرای تلویزیونی نمایش "فاجعه" نوشته ی ساموئل بکت به کارگردانی دیوید ممت. در این اجرا که سال ۲۰۰۱ ساخته شده، هارولد پینتر(نمایشنامه نویس برنده نوبل) ، جان گیلگاد و ربکا پیدگئون نقش آفرینی کرده اند.
بکت این اثر را سال ۱۹۸۳ برای نمایشنامه نویس و فعال سیاسی "واسلاو هاول" نوشت. هاول که بعدها رییس جمهور کشور چک شد، در آن زمان بدلیل فعالیت های سیاسی علیه نظام کمونیستی چکسلواکی به زندان افتاده بود و جشنواره تئاتر آوینیون در فرانسه به منظور حمایت از وی از بزرگانی چون آرتور میلر ، اوژن یونسکو ، ماکس فریش و بکت دعوت کرد تا یک اثر جهت اجرا در جشنواره برای هاول بنویسند.
پایان اجرای تلویزیونی ممت با پایانی که بکت نگاشته تفاوتی اندک ولی تاثیر گذار دارد. فاجعه یکی از نمایش های کوتاه و مینی مال بکت است. یک کارگردان عضو حزب (پینتر) به همراه دستیارش(پیدگئون) روی صحنه در حال کارگردانی یک بازیگر( گیلگاد) هستند. بازیگری که از سرما می لرزد اما ناچار است روی صحنه بیحرکت باشد تا کارگردان به اهداف تبلیغاتی خود برسد. طنز قضیه اینجاست که هدف وی ظاهرا به نمایش گذاشتن فاجعه ی بشری روی صحنه است، ولی در حین تمرین عملا بازیگر را شکنجه می کند. کارگردان میخواهد سر بازیگر در پایان نمایش پایین باشد. اما بازیگر در انتها بر خلاف رویایی که کارگردان در سر می پروراند، سر خود را بلند کرده و به تماشاگران زل می زند. صدای کف زدن تماشاگران رو به خاموشی رفته، از بین می رود. (در اجرای ممت صدای طوفان کف زدن را نمی شنویم)
ساموئل بکت همواره انگ نویسنده ای پوچ گرا و غیر سیاسی را خورده که شخصیت هایش ناامید و منفعل هستند. شاید همین تصور اشتباه موجب شده بود تا برخی از منتقدان مانند مل گاسو _ که از دوستان بکت بود _گمان کنند نگاه بازیگر به تماشاگران نگاهی ملتمسانه و نومیدانه است. اما بکت به وی خاطر نشان می کند: "این نگاهی است پیروزمندانه که تماشاگران را وادار به سکوت می کند و به همین علت صدای کف زدن خاموش می شود."
بکت در هیچیک از نمایشنامه هایش به طور مستقیم به سیاست نمی پردازد. اما وی که در جنگ جهانی دوم در نهضت مقاومت فرانسه علیه نازی ها مبارزه کرده بود، ضرورت ایستادگی و نافرمانی در مواجهه با نظامی ایدئولوژیک را به خوبی می دانست. برای همین بازیگر/ هنرمند نمایش "فاجعه" تن به خواست کارگردان که نماینده ی سیستم حاکم است نمی دهد و پایان اثر را آن گونه که خود می خواهد رقم می زند.*
* بکت می خولسته حرف e را از عنوان نمایش "Catastrophe" حذف کند. چون "Catastroph" در زبان یونانی به معنای پایان است و این معنا بیشتر مد نظر وی بوده است.
#فاجعه
#ساموئل_بکت
#علی_حاتم
https://youtu.be/iAbGOP7YqlM
بکت این اثر را سال ۱۹۸۳ برای نمایشنامه نویس و فعال سیاسی "واسلاو هاول" نوشت. هاول که بعدها رییس جمهور کشور چک شد، در آن زمان بدلیل فعالیت های سیاسی علیه نظام کمونیستی چکسلواکی به زندان افتاده بود و جشنواره تئاتر آوینیون در فرانسه به منظور حمایت از وی از بزرگانی چون آرتور میلر ، اوژن یونسکو ، ماکس فریش و بکت دعوت کرد تا یک اثر جهت اجرا در جشنواره برای هاول بنویسند.
پایان اجرای تلویزیونی ممت با پایانی که بکت نگاشته تفاوتی اندک ولی تاثیر گذار دارد. فاجعه یکی از نمایش های کوتاه و مینی مال بکت است. یک کارگردان عضو حزب (پینتر) به همراه دستیارش(پیدگئون) روی صحنه در حال کارگردانی یک بازیگر( گیلگاد) هستند. بازیگری که از سرما می لرزد اما ناچار است روی صحنه بیحرکت باشد تا کارگردان به اهداف تبلیغاتی خود برسد. طنز قضیه اینجاست که هدف وی ظاهرا به نمایش گذاشتن فاجعه ی بشری روی صحنه است، ولی در حین تمرین عملا بازیگر را شکنجه می کند. کارگردان میخواهد سر بازیگر در پایان نمایش پایین باشد. اما بازیگر در انتها بر خلاف رویایی که کارگردان در سر می پروراند، سر خود را بلند کرده و به تماشاگران زل می زند. صدای کف زدن تماشاگران رو به خاموشی رفته، از بین می رود. (در اجرای ممت صدای طوفان کف زدن را نمی شنویم)
ساموئل بکت همواره انگ نویسنده ای پوچ گرا و غیر سیاسی را خورده که شخصیت هایش ناامید و منفعل هستند. شاید همین تصور اشتباه موجب شده بود تا برخی از منتقدان مانند مل گاسو _ که از دوستان بکت بود _گمان کنند نگاه بازیگر به تماشاگران نگاهی ملتمسانه و نومیدانه است. اما بکت به وی خاطر نشان می کند: "این نگاهی است پیروزمندانه که تماشاگران را وادار به سکوت می کند و به همین علت صدای کف زدن خاموش می شود."
بکت در هیچیک از نمایشنامه هایش به طور مستقیم به سیاست نمی پردازد. اما وی که در جنگ جهانی دوم در نهضت مقاومت فرانسه علیه نازی ها مبارزه کرده بود، ضرورت ایستادگی و نافرمانی در مواجهه با نظامی ایدئولوژیک را به خوبی می دانست. برای همین بازیگر/ هنرمند نمایش "فاجعه" تن به خواست کارگردان که نماینده ی سیستم حاکم است نمی دهد و پایان اثر را آن گونه که خود می خواهد رقم می زند.*
* بکت می خولسته حرف e را از عنوان نمایش "Catastrophe" حذف کند. چون "Catastroph" در زبان یونانی به معنای پایان است و این معنا بیشتر مد نظر وی بوده است.
#فاجعه
#ساموئل_بکت
#علی_حاتم
https://youtu.be/iAbGOP7YqlM
YouTube
Catastrophe - Samuel Beckett (subtitulado en castellano)
Obra breve de Samuel Beckett, subtitulada en castellano.
Forwarded from سینما.ادبیات.فلسفه
به مناسبت سالروز تولد کافکا
قصر
مردی به نام "ک" وارد دهکده ای می شود تا به عنوان مساح در قصری که بر آن منطقه حکم می راند خدمت کند. "ک" علیرغم همه تلاش هایش هرگز اجازه ی ورود به قصر را نمی یابد و هیچگاه جایگاهش در دستگاه عریض و طویل و مخوفی که صاحب منصبان قصر ساخته اند، مشخص نمی شود.
قصر را می توان استعاره ای ازسرگردانی و تنهایی انسان در نظام آفرینش، یا بلاتکلیفی و بی پناهی اش در یک نظام سیاسی، و درنهایت بازنمایی چالش های ذهن آدمی در جایگاه سوژه با جهان پیرامونش در مقام ابژه دانست. با توجه به نشانه های موجود در متن، یکی از مهمترین لایه های معنایی اثر، نمایش نقش سوژه در پدید آوردن ابژه ای هراس انگیز همچون قصر است. در طول داستان تدریجا مشخص می شود همه ی مردم دهکده به نوعی با قصر در ارتباط هستند؛ به عنوان کارمند، خدمتکار، خبرچین و...
فضا سازی و شخصیت پردازی رمان به نحوی است که گویی نه تنها دوام و بقای قصر که خودش نیز اساسا برساخته ی باورها، اعتقادات و حتی ترس ها و اضطراب های ناخودآگاه اهالی دهکده است؛ و "ک" با وجود تمام سنگ اندازی ها و مشکلاتی که برایش پیش می آید، مانند سایرین نمی تواند از وسوسه ی رابطه با قصر(قدرت)رهایی یابد.
قصر رمانی چند وجهی است که از زوایای گوناگون و به شیوه های متفاوت تفسیر شده، اما از منظر سیاسی شاید تراژیک ترین و تلخ ترین وجه کار کافکا آنجا نمود می یابد که ابژه خلق شده توسط سوژه هرگز نمی تواند خواسته ها، آرزوها و خواهش های او را برآورده کند. تضاد و شکاف بین سوژه و ابژه همواره پابرجاست. وحدت این دو هیچگاه به طور کامل و ایده آل رخ نخواهد داد. در طول تاریخ قصرها و نظام ها مدام ساخته شده، فروریخته و بر ویرانه هایشان قصرها و نظام های جدیدی بنا شده، چون شکاف بین سوژه و ابژه ابدی است. از سوی دیگرکافکا ما را وامی دارد با همه ی نفرتی که ممکن است به قصر داشته باشیم، قدری در مورد سهم ولو غیر مستقیم و ناخواسته ی خودمان در ساخت و بقای آن تامل کنیم. قصر اثری است شگفت انگیز و هولناک.
#کافکا
#قصر
#علی_حاتم
قصر
مردی به نام "ک" وارد دهکده ای می شود تا به عنوان مساح در قصری که بر آن منطقه حکم می راند خدمت کند. "ک" علیرغم همه تلاش هایش هرگز اجازه ی ورود به قصر را نمی یابد و هیچگاه جایگاهش در دستگاه عریض و طویل و مخوفی که صاحب منصبان قصر ساخته اند، مشخص نمی شود.
قصر را می توان استعاره ای ازسرگردانی و تنهایی انسان در نظام آفرینش، یا بلاتکلیفی و بی پناهی اش در یک نظام سیاسی، و درنهایت بازنمایی چالش های ذهن آدمی در جایگاه سوژه با جهان پیرامونش در مقام ابژه دانست. با توجه به نشانه های موجود در متن، یکی از مهمترین لایه های معنایی اثر، نمایش نقش سوژه در پدید آوردن ابژه ای هراس انگیز همچون قصر است. در طول داستان تدریجا مشخص می شود همه ی مردم دهکده به نوعی با قصر در ارتباط هستند؛ به عنوان کارمند، خدمتکار، خبرچین و...
فضا سازی و شخصیت پردازی رمان به نحوی است که گویی نه تنها دوام و بقای قصر که خودش نیز اساسا برساخته ی باورها، اعتقادات و حتی ترس ها و اضطراب های ناخودآگاه اهالی دهکده است؛ و "ک" با وجود تمام سنگ اندازی ها و مشکلاتی که برایش پیش می آید، مانند سایرین نمی تواند از وسوسه ی رابطه با قصر(قدرت)رهایی یابد.
قصر رمانی چند وجهی است که از زوایای گوناگون و به شیوه های متفاوت تفسیر شده، اما از منظر سیاسی شاید تراژیک ترین و تلخ ترین وجه کار کافکا آنجا نمود می یابد که ابژه خلق شده توسط سوژه هرگز نمی تواند خواسته ها، آرزوها و خواهش های او را برآورده کند. تضاد و شکاف بین سوژه و ابژه همواره پابرجاست. وحدت این دو هیچگاه به طور کامل و ایده آل رخ نخواهد داد. در طول تاریخ قصرها و نظام ها مدام ساخته شده، فروریخته و بر ویرانه هایشان قصرها و نظام های جدیدی بنا شده، چون شکاف بین سوژه و ابژه ابدی است. از سوی دیگرکافکا ما را وامی دارد با همه ی نفرتی که ممکن است به قصر داشته باشیم، قدری در مورد سهم ولو غیر مستقیم و ناخواسته ی خودمان در ساخت و بقای آن تامل کنیم. قصر اثری است شگفت انگیز و هولناک.
#کافکا
#قصر
#علی_حاتم