پا که گذاشتم توی ورودی مجتمع یادم آمد من اینجا خانهای دارم. بخواهم توصیفش کنم دقیقاً حالم اینطوری بود: وارد راهرو که شدم چشمم افتاد به آسانسور که قرار بود مثل ماشین زمان وصلم کند به روزهایی از گذشته. گذشتهای که هنوز یک هفته از تاریخ مصرفش نگذشته بود. از یکشنبه که رفته بودم خانه، خانه یعنی پیش دا اینجا فراموشم شده بود. توی حرفها بهش اشاره کرده بودم اما اینکه دلم برایش تنگ شود و هوایش را بکنم، نه. نسبت من و این خانه، خلأ بود. خلأ مطلق.
#از_کوچ
#از_کوچ
❤4💔2
حرف اضافه
توی متنی میخوندم اسم مزارستان مراغه، گلشن زهراست. بعد مال بقیه شهرهایی رو که بلدم مرور کردم. انگار تکراری نیستند یا کم تکراری هستند. بعضیهاشون فقط در مکاتبات رسمی و اداری نوشته میشن. مثلاً مردم کنگاور همه میرن سرِخاک کسی نمیدونه بهشت فاطمه کجاست. تهران:…
متن رو میشه اینطوری ویرایش کرد:
که دو دسته مزارستان داریم. یه عده اونایی که بعد از انقلاب و به خصوص بعد از جنگ نامگذاری و یا ایجاد شدند و یه عده اونایی که از قدیم بودند.
و احتمالاً بهشتها دربرگیرندهٔ مزار شهدا هستند و گاهی این اسم تسری داده شده به کل مزارستان اون ناحیه.
که دو دسته مزارستان داریم. یه عده اونایی که بعد از انقلاب و به خصوص بعد از جنگ نامگذاری و یا ایجاد شدند و یه عده اونایی که از قدیم بودند.
و احتمالاً بهشتها دربرگیرندهٔ مزار شهدا هستند و گاهی این اسم تسری داده شده به کل مزارستان اون ناحیه.
👍3
یک.
ساعت کاری تغییر کرده. یک ساعت دیرتر برمیگردیم خانه. ساعت ۱۴.
دو.
میوه ندارم. از اتوبوس که پیاده میشوم تکهای از مسیر را پیاده میروم تا برسم بهفروشگاه میوه و ترهبار.
از نهصدتومان موجودیای که یک سومش مال خودم است، ششصد تومان را خرید میکنم و من میمانم و سیصد تومان تا سر برج.
سه.
اسنپ زود میآید. تا برسم خانه ساعت ۱۵:۴۰ است.
چهار.
خریدها را میگذارم پایین آشپزخانه. یخچال را از برق میکشم بیرون، درش را باز میگذارم و غذا را گرم میکنم.
پنج.
دیر شده ولی نیاز دارم بخوابم. ۱۶:۲۰ که دراز میکشم باید روی شانهٔ راستم بخوابم تا خوابم ببرد. نمیدانم میل به خودآزاری بدنم از کجا میآید؟ تا وقتی شانهٔ چپم درد میکرد تا به شانهٔ چپ نمیخوابیدم خوابم نمیبرد و به روی شانهٔ چپ افتادن همانا و احساسی شبیه لگد کردن یک استخوان شکسته همان. حالا همان داستان دارد برای شانهٔ راستم تکرار میشود.
شش.
تازه با درد شانه کنار آمده و چشمانم گرم شده که تلفنم زنگ میزند. نیم ساعت گذشته.
هفت.
برفک یخچال هنوز باز نشده. جایخی را خالی میکنم و میروم تراس کوچک و گلدانها را میشورم. اینجوری در خانه تکانی فردا یک قدم جلوترم. تا برگردم یخها آب شده.
هربار کهیخچال را پاک میکنم میگویم این آخرین بار است پاکت میکنم و به زودی یخچال نو میآید جایت و هنوز خبری نیست.
هشت.
خریدها را توی یخچالِ تمیز، جاگیر میکنم. بلالی را دو تکه میکنم و میگذارم آبپز شود برای شام.
نه.
خانه تاریک شده. تا وضو بگیرم چیزی به مغرب نمانده. به دا زنگ میزنم. آخرین مهمانش هم رفته و بعد از یک هفته تنها شده.
ده.
بعد از نماز بدو بلال را داغ داغ میخورم، لپتاپ را روشن میکنم و منتظر شبنم میشوم.
چند هفته است بعد از تمام شدن کلاسمان داریم با هم جزوهاش را مرور میکنیم. هر هفته دو جلسه را. رسیدهایم به اواخر جلسهٔ ششم. وقت نکردهام مرور کنم. دیرآمدن شبنم فرصتی است.
یازده.
آجی زنگ میزند. کمی که حرف میزنیم شبنم آنلاین میشود. ساعت حدود ۲۰. خداحافظی میکنم تا بعد از جلسه.
دوازده.
شبنم ساکن بندر است. همکلاسی ناداستان روایی بودهایم. از هم هیچی نمیدانیم اما ناداستان دوستمان کرده. پایه بودنش برای گفتگو و رشد در این حوزه را دوست دارم.
سیزده.
ساعت ۲۲ اول به آجی زنگ میزنم بعد به دا. آجی مشغول مشک زدن است برای ترخینهٔ فردا. تلفن را میگذارم روی اسپیکر و ماکارونی خرد میکنم. میراث آروم نمیگیگیرم تقریباً به همهمان رسیده.
چهارده.
بعد از قطع کردن، تند تند دست به کار پخت ناهار فردا میشوم. وسطش هلویی گاز میزنم. وقت نیست باید زودتر بخوابم.
پانزده.
یازده و نیم برق را خاموش میکنم. همین که تای ملافه را باز میکنم یادم میافتد از ظهر نرمش شانهها را انجام ندادهام. خستهام. بی خیالش میشوم.
#زنانه_نویسی
ساعت کاری تغییر کرده. یک ساعت دیرتر برمیگردیم خانه. ساعت ۱۴.
دو.
میوه ندارم. از اتوبوس که پیاده میشوم تکهای از مسیر را پیاده میروم تا برسم بهفروشگاه میوه و ترهبار.
از نهصدتومان موجودیای که یک سومش مال خودم است، ششصد تومان را خرید میکنم و من میمانم و سیصد تومان تا سر برج.
سه.
اسنپ زود میآید. تا برسم خانه ساعت ۱۵:۴۰ است.
چهار.
خریدها را میگذارم پایین آشپزخانه. یخچال را از برق میکشم بیرون، درش را باز میگذارم و غذا را گرم میکنم.
پنج.
دیر شده ولی نیاز دارم بخوابم. ۱۶:۲۰ که دراز میکشم باید روی شانهٔ راستم بخوابم تا خوابم ببرد. نمیدانم میل به خودآزاری بدنم از کجا میآید؟ تا وقتی شانهٔ چپم درد میکرد تا به شانهٔ چپ نمیخوابیدم خوابم نمیبرد و به روی شانهٔ چپ افتادن همانا و احساسی شبیه لگد کردن یک استخوان شکسته همان. حالا همان داستان دارد برای شانهٔ راستم تکرار میشود.
شش.
تازه با درد شانه کنار آمده و چشمانم گرم شده که تلفنم زنگ میزند. نیم ساعت گذشته.
هفت.
برفک یخچال هنوز باز نشده. جایخی را خالی میکنم و میروم تراس کوچک و گلدانها را میشورم. اینجوری در خانه تکانی فردا یک قدم جلوترم. تا برگردم یخها آب شده.
هربار کهیخچال را پاک میکنم میگویم این آخرین بار است پاکت میکنم و به زودی یخچال نو میآید جایت و هنوز خبری نیست.
هشت.
خریدها را توی یخچالِ تمیز، جاگیر میکنم. بلالی را دو تکه میکنم و میگذارم آبپز شود برای شام.
نه.
خانه تاریک شده. تا وضو بگیرم چیزی به مغرب نمانده. به دا زنگ میزنم. آخرین مهمانش هم رفته و بعد از یک هفته تنها شده.
ده.
بعد از نماز بدو بلال را داغ داغ میخورم، لپتاپ را روشن میکنم و منتظر شبنم میشوم.
چند هفته است بعد از تمام شدن کلاسمان داریم با هم جزوهاش را مرور میکنیم. هر هفته دو جلسه را. رسیدهایم به اواخر جلسهٔ ششم. وقت نکردهام مرور کنم. دیرآمدن شبنم فرصتی است.
یازده.
آجی زنگ میزند. کمی که حرف میزنیم شبنم آنلاین میشود. ساعت حدود ۲۰. خداحافظی میکنم تا بعد از جلسه.
دوازده.
شبنم ساکن بندر است. همکلاسی ناداستان روایی بودهایم. از هم هیچی نمیدانیم اما ناداستان دوستمان کرده. پایه بودنش برای گفتگو و رشد در این حوزه را دوست دارم.
سیزده.
ساعت ۲۲ اول به آجی زنگ میزنم بعد به دا. آجی مشغول مشک زدن است برای ترخینهٔ فردا. تلفن را میگذارم روی اسپیکر و ماکارونی خرد میکنم. میراث آروم نمیگیگیرم تقریباً به همهمان رسیده.
چهارده.
بعد از قطع کردن، تند تند دست به کار پخت ناهار فردا میشوم. وسطش هلویی گاز میزنم. وقت نیست باید زودتر بخوابم.
پانزده.
یازده و نیم برق را خاموش میکنم. همین که تای ملافه را باز میکنم یادم میافتد از ظهر نرمش شانهها را انجام ندادهام. خستهام. بی خیالش میشوم.
#زنانه_نویسی
❤12👏2
مشهد بودیم. خانهای اجاره کرده بودیم که مجاور حرم بود. در واقع تراس طبقه بالای خودمان بود که وقتی سرت را از نردهاش میبردی آن ور یکی از ورودیهای ضریح جلوت بود. از آنها که کمر پردههای مخملش را گره میزنند تا زوّار راحت بروند و بیایند. از روی تراس حتی گنبد طلا در آغوشت بود. با خودم میگفتم اگر ما اینجا بخوابیم و پایمان را دراز کنیم بی احترامی بهامام رضاست.
👌4
حرف اضافه
ژ 💠 در زبانهای کردی و لکی کلمات دارای حرف "ژ" زیاد داریم. به نظر من که قشنگند. تلاشم را کردهام آنهایی را که در لکی به کار میبریم بنویسم. قطعا در لکی شهرهای دیگر هم کلمات بیشتری هست که کاش بلدشان بودم. ۱- ژَن: زن ۲- روژ: روز. نامهای دخترانه روژین و…
یه کلمهٔ ژ دار دیگه:)
زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ.
بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش انگار مِژه.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ.
بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش انگار مِژه.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
❤12👍1👌1
حرف اضافه
جل الخالق از این انسان مدرن. چرا باید آدم فوبیای رزومه نویسی داشته باشه؟ بالاخره بعد از حدود دوسال بهش غلبه کردم و نوشتمش.
کمالگرایی اینطوریه که همیشه دنبال بهترین و بینقصترین و کاملترینی حتی برای خریدن یه تِی.
بالاخره بعد از دو سال و نه ماه بهش غلبه کردم و یکشنبه خریدمش.
بالاخره بعد از دو سال و نه ماه بهش غلبه کردم و یکشنبه خریدمش.
💔2😐2👌1
امروز که داشتیم با دا ترخینه میذاشتیم دقت کردم دیدم به جای بعضیها میگه یَک تا کی (yak ta ki). دلم میخواد برم سراغ متون کهن ببینم اونا چی میگفتند. به گمونم بعضی و برخی بعد از این اصطلاحات ما وارد فارسی شدند.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤3
حرف اضافه
یه کلمهٔ ژ دار دیگه:) زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ. بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش…
مِژ گاهی واحد آتیش هم میشه. مثلاً «بچو مِژی آگِر ئه تنور بار» یعنی برو یه مِژ آتیش از تنور بیار. چون وقتی میخواستند چای دم کنند میرفتند یه تیکه زغال گداخته از تنور میآوردند و میگذاشتند زیر کتری.
#کلمه_بازی
#کلمه_بازی
❤3👌2
به ظاهر دوستیم. دوشنبه پیام داد و توی گپ و گفت طولانیاش مدام ترغیبم میکرد به انجام یک کار غیر اخلاقی. چنین رفتاری از این آدم عجیب بود. کسی که اگر اسمش را بشنوید محال است باور کنید چنین توصیهای کرده باشد.خودم هم باورم نمیشد جوری که خیال میکردم ممکن است کسی دیگر پشت ایناکانت باشد و این حرفها را بزند. آن روز صریح گفتم چنین کاری را دوست ندارم اما به خاطر ملاحظه و رودربایستی به قدر لازم محکم نگفتم. شاید برای همین او هی پیشروی میکرد. الان با خودم گفتم چرا باید خجالت بکشم؟ چون ممکن است این رفتار دوباره تکرار شود. رفتم پیام دادم بهش و برایش نوشتم: «اگه تو دوست منی چرا باید دعوتم کنی به تاریکی و حتی تشویق و تحریکم کنی به اون. آدم دوستش رو میبره رو به رشد. رو به نور. اگه دوستم هستی چنین توقعی ازت دارم و نمیخوام مشابه اون گفتگو رو دیگه باهام داشته باشی.»
👌8❤2👏2
حرف اضافه
ما وقتی از چیزی در حد تنفر خسته میشویم میگوییم گرگم شده. در این حالت تنفر به آستانه وحشت رسیده. مثال بزنم برایتان: - خانه گرگم شده. در حالتی که مادرتان رفته سفر. یا اختلاف و دعوا توی خانه زیاد است. - اداره گرگم شده. در حالتی که محیط کاری تان پر از عدم وجدان…
داره طوبی رو نگاه میکنه. سریال رسیده به اونجا که دوران صدامه و هر کی رفته برای زیارت اربعین کشتنش.
میگه همین چیزا رو میبینم صدام گرگم میشه.
#کلمه_بازی
#دا
میگه همین چیزا رو میبینم صدام گرگم میشه.
#کلمه_بازی
#دا
❤4💘1
خودش میگوید دختر و پسر برایم فرقی ندارند اما من طبق تاریخچهای که ازش سراغ دارم اصرار دارم پسرها را بیشتر دوست دارد. امشب دوباره همین دیالوگ داشت بین جمع تکرار میشد که عمه نرگس حرفم را تأیید کرد. «آره والا. وقتی پسرا میان از صورتت معلومه بیشتر دوستشون داری.»
و همه با هم میخندیم.
#دا
#عمه_نرگس
و همه با هم میخندیم.
#دا
#عمه_نرگس
❤5💔1👻1💘1
از ۲۵مهر پارسال میخواهم هشتگی بسازم برای جا و مکانهایی که دوستشان دارم یا اسمشان خاص است و یا در حافظهٔ مردم زندهاند اما در نقشهها و مسیریابها و تابلوها و گفتگوهای رسمی تغییر کردهاند. چند تا را هم صبا پیشنهاد داد: جانشان، جانِ جا و مکان جان ولی مگر وَر کمالگرایانهام میگذاشت شروع کنم به نوشتن. مدام سیخونک میزد «نه! نه! اول هشتگ بعد نوشتن.»
دیروز که جستاری از نوید پورمحمدرضای عزیز به نام «سینما دریا» میخواندم تصمیم گرفتم این کار را شروع کنم.
جستار دربارهٔ سینمایی در قشم است که معلوم نیست اسم سینمای روباز تعطیل شدهای است یا مردم اسم آن فضای مستطیلی را که تویش مینشینند دریا را تماشا میکنند گذاشتهاند سینما دریا.
در چند جای متن میخوانیم: «من مدتهاست به نامها فکر میکنم. نامهای در شهر، نامهایی که معنا، کالبد و کارکرد خود را از دست دادهاند اما با سماجتی عجیب همچنان به خاطر سپرده شدهاند…
شهرِ نامها شهری است که اسامی خانهها و خیابانها و میادینش روی نقشهها، در مسیریابها و مهمتر از همه در حافظهٔ مردمانش ثبت و نگهداری شده اما از خود خانهها، خیابانها و آدمها جز ردّی محو چیزی به جا نمانده است…
لجاجت نام بر ماندن فقط میلی نوستالژیک نیست که مبارزهای علیه زدودن، فراموشی و جعل کردن است.»
از امروز هر چه را با هشتگ #از_جاها خواندید بدانید قصهاش چیست.
دیروز که جستاری از نوید پورمحمدرضای عزیز به نام «سینما دریا» میخواندم تصمیم گرفتم این کار را شروع کنم.
جستار دربارهٔ سینمایی در قشم است که معلوم نیست اسم سینمای روباز تعطیل شدهای است یا مردم اسم آن فضای مستطیلی را که تویش مینشینند دریا را تماشا میکنند گذاشتهاند سینما دریا.
در چند جای متن میخوانیم: «من مدتهاست به نامها فکر میکنم. نامهای در شهر، نامهایی که معنا، کالبد و کارکرد خود را از دست دادهاند اما با سماجتی عجیب همچنان به خاطر سپرده شدهاند…
شهرِ نامها شهری است که اسامی خانهها و خیابانها و میادینش روی نقشهها، در مسیریابها و مهمتر از همه در حافظهٔ مردمانش ثبت و نگهداری شده اما از خود خانهها، خیابانها و آدمها جز ردّی محو چیزی به جا نمانده است…
لجاجت نام بر ماندن فقط میلی نوستالژیک نیست که مبارزهای علیه زدودن، فراموشی و جعل کردن است.»
از امروز هر چه را با هشتگ #از_جاها خواندید بدانید قصهاش چیست.
❤4
دا اینجاست. دورهٔ دوم کلاسم شروع شده. کلاس از ساعت هفت تا دوازده است. توی این فاصله دا نشسته کنارم و گوش میکند و با هم یواش تخمهخوردهایم و شام و چای. چندبار هم تلفنش زنگ خورده و رفته توی اتاق. حالا که بعد از یک استراحت کوتاه بخش دوم کلاس شروع شده من مشغول کلاسم و او رفته سراغ گلدان بزرگ گندمی و نوک خشک و سوختهٔ برگها را میگیرد. گلدان الان سبز سبز است. چشم انداز همیشگی جهانش.
#دا
#دا
❤15
شیما از تجربه ریجکت شدنش میگه و استاد ازش میپرسه الان ویزا شدی؟
کمی قبلترش هم خاتون با اشاره به موضوعی گفته بود بغضی شدم.
ادبیات فارسی داره افعال تازهای رو تجربه میکنه:)
#کلمه_بازی
کمی قبلترش هم خاتون با اشاره به موضوعی گفته بود بغضی شدم.
ادبیات فارسی داره افعال تازهای رو تجربه میکنه:)
#کلمه_بازی
👾3
حرف اضافه
دا اینجاست. دورهٔ دوم کلاسم شروع شده. کلاس از ساعت هفت تا دوازده است. توی این فاصله دا نشسته کنارم و گوش میکند و با هم یواش تخمهخوردهایم و شام و چای. چندبار هم تلفنش زنگ خورده و رفته توی اتاق. حالا که بعد از یک استراحت کوتاه بخش دوم کلاس شروع شده من مشغول…
آخرهای کلاس خوابش گرفت. توی نور رختخوابش رو پهن کرد. مثل آداب هرشبش قرآن رو نگاه کرد و بعد گفت ببخشید من کمی دراز بکشم و زود خوابش برد.
من باید ازت معذرت بخوام که پنج ساعت در سکوت کنارم نشستی. تو چرا میگی ببخشید آخه😢❤️
#دا
من باید ازت معذرت بخوام که پنج ساعت در سکوت کنارم نشستی. تو چرا میگی ببخشید آخه😢❤️
#دا
💔8❤5
حرف اضافه
امان از تعارف در فرهنگ ایرانی. امان. امشب دیگه داشتم به مرز جنون میرسیدم از این همه تعارفی که گاهی توش هم بی صداقتی هست و هم حقالناس. نوشتم که حواسم باشه.
توی یک جلسهٔ اداری هستیم. یکی از همکاران قرآن میخواند. مجری برای تشکر ازش میگوید ممنونیم از آقای فلانی که با لحن داوودیشون ما رو به فیض رسوندند.
لحن قاری؟ معمولی.
آیا لحن داوودی برای قرّاء مشهور اینهم اینطور بذل و بخشش میشود؟
لحن قاری؟ معمولی.
آیا لحن داوودی برای قرّاء مشهور اینهم اینطور بذل و بخشش میشود؟
👌5
تعصب با دُز کورکورانه اینجوریه که میگه حضرت امالبنین یه شخصیت تاریخیه نه مذهبی تا کار غیرقانونی صادق بیت سیاح رو توجیه کنه. در حالیکه دلیل کارت زرد دوم خوشحالی با پرچم غیررسمی بوده نه پرچم مذهبی یا تاریخی.
👍2
پسوند جمع در زبان لکی اَل هست. مثلاً
دِتَل: دختران
ژِنَل: زنان
پیال: مردان
دارَل: درختان
مالَل: خانهها
توی کردی (تا جایی که من شنیدم) بعضی جاها اٍیل (eil) و بعضی جاهای دیگه کان یا گان هست:
ژِنِیل، ژِنَکان یا ژِنَگان: زنان
در لری هم (تا جایی که من شنیدم) یا هست. مثل:
دُختِریا: دختران
زَنیا: زنان
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
دِتَل: دختران
ژِنَل: زنان
پیال: مردان
دارَل: درختان
مالَل: خانهها
توی کردی (تا جایی که من شنیدم) بعضی جاها اٍیل (eil) و بعضی جاهای دیگه کان یا گان هست:
ژِنِیل، ژِنَکان یا ژِنَگان: زنان
در لری هم (تا جایی که من شنیدم) یا هست. مثل:
دُختِریا: دختران
زَنیا: زنان
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤5