قرار همیشگیمان
قرارمان همیشگی بود. شب های جمعه مینی بوس میآمد جلوی خوابگاه و هر چند نفری را که حاضر بودند میبرد مسجد جامع دعای کمیل. قرارمان همیشگی بود اما این جمع همیشه ثابت نبود. بستگی داشت کسی امتحان نداشته باشد، خانه نرفته باشد یا اصلا حال دلش رو به راه باشد برای رفتن یا نه؟ در این میان اما همیشه یک اصل ثابت وجود داشت که فاطمه سادات راه انداخته بودش. خودش در میان جمع بود یا نبود فرقی نمی کرد. هر شب جمعه بچه های دانشگاه شهرکرد که می رفتند دعای کمیل مسجد جامع شهر، این بیت شاه بیت صلوات هایشان بود که توی راه نثار ائمه، شهدا و امام شهدا می کردند:
آن کس که رهایمان نمود از ظلمات
بر روح بلند و پرفتوحش صلوات...
قرارمان با امام جاویدان و دوست داشتنیمان همیشگی بود.
#یاد_امام
#خاطره_نوشت
@HarfeHEzafeH
قرارمان همیشگی بود. شب های جمعه مینی بوس میآمد جلوی خوابگاه و هر چند نفری را که حاضر بودند میبرد مسجد جامع دعای کمیل. قرارمان همیشگی بود اما این جمع همیشه ثابت نبود. بستگی داشت کسی امتحان نداشته باشد، خانه نرفته باشد یا اصلا حال دلش رو به راه باشد برای رفتن یا نه؟ در این میان اما همیشه یک اصل ثابت وجود داشت که فاطمه سادات راه انداخته بودش. خودش در میان جمع بود یا نبود فرقی نمی کرد. هر شب جمعه بچه های دانشگاه شهرکرد که می رفتند دعای کمیل مسجد جامع شهر، این بیت شاه بیت صلوات هایشان بود که توی راه نثار ائمه، شهدا و امام شهدا می کردند:
آن کس که رهایمان نمود از ظلمات
بر روح بلند و پرفتوحش صلوات...
قرارمان با امام جاویدان و دوست داشتنیمان همیشگی بود.
#یاد_امام
#خاطره_نوشت
@HarfeHEzafeH
تشک از آن دستدوزهاست که یک رویهٔ کیسهای نخی دارد با چهار بندینک در پایین و یک زیر رویهٔ متقال با جای کوکهای فرو رفته در سرتاسرش. هر بار که رویهٔ نخی شسته شده را میکشم رویش میبینم لحافدوز یکی گوشههایش با ماژیک آبی و کجکی نوشته حاج … خزائی. اسم پدرم را.
یاد اینجوری اتفاق میافتد و شاید یاد مرگ.
#بابا
#یاد
یاد اینجوری اتفاق میافتد و شاید یاد مرگ.
#بابا
#یاد